شایعات روی شمارش معکوس: روز آخر!
سایر منابع:
سایر خبرها
بازخوانی یک گفت وگو با محمدحسین مهدویان درباره ی ماجرای نیمروز | حماسه ی واقعی به تراژدی ختم می شود
کند بحث های خوبی درگرفته است. بحث هایی که پای مباحث نظری را وسط می کشد و این گفته را که مهدویان قالب نویی را برای روایت سینمایی تاریخ تجربه کرده و به مخاطبان ارائه داده است، تایید می کند. این گفتگو در اردیبهشت ماه سال 1396 در مجله 24 انجام شده است. از یکِ یکِ یک شروع کنیم. از روزهایی که اولین بار من و تو همدیگر را دیدیم. احتمالا اوایل دهه ی 80 بوده. محمدحسین مهدویان: فکر می کنم ...
راه و رسم دیدار با پدربزرگ و مادربزرگ ها
. این بار می خواهم سوالم را از نوجوان ها بپرسم. چند دختر را می بینم که جلوی ویترین یک مغازه راجع به یک هدفون با هم صحبت می کنند. اجازه می گیرم که با آن ها درباره این موضوع صحبت کنم. بالاخره یکی شان داوطلب می شود و می گوید: من با یکی از مامان بزرگام زیاد حال نمی کنم. خیلی بهم گیر می ده، واسه همین کمتر می رم خونه شون. اون یکی مامان بزرگم رو بیشتر دوست دارم چون کاری به کارم نداره. وقتی می رم خیلی ...
تنهایی و غریبی جهان آرا
.... به کسی نمی گویم ترسیده اید! روز نهم مهرماه، جهان آرا تمام پاسدارهای سپاه خرمشهر را خواست. سی، چهل نفری در راهروی مدرسه عراقی جمع شدیم. جهان آرا آن روز به ما گفت: من امیدی به خرمشهر ندارم. خرمشهر داره از دست می ره. از این لحظه به بعد من دیگه به هیچ کدوم شما فرماندهی نمی کنم. اینجا کربلاست. هر ساعت ما داریم اینجا کربلا رو می بینیم. هر کدوم تون که می خواید، برید و خودتون و ...
بازخوانی یک گفت وگو با سحر دولتشاهی | آن لحظه بازیگری یک بار برایت اتفاق می افتد! | از جمع و جاهای شلوغ ...
مهم تر از همه هزار آرزوی خوب برای دیگران و همیشه در تلاش برای آن که از خودش انسان بهتری بسازد. در روزهایی آخر بهمن سال 1395 برای مجله 24، به بهانه ی اکران فیلم وارونگی با او در تراس کافه ی مؤسسه ی بامداد به گفت وگو نشسته ام. گفت وگویی که از اضطراب و نگرانی هایش شروع می شود و به آرزوی صلح با خود و هوایی تازه برای نفس کشیدن ختم می شود. من اولین بار تو را در نمایش خبرهایی از تهران آیت ...
مردمانی کریم تر از حاتم طایی
مرهمی شود بر رنجِ سفر؛ کودکی سبزه رو، سینی خرما بر سر، ساعت ها در هوای گرم و نم دار، چشم انتظار دستِ زائری است تا بر طبق خرما نشیند. مادری با سیمای فرشته گون، سپیده که می زند در کنار تنور ِ آتشین محقرش زانو زده و جانش را می دمد در تنور، در نان هایش. و آن سو، جوانی خمیده بر کرانه ی راه، برای زدودن غبار از کفش زائران، با نوشته ای نمایان بر گوشه پیراهن اش: خدمه زوار شرف لنا ؛ شرف و مناعتی شبیه همان ...
هدف از عرضه نمایشی خودروهای گران قیمت در سامانه یکپارچه چه بود
از طریق سامانه یکپارچه عرضه شد. به گزارش خبرنامه دانشجویان ایران به نقل از فارس، براساس اطلاعیه چهارم سامانه یکپارچه عرضه خودرو، با توجه به روند رو به رشد تولید خودرو در سال جاری و عدم تمایل بخشی از متقاضیان به تکمیل وجه با وجود فراخوان های صادره توسط خودروسازان و ظرفیت های خالی موجود برخی شرکت های خودروساز، در راستای اجرای تصمیمات کارگروه خودروی شورای رقابت و با هدف تسهیل شرایط برای ...
