سایر منابع:
سایر خبرها
همسر عباس امیرانتظام:در پرونده ام نوشته بودند طاغوتی ام/ اوایل انقلاب صاحبان طرح های بزرگ یا دستگیر شدند ...
... بعد از یک سال پدرم هم برگشت و آن هم ترومای دیگری شد. باز مرا به فرودگاه بردند و یک آقای جوان و خوشگلی آمد که گفتند پدرت است. دوباره من همان واکنش های قبلی را داشتم. مقداری طول کشید تا من به این زندگی جدید خو بگیرم، پدرم که آمد ما به خانه اصلی مان منتقل شدیم. جدایی از پدر و مادربزرگم که خیلی دوست شان داشتم کمی مرا آزرده کرد، به روی خودم نمی آوردم ولی شب ها زیر پتو گریه می کردم. کوچولو بودم ...
بیماری ننه اکرم اصغر شلوغه را آدم کرد!
و آخر سر دخل رو خالی می کردم. پول زیادی دستم نمی اومد اما برای پاتوق بازی کافی بود، دیگه شده بودم متراژکن خیابون ها، دوستام زود به زود عوض می شدند و هر کدوم یه بهره ای از شیرین کاری های من می بردند. شده بودم یه پا دله دزد، همه چیز بلند می کردم. شب ها دیر به خونه می رفتم و صبح ها تا ساعت 12 می خوابیدم. ننه اکرم کلافه شده بود و عمو اسماعیل از همه جا بی خبر هنوز هم صبح ها که می خواست سر کار بره ...
با شماره ای که روی گوشی شوهرم بود تماس گرفتم؛ کسی که جواب داد زن مطلقه ای بود که در همسایگی ما زندگی می ...
می گوید 20 سال پیش با زنم ازدواج کردم که ثمره اش 2 فرزند، یک دختر و یک پسر است، اوایل زندگی مان روابط من و همسرم کمی بهتر بود ولی رفته رفته این روابط به سردی گرایید. همسرم خیلی به سر و وضع خود رسیدگی نمی کرد و خیلی شلخته و نامرتب بود، بیشتر وقتش را صرف بچه ها می کرد درحالی که من دوست داشتم به خودش هم برسد و بوی خوش بدهد ولی متأسفانه او به سر و وضع خود توجهی نداشت. طی روز اصلاً با هم صحبت نمی ...
دردسر مطلقه شدن نرگس در 17 سالگی / او کودک همسر بود
...> گفتم: خواستگاری! من 13 سالمه، مگر می شود!؟ قبول نمی کنم! مقاومتم فایده ای نداشت! پدرم که به تازگی زن دومش را گرفته بود، حوصله ما را نداشت و می خواست زودتر برویم دنبال زندگی مان و مادرم هم پی جدایی بود و دغدغه های مهمتری داشت تا من و زندگی و آینده ام !. فشارهای خانوادگی، فرهنگی و انتظارات نابه جا از یک دختر نوجوان و البته ناتوانی من در مقاومت بیشتر، مرا نشاند پای ...
دختر 20 ساله گریه مادرش را در آورد / دخترم درد زن مطلقه را نمی داند! + عکس
به گزارش رکنا، او داستان زندگی اش رااین گونه روایت کرد: 5 سال بیشتر نداشتم که قیچی طلاق زندگی خانوادگی ما را به گونه ای برید که سرنوشت من نیز روی لبه های وحشتناک آن قرار گرفت و قطعه قطعه شد. کودکی احساسی بودم و به یقین آغوش مادر را پناهگاه خودم می دیدم چرا که پدرم اعتیاد داشت و من در همان سن کودکی آشفتگی و بی سر و سامانی را تجربه کردم اما باز هم در کنار مادرم احساس آرامش می کردم. ...
