معرفی کتاب در آستانه اربعین؛ "پادشاهان پیاده"؛ روایت دلدادگی در جاده عشق
سایر منابع:
سایر خبرها
منتهی | ماجرای سفر مهران رجبی به کربلا / پرچم امام حسین(ع) بغض آقای بازیگر را شکست + فیلم
زمانی که انقلاب شد 17 ساله بودم؛ در واقع یک نوجوان وارد فضای سیاسی دوران خودش شده است. همه ما می دانیم دستی که امروز با صابون شُستیم شاید فردا، شب اول قبرش باشد. آن قدر از این اتفاقات افتاده که این طور شده است و ما باید یک برنامه ریزی برای ذهن مان داشته باشیم. به تعبیر آقای قمشه ای اعمال آدمی باید طوری باشد که در طبقی بگذارید و در بازار راه بروید خجالت نکشید. اگر کسی توهین می کند من ...
فکر کردم خواهرزاده ام عاشق پسرم است، اما شوهرم او را...
به گزارش اینتیتر به نقل از خراسان، زن 38ساله با بیان این که همسرم مرا بلاتکلیف رها کرده است. درباره قصه زندگی اش به کارشناس اجتماعی کلانتری قاسم آباد مشهد گفت: 18ساله بودم که با طاهر ازدواج کردم. پدرم وضعیت مالی مناسبی داشت، به طوری که همه خواهران و برادرانم را حمایت می کرد. هر کدام آن ها به دنبال سرنوشت خودشان رفتند و زندگی خوبی دارند اما در میان خانواده و نزدیکانم، زندگی ...
دلبستگی به عاشورا انگیزه همکاری با عشق کوفی بود
ایران نیز صددرصدی نیست. به جز بخش فیلمبرداری که نسبت به حوزه های دیگر سینما امکانات به روز تری دارد. دلبستگی به عاشورا انگیزه همکاری با عشق کوفی بود کرمیان افزود: در حال حاضر کشور های همسایه از سلاح های افکتی در فیلم های خود استفاده می کنند، ولی ما هنوز از سلاح های نظامی که افکت گذاری می شود، استفاده می کنیم. 9 سال قبل با برآوردی که به عمل آمد می توانستیم با یک میلیارد، چنین ...
خاطره حسن روحانی در نجف/ داشتم می مردم!
...> از مقدمات سفر فقط این بخش را به خاطر دارم که برای تهیه ی گذرنامه در سمنان به منزل یکی از اقوام به نام آقای شکرالله پیوندی (عموی مادرم) رفته بودم. یادم هست یکی از همین عکاس های سیار که در خیابان ها از مردم عکس می گرفت، به حیاط منزل آقای پیوندی آمد و از ما عکس گرفت. البته همه ی مسائل این سفر را به خاطر ندارم چون من تقریبا هشت سال داشتم، ولی بخش های مهم آن را کاملا به یاد دارم. با قطار ...
قصه کوله ها؛ نذر حال خوب برادر شد
عازم کربلا هستم و حال الان خودم را مدیون این شهید می دانم و اوست که واسط من و حسین شده تا الان من راهی کربلا باشم. * قصه کوله ها؛ نذر حال خوب برادر شد دختری با کوله آبی بین آن همه کوله مشکی توجهم را جلب کرد به سمتش رفتم و به صحبت پرداختم. از تعجب نگاهم سوالم را فهمید و گفت این کوله کوهنوردی برادرم است که در اخرین کوهنوردی آسیب دید و می خواست به پیاده روی بیاید ولی ...
گفتگو با دکتر محمدعلی مهدوی راد درباره فعالیت های ضدمارکسیستی استاد محمدتقی شریعتی | یک تنه در مقابل ...
چهاردهم درباره قیام امام حسین (ع) است؛ بسیار پرنکته و دیده گشا. پس از تأملی سر برداشت و با سوزوگداز گفت: آقا! من که این همه از مولا و اهل بیت دم می زدم، چرا به من این چیز ها را می گویند؟ من گفتم: استاد! کتاب خلافت و ولایت نشانگر عشق شما به مولاست . استاد گفت: این ها جزئی از ده ها سخنرانی من درباره مولا و ولایت و شخصیت علی (ع) و اهل بیت (ع) است که، چون ضبط نشد، بر باد رفت . این جمله اخیر را دوبار با حسرت گفت. ...