چرا موکب این پسر، زائر ندارد؟!
تک و توک و بومی هستند. تو این بیابان را آباد می کنی، پسر! به حس غریب پسر فکر می کنم به بار آب و اشک او که هر روز این بیابان را خیس می کند. به دل شکسته اما عاشق پسرکی فکر می کنم که عاقبت، دنیا به احترامش و برایش سر که هیچ! کمر خم خواهد کرد. این عشق او بالاخره یک روز اینجا را هم گلستان می کند. کافیست آوازه عشق او به گوش زائران اربعین برسد؛ صبر کن و ببین! هیچ بعید نیست که این ...
داستان کوتاه/ علی کا شیر علی
سرکار هر روز با یک بهانه می خواهد هم حرفش شود. ما غیرتمان قبول نمی کند. اگر تو می خوای پشتی این ولدالزنا در بیایی ما می رویم. وقتی نباشیم چیزی که اذیتمان کند را نمی بینیم. مسیو رو به میرزا کرد و گفت: میرزا تو بگو ببینم داستان چی بوده است؟ میرزا گفت: مسیو! این که علی کاشیر علی منصورآقا را زد درست است. آدم نباید برای برادرش هم شهادت دروغ بگوید اما از اول همین آدم بد چشم و هیز ...
فرار پر ماجرا از زندان صدام / حکایت اولین اسیری که از زندان بعثی ها گریخت
، اعدام او متوقف شد. او این بار به اسارت تروریست های کومله در می آید اما در نهایت از دست آنان هم خلاص می شود و به شهر خود باز می گردد. آنچه می خوانید خلاصه ای از خاطرات کسی است که در آخرین روز خدمت سربازی، اسیر شد و به جای خانه از زندان صدام سردرآورد؛ رزمنده ای که با 2دوست دیگرش با فرار از زندان و خاک عراق در نخستین سال حمله صدام به خاک کشورمان کاری کردند کارستان. خلاصه ای از داستان فرار ...
در سینما و تئاتر چه خبر است؟
که با استقبالِ کم نظیرِ شما مخاطبان روبه رو شد؛ این بار با آنتیگونه میزبان شما هستیم که خون نوشته است و حسابش حتی برای ما با کلِ آثاری که تابه حال خلق کرده ایم، فرق می کند. تئاتر خانه ماست و ما در آن به آرامش و معنا می رسیم. لازم به ذکر است، در بخش های مختلفی از این نمایش همچون ایده پردازی در متن، گرافیک، تبلیغات، طراحی لباس، طراحی صحنه و... از هوش مصنوعی استفاده است. اسامی بازیگران و ...
آرمان عزیز وارد کتابفروشی ها شد
به گزارش قم پرس کتاب آرمان عزیز؛ روایت هایی مستند از زندگی طلبه بسیجی شهید آرمان علی وردی با پژوهش و نگارش مجید محمدولی به تازگی توسط نشر 27 بعثت منتشر و راهی بازار نشر شده است. این کتاب سی و چهارمین عنوان از مجموعه بیست وهفتی ها است که این ناشر چاپ می کند. همچنین اولین عنوان از کتاب های مربوط به شهدای امنیت نشر 27 است. کتاب پیش رو دربرگیرنده 25 روایت از کودکی تا شهادت آرمان علی وردی ...
مسافران قدیم و رباط های کهن
در فاصله سال های 582 - 576 هجری جهانگرد دیگری به نام خاخام موسی پتاچیا از شهر پراگ چکسلواکی، از راه لهستان و روسیه به غرب ایران سفر کرده و راجع به آرامگاه دانیال نبی در شوش گزارشی نوشته است. اماکن اقامتی قرن ششم از میان بناهای عام المنفعه اقامتی دوران اسلامی دو کاروانسرای مهم به نام های رباط شرف و رباط سپنج، از ابینه قرن ششم هجری باقی مانده است که سال ها مسافران خسته کاروان های کوچک و بزرگ در پناه آن خستگی راه را از تن به در کرده و شبی را در آن به صبح رسانده اند. رباط شرف در گذش ...
