نَنه، بذاری یا نذاری من میخام برم جبهه!/افتخار می کنم که مادر شهید هستم
سایر منابع:
سایر خبرها
بخاطر پدرم از خانه فرار کردم | وقتی خواب بودم به من ....
طوریکه باعث شد افت تحصیلی پیدا کنم پدرم هربار مرا به شدت سرزنش می کرد دعواهای ما هر روز بیشتر می شد در این مدت به پسری بنام فرید در راه مدرسه دوست شده بودم او به حرف هایم گوش می کرد و محبت می کرد تا اینکه یک روز بعد از درگیری که با پدرم داشتم قید همه چیز را زدم و ازخانه فرار کردم و به خانه فرید رفتم. او 27 سال بود آنطور که خودش می گفت تنهایی زندگی می کرد و در یک پیتزا فروشی پیک موتوری بود ...
عشق خدمت در جامه پاسداری او را تا شهادت کشاند
همکار امیر قرص کرده بودم. که امیر فقط کمی مجروح شده! اما دلشوره امانم نمی داد و زیر لب صلوات می فرستادم. هنوز در شوک زخمی شدن امیر بودم. همین که به خانه مادر امیر رسیدم، دیدم افراد زیادی در خانه نشسته اند. زمزمه ها و اشک ها را که می دیدم سعی می کردم به بقیه تسلی خاطر بدهم. می گفتم بابا! امیر فقط زخمی شده، شهید نشده نگران نباشید. چرا این طوری می کنید؟ برادر امیر آمد و گفت، قرار ...
اعترفات زنی که همسر پولدارش را کشت: شوهرم اذیتم می کرد، با همدستی پسر بنگاهدار او را کشتم
بود و اذیتم می کرد، به همین خاطر دلخور بودم. به طور اتفاقی زمانی که قصد یک معامله را داشتم با هم دستم که در بنگاه پدرش کار می کرد آشنا شدم و چند بار با هم بیرون رفتیم و در نهایت او بود که با کارت بانکی شوهرم برایم دارویی خرید که به خورد امین دادم و او کشته شد. همدست این زن نیز در بازجویی ها به جرم خود اعتراف کرد و گفت: به خاطر اعتیاد دفعات زیادی دست به سرقت زده ام و شاید 20 بار زندان ...
اعتماد از دست رفته!
حواسم جمع زندگی مان نیست. اما خودخوری می کرد و به رویم نمی آورد. می خواست ببیند من تا کجا پیش می روم. مرد جوان که با حیله و مظلوم نمایی، سیر تا پیاز زندگی ام را می دانست کم کم لحن کلامش عوض شد. یک روز زنگ زد و گفت مشکل مالی دارد و کمی پول می خواهد. دستش را خوانده بودم. گفتم نمی توانم کمکش کنم. با این حرف ورق برگشت و آن روی خودش را نشانم داد. کار به تهدید کشیده شد و سرم داد می ...
رنج طلاق، روی دوش فرزندان
می کنم از بس گریه کردم ، زندگی خوبی داشتم. شوهرم عاشقانه دوستم داشت، ولی افتاد به راه روابط خارج از خانواده. چهاربار به من خیانت کرد. هر چهاربار به خاطر بچه ام بخشیدم، ولی قول داده بود که دفعه آخر است. این دفعه کوتاه نیامدم. 10 ماه است جدا زندگی می کنم. خانه گرفتم برای خودم. آخرین مادر گزارش ما که امروز صیغه طلاقش خوانده می شود می گوید: دیشب بچه ام آرمین آمد جلو ذهنم. به هم ریختم به ...
سال ها به شوهرم دروغ گفتم تا آخرش مچم را گرفت!
