سایر خبرها
قلب یخی!
دوستم قرض کرده بودم، گشتیم و ناگفته هایم را به زبان آوردم، جالب اینکه حرف های زهرا شنیدنی تر بود و تازه فهمیدم او هم آرزویی مثل من داشت. چند سال بعد من مدرکم را گرفتم و زهرا پیشنهاد داد با هم سرمایه گذاری کاری کنیم و شرکتی راه بیندازیم، دایی ام او را حمایت مالی کرد و پدرم یکی از آپارتمان هایش را به من داد. شرکت جمع و جوری بود، زهرا روحیه خیلی بزرگی داشت و به اندازه ای محکم حرف می ...
پایان تلخ سخت گیری های دختر دل پاک به خواستگارهایش / وقتی راز شوم شوهرش را فهمید بچه اش سقط شد
...، حدود 3 ماهی هر هفته یک بار یوسف را می دیدم و احساس می کنم او هیچ گاه چهره من را ندیده بود. برای نخستین بار به دلم نشست البته بعید می دانستم که روزی به هم قسمت شویم اما انگار تقدیر این ریختی بود. آخرین جلسه ای که باید تسویه حساب می کرد، او همراه دختری جوان به مطب آمد، هرچه ساخته بودم و در رؤیاهایم خودم را در زندگی یوسف دیده بودم، به یکباره شکست. کنجکاو بودم ببینم آن دختر جوان کیست ...
نامه ای برای پلاک هشت
...> از بین این همه نامه شاید برخی رنگ و بوی دیگری دارد مثل نامه ای که خواهری غم خوار برای شفای برادر بیمارش نوشته بود، خواهری که چند ماهی است جای خالی مادر را هم در خانه پر می کند؛ ادب و ارادت را در سطر اول نامه با سلام آقا جان خلاصه کرده اما مابقی کلمات را سپرده است به دلی که تاب دیدن دردهای برادر را ندارد: سلام آقاجان... دلم گرفته است و نمی دانم از کجا شروع کنم، برادرم کلیه نیاز دارد و ما از پس ...
جوان 26 ساله چگونه در هیئت محله اعتیاد را ترک کرد؟
سرد بود. پدرم می گفت دیگر نمی توانم پیش در و همسایه سرم را بالا بگیرم. اما من عکس العملی نشان نمی دادم. حالا که به این موضوع فکر می کنم از خودم بدم می آید که با خانواده ام چه کار کرده ام. از نگاه اهالی خسته شده بودم، انگار موجود اضافه در زمین بودم. دلم می خواست ترک کنم، اما انگیزه و آگاهی کافی نداشتم. تا اینکه از هیئت عزاداری آقا امام حسین(ع) در محرم سر در آوردم. میزبان هیئت عزاداری با ...
این پسر ایرانی چرا دختر شد؟! / از ترنس بودنم وحشت کردم ! + جزییات سرنوشت سخت یک دانشجو
خودمان را نشان بدهیم تا ذهن ها درباره ی ما روشن شود. مادرم شوکه شد ر سال ها این بار را به دوش کشید. تحمل تفاوتی که با دیگر هم جنس های خودش داشت و باید آن را پنهان می کرد یک طرف ماجرا بود و این که اعضای خانواده اش درباره ی او چیزی نمی دانستند طرف دیگر ماجرا. نزدیک به هشت سال طول کشید تا این که دل را به دریا زد و یک روز که با مادرش در خانه نشسته بود، همه چیز را تعریف کرد ...
مجله بخوانیم؛ بخارا با حکایت عینک آقای کیارستمی
تاریخ و هم سیاست و دیپلماسی. بهترین توصیف دربارۀ مجلۀ بخارا همان است عبدالحمید صمد تاجیکستانی در رباعی خود در کتاب این سحر آورده است: بار دنیا بر دل و دوش علی است حرف و دنیا در سر و گوش علی است هر نفس درد بخارا می کشد این بخارا جان و غم پوش علی است و ناگفته پیداست که مراد او از علی، علی دهباشی مدیر و سردبیر بخاراست. جدای همه اینها و در میان ...
این 2 عروس ایرانی صمیمی ترین هووهای جهان شدند! | درباره مرد کاشمری که در یک روز 2 دختر را به عقد خود ...
هووی جوان هستند که حسابی هوای خانه و زندگی شان را دارند تا یک وقت با باد حرف و حدیث ها نلرزد. این روزها هم که وجود هانیه و حسین زندگی این خانواده را محکم تر از پیش کرده؛ بچه هایی که یک بابا دارند با دو مامان!