دختر کم حجابی که در اغتشاشات محجبه شد | با افتخار این حجاب را نگه می دارم
که لحظه شهادت حضرت رقیه س در نمایش این قدر دگرگونش کرده. از خود خانم می خواهم که من را بابت همه چیز ببخشند. بابت همه کوتاهی هایم. دست پسرهایم را هم بگیرند و عاقبت به خیر کنند. روسری متبرک را که برایش می آورند و سرش می کنند. حال چشم هایش بارانی تر می شود. میان گریه هایش می گوید: من اعتقاد دارم همه چیز به دعوت است و من را امروز امام حسین ع دعوت کرد و تا اینجا کشاند. قبل از اینجا جایی ...
دوبیتی خواهر عروضی رباعی است
لبخند تو افشا می شد شعر سیدمهدی بنی هاشمی لنگرودی یک قطره زِ خونِ تو چه ها می سازد از سنگ، دلی همچو طلا می سازد از آن همه دشت گرم و بی آب و علف یک قبله به نامِ کربلا می سازد شعر علیرضا حکمتی یک عمر قفس بال مرا درک نکرد این درد کهن سال مرا درک نکرد بسیار من از درد خودم حرف زدم افسوس کسی حال مرا درک نکرد شعر نغمه ...
راز سرزندگی صدای آقای صداپیشه
ارتباط مستقیم با آنهاست وگرنه در این حوزه چندان پولی وجود ندارد که بخواهیم به خاطر آن در این عرصه کار کنیم. پس کار رادیویی را باید صرفا یک اثر دلی دانست. چرا دیگر در فیلم های سینمایی بازی نمی کنید؟ آخرین کار من در سینما مربوط به کار آقای شاهد احمدلو و آقای توکل نیا می شود. من کار سینما را بسیار دوست دارم اما باید دعوتی وجود داشته باشد تا در آن حاضر باشم. وقتی برای حضور در فیلمی ...
تولید سوران ایفای رسالتی تاریخی در معرفی قهرمانان کرد بود
پیش تولید آرام اما تولید سنگینی داشت. با خودم می گفتم با این حجم از لوکیشن که در قصه وجود دارد واقعا چه بودجه ای در نظر گرفتند؟ اما همه دست به دست هم دادند تا خروجی عالی باشد. پروژه سوران، کار هیاتی بود. تجربه آقای فرآورده کنار نگاه هنری کارگردان در کنار سایر عوامل با هم پروژه را به ثمر رساند. آسو پاشاپور، بازیگر نقش شیلان در این سریال گفت: از آقایان فرآورده و محمدزاده تشکر می کنم که ...
قصه موسیقی که سرانجام متفاوتی داشت
مرگ می داد. این بغض بوی زندگی می داد که من از آن درس می گرفتم. من از نی نوا درس های زیادی گرفتم و خیلی خوشحال بودم که این پروژه بعدها تبدیل به یک اثر ملی شد که هر شنونده ای با اعتقادات خودش با آن ارتباط برقرار می کرد. آن زمان بود که فهمیدم نی نوا روایت دل همه آدم هاست. حتی آنهایی که مسلمان نبودند هم با این موسیقی ارتباط برقرار کرده و از آن حس معنوی می گرفتند. شرایط هم به گونه ای پیش رفت ...