مادر شهید بیگلو: فرزندم را هدیه شش ماهه امام حسین(ع) کردم
دو فرشته یک پسر بچه را با لباس حضرت علی اصغر(ع) برایم آوردند و گذاشتند در بغلم. گفتند: بگیر او علی اصغر پسرت هست. در همان عالم خواب به آنها گفتم دوست ندارم اسم پسرم این باشد. با خودم فکر کرده بودم اگر روزی خدا به من پسر بدهد نامش را بگذارم مانی که به اسم هانیه بخورد. اما فرشته ها هیچ توجهی نکردند و رفتند. صبح خوابم را برای مادرم تعریف کردم و نیت کردم اگر پسر دار شدم تا 6 سال دهه اول محرم و شب حضرت ...
خودکشی عروس 13 ساله مشهدی به دلیل کارهای غیراخلاقی شوهرش
شدت کتکم زد و مرا از خانه بیرون انداخت چند روزی را در خیابان ها و پارک های شهر سرگردان بودم و نمی توانستم تصمیم درستی بگیرم در این وضعیت به خانه پدرم بازگشتم اما او حتی در حیاط را هم باز نکرد چرا که پول های کرامت را به من ترجیح می داد. حتی وقتی نزد خواهران و برادرانم رفتم آن ها نیز مرا نپذیرفتند. دیگر از همه جا رانده شده بودم که به ناچار دوباره نزد کرامت بازگشتم و از او عذرخواهی کردم ...
صیغه زن بعد از رابطه مشکل ساز شد
زن 52 ساله درباره سرگذشت خود گفت: من هیچ گاه درس نخواندم و بی سواد ماندم. پدرم که کارگاه خیاطی داشت و بدین ترتیب همه اعضای خانواده در کارگاه پدرم مشغول کار شدیم ،خلاصه هنوز 13 سال بیشتر نداشتم که ازدواج کردم. او مردی مهربان و خوش قلب بود و من که صاحب 3 فرزند شده بودم روزگار شیرینی را سپری می کردم اما گویی چرخ گردون با من یار نبود و این روزهای خوش دوام زیادی نداشت. یک روز در آشپزخانه مشغول پختن ...
وقتی اخراجی هیأت با پادرمیانی حضرت عباس بازگشت
خبرگزاری فارس_ نیشابور_ فاطمه قاسمی؛ عصر عاشورای سال گذشته بعد از تمام شدن تعزیه، منزل پدرم رفتم. تا نشستم پدرم گفت: سید احمد تو رو خدا میشه دیگه شمر نباشی؟ پرسیدم: چرا آقاجان؟ گفت: همون لحظه که خنجر کشیدی تا عبدالله بن حسن رو شهید کنی، خون ها که به آسمون پاشید یه پیرمردی که تو تعزیه کنارم نشسته بود از ته دلش فریاد زد: الهی نَهالت خُشک بِشِه شمر، به هم پدر لعنت! ناراحت شدم و به پیرمرد گفتم درست ...
عطر قیمه!
به گزارش اصفهان زیبا ؛ شعله های آتش تا کمر دیگ می رسید و روی سیاهش را سرخ می کرد. ملاقه چوبی را برداشتم و شروع کردم به هم زدن قیمه. طلا خانم با یک مشت لیموعمانی آمد. با نوک چاقو رویشان شیار انداخت و محض اطمینان، چنگالی را توی گوشتشان فرو کرد. همه را در مشتش جمع کرد و توی دیگ ریخت: خوب هم بزن. ملاقه را محکم تر چرخاندم. چشم هایم را بستم و نفس عمیقی کشیدم تا هر چه عطر لیموعمانی ...
دو مرحله بازجویی از آیت الله مصباح در تابستان سال 1347
قدرها عجله لازم نیست. گفتم: بسیار خوب پس تا نیم ساعت، یک ساعت دیگر، صبحانه بخورم، می آیم. این ها هم رفتند و من در این فرصت همه آثار قلمی خودم را جمع کردم و گفتم که آنها را بیرون ببرند. بعد بلند شدم با خونسردی به ساواک که نزدیک منزل مان بود، رفتم. ابتدا طبق روالی که در برخورد با افراد داشتند و با آن آشنا بودیم و می دانستیم با افراد چه طور برخورد می کنند، با ما برخورد کردند. بالاخره بعد از ...
بی غیرتی شوهرم حد و حسابی ندارد/ درخواست های بیشرمانه مردمتاهل از همسرش و...