قسمتی از رمان پرطرفدار رفیق روزهای بد از شبنم سعادتی
...! اونقدر شب و روز پاییدمش که بالاخره اون گافی رو داد که نباید! امروز صبح بعد اینکه باباش و یه چنتا از پرسنل برای یه تور جنوب کشور از شرکت خارج شدن و خیالش خوب راحت شد که میدون حالا حالاها واسه خودشه، نگار رو برد شرکت. لبخندش کش آمد و با شیطنت لبانش را جنباند: -آقا دیگه زیادی خوش اشتها شده بود و دیگه زارتان زورتان تو خونه ای جوابگوش نبود و فانتزی رابطه تو محل کار رو داشت! در نهایت ...
ستاره سعیدی قبل ازدواج چادری بوده | عکس لو رفته با چادر از همسر بیژن مرتضوی
رو میزدن تو سرِ خانمش امروز ستاره سعیدی رفت. ماها از کِی اینجوری شدیم؟ بخدا دنیا ارزش نداره دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ ... کاربر فانی، مثل اسم کاربری اش فکر کرده بود: اختلاف سن بیژن مرتضوی و ستاره سعیدی 40 سال بود. ستاره مُرد، بیژن زنده است و زندگی به نسیمی بنده. و من ابله و احمق دارم به روزی فکر می کنم که تو آغوش محبوبم بمیرم. از زندگی فقط باید لذت برد و اُف تو اخلاق و عدالت و ...
واقعا ستاره سعیدی، همسر بیژن مرتضوی در ایران خبرنگار بود؟
وقتی بیژن مرتضوی کرونا گرفت، همسرش پا به پاش، کنارش موند چقد کامنت مسخره واسش میذاشتن، چقد تفاوت سنی شون رو میزدن تو سرِ خانمش امروز ستاره سعیدی رفت. ماها از کِی اینجوری شدیم؟ بخدا دنیا ارزش نداره دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ ... کاربر فانی، مثل اسم کاربری اش فکر کرده بود: اختلاف سن بیژن مرتضوی و ستاره سعیدی 40 سال بود. ستاره مُرد، بیژن زنده است و زندگی به نسیمی بنده. و من ابله و احمق ...
پیروزی سیتی، رئال مادرید و باخت چلسی در خانه
کرد و ضربه استرلینگ در حال ورود به دروازه بود که آنیا هافبک فارست توپ را از روی خط دروازه دفع کرد. در ادامه نیمه اول بعد از چند حرکت تماشایی ترکیبی توسط بازیکنان چلسی استرلینگ توپ را به گالاگر رساند و شوت سرکش او درحالیکه ترنر مغلوب شده بود از بالای دروازه بیرون رفت تا ناتینگهام فارست نفس راحتی بکشد. در ادامه این نیمه چلسی همچنان بر بازی مسلط بود و چند موقعیت به دست آورد اما بازی ...
وقتی کسی نمی تواند جلوی کاوه را بگیرد
بینیدشون ، برای رفتن به خط گریه می کنن. سعی شون اینه که از هم سبقت بگیرند. بعد هم بدون اینکه یک کلمه درخواست ماندن از آنها کند، گفت: ان شاءالله سعی می کنیم بار کامیون ها تون رو همین جا خالی کنیم. کاوه وقتی ازدحام بچه ها را دید، گفت: بهتره بریم دفتر ما، بقیه حرف ها را آنجا می زنیم. نیم ساعت نگذشته بود که جلسه کاوه با آنها تمام شد و همه آنها آمدند بیرون، بعضی هایشان داشتند گریه می کردند. گفتند تا آخرش هستیم.... کد خبر 684755 ...
قصه دردناک مرگ دخترک اسکیت سوار در مشهد ! + عکس
سوال پیچ کرد. دختر خردسال که دیگر نمی توانست حقیقت را پنهان کند پس از دقایقی انکار، بالاخره ماجرای اسکیت سواری اش را بازگو کرد. مادر که بسیار مضطرب به نظر می رسید، تلاش کرد تا دخترش را آرام کند ولی فایده ای نداشت. چند ساعت بعد هنگامی که پدر از سر کار به منزل نقلی اجاره ای رسید، دختر خردسالش را دید که لنگ لنگان به طرف سرویس بهداشتی می رفت ولی او نتوانست روی پاهایش بایستد و به کف اتاق افتاد ...