دسیسه یک مرد برای همسر عاشق پیشه اش / مرد جوان خودش را برای پول ربود!
به گزارش رکنا، دل توی دل گل بهار نبود.مگر می شود محمد از خانه بیرون برود و جواب تلفنش را ندهد.در اتاق خانه شان راه می رفت و عرق سرد می ریخت و کف دستانش را به هم می مالید.خواهرش لم داده بود روی کاناپه و سرش در گوشی بود.می گفت: بنشین سرگیجه گرفتم.مطمئنم چیزی نشده و فقط سر ظهری من را کشاندی اینجا.تو و محمد هم دیگر شورش را درآورده اید.چقدر خودتان را برای هم لوس می کنید؟ اما حرف گل بهار یک ...
متن کامل مناظره صیانت؛ منافع ملّی یا مصالح میلی؟
رسید که در دهه نود مدیر این شبکه رنجنامه ای منتشر کرد و گفت ما را سه بار فیلتر کردند که بار سوم 28 روز طول کشید! و چه وبلاگ هایی که در اواخر دهه هشتاد به علت خطاهای خنده دار فیلتر می شد.مثلا شرکتی بود که یک پست در مورد ولنتاین گذاشته بود و فردی هم دستور فیلترینگ آن را چهارشنبه داده بود که تا شنبه هم نشود کاری کرد! این فضا باعث شد مزیت و قدرتی که در وب فارسی داشتیم رو به نزول بگذارد و از ...
آیت الله علوی بروجردی: بسیاری از مردم باعث و بانی مشکلات کشور را روحانیان می دانند؛ آیا باید تک تک آن ها ...
را معاینه می کردم. چای هم که برایم می آوردند، در حضور خودم می گفتند: این استکان حکیم را جدا بگذارید و آب بکشید! من سال ها، حدود 34 سال برای معالجۀ آیت الله بروجردی به منزلشان می رفتم؛ اما ایشان یک بار با من چنین رفتاری نکردند؛ حتی اگر روز بارانی بود. برایم چای می آوردند و کسی نمی گفت استکان حکیم را آب بکشید. هیچ وقت احساس نکردم که در منزل آقای بروجردی، با آن مسلمان هایی که در آن خانه هستند ...
اطلاعیه فوری برای بازماندگان سقوط هواپیمای اوکراینی
...> * آقای دکتر اسدی لاری این سه سال برای شما چگونه طی شده است؟ (می دانیم که پرداختن به همین روند هم ممکن است سخت باشد و به همین دلیل هر جا که صلاح دیدید از پرسش رد شوید.) اسدی لاری: من فکر می کنم در یک پاسخ کوتاه هر روز سخت تر از دیروز. هر ساعت به یاد بچه ها بودن خیلی سخت است و همین امروز بود که به خانم دکتر می گفتم خیلی دلم هوای بچه ها را کرده، خیلی زیاد. با اینکه ما از هم دور بودیم و بچه ...
روایت یک عاشقانه نجیب از یک شهید مدافع حرم در پله ها تمام نمی شدند
شام نداریم. در هفته یک روز داشتیم به نام روز اختلاط. چالش هایمان را مطرح می کردیم و ایده می دادیم. دعوا نمی کردیم اما موضوعی به اختلاف می خوردیم آن قدر با هم حرف می زدیم تا حل شود. مهدی خیلی وقت ها کوتاه می آمد و نظر من را به نظر خودش ترجیح می داد جوری که دوستانش مسخره اش می کردند که مهدی بدون نظر زهرا آب نمی خورد. انگار حرف زهرا وحی منزل است. یک بار توی همین اختلاط بهش گفتم کم عذر خواهی می کند ...
جوان پدرکش با درخواست مادربزرگش به مرگ محکوم شد
بیدار کرد. شوکه شده بودم و نمی دانستم چرا پدرم دوباره عصبانی شده است. او می خواست مرا کتک بزند. چند بار درباره علت عصبانیتش سوال کردم اما جواب نداد. می خواستم فرار کنم که مانع شد. ما با هم درگیر بودیم که تیغ موکت بری را که از قبل زیر مبل پنهان کرده بودیم، برداشتم تا از خودم دفاع کنم؛ اما در آن گیر و دار ناخواسته تیغ موکت بری با گردن پدرم برخورد کرد و او روی زمین افتاد. از گردن ...
