اینجا خانه ما| چگونه با سیاهچال حمام سر کنیم؟!
سایر خبرها
شخصیت شناسی افرادی که خانه ی شلخته دارند
ها سعی می کنند که محیط خانه خود را خالی نگه دارند و این موضوع نشان می دهد که افراد از لحاظ روانشناسی مشکلاتی دارند یعنی این که ذهن آن ها به طور کامل بالغ نشده است. آن ها هنوز منتظرند که دیگران به یاری شان بشتابند و مکان را برای آن ها مرتب کنند، مثلاً فکر می کنند که در آینده همسری پیدا می کنند که آپارتمان آن ها را برایشان به بهترین شکل مرتب می کند. آن ها باقی مانده غذا ها را بی ...
برای ادامه فیلترینگ باید از مجلس مجوز بگیرند
ابلاغی مقام معظم رهبری که گفتیم جلساتی که مصوبات مجلس در آن دخیل است، باید شفاف باشد. بقیه موارد تصویب شده اند و همه موافقت کرده اند. اجرا باقی ماند که دست خودشان است. درخصوص همه قوا تصویب شده، مانده مجمع و شورای عالی نظارت که این ها مخالفت می کنند. این را هم باز پرانتز گذاشتیم، یعنی گفتیم آن جلسه ای را که مربوط به اختلاف نظر مجلس و شورای نگهبان است، شفاف کنند. در بعد امنیتی اش هم دیدیم که اگر ...
روایتی خواندنی از پرستار جهادگر دفاع مقدس
خیابانی و مجهز کردن آنها به کوکتل مولوتف در جلوگیری از سقوط شهر به دست دشمن بعثی کار می کردند. در سایر مناطق جنگی نیز زنان در پر کردن گونی ها برای ساخت سنگر و تهیه کوکتل مولوتف فعال بودند . بعد از جانبازی چه اتفاقاتی برای شما پیش آمد؟ توانستید به جبهه ها برگردید؟ از همان روزهای بهبودی اولیه ام دوباره به جبهه ها پیوستم و بحث درمانی خودم را نیز در کنار فعالیت هایم در جبهه پیگیری می ...
پرداختن به ابعاد مختلف دفاع مقدس و تکریم از خانواده شهدا وظیفه ماست
، خوابش را دیدم، در خواب گفت مادر بدنم همه سوخته لباسش را بالا زد و گفت مادر سوختم ، فردای آن شب شهید شد، هر چند 11 سال بعد پیکر رضای شهید را برایم آوردند. با رضا بسیار صمیمی بودم و ارتباط ما عمیق بود، ولی هدیه شد در راه اسلام و دین خدا.
پرستار زندگی دیگران
بیمارستان مرخص شد و قرار بود من به عنوان پرستار برای انجام پانسمان های دوره ای، به محل سکونت ایشان مراجعه کنم. ساعت 12نیمه شب همان روزی که ایشان ترخیص شده بود ناگهان تلفن همراه من به صدا درآمد و همسر این بیمار با حالت گریه و وحشت زده گفت محل زخم همسرش در ناحیه زیر کمر، دچار خونریزی شده و اصطلاحاً خونریزی بند نمی آید. پس از تماس با پزشک جراح معالج، قرار شد همان نیمه شب، بیمار به طور اورژانسی به ...
اولین حرف پل استر از سرطان/شاید آخرین چیزی باشد که می نویسم
عمدی نبود نمی شد آن کتاب ها را رها کرد، اما بعدش چیزی کوتاه تر می خواستم و این مرد مسن به سمت من آمد، در خانه اش نشسته بود و از پنجره به سینه سرخ هایی نگاه می کرد که کرم ها را از توی زمین درمی آوردند. من داستانی به نام کرم ها نوشتم، اما نخواستم این مرد را رها کنم. هنوز چیزهای بیشتری برای گفتن وجود داشت و برای همین دوباره شروع به کار کردم و می دانستم که زیر این ماجرای باستر کیتون وار، چیزی تاریک تر ...
خاطرات هاشمی مرداد 79 | کم کم عمق خسارات خشکسالی بروز می کنند
.... یکشنبه 30 مرداد 1379 | 19 جمادی الاول 1421 20 آگوست 2000 آقای [محسن] کافی، فرزند مرحوم آشیخ حسن کافی آمد. چند سالی در کانادا، روحانی شهر برای شیعیان بوده و به خاطر نیازهای مالی، نتوانسته ادامه بدهد. به ایران برگشته و باز می خواهند او را اعزام کنند؛ مایل نیست، دست خالی برود و می خواهد مبلغی برای تهیه یک مرکز برای اجتماعات اسلامی داده شود. آقای [ابوالقاسم ...
روایتی عجیب از ماجرای توقیف خودروها برای کشف حجاب
خدا به شما روز بد ندهد. چند روز پیش، غروب با همسرم از پیاده روی دور دریاچه چیتگر برمی گشتیم که گشت پلیس ماشینم را نگه داشت. مدارک خواست و بعد از بررسی گفت، ماشین شما توقیف است و باید به پارکینگ منتقل شود. دلیلش را پرسیدم، گفت گزارش کشف حجاب دارید. خواست که دنبال موتورش بروم. به یک میدان رسیدیم که چند مأمور و تعدادی جرثقیل آنجا بود. مأمور پلیس از من خواست سوئیچ ماشینم را بدهم تا جرثقیل آن را به پارکینگ ببرد. ...