جشن عروسی ما برگزار شد و من به خانه بخت رفتم ولی نه تنها رفتارهای غیرمتعارف و نگاه های وحشت انگیز او کاهش نیافت بلکه خشم و عصبانیت و پرخاشگری های او شدت گرفت تا جایی که به هر بهانه واهی کتکم می زد و مرا با پیکری خون آلود از خانه بیرون می انداخت اما باز هم خانواده ام اصرار داشتند به این زندگی ترسناک ادامه بدهم. آن ها مرا ترغیب به بارداری می کردند و اعتقاد داشتند با به دنیا آمدن فرزندم این ...
مادرم با دیدن جنایات اسرائیلی ها می گفت: حتماً همین بلا را سر پسرم آوردند!
...: مادر! اگر کسی شهید بشود، می تواند هفت نفر از اعضای خانواده اش را به بهشت ببرد! حرف های دیگری از شهادت و مقام شهید زدیم. یکدفعه مادرم گفت: می خواهید بگویید محمدحسین شهید شده؟! خب یکبار بگویید دیگه! چرا طولش می دهید؟! گفتیم: بله، محمدحسین توسط اسرائیلی ها به شهادت رسیده. مادرم حرفی نزد؛ انگار شوکه شده بود. اما بعد از مدتی به سر و صورتش زد. این اتفاق برای مادرم خیلی تلخ بود. او تا وقتی زنده بود ...
امان نامه های خونین
آنجا خارج می شویم. مادر سامح به الجزیره گفت: سپس پسرم "وسیم" که از ناحیه پایش زخمی شده بود شروع به فریاد زدن کرد. بمب ها همچنان از آسمان بر سر ما فرود می آمدند. موفق شدم دخترم را از تخت کامیون که مملو از افراد کشته و زخمی شده بود بیرون بیاورم و به او گفتم تا آنجا که می تواند سریع بدود. پسرم فریاد می کشید تا به او کمک کنم، اما تنها کاری که می توانستم انجام دهم این بود که به او بگویم بی ...
پیامک ناشناس زندگیم را نابود کرد/ شوهرم با دختر منشی ...
گرفت به گونه ای که شاید روزی 10 دقیقه فرصت صحبت کردن با او درباره موضوعات روزمره را پیدا می کردم. در همین روزها دوران بارداری را پشت سر می گذاشتم که روزی مدعی شد برای عقد قراردادکاری و برای یک ماه به تهران می رود من هم که تنها بودم به خانه مادرم رفتم ولی یک هفته بعد زمانی که برای خرید سیسمونی به بازار رفته بودیم ناگهان رحیم را در کنار یک زن غریبه دیدم. باورم نمی شد بلافاصله با تلفن همراهش تماس گرفتم ...
شهیدی که اهل گلایه نبود
تراشیده بود خیلی خجالت می کشید. ما هیچ وقت ناراحت نیستیم. شهید فردی بود که اصلاً اهل گله و شکایت نبود. بعد از عروسی به خدمت رفت و دیگر به مرخصی نیامد. برادرزاده ام با دوستش حسین علی به مرخصی آمدند و روز مادر به خانه ما آمدند و مرا صدا زدند. به من گفتند: علیرضا نیامده است. ما شرمنده شما هستیم، ولی برای شما یک روسری عربی خریده بود و کادو کرده بود ما یادمان رفت برایتان بیاوریم. صبح روزی که به ...
آن از زندگی اولم که شوهرم شبها مرا تنها می گذاشت و به خانه یک زن مطلقه می رفت؛ این هم از زندگی دومم که ...
او گفت: تازه دیپلم گرفته بودم که یکی از همسایگان قدیمی مادربزرگم، مرا برای پسرش خواستگاری کرد. آن ها به قدری از اخلاق و کمالات جاهد سخن گفتند که من هم ندیده عاشق او شدم و تصمیم گرفتم با او ازدواج کنم. خیلی زود مراسم خواستگاری انجام شد و من و جاهد درحالی زندگی مشترکمان را آغاز کردیم که او بیشتر اوقات خودش را در خارج از خانه می گذراند! آرام آرام احساس می کردم علاقه ای به من ندارد و رفتار عاطفی سردی ...
