نبش قبر راز مرد گمشده را بعد از 18 سال فاش کرد + جزییات
سایر منابع:
سایر خبرها
شوهر ،خودش را دزدید تا همسرش از او متنفر شود/ زن فداکار عاشق، همچنان پای او ایستاد
مداربسته را یاد بگیرم و از این راه کسب درآمد می کردم. زندگی مان بد نبود و درآمد من کفاف دخل و خرجمان را می داد. همین که می دیدم عشق بین من و همسرم هر روز پررنگ تر می شود باعث می شد یک نان بخورم و صد نان خیرات کنم. اما یکی دو سال بعد از ازدواجمان بود که فهمیدم توانایی بچه دار شدن ندارم. انگار دنیا روی سرم خراب شد، اما همسرم می گفت که برایش مهم نیست و زندگی با مرا حتی بدون فرزنددار شدن دوست دارد. او ...
خاطرات خواندنی شهید ناصر گلگونی به روایت پدر و مادرش | می گفت لقمه چرب و نرم از گلویم پایین نمی رود
. سنگرهای ما را که پیدا می کنند از زمین و آسمان آتش می فرستند. گاهی هم نیروهایشان با لباس مردم... حشمت خانم دیگر نتوانست طاقت بیاورد: حاج آقا شما که توی ارتش و سپاه کلی فامیل و آشنا دارید پس چرا معافی ناصر را نمی گیرید؟ آقا محمدحسین به طرف حشمت خانم برگشت: من که از روز اول گفتم معافی سربازیش را می گیرم. مگر این بچه حرف به گوش می گیرد؟ شما که پسرت را می شناسی، چرا این حرف ها را می زنی؟ ...
پایان تلخ سخت گیری های دختر دل پاک به خواستگارهایش / وقتی راز شوم شوهرش را فهمید بچه اش سقط شد
، حدود 3 ماهی هر هفته یک بار یوسف را می دیدم و احساس می کنم او هیچ گاه چهره من را ندیده بود. برای نخستین بار به دلم نشست البته بعید می دانستم که روزی به هم قسمت شویم اما انگار تقدیر این ریختی بود. آخرین جلسه ای که باید تسویه حساب می کرد، او همراه دختری جوان به مطب آمد، هرچه ساخته بودم و در رؤیاهایم خودم را در زندگی یوسف دیده بودم، به یکباره شکست. کنجکاو بودم ببینم آن دختر جوان کیست؟! ...
یک شغل غیرمنتظره ؛ تک تیراندازی که شغلش شکار موش های پایتخت بود
می رسید انجام می داد اما از هیچ کدام راضی نبود تا اینکه یک روز بخت به سعید رو کرد و او به وسیله یکی از آشنایانش صاحب یک شغل شد؛ یعنی طعمه گذاری و از پا درآوردن موش های مزاحم شهر! به همین ترتیب، تک تیرانداز موش های چاق و چله، تا مدت ها سرش را با طعمه گذاری در معابر پر از موش گرم کرد تا اینکه بخت برای بار دوم در خانه سعید را زد و او اوایل امسال توانست کارش را به صورت حرفه ای تر دنبال کند؛ مدت ها بود ...
امدادگران سینه خیز از تونل مرگ تا تغذیه اضطراری
. قیامت شده بود. انگار کوه داشت از جا کنده می شد و کم کم سنگ و شن بود که از این حجم عظیم پایین می ریخت و به دیوارشیشه ای اتاق راهداری می خورد. باران هم کم کم شروع شد. ته دلم غوغاست برای همه آنها که نگرانشان کرده بودم. دل توی دلم نیست برای دوستان عکاسم داخل تونل شماره 2 که اگر سیل می آمد با سر و صدای ماشین های داخل تونل حتی متوجه نمی شوند. انگار این نقطه جاده چالوس آخر دنیاست. آسمان و زمین و ...
علوی بروجردی: مردم روحانیون را باعث و بانی مشکلات کشور می دانند، آیا باید آنها بکشیم؟!