مأموریت ترکش ها
...، بچه ها را فراخواندم. بعد از سه ساعت درگیری از همان مسیر، نیروها را برگرداندم. به همه سفارش کردم تا می تونید در برگشت، شهدا و مجروحان را با خودتان به عقب ببرید. وقتی به همان سه راهی رسیدم که گردان ها از هم جداشده بودند، حسن را به عقب برده بودند. همان جا ماندم تا بقیه نیروها را هدایت کنم. زمانی که همه نیروها برگشتند، هوا رو به روشنایی می رفت. من هم به همراه چند نفر دیگر ...
قتل هولناک مرد دعانویس/او به زن جوان تجاوز کرده بود+جزییات
. زن جوان که نسترن نام داشت شروع به اعتراف کرد و گفت: برای بارداری پیش ناصر رفتم تا دعا بگیرم. او بعد از دو بار به من تجاوز کرد. این کار مرد دعا نویس زندگی ام را مختل کرد و باعث شد استرس بگیرم. وقتی شوهرم استرس من را دید پیگیر ماجرا شد و بالاخره واقعیت را به او گفتم. صبح همسرم به خانه مرد دعا نویس رفت و ساعتی بعد وقتی به خانه آمد فریاد می زد کشتمش، من شوکه بودم، اما کاری از ...
مواضع رویا نونهالی؛ از عصر جدید تا کشف حجاب در سالگرد ایران/فیلم
در خانه (1366) سریال های تلویزیونی زاویه هفتم (مجموعه پلیسی شش قسمتی) (1394) / سایه روشن (1390) / ساختمان 85 (1389) / ساعت شنی (1386) / همنفس (1382) / خواب و بیدار (1381) / تله تئاتر تله موش (1376) دوستان معتقدند شما بانوی مرموزی هستی، هستی؟ هستی که نقاشی خوانده ای و بازیگری و به شهادت شاهدان، یک دیگ آش درست می کنی، هر سال بهتر از پارسال. روش پخت را هم به کسی ...
شایعات: در تابستان 2023 چه گذشت
به گزارش "ورزش سه"، دیشب تکلیف نقل و انتقالات تابستان 2023 مشخص شد و باشگاه هایی که به دنبال خریدهای لحظه آخری بودن، بازیکنان مدنظرشون رو به خدمت گرفتن (یا مثل بایرن مونیخ نتونستن به خدمت بگیرن). امروز نگاهی می کنیم به ورودی ها و خروجی های باشگاه های مهم اروپایی و البته باشگاه های عربستانی که اگه نبودن، این تابستون خیلی سوت و کور می شد. پوشش زنده خبری 11 شهریور 1402 ساعت 13 ...
سفرنامه اربعینی رو به راه چگونه متولد شد؟
م می خواست بهترین ثمره 7-8 سال شاعری ام را برای پیشکشی به حضرت ببرم ... شعری پر آرایه و پر طمتراق ... ساعت همینطور می دوید و هنوز همه بچه ها برای حضور در جلسه آماده نشده بودند. یک تکه از مغزم بین ابیات جدیدم رژه می رفت و به هم وصلشان می کرد و مثل یک ناظم سخت گیر هی تنبیهشان می کرد که: چرا آنقدر که برای شرفیاب شدن در محضر یک مقام عالی رتبه لازم است، آراسته نیستند و یک طرف دیگر درگیر جمع کردن بچه ها ...
کشوری که سرش به تنش بیرزد، قانونش محترم است/ زن کرامت و حرمت دارد
بیش از 6 کلاس درس نخواند اما ببینید 4 سال وضع ما اینگونه بود. ما تازه ازدواج کرده بودیم. دو روز بعد خداحافظی کردیم. ما از آمل به قم آمدیم و 4 سال وضع ما این بود. یک بار نگفت من جوانم این چه وضع زندگی کردن است. اعتراضی نکرد؟ آیت الله جوادی آملی: ابداً. این فهمید که من دارم چیکار می کنم؛ این اواخر که شکستند و از بیمارستان آمدند و با واکر حرکت می کردند، من در اتاق مشغول مطالعه ...
آیت الله جوادی آملی: موفقیت هایم را مدیون همسرم هستم /کشوری که سرش به تنش بیرزد هرکسی به آن احترام می ...
