سایر منابع:
سایر خبرها
آرزوی دختر فلسطینی: درمان شوم و به خانه ام برگردم
اسم من حیات است و من زندگی را دوست دارم این اولین سخنان دختری به اسم حیات مقبل است که به خبرنگار آناتولی می گوید. حیات (7 ساله) که پاهایش زخمی شده است، روی ویلچر به همراه پدرش در حیاط بیمارستان شهدای الاقصی در شهر دیرالبلاح در مرکز نوار غزه پرسه می زند. این دختر گندمگون علیرغم مجروح شدنش پس از بمباران خانه ای که در آن پناه گرفته بودند، به دنبال سرگرمی است. حیات به خبرنگار آناتولی گفت ...
می توانستم در یک جا بنشینم، اما وزنه برداری گوانجو را فتح کردم
دارد؟ از نظر توانایی فردی که همه خداراشکر قدرتمند و قوی اند، ولی از دیدگاه امکانات متاسفانه خیلی توجه نمی شود اولین مسابقاتی که در آن بازی کردید، چه زمانی بود؟ من کمتر از یک سال ورزش را شروع کردم که اولین مسابقه ام قهرمانی کشوری بود که اسفند 1401 برگزار و توانستم مدال طلا را بگیرم و بعدش انتخاب شدم برای حضور در تیم ملی کشور فکر می کردین یک روز در این جایگاه ورزشی ...
فلسطینی های عزیزم می دانم که ثانیه ثانیه ها برای شما یکسال است
شانه هایتان حمل کنید این دور ار انصاف است که من شاد باشم در حالی که شما غرق غم و اندوه هستید من متاسفم ، حرف ها زیاد است و در سینه نهفته به قول بزرگان اهل قلم ناگفته ها همه در سینه کلافه شده اند دوست دارم با تو از روزهای خوش صحبت کنم و با هم لبخند بزنیم اما زمانی که به یاد خبر حمله ی هولناک و جنون آمیز رژیم خونخوار اسراییل به بیمارستان المعمدانی غزه و شهادت مظلومانه صدها زن و کودک ...
مرگ عجیب یک مرد توسط دوستش ؛ میخواستم مواد بکشم دوستم اصرار کرد او را به بیمارستان برسانم عصبانی شدم او ...
ام کرده بود و چون معتادم و مواد هم نکشیده بودم خودم هم عصبی شده بودم. به همین دلیل تصمیم گرفتم کمی مواد مصرف کنم، اما او مدام غر می زد و می گفت مرا به دکتر ببر نمی توانم صبر کنم تو مواد بکشی. به همین خاطر او را کشتی؟ عصبانی شدم و از دست حرف هایش کلافه شده بودم در همان حال که خمار و عصبانی بودم سنگی برداشتم و به سرش کوبیدم و در اوج ناباوری او خونین روی زمین افتاد. خیلی ترسیده بودم . جنازه را همانجا رها کردم و بعد از آن حتی سیم کارتم را عوض کردم که خانواده اش نتوانند ردی از من پیدا کنند و راز این جنایت برملا نشود. منبع: ایران ...
دیدار اعضای کانون شهدای دانشکده فارس با خانواده شهید کریمی
حج رفته بودم، وقتی روبروی مسجد النبی(ص) ایستاده بودم، آقا مرتضی با من تماس گرفت. گفت مادر این را جز شما به کسی نگفته ام، تو را به خدا قسم می دهم تا کنار مسجد رسول خدا برایم دعا کنی شهید شوم . برایش دعا کردم تا عاقبت بخیر شود و الحمدلله همینطور هم شد. این مادر شهید تصریح کرد: دوستان آقا مرتضی تعریف کردند که او شب شهادتش روضه حضرت رقیه(س) خواند و از خدا خواست تا مثل اباعبدالله الحسین(ع) بی سر، مثل اباالفضل العباس(ع) بی دست، مثل علی اکبر(ع) ارباً اربا و مثل حضرت زهرا(س) گمنام شهید شود. دقیقا همینطور شد، تا 6 سال هم گمنام بود و بعد پیکرش پیدا و شناسایی شد. پایان پیام/ ...