استکان حکیم را جدا بگذارید و آب بکشید! من سال ها، حدود 34 سال برای معالجۀ آیت الله بروجردی به منزلشان می رفتم؛ اما ایشان یک بار با من چنین رفتاری نکردند؛ حتی اگر روز بارانی بود. برایم چای می آوردند و کسی نمی گفت استکان حکیم را آب بکشید. هیچ وقت احساس نکردم که در منزل آقای بروجردی، با آن مسلمان هایی که در آن خانه هستند، تفاوتی دارم. این نکته بسیار مهم و نشان دهندۀ احترام به کرامت انسانی است، آن هم ...
متن کامل مناظره صیانت؛ منافع ملّی یا مصالح میلی؟
مشکلات بحث نکنیم که چه سیاست هایی لازم است تا این اتفاق نیفتد مشکل بر جای خودش باقی می ماند؛ البته شاید خیلی ها خوششان بیاید ، به عنوان مثال در سال 1393که رایتل تماس تصویری و توسعه نسل 3 را آغاز کرد گروهی با سرویسی که ایرانی بود و روی سیم کارت ایرانی ارائه می شد و گیرنده و سرویس دهنده همه در خاک ایران بودند مخالفت کردند پس طبیعتا مشکلشان صرفا با سرویس خارجی نیست و فقط سیبل اول است با این بهانه که ...
شوهرم با نسرین همکار صمیمی ام رفت و آمد شیطانی داشت! / قرار کافی شاپ لو رفته بود!
و در همه قلبم ریشه دوانده است، بگویم جز او هیچ کس را در خواب نمی دیدم و بگویم که... خلاصه همه این حرفها را گفتم و زندگی مان شروع شد، هر دو درس می خواندیم و من کاری می کردم، روزهای خوبی بود، ماه عسل کل ایران را با ماشینی که از دوستم قرض کرده بودم، گشتیم و ناگفته هایم را به زبان آوردم، جالب اینکه حرف های زهرا شنیدنی تر بود و تازه فهمیدم او هم آرزویی مثل من داشت. چند سال بعد ...
عکس های عجیب پسر 16 ساله ایرانی و دو زنش/ تصاویر
کمک کند. من گاهی اوقات که محمد از دست الهام ناراحت می شود و می خواهد او را دعوا کند، به کمکش می روم و سعی می کنم که قیل و قال را بخوابانم. بالاخره الهام کوچک تر از من است و با بعضی از مسائل آشنا نیست. به همین خاطر من سعی می کنم که در کارها کمکش کنم . حالا همه دیگر فهمیده اند که خانواده محمد رضایی و همسرانش هیچ وقت از هم نمی پاشد و از خود محمد بیشتر، این دو هووی جوان هستند که حسابی هوای خانه و زندگی شان را دارند تا یک وقت با باد حرف و حدیث ها نلرزد. این روزها هم که وجود هانیه و حسین زندگی این خانواده را محکم تر از پیش کرده؛ بچه هایی که یک بابا دارند با دو مامان! ...
نامه ای برای پلاک هشت
اینکه به قسطی خریدن راضی شود اما نمی دانستم برای ضمانتِ بقیۀ پول چه کنم. ایستادم و از پشت شیشه به فوتبال دستی ها زل زدم. بعد از کلی فکر و خیال توکل کردم و دوباره برگشتم داخل مغازه، آقای فروشنده که انگار حس کرده بود سر دو راهی مانده ام با آرامی، گفت: خواهر! شما پسند کن جای تخفیف هم داره . این را که گفت دلم آرام گرفت پول های توی دستم را گذاشتم روی میزِ آقای اسباب بازی فروش و ماجرا را تعریف کردم ...
جوان 26 ساله چگونه در هیئت محله اعتیاد را ترک کرد؟
سرد بود. پدرم می گفت دیگر نمی توانم پیش در و همسایه سرم را بالا بگیرم. اما من عکس العملی نشان نمی دادم. حالا که به این موضوع فکر می کنم از خودم بدم می آید که با خانواده ام چه کار کرده ام. از نگاه اهالی خسته شده بودم، انگار موجود اضافه در زمین بودم. دلم می خواست ترک کنم، اما انگیزه و آگاهی کافی نداشتم. تا اینکه از هیئت عزاداری آقا امام حسین(ع) در محرم سر در آوردم. میزبان هیئت عزاداری با ...