وقتی به خانه برگشتم شوهر هوسبازم با دخترها...
...> رحمت جوانی چرب زبان و خوش چهره بود به همین دلیل هم مرا چنان فریب داد که خودم هم نفهمیدم چگونه در دام او افتادم. خلاصه رحمت به من قول داد که اگر از کرامت طلاق بگیرم، با من ازدواج می کند و پسرم را هم به فرزندی می پذیرد! من هم که از اعتیاد و رفتارهای غرورآمیز شوهرم خسته شده بودم، بلافاصله پیشنهادش را پذیرفتم و با وجود مخالفت های خانواده و اطرافیانم از کرامت جدا شدم و با او ...
وقتی به خانه برگشتم شوهر هوسبازم با دخترها...
او افتادم. خلاصه رحمت به من قول داد که اگر از کرامت طلاق بگیرم، با من ازدواج می کند و پسرم را هم به فرزندی می پذیرد! من هم که از اعتیاد و رفتارهای غرورآمیز شوهرم خسته شده بودم، بلافاصله پیشنهادش را پذیرفتم و با وجود مخالفت های خانواده و اطرافیانم از کرامت جدا شدم و با او ازدواج کردم. اما هنوز 3ماه بیشتر از این ماجرا نگذشته بود که رحمت دیگر اجازه نداد فرزندم با ما ...
شوهرم می گفت صلاحیت تو پخت نان و شستن ظروف است!
...، خواهرش هم به خانه پدرش برمی گشت، یا اگر اختلافی میان برادرم و همسرش به وجود می آمد، او هم مرا بیرون می کرد و به خانه پدرم می فرستاد. بیشتر اوقاتمان این طور می گذشت. برخی وقت ها من حدود شش تا هفت ماه را در خانه پدرم می گذراندم. گاهی وقت ها که حامله بودم، جدایی ما آن قدر طول می کشید که فرزندم را همان جا به دنیا می آوردم. برای مثال، پسرم عبدالله را در خانه پدرم به دنیا آوردم. جدای ...
مجاهدان استان بوشهر(18)؛ نگاهی به زندگینامه شهیده زهرا فارسی بندری
دارنده شماست نه من، و من فکر کردم که واقعاً حرف بجایی از طرف مادرم بود و بعد از این حرف یک آرامشی سراسر وجودم را در بر گرفت. خاطره ای هم از خواهرم زهرا دارم که روزی خواهرم از مدرسه بر می گشتند به منزل دیدم خواهرم ناراحت است و مثل همیشه نیست به ایشان گفتم که اتفاقی افتاده آیا در مدرسه کسی به شما حرفی زده یا نمره کم گرفته اید وی در جواب گفت که هیچ کدام از اینها نیست وسط راه که می آمدم تصادف ...
شهید محمدحسن غفاری معاونت اطلاعات عملیات لشگر 25 کربلا از خطه گلستان
به گزارش خبرگزاری بسیج از گلستان؛ شهید محمدحسن غفاری یکم دی 1340، در شهرستان گرگان به دنیا آمد. پدرش قنبر و مادرش معصومه نام داشت. تا پایان دوره متوسطه در رشته انسانی درس خواند و دیپلم گرفت. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. از حالات روحانی محمد حسن باید گفت : کسانی که او را می شناختند در چهره مردانه اش جذابیت و معنویت خاصی را مشاهده می نمود.طوری که همه را شیفته خود می نمود.ایشان عاشق ...
حمله عجیب مار و شاهین به یک زن ! / همزمان دورش کردند !