مرد 40 ساله: زنم با چند مرد رابطه دارد
مکانیکی راه اندازی کرده بودم برای همسرم نیز زندگی مرفهی فراهم کردم؛ چراکه درآمد خوبی داشتم و اوضاع مالی ام هر روز بهتر از گذشته می شد. به دلیل علاقه ای که به تهمینه داشتم، خودرو و خانه و حتی کارگاه را به نام او سند زدم و از سرویس طلا تا گوشی های گران قیمت را برایش می خریدم ، اما در حالی که 2 فرزند دختر و پسر داشتیم از حدود 4 سال قبل متوجه رفتارهای مشکوک همسرم شدم که مدام با گوشی تلفن در حال ...
من می دانم تو شهید نمی شوی!
مقدمات سفرم فراهم شود و بروم. یادم می آید شبی که راضی شدم برود خیلی خوشحال بود، به حوزه علمیه رفته بود و دوستانش می گویند از شدت خوشحالی خوابش نمی برد وحتی ما را نگذاشت هم بخوابیم. خیلی به من وابسته بود مادر شهید بدری این طور از علاقه بین شان می گوید: خیلی به من وابسته بود، همیشه با من بود واز کنارم تکان نمی خورد ومن هم تا الان خیلی دوستش دارم. می خواست برود مدرسه همه می گفتند ...
سعادت در گروه حمایت از ولایت فقیه است
گریه و ناله سر دهید که این ناله های شما دشمنان انقلاب را خوشحال می کند. مادر جان: از تو می خواهم همچون مادر وهب، آن شیر زن کربلا روحیه و استقامت خود را حفظ کنید و به یاد داشته باشی که با خداوند معامله که در آن حسرت و پشیمانی وجود ندارد. خواهرانم: هرگاه غم فراق من به دلتان سنگینی کرد، به یاد مظلومیت و مصائب حضرت زینب (س) در ایام اسارت و پس از شهادت امام حسین (ع) بیفتید و صبر ...
زندگی با دو ویلچر!
مثل بقیه زندگی می کنیم و خودمان را روی ویلچر نمی بینیم و محدودیتی برای انجام کارهایمان نداریم. مرضیه تنها سه سال داشت که به خاطر تصادف، قدرت راه رفتن خود را از دست داد و برای همیشه فلج شد. در همه این سال هایی که توان راه رفتن نداشت، خانه نشین نشد و پابه پای بقیه آدم ها حرکت کرد: در مدارس عادی درس خواندم و توانستم لیسانس مشاوره بگیریم؛ درحالی که آن موقع خیلی از افرادی که وضعیتی ...
معلولیت، محدویت نیست و می توان با تکیه بر توانایی های فردی موجب محبوبیت شود
زحمتکش خود کمک کند، من توانستم با درآمدم خانواده را خوشحال کنم و باعث شدم به من افتخار کنند و توانستم فرد مفیدی در خانواده باشم و برای من این کافی نبود و من باید به قشری که در جامعه شبیه من بودند کمک می کردم. پس تصمیم گرفتم هر ماه بخشی از حقوقم را به مراکز بهزیستی اهدا کنم، و این کار شش سال است که تداوم دارد و یقین دارم دعای خیر کودکان بهزیستی بدرقه راه من است. دانش آموز خبرنگار: نرگس زندیه ...
عشق چرا ندارد! ؛ روایت دلتنگی های همسر شهید مدافع حرم
روزی که خانواده ها دورهم جمع شده بودند، تا سمانه را به عقد محمد درآورند و. محمد من واقعاً اشتباه کردم که گذاشتم بری؟ من دستی دستی خودم رو بدبخت کردم؟ یعنی اشتباه کردم مانع رفتنت نشدم و غم انداختم توی دل بابات، خواهرات، اعظم و فاطمه، برادرهات، عباس و بهنام؟ اشتباه کردم؟ تو چی؟ اشتباه کردی که این راه رو رفتی؟ اگه نرفته بودی، الان کنارم بودی توی همین اتاق. مثل همه پنج شنبه، جمعه هایی که اینجا بودیم ...