دام عاشقانه پیرمرد برای دختر جوان | می خواستم سحر را از پدرش بخرم
می خواستم سحر را از پدرش بخرم / او جوان بود و من پولدار سحر خیلی جوون بود، می ترسیدم به او حرف دلم رو بزنم، البته خجالت هم چاشنی ترس بود. موهام عین دندونام سفید شده بود، تنها چیزی که بهش می نازیدم پولی بود که هیچ وارثی نداشت. به گزارش عرشه آنلاین، وقتی یه روز صبح زود از خواب بیدار شدم و اونو با مانتوی پرستاری بالای سرم دیدم، نذاشتم حاشیه ها باعث بشن که حرفامو به اون نزنم. سحر تعجب کرده بود، من!، شما به جای بابای من هستید، امیدوارم یه شوخی باشه . اما شوخی نبود من خیلی جدی بودم، از بچگی یاد گرفته بودم با پول می شه همه چیز رو خرید. با این تصور بود که هر روز با دیدن سحر توی بیمارستان، خیالبافی می کردم که اون توی آشپزخونه داره برام غذا درست می کنه و من هم براش یه هدیه خیلی قیمتی خریدم و می خوام اونو ذوق زده کنم. وقتی برگه ترخیص از بیمارستانم از طرف دکتر امضا شد، اصلاً خوشحال نبودم. کاش بیشتر از اینا توی بیمارستان می موندم. بیرون از بیمارستان اصلاً یه لحظه هم از یاد سحر بیرون نمی اومدم. همه زندگیم شده بود فکر و خیال تا اینکه با آدرس خونه اونا، رفتم به خواستگاری . یه خونه قدیمی توی یکی از محله های فقیرنشین. وقتی جلوی این خونه ایستادم دلم قرص شد که حتماً با دست پر بر می گردم. پدر و مادر سحر با دیدن من، مرا با سلام و صلوات به خونشون دعوت کردند. دیگه مطمئن بودم که سحر زن من می شه، پدرش موافق بود و مادرش هم مخالفتی نداشت. پدر سحر می گفت که اون دختر هیچ وقت حرف باباش رو زمین نمی اندازه. ظهر بود که سحر اومد توی خونه، با دیدن من سرجاش خشکش زد، یه جورهایی خجالت توی چهره اش بود و مشخص بود که اصلاً دوست نداشت منو توی خونشون ببینه. با وجود امتناع سحر از ازدواج با من، پدرش قول و قرارهای عروسی رو گذاشت. البته بگم که این مرد سعی داشت با گرفتن کلی پول منو به دخترش برسونه. اون روز وقتی از خونه گلی خارج می شدم دیدم که سحر گریه می کنه، این حالت تنها عکس العملی بود که می تونست منو منقلب کنه، یاد گریه های همسرم افتادم. اون همیشه وقتی قلب درد منو می دید آروم گریه می کرد و دعا می کرد قبل از من بمیره، انگار خدا با اون یار بود چون توی یه سانحه این زن مهربون رو از من گرفت. هنوز از کوچه سحر اینا خارج نشده بودم که فرمون رو سمت بهشت زهرا کج کردم. دو هفته ای می شد که به همسرم سر نزده بودم، وقتی سر قبر او نشستم دلم آروم گرفت. زدم زیر گریه، چه قدر تنها بودم. اون شب توی خواب همسرم رو دیدم اما این بار نمی خندید. وقتی بیدار شدم اولین کاری که کردم به خونه سحر رفتم، وقتی رسیدم دیدم سحر از ناراحتی مریض شده و افتاده کنج خونه. از خودم بدم اومد، آخه یه آدم چند بار باید اشتباه کنه تا بفهمه کارهاش درست نیست. من توی این سن و سال می خواستم با تکیه به ثروتم جوونی یک دختر رو تباه کنم، اگر این کار می شد هیچ وقت خودم را نمی بخشید؟ وقتی بالای سر سحر رفتم اونو دخترم صدا زدم و لحن حرف زدنم پدارانه شد، این دختر توی چشمانم نگاه کرد، التماس از چشمانش می بارید. خنده ای کردم و در حالی که صدام می لرزید بهش گفتم هر وقت مشکلی داشت و من می تونستم کمکش کنم فکر کنه من پدرشم و بیاد سراغم. یک سالی از این ماجرا نگذشته بود که یه روز سحر اومد توی شرکت تجاریم، بعد از او یه جوون هم وارد شرکت شد، اونا با دیدن من توی راهرو نزد من اومدند و در حالی که این دختر، منو به مرد جوون معرفی کرد یه کارت عروسی به دستم داد. برای اولین بار در زندگی ام احساس کردم همسر مهربونم از دست من راضیه، این جشن عروسی ساده به قدری لذتبخش بود که حاضر بودم همه ثروتم را در برابر هر ثانیه خوشی در این ...