کارتن خواب نمی دانست بدون ازدواج زن و بچه دارد ! / شناسنامه ام عقل از سرم پراند !
یک زن و دوتا بچه خورده بود و حتی بعد از پیگیری در ثبت اسناد خانه ای نیز به نام من خورده بود که هم اکنون دنبال کارهای قضایی آن هستم. این حرف ها را مهدی صحرایی برای ما تعریف می کند. مردی که 10 سال تمام فقط در یکی از معروف ترین پاتوق های تهران یعنی پاتوق دره فرحزاد زندگی کرده است. زندگی او فراز و نشیب های زیادی داشته است و به نظر می رسد که مبتلا به ADHD است. چراکه تمام زندگی اش در تکاپو ...
روایت زندگی فخری خوروش یکی از سه تفنگدار تئاتر | به خاطر سینما از خانواده طرد شدم
حرف پدرم جواب بسیار کامل و زیبایی برای من بود و دل مرا برای ادامه کار قرص و محکم کرد. از این سال به بعد بود که گروه شما، نصیریان و انتظامی شکل گرفت؟ – بله، در اکثر کارهای صحنه ای ما سه نفر با هم بودیم و این همکاری به شکلی وجود داشت. سال ها علاوه بر بازیگری کار کارگردانی هم کرده بودم اما در تیتراژ این کارها اسم من به عنوان کارگردان نیامده بود. حتی یک بار به من گفتند تو که اسمت را ...
وحدت همه نیروهای مسلح ایران برای مقابله با هر تهدیدی
رکات همه را دنبال نکنید پیگیری نکنید بر وضعیت منطقه تسلط ندارید؛ بنابراین لازمه کار اشراف اطلاعاتی است که ما باید مستمر رصد کنیم همه گونه تغییرات را داشته باشیم هر جایی که احساس کردیم تهدیدی متوجه ما است باید به آن توجه کنیم و باید در این مسیر حرکت کنیم و برویم به سمت اینکه اجازه ندهیم هیچ تهدیدی حالت بالقوه به خودش بگیرد و بخواهد وارد بالفعل بشود. سؤال: ببخشید، چون مرز ها به عهده شما ...
شوهر بی غیرتم مرا در شرایط بدی برابر مردان هوس باز قرارمیداد و خودش..!
نام برزو با پدرم دوست شد. او آن قدر چرب زبان بود که خیلی زود در دل افراد جا می گرفت. برزو به اندازه ای خوش برخورد و پر از مهر و عاطفه بود که ناخودآگاه توجه دیگران را به خودش جلب می کرد. او با همین شیوه تعریف و تمجید، مرا از پدرم خواستگاری کرد، در حالی که با زبان چرب و نرمش همه را سر کار می گذاشت. من که تازه دیپلم گرفته بودم دیگر ادامه تحصیل ندادم و در حالی بیرون از منزل مشغول ...
ماجرای قتل تاجر آهن فاش شد
و همه فامیل ها در خانه جمع شده بودند، من هم گفتم به مادرم اطلاع بدهم. تا آنجایی که یادم است مادرت به همراه تو به خانه مجید آمد پس چطوری شب به او اطلاع دادی؟ خاطرم نیست، ممکن است کار دیگری داشتم که به خانه مادرم زنگ زدم. وقتی این ابهام به وجود آمد، بازپرس با درخواست دیگری از متخصصان مخابرات خواست ساعت دقیق تماس پسرجوان با بابل را مشخص کنند. هفت روز بعد میثم بازهم به دادسرای ...
چیدن و برچیدن کتابخانه به روایت مانگل
سال ها پیش موقع آخرین اسباب کشی مان، مردی که داشت وسایل خانه را از طبقه سوم پایین می برد، یکهو طبقه اول ایستاد و از همکارش پرسید: مگه کتاب هم جزو وسایل خونه حساب می شه؟ قبلش که آمد و نگاهی انداخت به اسبابمان، سبک وسنگینی شان را نشانه گرفت تا برای هرکدام پولی بگیرد، نه ما حرفی زدیم، نه او چیزی گفت. اما وقتی فهمید این ده پانزده تا کارتن بزرگ داخلش کتاب است، کفری شد. نمی دانستم چه بگویم. کتاب ها ...