، منزلی در بهترین نقطه شهر اجاره کرد و همه اسباب و اثاثیه ام را یک جا خرید تا پدرم مجبور به تهیه جهیزیه نشود. من هم که از این ازدواج در پوست خودم نمی گنجیدم، سعی کردم زندگی عاشقانه ای را برایش فراهم کنم. خلاصه یک سال بعد از آغاز زندگی مشترکمان صاحب یک فرزند پسر شدم و تصور می کردم با تولد آراد، زندگی ما زیباتر خواهد شد اما نمی دانم چه حادثه ای رخ داد که این زندگی عاشقانه رنگ باخت و روابط من و ...
دیگر شمر نمی شوم
بازیگر نقش حکیم این سریال بودند. الان حال عمومی تان چطور است؟ خدا را شکر حالم بهتر است. فقط کمی سرگیجه دارم که به دلیل مصرف 17قرص فشار و قلب و... در شبانه روز است. البته دکترها گفته اند به مرور قرص ها را کم می کنند. هر چند به قول شیرازی ها در این سن و سال با همه صدمات جسمی که در این سال ها خوردم، قوری گنگویی یا همان قوری بند زده شده ام (می خندد.) سوای استراحت دوره نقاهت، بقیه ساعت های روز ...
پیشنهاد هزار میلیارد تومانی تیم عربی به ستاره ایرانی
برایم مهم نبود ولی رفته رفته و زمانی که جا میفتی و تا حدی درباره فوتبال می فهمی، دوست داری کارها را خودت انجام بدهی و خودت درباره پیشنهاداتی که می آید، تصمیم بگیری و در مورد مسائل مالی هم خودت با باشگاه صحبت کنی و خودت به عنوان نفر اول و آخر خودت باشی. سردار تاکید کرد: من می توانستم از تیم اماراتی 20 میلیون دلار در یک سال بگیرم اما نگرفتم و به لورکوزن رفتم و خیلی کمتر گرفتم. خیلی برای من ...
کاک خاک روایتی از رشادت کردستان در حمایت از انقلاب اسلامی/ آبادی کردستان به برکت خون شهدا است
کار بیاوریم و به او اعتماد کنیم، بهتر می تواند کار کند. سردار حبیب زاده در پاسخ به این پرسش که مردمی که در کردستان زندگی کردند و خیلی از این جنایات را با گوشت، پوست و خون خود احساس کردند، چطور سال گذشته با گروهک های منافقین همراهی کردند و کشور را تا حدودی به آن بحث ها کشاندند؟ ، گفت: من زمان اغتشاشات در بانه بودم. آن ها این کار را نکردند و جوانان تحریک شده بودند. من به مردم کردستان افتخار ...
ماجرای متفاوت یک دختر فراری
وقتی پدرم، مادرم را طلاق داد من تنها هفت سال داشتم. پدر و مادرم خیلی راحت از هم جدا شدند، ولی اصلاً نفهمیدند که چقدر ما را آزار دادند. در عالم کودکی برای مادرم دلتنگ می شدم و تمام تقصیر ها را به گردن پدر می انداختم برای همین بود که کم کم از پدرم فاصله گرفتم و از او بدم آمد. درست 9 ساله بودم که برای اولین بار از خانه فرار کردم، هیچ کس و هیچ جا را نمی شناختم برای همین به گدایی در کوچه ها ...
تعرض 2 پسر شیطان صفت به دختر نوجوان در جاده بیابانی
سرانجام خودم را راضی کردم تا دوستی بهنام را قبول کنم و از آنجا بود که پیامک های من با بهنام شروع شد. هر روز بیشتر از روز قبل با او تلفنی حرف می زدم تا جایی که همه پول توجیبی هایم و هزینه هایی که پدرم بابت خرید وسایل مدرسه به من می داد صرف شارژ تلفن همراهم می شد. دوماه از این ماجرا گذشته بود و در این مدت شیفته بهنام شده بودم؛ به حدی که صبح و شب گوشی کنارم بود. این موضوع باعث شده بود دیگر آن ...