چرا بلاها، نردبانی برای رشد انسان هستند؟ + صوت
را به بیرون بکشد و از این حس هیچ اطلاعی نداشتم و با اینکه کاری هم در بیرون نداشتم اما یک حسی می گفت که بیرون خانه بروم، به بیرون رفتم و داخل کوچه دیدم از روبه رو استادم آقای قاضی به سمت من می آید با ایشان صحبت کردم و گفت من به تو گفتم به بیرون بیایی؛ حقیقتا میهمان آمده خانه ام و هیچ چیزی در خانه ندارم و من هم متوجه شدم آن نیروی که مرا بیرون کشید استادم بوده و مبلغی به ایشان قرض دادم . هدف بنده از بیان این داستان این بود که آیت الله قاضی فقیر بود اما هیچگاه با خدا در نیافتاد و قهر نکرد زیرا معتقد بود خدا چشم دارد و خودش ما را می بیند. ...
مرد ثروتمند متهم به آزار شیطانی؛ او یکبار هم به اعدام محکوم شده بود
دختر ادامه داد: وارد خانه شدم و تلفنم را به شارژ زدم. این مرد برایم آبمیوه آورد. آن را خوردم و نیمه بیهوش شدم. بعد متوجه شدم قصد تجاوز به من را دارد. مقاومت کردم. او سرم را به تخت کوبید و به من تجاوز کرد. بعد با همان حالت مرا سوار ماشینش کرد و به سمت شرق تهران مقابل خانه ام برد و تهدید کرد اگر به کسی چیزی بگویم مرا می کشد. با شکایت دختر جوان، مرد ثروتمند بازداشت شد. او دختر جوان را ...
روزنوشت های یک پرستار
ها می رسم. اما کنار جاده ماشین ها نبودند. ترس درونی ام اجازه نداد که مسیر نامعلوم بروم. هنوز 5:15 بود. ادرم ساعت 10 منتظرم بود نه این وقت روز. سه هفته از کوه دور بودم. خودم هم دلم نمی خواست به خانه برگردم. باید مسیرم را عوض می کردم. تصمیم گرفتم بروم بیدبخون. ماشین را کنار تلمبه نی ریزی پارک کردم. ...
سامان نریمان جهان : هیچوقت نباید از پرسپولیس جدا می شدم
به خودم خیانت کردم. اگر من سال بعد می ماندم... اما رفتم خودم گفتم رضایتنامه ام را بدهید بروم. سامان نریمان جهان همچنین عنوان کرد: من تصمیم اشتباهی گرفتم که جدا شدم و هیچوقت نباید جدا می شدم. دو سال قرارداد داشتم و من مطمئن بودم اگر بازی می کردم، جایم اینجای فوتبال نبود. سقف فوتبال من قطعا اروپا بود و همیشه به این فکر می کردم. وی با اشاره به محرومیت پرپسولیس گفت ...
2 نوحه میثم مطیعی که با دختران و پسران نوجوان در فاطمیه همخوانی کرد+فیلم
حسین افتاد با توام به نگاه تو قسم تا به قافله تو برسم سیدنا المظلوم، سیدنا العطشان با نسیم پرچمت، زیر باران غمت دلم از زوار توست، عطشم دیدار توست ای ماه آسمان عاشقی ام بنگر دلتنگی هایم را چشم ترم نشان عاشقی ام بنگر دلتنگی هایم را به نگاه خود ای کاش، بپذیری، دل سرگردانم را به سپاه خود ای کاش، بپذیری، من و فرزندانم را تو ...