وقت لبیک است
رضوی در شمارگان 500 نسخه و در 76 صفحه در سال 1401 چاپ و منتشر شده است. بخشی از کتاب: راوی: همسر برادر شهید رفته بودم بازار، توی بازار حرف از این بود که قرار است پیکر شهید علی انتقامی را تشییع کنند. او از اقوام سوادکوهی مان بود که خیلی اسم و رسم داشتند. راهم را کج کردم و به جای خرید، رفتم سمت خیابانی که قرار بود او را آنجا تشییع کنند. خدا رحمتش کند دو تا بچه کوچک ...
فخری خوروش که بود؟ + زندگینامه و بیوگرافی
همین خاطر از طرف پدر و مادرم طرد شدم. آن هم به مدت 9 سال، به طوری که وقتی پدرم بیمار شد و برای معالجه به تهران آمد، اجازه ندادند او را ببینم و من مجبور شدم از پشت شیشه های اتاقی که در آن بستری بود او را ببینم. پس بازیگری شما از نگاه آنان یک خطای بزرگ بود؟ - بله، اما خودم یقین داشتم که مرتکب هیچ خطایی نشده ام چرا که من ازدواج کرده بودم و از آن به بعد شرایط کاری ام را همسرم ...
ازدواج دختر بی گناه با دوست پسر خواهرش ! / دسیسه مرگبار خواهر بی شرم چه بود ؟!
راغ سامان را گرفت او با بغض گفت که مدت 3 ماه است که از او خبری ندارد و بعد به گریه افتاد: - از روز قتل بگو؟ ای کاش به مسافرت نمی رفتیم شیرین دلشوره داشت در تهران هم او می ترسید آن زمان نمی دانستم که پسرخاله ام او را تهدید می کند البته سامان چیزهایی فهمیده بود. - چی فهمیده بود؟ انگار مزاحم تلفنی دست از سر شیرین بر نمی داشت حتی یک بار سامان وقتی به خانه ...
ماجرای رزمنده ای که در جبهه مرد شد + عکس
می شنوید. عادی شده بود. آن سال ها در برنامه های تلویزیونی به مردم آموزش می دادند که وقت خطر لامپ ها را خاموش کنند و روی شیشه ها روزنامه و چسب ضربدری بچسبانند. روز هایی که دعای برای سلامتی رزمندگان اسلام صلوات نقل همه مجالس بود و نوحه های صادق آهنگران مدام در سطح شهر شنیده می شد. محسن محمدی 42 ساله، از بچه محل های ما در 15 متری تسلیحات، خیابان شهید واشقانی است که سابقه حضور در جبهه را در مقطع ...
من، مایکل جردن گرگان هستم!
هیچ وقت این اتفاق عملی نشد. من به قوانین کشور ایران درباره خارجی ها خیلی آشنا نیستم، اما نخستین نکته این است که پاسپورت ایرانی داشته باشم. من دو سال پیش نخستین بار گفتم که پاسپورت ایرانی برایم بگیرند تا بتوانم برای تیم ملی ایران بازی کنم، اما انگار قوانین، این اجازه را نمی دهد. نمی دانم، ولی من همیشه دوست داشتم این (بازی برای تیم ملی ایران) را تجربه کنم. در آمریکا بسکتبال ...
یک شاهد شیدایی از دیار سر بداران
محمد زودبه زود سر مزارش می رفتم. هر بار هم با دل شکسته می رفتم و انگار از شهید انرژی می گرفتم و سرحال و شاد برمی گشتم. چند سال پیش که رفته بودم سرمزارش، از دور دخترخانمی را دیدم که روی سنگ مزار خم شده بود و قرآن می خواند. نزدیک که شدم صورتش را دیدم با اینکه ماسک زده بود معلوم بود 18، 19سال بیشتر ندارد. گفتم: قربان قرآن خواندنت بروم عزیزم، برادر من را از کجا می شناسی؟ وقتی فهمید خواهر شهید ...
گویی از جبهه آمده بود تا جان برادرش را نجات دهد
گرفته بودند و ما باید از دین و کشورمان دفاع می کردیم را می گفت و باعث می شد که دل پدر و مادرم هم به رفتنش راضی شوند. خلاصه حسین رفت و مدتی بعد به خانه برگشت. یادم است روز بازگشت حسین، برادر کوچکم اکبر به چاهی که در حیاط خانه داشتیم سقوط کرده بود. در حیات مشغول بازی بود که هنگام بازیگوشی به چاه آب سقوط کرد و همه دستپاچه در حیاط دور چاه حلقه زده بودیم و نمی دانستیم چه کنیم که ناگهان حسین در حالی که ...