فیلم | ابوالحسن داودی، کارگردان در گفتگو با جیرانی : فاتحه سینما خوانده است
است در حرفه: خبرنگار ... هفت دقیقه پلان بود. یک پلان یکسره بود که آن را گذاشته بودیم... خب، همه ماهیت آن در پیچیدگی و اجرایش بود. موقعی که گذاشتیم گفتند وسط کار حدود پنج یا 6 ثانیه- اگر یادت باشد- ماریا اشنایدر در آن فیلم بازی می کرد و در یک لانگ شات که اصلاً دیده هم نمی شد و دامن بلندی هم حتی تنش بود، از وسط میدان و از جلوی دوربین رد می شد. گفتند این چند فریم را باید دربیاورید. هر چقدر ...
روایتی از دلسوزی شهید زین الدین برای نیروهایش/ سبک زندگی ساده فرمانده به روایت همر زمش
به مقصد برسیم لب به خوارکی ها نزد، گفت: این ها برای ما نیست، برای رزمنده هاست، تو اگر می خواهی بخور خدا می داند که حتی لب هم نزد. صبح بعد از رفتن به حمام عمومی و خوردن کله پاچه به منزلشان رسیدیم. در خانه اش را زدیم، پدرش در را باز کرد. برادر مهدی خانه نبود. مادر پرسید صبحانه که نخوردید؟ با اینکه مهدی سفارش کرده بود چیزی از کله پاچه نگویم، چون مادرش به غذای بیرون حساس بود. گفتم: فقط یک ...
گزارشی از حیات حجاب بان ها در زیرِ زمین شهر
اگر در محل های شلوغ شهر از جمله مترو رفت وآمد داشته باشید زنانی چادری را می بینید که تذکر حجاب می دهند؛ به ندرت لباس فرم نیروی انتظامی دارند؛ نام حجاب بان یا آمر به معروف و یا یگان هدایت گرفته اند و حوالی شان پلیس یا چند مرد با ظاهری تقریبا شبیه به یکدیگر قدم می زنند و مراقب اطراف هستند. انصاف نیوز در این گزارش میدانی از تجربه ی مواجهه ی زنان با این ماموران گفته است. ایستگاه هایی نظیر ...
خاطرات هاشمی | رهبری گله داشت و گفت شورای نگهبان طرح اصلاح قانون مطبوعات را رد می کند
. [5] جمعه 3 تیر 1379 | 20 ربیع الاول 1421 23 ژوئن 2000 تمام روز در خانه بودم و بیشتر وقت به مطالعه گذشت؛ کتاب شرح حال رجبعلی خیاط [6] که اهل حال و طبق اظهارات مُریدانش، دارای مکاشفه بوده است. مصاحبه با مجله پیام حوزه را برای چاپ، اصلاح نهایی کردم. [7] مقداری وقت صرف جاروی استخر با جاروی برقی کردم. فائزه با بچه ها، ناهار اینجا بودند؛ بعد از بیماری، هنوز نقاهت دارد و رو به ...
پرستاری با طعم شیمی درمانی!
.... بچه سه ساله ام را با حال مریض و تب در خانه تنها گذاشته ام، لگن آب هم کنارش گذاشته ام و شیشه شربت را هم کنارش باز کردم که اگر تب کرد خودش از آن بخورد؛ برای بچه سه ساله! در دوندگی هایی که برای بیماران کرده ام، نتوانستم به داد خانواده خودم برسم. سعی می کند بغض گلویش را فرو بدهد، اما اشک چشمانش را خیس می کند و می گوید: بارها وقتی به خانه می روم با خودم می گویم که خدایا! فرزند من مریض بود آیا ...
پیکر حاج حمید در مسجدی تشییع شد که خودش ساخته بود
های محرم برنامه داشت. ظهر عاشورا هم یک دسته بزرگ زنجیر زنی داشت و در منطقه فاز یک اهواز زنجیر می زد. ایشان ظهر عاشورا با دست خودشان به سر و لباس بچه های هیئت گل می مالیدند و با پای برهنه تمام مسیر را همراه هیئت زنجیر می زدند. از بین ائمه به حضرت زهرا (س) ارادت زیادی داشتند. هر وقت نوزاد دختری در فامیل به دنیا می آمد و از ایشان در مورد اسم نظر می خواستند ایشان اسم زهرا را پیشنهاد می دادند ...
روایتی درباره مریم ؛ زنی که فرار کرد تا همسرش را نجات بدهد
نوشته بودم، از اینکه چقدر سختی کشیده بودیم تا به هم برسیم، اینکه چقدر توی مشکلات پایش مانده بودم، چطور پیش خانواده ام طرفش را گرفته بودم و ... . خیلی حالم بد بود. با همان حالِ بد همه چند سال زندگی مان را توی چند صفحه مرور کردم. کلی هم گلایه کردم ازش. آخرش نوشتم: من دیگه صبرم تموم شده و می دونم که تو نمی خوای درست بشی! چمدان را از لباس و اسباب بازی پر کردم. بی سروصدا شروع کردم به گشتن دنبال ...