دختر زیبا در عشق پسرکش طلاهای خانواده اش را دزدید / بخاطر یک عشق خیابانی بی آبرو شدم!
تون و ... . هاج واج مانده بودم و نمی دانستم چه بگویم. با عجله خداحافظی کرد و رفت. از پشت سر که نگاهش کردم دلم لرزید. آن روز تا غروب هوش و حواسم پیش او بود. با خودم کلنجار می رفتم. از طرفی دلم می خواست هر چه زودتر برای ، کاری بکنم. از شما چه پنهان دختر خاله ام که ازدواج کرد خانواده ام راه می رفتند و از او می گفتند. می دانستم دغدغه دارند و از طرفی نمی خواستم جلوی خاله ام و فامیل کم بیاورم ...
شوهرم که در بستر بیماری بود بهش خیانت کردم / پشیمانم ولی....
...> من عاشق او شده بودم و به خاطر این عشق از شهر خودم راهی تهران شدم همسر بیمارم را فریب دادم و مثل یک همسر چندین روز در کنار ندیم بودم و او مرا درست مثل یک وسیله مصرفی دور انداخته بود. سرخورده و شرمنده به شهرم بازگشتم و درست زمانی که تصمیم گرفتم گذشته را جبران کنم و با پنهان کردن خیانتم به زندگی با همسرم ادامه دهم او نیز بر اثر بیماری درگذشت. فکرش را بکنید در آخرین روزهای زندگی همسرم به ...
به عشق یوسف
مامانت که تو رو می کشه . گفتم: بکشه یا نکشه، من نمیرم . گفت: پس ببینیم فردا چی میشه! تصمیم گرفته بودم یک هفته همان جا بمانم. نگران خانواده نبودید؟ به این چیزها فکر نمی کردم. مادر و پدرم فکر کرده بودند خودم را توی چاه انداخته ام. می گفتند مادرم خودش را می زده که این برای این پسر رفت و خودش را انداخت توی چاه. آن وقت ها همه خانه ها چاه داشت. این ها هم رفته بودند همه چاه ها را گشته بودند ...
کربلا نیلوفر شهیدی را تغییر داد + فیلم تاثیرگذاری کربلا روی خانم بازیگر !
تفاوت ایجاد کرد حتی در لفظ مامان جان گفتن هم این تفاوت ملموس تر شده است، چون برای خودم این اتفاق افتاده است و مادر شدن خیلی برایم جذاب بوده و هست. نقش خواهرزاده رئیس جمهور در گاندو کم شد * سؤال دیگر من به حوزه سریال ها و حضور بازیگران در تلویزیون برمی گردد. به هر حال شما را مخاطبین بیشتر با می شناسند و سریالی بود که مورد استقبال مخاطبان قرار گرفت. البته بگویم که تمام ...
وکسی نمی داند در کدام زمین می میرد روایتی از البرز تا نپال
تصمیمم به تسلیم بود که تا قبل از آن که وسط جاده جنگلی ارمنستان از آن فیات نارنجی رنگِ کوفتی پیاده شوم، هنوز خیال می کردم که اگر گروه به دردسر بیفتد، می توانیم روی رزمی کار بودنِ عبدی حساب کنیم. با وجود همه نشانه های قبلی در طالقان و تخت سلیمان و آذربایجان و گرجستان، هنوز نفهمیده بودم که ما دقیقاً به خاطر جنگ دائمی عبدی با جهانِ هستی در آن مهلکه افتاده ایم. آن همه آمادگی بدنی اش برای جنگیدن دائماً ...
همیشه با وضو شعر می سرود
همشهری آنلاین-مهناز عباسیان: استاد مرحوم رحیم منزوی اردبیلی از شاعران مرثیه سرای آذری زبان ایران سال 1316 در محله سیدآباد اردبیل متولد شد و نزدیک به 33 سال پیش همراه خانواده اش به محله خانی آبادنو مهاجرت کرد. شاعری که همه اشعارش در مرثیه و مدح اهل بیت(ع) بود و سال 1371 در سن 55 سالگی براثر عارضه قلبی از دنیا رفت. خانواده این استاد بزرگ هنوز هم در این محله و خیابان شقایق زندگی می کنند. درآستانه ...