گزیده شده باشم، اما من دو سال قبل گزش مار را روی بازوی دیگرم تجربه کرده بودم و می دانستم که چقدر دردناک است. بازویم سیاه و بنفش شده بود و یک ماه تحت تاثیر قرار گرفتم. به من آنتی بیوتیک دادند و من را به خانه فرستادند و به من گفتند مراقب تحولات غیرمنتظره باشم. درد با از بین رفتن داروها بدتر شد و من آن شب نخوابیدم. در هفته های بعد، کابوس ها مرا بیدار نگه داشتند. من آن حادثه را در رویاهایم مرور می کنم. چند ماه بعد، بریدگی ها هنوز در حال بهبود هستند و من هنوز نمی دانم که آیا زخم ها دائمی خواهند بود یا خیر ؟ کدخبر: 939167 1402/07/30 21:28:35 لینک کپی شد ...
حمله عجیب مار و شاهین به یک زن ! / همزمان دورش کردند !
به گزارش زیرنویس، در 25 ژوئیه امسال در تگزاس ، من و همسرم در حال چمن زدن بودیم. می خواهم واقعه عجیب حمله همزمان و شوکه کننده مار و شاهین به خودم را برایتان شرح دهم حدود ساعت 8 شب بود و هوا هنوز روشن بود. من در زمین در حال رانندگی با تراکتور بودم. [...]
شهیدی که اعضای بدنش را بخشید (حدیث دشت عشق)
...، سید محمدحسین میردوستی پس از 17 روز جهاد در سوریه در دفاع از حریم اهل بیت(علیه السلام) به درجه رفیع شهادت نائل آمد. این شهید مدافع حرم در وصیت نامه اش، اعضای بدن خود را به نیازمندان اهدا کرده بود. شهید در ابتدای این وصیت نامه خطاب به همسرش نوشته بود: بعد از شهادتم به خاطر من گریه نکن؛ چون من در راه خدا شهید شدم و به پسرم بگو که پدرت برای امنیت کسانی مثل خودش در این راه رفت. و در ادامه می ...
فال حافظ امروز | طالعت روشن است | از این خبر خوش جا نمون! +تفسیر دقیق
می کند. بعد از جدایی از شوهرم از من خواست به دیدنش بروم تا عکس ها را به من بدهد، من قبول کردم، اما وقتی سوار ماشینش شدم، مرا به سمت جنگل برد و در آنجا مورد آزار و اذیت قرار داد و عکس ها را هم به من نداد تا اینکه موضوع را به دوستم گفتم و از او کمک خواستم. وقتی با دوستم و فرزندش با او قرار گذاشتیم، مرد جوان خیلی مؤدب با ما برخورد کرد و گفت که عکس ها را در خانه ای ویلایی که ...
درخواست انتقال قاتل ایرانی از فنلاند به تهران
به گزارش خبرنگار جام جم ، دیروز مردی با حضور در شعبه سوم بازپرسی دادسرای جنایی تهران شکایت کرد که پسر جوانش در فنلاند به قتل رسیده و حالا می خواهد که قاتل او برای محاکمه به ایران منتقل گردد تا در اینجا مجازات شود. وی در تحقیقات گفت : او اولین فرزندم بود و اهل شهر کرمانشاه هستیم . پسرم درسخوان و نابغه بود . او اختراعات زیادی را انجام داده که برخی از آنها به ثمر رسیده بود. عاشق رشته حقوق بود و دوست ...
غواص 15 ساله کربلای 5؛ کوچک ترین شهید محله یافت آباد
همشهری آنلاین-زهره حاجیان: این هفته مهمان خانواده شهید هموله در ارشدآباد یافت آباد شده ایم و پای صحبت های پدر و مادر و برادر شهید نشسته ایم. قصه های خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید امضای پدر و مادر در پای رضایت نامه از سخت ترین مراحلی بود که رزمندگان کم سن و سال در ایام جنگ تحمیلی با آن مواجه بودند که این کار معمولاً با دلهره و استرس های شدید و متوسل شدن به انواع ترفندها ...