جای پای مسیح کردستان همین حوالی
. خیلی اصرار کرد. من هم رفتم. وقتی شهید شد آنجا بودم. در حین بازدید از منطقه ماشین روی مین می رود و منفجر می شود. زنی 23 ساله با 2 کودک قد و نیم قد در شهری غریب، خبر شهادت همسرش را به او می دهند. سمیه می گوید: بعد از اینکه پدرم شهید شد، ما درخانه مادربزرگم ساکن شدیم. تا سال 72 هم با آنها زندگی می کردیم تا اینکه سرانجام خانه ای خریدیم. مادرم خیلی نگران بود تا اینکه شب خواب می بیند که پدر سند ...
روایت خواهر شهیدان مهرداد و محراب نعیمی از بمباران آلومینیوم سازی
حظش را می بردم، رو به رویم ایستاد و گفت: بچم خیلی ساکته. بچه ها اذیتش می کنن. می ترسم بزننش آمدم بگویم نترس، بد به دلت راه نده داداش، که یک دفعه برق چشم هایش زبانم را بند آورد، دلم لرزید. توی نگاهش برقی نهفته بود که برایم عجیب بود. زبان بستم. لبخند گرمی زدم. راهی کارخانه شد. مامان و بابا به مزرعه رفتند تا آب و هوایی عوض کنند، من هم به خانه خودم رفتم،. حدود ساعت 10 بود. صدای ...
پسر جوان بعد از شکست عشقی 20 بار به زندان افتاد!
هم پس از دستگیری اعتراف کرد که سابقه دار است و در 17 سال گذشته بیست بار به زندان رفته است. او گفت: تجربه ای از همه سرقت ها دارم، سرقت داخل خودرو، زورگیری، کیف قاپی و موبایل قاپی و... بعد هر بار که زندان رفتم نوع سرقتم را عوض کردم تا هم شگرد های جدید و بهتری را انجام دهم و هم شناسایی نشویم. این متهم گفت: در گذشته متاهل بودم، اما به خاطر جرایمی که انجام می دادم ازدواجم دوام نیاورد و همسرم از من جدا ...
روایت شیرزنی استوار همچون بانوی کربلا
به گزارش خبرگزاری فارس از شیراز، عصر آخرین روز ذی الحجه بود. همراه سردار محمدزاده به خانه مادر شهیدان محمدرضا و محمدحسن جوانمردی رفتم. قبلا هم چند بار خواستم برای جمع آوری خاطرات مادر شهید بروم اما به خاطر کسالتش قبول نکرد. خدا خدا می کردم و به شهید خودشان توسل کردم تا این دفعه قبول کند. سردار و خانواده جوانمردی از زمان جنگ با هم آشنا شدند. او محمدرضا را در لشکر المهدی دیده بود و بعد ...
محمدمبین عظیمی: شب قبل از مسابقه 3 کیلو وزن کم کردم/ همیشه برای پیروزی می جنگم
مسابقات جهانی در اردن برگزار می شود، افزود: دو مرحله اردو را در خانه کشتی خواهیم داشت که انشاالله تمرینات خود را در فشار خوبی پشت سر بگذارم و با آمادگی بهتری نسبت به مسابقات سپری شده حاضر شوم و بتوانم آن طور که از خودم انتظار دارم بهترین نتیجه را کسب کنم. این کشتی گیر کردستانی گفت: هدف من نیز مثل همه ی ورزشکاران قطعا المپیک هست اما مهم این است که آدم چقدر می خواهد روی هدفش بایستد و من به ...
برو رفیق درست میشه | سبک زندگی سیدمحمد حوله ای از چهره های ماندگار بازار
.... حتی یادم می آید که در یکی از این روضه خوانی ها، پدرم به یکی از مداحان گفت که بیا پایین. مداح آمد پایین. آخر جلسه رفت پیش پدرم که چرا چنین گفتی؟ پدرم گفت که از جهنم خواستم نجاتت بدهم؛ تو را غرور گرفت. مداح کمی جا خورد و بعد گفت که شما راست می گویی، وقتی موقع روضه خوانی دور برداشتم، با خودم فکر کردم که کسی بهتر و شیواتر از من مداحی و روضه خوانی نمی کند. بین بازاریان قدیمی رسم بود ...