مِهر ی که اشرف الکُتّابی به محله صفا بخشید
خونه نشسته بودم، یه دفعه شستم خبردار شد؛ مامورا اومدن دنبالم... با همون لباس های راحتی از پنجره پریدم رو سقفِ یه اتوبوسِ پارک شده. لنگ می زدم؛ ولی خودم رو رسوندم به اتوشویی، کت شلوارمو که اونجا بود تحویل گرفتم اما مامورا سررسیدن و دورم کردن. یه کم نگهم داشتن و ازم تعهد گرفتن که دیگه از این کتاب ها چاپ نکنم؛ آزادم کردن. آقا داریوش ادامه می دهد: سال 57 چند هفته مونده بود به ...
قصه علم های امیر عرب / کارگاهی در خیابان آیت الله بهجت مشهد، چراغ یک پیشه آیینی، را روشن نگه داشته است
نوبت به جوان ها می رسید. سلام دادن علم هم آدابی دارد. حاج امیر می گوید: در همین مشهد، هم عصر عاشورا و هم در چهل و هشتم، رسم است که همه علم ها از بالاخیابان بیایند و سلام بدهند. سلام دادن هم این طوری است که علم کش، همراه علم، در برابر حرم مطهر خم می شود و تیغه های علم به طرف جلو سر خم می کنند. وقتی دو دسته به هم می رسند هم رسم است که دسته بزرگ تر و قدیمی تر می ایستد و دسته کوچک تر، سلام می دهد. این ها بخشی از آداب علم کشی است ادامه می دهد: کاش کسی از شما خبرنگارها بیاید و خاطرات این علم کش ها را بنویسد. یک دنیا حرف از توی این خاطرات پیدا می شود احمد فیاض ...
انتقاد مهرداد خدیر به صادق زیباکلام +فیلم
و اعترافاتی که قبلاً ساواک از من خواسته بوده را دارم برای خبرنگاران خارجی، که به ایران آمده بودند، به زبان انگلیسی بیان می کنم. اصل مطالبی که دارم به اصطلاح اعتراف می کنم، آن است که من از یک سازمان فلسطینی مارکسیست، پول می گرفته ام و آن را در اختیار گروه های تروریستی، که با رژیم شاه مبارزه می کردند، قرار می داده ام. در سال 53، وقتی برای هماهنگی با بمب گذاران و خرابکاران به ایران می آیم ...
رابطه پنهانی دختر جوان با مرد کافی نتی
خودش به کارشناس اجتماعی کلانتری میرزاکوچک خان گفت: حدود دو سال قبل، بعد از مرگ مادربزرگم دچار نوعی افسردگی شده بودم و حال مناسبی نداشتم. مدام با خودم درگیر بودم و آینده ای مبهم و تاریک آزارم می داد. به همین دلیل گاهی به یک کافی نت سر می زدم که در نزدیک منزلمان فعالیت می کرد. مدت زمانی را به دانلود فیلم ها و برخی موسیقی های مورد علاقه ام می گذراندم. متصدی جوان کافی نت متوجه ...
مرضیه هاشمی: کربلا برای من مرکز عشق است
) بود. در حال حاضر امیرالمؤمنین (ع) تکیه گاه من است. در این زندگی درباره اهل بیت آموختم که هر کدام از آن ها برای همه ما الگویی هستند. در زندان به حضرت زینب (س) فکر می کردم چند سال پیش در امریکا همزمان با ولادت حضرت زینب در زندان بودم. تمام آن مدت درباره حضرت زینب (س) و سختی هایی که به او گذشته بود، فکر می کردم. به خودم می گفتم مشکلات و وضعیت من در مقابل سختی ها و تجربه های تلخ حضرت زینب ...