برگشته بودند. این بیش از 6 کلاس درس نخواند اما ببینید 4 سال وضع ما اینگونه بود. ما تازه ازدواج کرده بودیم. دو روز بعد خداحافظی کردیم. ما از آمل به قم آمدیم و 4 سال وضع ما این بود. یک بار نگفت من جوانم این چه وضع زندگی کردن است. آیت الله جوادی آملی: ابداً. این فهمید که من دارم چیکار می کنم؛ این اواخر که شکستند و از بیمارستان آمدند و با واکر حرکت می کردند، من در اتاق مشغول مطالعه بودم که ...
عشق؛ از فاصله 17هزار کیلومتری/یکی از ایران می رود، یکی از آمریکا!
مشکلات ما هم حل می شود... شاید قسمت شد سال بعد من هم بالاخره بتوانم بوی بین الحرمین را حس کنم ... همانجور که اشک هایش را پاک می کرد برایم این آیه از سوره یس را خواند: کُلٌّ فِی فَلَکٍ و گفت: می دانی یعنی چه؟ یعنی همه چیز در گردش است. این آیه یکی از رازهای قرآن است. حتی اگر این آیه را برعکس کنی و از آخر به اول بخوانی تغییری نخواهد کرد. همیشه به خودم می گویم اگر این روزهای تاریک است نگران نباش ! همه چیز در گردش است! نوبت روزهای روشن تو هم می شود. کسی چه می داند شاید به همین زودی من و دختر و دامادم راهی بین الحرمین شدیم... کد خبر 5874644 ...
شایعات روی شمارش معکوس: روز آخر!
تو قرارداد یه بازیکن بنویسن روزی یه نوشابه خانواده هم می تونه بخوره، ممکنه فرپلی مالی رو نقض کنن. الان قرارداد ژوائو کانسلو هم همین شده. یه بند خرید تو قراردادش می خواستن بذارن که همون دردسر شد. احتمالا اون رو حذف کنن که این طفلی هم با خیال راحت چمدونا رو باز کنه. 10 شهریور 1402 ساعت 10:57 میسون گرین وود بنده خدا هم هنوز تکلیفش مشخص نشده اما می گن ممکنه لاتزیو واسه خریدش اقدام ...
دردِ آوار مرگ ماند
خانواده عیالوار، فقط حاج محمد زنده ماند و برادرش که سه سال از او بزرگ تر بود. پیرمرد، سرِ ظهر، کنار دروازه کوچک باغش ایستاده و چه اصراری دارد که از گردوهای باغش بخوریم و ببریم. بابام صدا می زد، مادرم صدا می زد ما رو در بیارین. ما که بچه بودیم، زور کندن زمین نداشتیم، وسیله ای نداشتیم، همه جا تاریک بود. فقط صدای یا حسین می رفت تا آسمون. تا بریم کمک بیاریم، همه شون خفه شدن. فقط نیم ساعت طول کشید ...
در مطب دکتر بی مجوز چه می گذشت؟
بینی که کلاً آروم می شی. خیلی خوبه. من که خودم رضایت دارم. هم لک های صورتم کم شده هم استرسم کم شده . ماسکش را بالا می زند و صورتش را به من نشان می دهد. می گوید لک های صورتم تا این بالاها بود، همه شون رفته، ببین یه ذره این قسمت ها مونده. روی بدنم هم لک داشتم، اونها هم رفته رفته کم شده. اینجا تو پیشونیم یه دونه بزرگش رو داشتم و الان برطرف شده. این رو می خوام بگم که ریشه ی اینها تو استرسه ...
اینجا خانه ما| فرار خانوادگی به سمت حسین(ع)
داشت که گذرنامه شان به موقع برسد. یکی هم زنگ می زد و طلب حلالیت می کرد. و دوباره در سرم آشوب می شد. - چی؟ پیاده روی اربعین؟ عقلم داری مائده؟ آدم گنده می ره اونجا از پادرمیاد تو این گرما، اون وقت تو میخوای با بچه یک ساله بری؟ خدا راضیه؟ امام حسین قبولت می کنه اصلا؟ - مامان! حالا من که نگفتم حتما ... - بچه ت مریض بشه بیفته رو دستت چی؟ تو اون شلوغی و بی امکاناتی. کشور غریب. میخوای ...