مامان زری جبهه ها کیست؟ | معجزات جنگ دیدنی است نه شنیدنی
که مادرشان رسالت دیگری دارد. انسیه قربانی دختر اول خانواده تمام مدت پیش مادر نشسته و با دقت حرف هایش را گوش می کند. انگار می خواهد باز هم در مکتب مادر درس جدیدی یاد بگیرد. انسیه از سال های دوری از مادر و پدرمی گوید. از دلواپسی ها و نگرانی هایش: 21 ساله بودم که مادرم به جبهه رفت. تازه به خانه شوهر رفته بودم. وابستگی زیادی به مادرم داشتم. هر بار که می رفت فکر می کردم که دیگر برنمی گردد. با اینکه ...
نرخ دو پهلوی سرویس مدارس
سرویس هایی که هزینه آن ها نه به بعد و مسافت بستگی دارد و نه به تعداد دانش آموزی که سوار می کنند و راننده ها نیز سردرگم نرخ و دادن قیمت سرویس به خانواده ها. می گویند از نرخی که تعیین شده ناراضی اند و به دنبال تغییر آن هستند. *** طی کردن مسیر خانه به مدرسه برای دانش آموز ابتدایی سخت است. خانم الف می گوید: حقیقت را بخواهم بگویم دوست داشتم برایشان سرویس بگیرم ...
زنان محجبه مرزبانان شرف و انسانیت هستند
از نحوه آشنایی با همسرش در گفت و گو با خبرنگار زنان ایران گفت: آن زمان همسرم در تهران زندگی می کرد و من خانه خواهرم بودم و خواهر شوهرم در آن موقع مستاجر خواهرم بود و همسرم برای دیدن خواهرش آمده بود مرا آنجا می بیند و به به خانواده اش می گوید من از این دختر خوشم آمده است و قسمت شد و یک عروسی ساده گرفتیم و به تهران رفتیم. وی با بیان اینکه همسرم در تمام عملیات های جنگ حضور داشت، ابراز کرد ...
پدر غیرتی اول برادرش را کشت بعد دختر 14 ساله اش/ او در فیلم سیاه چه دید؟
اوایل سال 1401 زن میانسالی به پلیس آگاهی رفت و از ناپدید شدن پسر 29 ساله اش به نام اعلا خبر داد. زن افغان گفت: من و 2 پسرم چند سال قبل برای زندگی به ایران آمدیم. دو پسرم در منطقه شریف آباد کارگری می کنند اما دو روز است پسر کوچکم اعلا ناپدید شده و خبری از او ندارم. او آخرین بار همراه برادر بزرگش عطا بیرون رفته بود که دیگر باز نگشت. پسر بزرگم مدعی است از سرنوشت برادرش بی اطلاع است. ...
روایتی از یک همسر جانباز دفاع مقدس
...> عباس گاهی هم به کمک پدر در منطقه ایرانشهر برای همیاری و مساعدت و دستگیری از مستمندان می رفت وقتی در وزارت امور خارجه مشغول بود مورد شناسایی اشرار و عناصر ضد انقلاب قرار گرفت و در آخرین سفری که به سیستان و بلوچستان عزیمت نمود شناسایی و در دام گروهک های ضد انقلاب قرار گرفت .مادر، در حالی که با گوشه روسری اش اشک های چشمش را پاک می کرد گفت عباسم 10 روز گروگان بود و نمی دانم طی این 10 روز چه بر سر فرزندم ...
عاشقانه شهید دستواره برای همسرش؛ سلام دوستت دارم
یات والفجر مقدماتی بود و بسیاری از دوستان او به شهادت رسیدند، محمدرضا به دلایلی در تهران بود و در این عملیات شرکت نداشت چند روز بعد هم در 5 اردیبهشت بدونه اینکه کسی ما رو تشویق به برگزاری ازدواج آسان کند با مهمانی بسیار ساده ای بدون تشریفات به خانه بخت رفتیم و همیشه از این بابت خوشحال بودیم. زندگی عاشقانه من و محمدرضا سه سال و 2 ماه به طول انجامید شاید از نظر کمیت زیاد به چشم نیاد ...