حضرت معصومه(س) شهادت الیاس را امضا کرد
. می گفت خیلی از اینهایی که اومدن توی خیابون خودشون هم نمی دونن برای چی اومدن و هیچ دلیلی برای حضورشون ندارن بیشتر اینها فریب دشمنان و منافقین رو خوردند که سال هاست برای نابودی نظام و کشور دنبال بهانه هستند. خیلی از اینها حرفهایی که می زنن سروته نداره. آقا الیاس می گفت خیلی از این اغتشاشگرها که معلوم بود حال و روزشون چیه به بچه های سپاه و بسیجی ها و مردمی که برای مقابله با اونا ...
مرد بی خانمان وقتی پاک شد دید بدون ازدواج، زن و بچه دارد
شناسنامه من اسم یک زن و دوتا بچه خورده بود و حتی بعد از پیگیری در ثبت اسناد، خانه ای نیز به نام من ثبت شده بود که هم اکنون دنبال کارهای قضایی آن هستم. این حرف ها را مهدی برای ما تعریف می کند. مردی که 10 سال تمام فقط در یکی از معروف ترین پاتوق های تهران یعنی پاتوق دره فرحزاد زندگی کرده است. زندگی او فراز و نشیب های زیادی داشته و به نظر می رسد که مبتلا به ADHD است. چرا که تمام زندگی اش در تکاپو ...
روایت زندگی فخری خوروش یکی از سه تفنگدار تئاتر | به خاطر سینما از خانواده طرد شدم
؛ برخوردشان چطور بود؟ – البته این را بگویم که پدرم به نسبت زمان خودش آدم بسیار روشنفکری بود. وقتی در بیمارستان بستری بود خیلی تلاش کردم شرایطی مهیا شود تا مداوای او سریع تر انجام شود. وقتی پدرم بهبودی کامل پیدا کرد، مادرم به او گفت: فخری باعث شد تا تو خوب شوی. بعد از چند روزی که به دیدن پدرم رفتم به من گفت: شنیدم که تو باعث خوب شدن من شده ای. من هم گفتم: صددرصد. بعد از این قضیه از او خواستم ...
پسری که دختر شد! | ماجرای واقعی زندگی یک جوان
.... مادرم شوکه شد ر سال ها این بار را به دوش کشید. تحمل تفاوتی که با دیگر هم جنس های خودش داشت و باید آن را پنهان می کرد یک طرف ماجرا بود و این که اعضای خانواده اش درباره ی او چیزی نمی دانستند طرف دیگر ماجرا. نزدیک به هشت سال طول کشید تا این که دل را به دریا زد و یک روز که با مادرش در خانه نشسته بود، همه چیز را تعریف کرد: فروردین سال90 ماجرا را با مادرم در میان گذاشتم. او بعد از ...
مادری با 40 سال چشم انتظاری | می دانم بالاخره خبری از محمود می رسد
برسر مادر می آید. این حس را مادران شهیدان جاویدالاثر بهتر می دانند. قصه های خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید سوز هوا و قطرات باران نشان از یک روز سرد پاییزی می داد. اهل خانه در اتاقی جمع بودند. بالاخره صدای گریه نوزاد به گوش رسید. چند لحظه بعد خانمی مژده به دنیا آمدن نوزاد پسری را به پدر خانواده داد. مادر شهید محمود امیری در حالی که با یادآوری آن روزها قطره اشکی در گوشه چشم ...
اطلاعیه فوری برای بازماندگان سقوط هواپیمای اوکراینی
...> * آقای دکتر اسدی لاری این سه سال برای شما چگونه طی شده است؟ (می دانیم که پرداختن به همین روند هم ممکن است سخت باشد و به همین دلیل هر جا که صلاح دیدید از پرسش رد شوید.) اسدی لاری: من فکر می کنم در یک پاسخ کوتاه هر روز سخت تر از دیروز. هر ساعت به یاد بچه ها بودن خیلی سخت است و همین امروز بود که به خانم دکتر می گفتم خیلی دلم هوای بچه ها را کرده، خیلی زیاد. با اینکه ما از هم دور بودیم و بچه ...