آزار دختر جوان توسط شیطان بی ام و سوار در اندرزگو / پس از بیهوش شدن بی عفت شدم + جزییات
به گزارش رکنا، رسیدگی به این پرونده از 20 شهریور ماه سال 1402 با شکایت دختر 22 ساله ای به نام سارا آغاز شد. وی که به پلیس آگاهی رفته بود از مردی که وی را بیهوش کرده و داده بود شکایت کرد. دختر جوان در تشریح شکایتش گفت: از محل کارم به خانه بر می گشتم که تصمیم گرفتم به مطب در خیابان اندرزگو بروم .مقابل مطب ایستاده بودم که مرد جوانی که سوار بر یک دستگاه BMW بود مقابل پایم متوقف ...
قتل ناموسی یک زن بخاطر رابطه پنهانی با مرد همسایه / فرار زن جوان به ترکیه رازگشایی شد
.... تا اینکه یک روز در محل کار پایم آسیب دید و به خانه برگشتم .همان موقع صدای همسرم را از خانه همسایه طبقه سوم که مردی به نام نوید بود شنیدم .می خواستم مقابل در بروم اما چون پایم آسیب دیده بود ترسیدم نتوانم از خودم دفاع کنم. به همین خاطر به خانه پدر زنم رفتم و ماجرا را به آنها گفتم حتی وقتی مهتاب به خانه پدرش آمد مادرش با او دعوا کرد .اما زنم می گفت دیگر مرا دوست ندارد و نمی خواهد به این زندگی ...
ما از تبعیض ناراحتیم
آنقدر به من روحیه دادند که خدا را شکر نتیجه هم داد و شرمنده نشدم. تنها تهرانی تیم ملی کشتی آزاد هستی. به نظر باید مسئولان شهر تهران بیشتر از این حرف ها حواسشان به تو باشد؟ دست شهرداری تهران درد نکند. در یک مراسمی در برج میلاد از من و همه قهرمان ها تجلیل کرد. باقی عزیزان را که در مراسم استقبال فقط می بینیم. البته رئیس فدراسیون خیلی حواسش به همه ما هست و این تنها نقطه قوت کشتی است. کار ...
پیام نفرینی مادر تتلو پس از انتشار خبر بازگشت پسرش به ایران + متن
یه چیزی میگم تو رو خدا قسم بخور که ناراحت نشی نگاش کردم گفتم بگو. به من تهمت زد و سرم گیج رفت افتادم زمین دلم شکست شاید مردم. چون زن پاکی بودم بودم بودم بارها از این نامردمی ها شنیدم چون زنی بودم که میخواست سه تا بچشو زیر بالو پرش حفظ کنه. اما آهییی کشیدم تا عمق سلولهایم خواستم از آن محله نفرین شده نقل مکان کنم کامیون برای اسباب کشی آماده شد مردم همان محل دنبال ماشین می دوید ...
روایت اسرای فلسطینی از جنایات اسرائیل
خوشحالی کنیم. نهایه درباره برخورد با اسرا پس از عملیات توفان الاقصی گفت: سربازان با کلاه و سپر وارد شدند و به سمت ما گاز اشک آور پرتاب کردند. وی درباره علت ضعف جسمانی خود هم گفت: من در یک اتاق تنگ نگهداری می شدم که تنها یک پنجره کوچک داشت و حتی هوا هم به اندازه کافی نبود. وی با تشکر از همه مردم غزه و محور مقاومت بیان کرد: بهترین خاطره من در زندان این است که با زندانیان و زنان فلسطینی دیگر در زندان ...
گفت مادر مرا نبوس مادران شهدا حسرت می خورند!