حساسیت ساواک نسبت به حسین بن علی را بهتر بشناسیم موجب استقبال از آن شد
...> سفر به یزد در ماه محرم ایشان درباره چگونگی نگارش این اثر می گوید: در جریان انقلاب، بنده به یزد مسافرت کردم که مصادف با ایام عزاداری بود. یزدی ها در عزاداری سبک خاصی دارند و عمدتاً از منبری ها دعوت می کنند و محافل شلوغ و پر احساس را راه می اندازند. یکی از منبری های دعوت شده، من بودم و یکی از عواملی که باعث می شد مردم آن منطقه به من احترام کنند، این بود که خودم یزدی بودم. مرحوم آیت الله ...
ماجرای مرگ آگاهی شهید چمران
، جسد، جسد. غاده وحشت کرد، بیهوش شد و افتاد. اما کم کم آشنا شدم. در اهواز خودم کشو می کشیدم و بچه ها را دانه دانه تحویل می گرفتم. شب ها که می رفتم می گفتم فرد ا جسد کی را باید پیدا کنم؟روزهای اول جنگ در رادیوی عربی کار می کردم و پیام عربی می دادم. بخاطر بمباران هر لحظه و هرکجا مرگ بود؛ جلوی ما، پشت سر ما، این طرف، آن طرف. با اهواز با مرگ روبرو بودم و آنجا برای من صد سال بود. خیلی وقت ها ...
دسته ای که نوای معجزه حسین را می نوازد
حماسی و عاشورایی را زیر خیمه عزا اجرا می کنیم. خیلی برنامه ها داشتیم به غیر از مراسم های حسینی و ایام شهادت برای تشییع و یادواره شهدا هم هستیم و برنامه داریم؛ مخلص کلام که این طوری ادای دین می کنیم و عزاداری. همه سال در انتظار محرم مابین کلام ربودن ها و فرصت ندادن ها چیزی های دستگیرم شد؛ اول و آخر قصه عاشقی را که حالا بین عده ای جوان غلیان کرده و شور حسینی شده، شوری ...
شریفی: می خواهم پادشاه وزنه برداری باشم
...، انجام بدهم. انسان متولد شده تا کار های غیر ممکن را انجام بدهد. من از همه چیز راضی هستم. خیلی از دغدغه ها در این چند ماه کم شده است. همه چیز حرفه ای بوده از کمپ گرفته تا رسیدگی به ملی پوشان. ما از روز هفتم عید در اردو هستیم. شاید خیلی ها بگویند که دارد آب و تاب می دهد، اما من هدف هایی برای خودم ترسیم کرده ام که دارم به یکی یکی آن ها می رسد. همه آن ها را نوشته ام و موجود است. من در ذهنم به ...
از نقش عمو قاسم و مربی جوان آملی تا پاسخی به اعتماد باوفا
.... حمید باوفا برای اولین بار من را در مسابقات کشوری بزرگسالان دید، آنجا سوم شده بودم. همان جا گفته بود که کشتی گیر خوبی می شوم. به اردوی تیم ملی دعوت شدم و باتوجه به اینکه از نفرات اول و دوم این وزن بهتر نشان دادم، به تورنمنت بین المللی رفته و سپس در قهرمانی آسیا طلا گرفتم. شاید هر مربی دیگری بود من را به واسطه سومی در انتخابی تیم ملی کنار می گذاشت و به من میدان نمی رسید که خودم را نشان دهم، اما ...
حامی 4 هزار یتیم و2 هزار و 700 نیازمند
...، وقف کردن خود و زندگی اش برای کودکان یتیم است. او در ماه محرم و زمانی که زندانی بود، با سیدالشهدا(ع) عهد کرد تا دیگر راه را به اشتباه نرود و یتیمان را سرپرستی کند: یکی از روزهای ماه محرم به خاطر ناموس یکی از دوستانم درگیر شدم. به همین خاطر، 6ماه به انفرادی زندان اوین رفتم. همان جا جرقه تغییر در من زده شد و نقطه تحولم همان جا بود. محمودی ادامه می دهد: من به زندان رفتم، اما نمی توان گفت جای بدی ...