گلایه نادر سلیمانی درباره نحوه پرداخت به واقعه عاشورا / دو بار امام حسین مرا طلبید و وقتی طلبید عشق کردم
کوفی در پاسخ به این پرسش که تا به حال به کربلا رفته، اظهار کرد: دو بار امام حسین(ع) مرا طلبید و وقتی طلبید عشق کردم و شاکر بودم. دوست داشتم که بروم اما مشکلاتی بود که نتوانستم. دوست دارم خودم یک روز تنها به کربلا بروم. بابت تاسوعا و عاشورا یا اربعین نروم، برای دل خودم کربلا بروم. بازیگر سریال ستایش درباره اهانت برخی به قرآن گفت: زمانی قرآن را سر نیزه کردند و حضرت علی(ع) گفت قرآن ناطق ...
راه بی پایان عشق
جایگاهی ویژه دارد، چراکه درس آزادگی و شرافت و مبارزه با ظلم و ستم را به ما و تمام بشریت دادند. بر همین اساس کار مذهبی برای شخص خودم اولویت دارد اما فیلمنامه و قصه هم مهم است.او درباره قیاس عشق کوفی با مختارنامه هم می گوید: این سریال قابل قیاس با مختارنامه نیست چون نه پروداکشن و نه بودجه آن را داشته است. با این حال تمام تلاش برای بالا بودن کیفیت اثر شد و از منظر من، عشق کوفی زیبا و جذاب است و امیدوارم ...
این خادمان با زخم پای زائران چه می کنند؟
دعاهات مستجاب شد. کربلا میری یا نه؟ با ذوق و تعجب گفتم: معلومه که میرم، اما چطوری؟ گفت: با خادمی آقا. همان لحظه بدون درنگ گفتم: آره هر طور که باشه من باید برم. از آنجا پروسه خادمی من شروع شد و توفیق پیدا کردم که به زیارت آقا بروم. می پرسم بین این همه خدمت چرا خادم تاول؟ می گوید: آن زمان که گزینه خادمی برایم مطرح شد، حاضر بودم هر کاری کنم فقط بروم کربلا. الانم همین حال را دارم و حتی بیشتر ...
مرضیه هاشمی: اهل بیت (ع) راه درست زندگی را به من نشان دادند
باور این همه مصیبتی که به امام حسین(ع) و خانواده اش وارد شده بود سخت بود. او درپاسخ به این پرسش که به کدام یک از ائمه بیشتر پناه می بری، بیان کرد: در قسمت های مختلف زندگی ام یکی از ائمه را به عنوان تکیه گاه داشتم. اوایل امام حسین(ع) و در قسمت دیگر زندگی ام حضرت زینب(ع) بود. در حال حاضر امیرالمومنین(ع) تکیه گاه من است. در این زندگی درباره اهل بیت آموختم که هرکدام از آنها برای همه ما ...
روایت هیأتی خانوادگی در همدان، همراه قصه و غصه مردم
هیأت کشاندم 10 نفر را همراه خودم کردم، هرچند هیأت و کارهای هیأت را به عشق امام حسین دوست دارم. انس با اهل بیت(ع) از کودکی دختر خانم نوجوان آقای رجبی در تب و تاب صحبت کردن است و به نظرم پیامی از دل برآمده دارد و بی شک هم به دل هم می نشنید، او می گوید: پدر و مادرم از بچگی پای ما را به هیأت باز کردند و رفت و آمد شد برنامه ثابت ما که تجربه خیلی خوبی بود، از کودکی با اهل بیت(ع ...
کسانی که از ایران رفتند نتوانستند کارهای بزرگ بکنند
. پرسیدم این آقا کیست؟ گفتند کارگردان همین فیلمی است که امشب اکران شد. رفتم از او هم امضا گرفتم. اسمش را هم نمی دانستم. با او یک عکس دارم که دارد برای من امضا می کند. سال ها نمی دانستم کیست. تا اینکه یک شب پس از انقلاب داشتم مجله فیلم را ورق می زدم؛ عکس آقایی را دیدم که چهره اش برایم خیلی آشنا بود؛ رفتم عکس خودم را آوردم. دیدم ای بابا! آن آقا تارکوفسکی است. چرا تصمیم نگرفتید ...