گفت و گو با مادر و 2 تن از اقوام غواص شهید مفقودالاثر محسن جاویدی فاش نیوز - من تمام شهر را دنبالش گشتم. پاهایم تاول زد تا توانستم داخل پایگاه بسیج پیدایش کنم. گفتم نرو پدرت از دنیا رفت و کسی بالای سر من نیست. پسرم گفت من باید بروم از کشورم دفاع کنم. رفت و بعد از دو ماه برگشت. خواستم او را ببوسم گفت ننه ماچم نکن همرزمم شهید شده، مادرش تو را ببیند غصه می خورد. دوباره رفت اینبار خبر ...
حرف های دردناک مادر امیرتتلو / سرگذشت عجیب این مادر وپسر چه بود؟
چندروی است خبر بازگشت امیر تتلو به ایران پیچیده است. ابتدا خواهر تتلو از عدم موفقیت او برای بازگشت خوشحال شد و حالا مادرش پستی دردناک منتشر کرد. (بخشی از متن ایشان را حذف شده است.) فریده واثق نوشت: خدا بود من بودم در کوچه پس کوچه های پایین شهر در محله ای که زنها [...]
پروانه ای رها از پیله ها
بازی می کنند و بازیگرانی هم هستند که مدت هاست کار نکرده اند. می خواهم به غزه بروم و از کودکان دفاع کنم پروانه معصومی، می گفت: ای کاش شرایط طوری بود که می توانستم به غزه بروم و از بچه های فلسطینی دفاع کنم. معصومی در گفت وگو با کیهان درباره احساس خود نسبت به کشتار زنان و کودکان بی گناه در غزه اظهار داشت: این اتفاقات، جگر آدم را خون می کند. باور بفرمایید که اگر می توانستم به غزه می ...
دزد سابقه داری که از زندگی گذشته اش پشمان بود خود را آتش زد!
دستانم هم سوخت. دیگر با این دست ها نمی شود گوشی قاپی کرد. *چرا خودت را آتش زدی؟ چون از این زندگی خسته شده بودم. از سرقت و زندان خسته شده بودم. حس عذاب وجدان داشتم. نمی خواستم با این دست ها موبایل سرقت کنم. هر بار که از زندان آزاد می شدم توبه می کردم، اما هر دفعه توبه می شکستم. خسته شده بودم. از خودم بدم می آمد و به همین دلیل در خیابان روی خودم بنزین ریختم و آتش زدم، اما مردم به ...
این جوانِ افغان تنهاست؛ سر مزارش می روی؟
ندادند تا زندگی کند. و تنها، برای آن ها، مُرد! بجستان یا افغانستان؟ سوز هوای پاییز، استخوان هایم را در هم می کوبد. به نوشته های روی سنگ خیره می شوم. به اسم رجبعلیِ غلامیِ بیست و سه ساله. و به بجستان ی که به جای نام وطن اش یعنی افغانستان کنار تاریخ تولدش نوشته اند. گریه ام می گیرد برای آرزوهایش. برای دختری که به خواستگاری اش رفت و در جوابش گفت: فقط به شرطی با تو ازدواج می کنم که ...
غلامعلی آمد اما در این لحظه های وصال عزیز با درد فراق چه کند؟
های مختلف سختی کشیده بودم که تحملم کم شده بود. گفتم: صبر کن امتحان بچه ها تمام شود، بعد برو. گفت: نه باید بروم. از آخرین مأموریتش که از زاهدان برگشت، سه شب خانه بود و در این مدت پیگیر گذرنامه اش بود. در تمام این سه روز من فقط گریه می کردم. شب دوم که کارش جور شد، آخر شب وقتی بچه ها خوابیدند، نشست مقابل زانوهای من. من روی تخت نشسته بودم. غلامعلی گفت: عزیز! دعا کن شهید شوم، این آرزوی من است. گفتم ...
روایت زندگی یک فرد مبتلا به ایدز/ آیا بیماری اچ آی وی مهارشدنی است؟
مواد مخدر را گردن گرفتم شهرام متحول شدنش در زندان را اینگونه مطرح کرد و گفت: در خانه فردی زندگی می کردم که مواد مخدر در آنجا جاساز کرده بود. به حدی از زندگی ناامید بودم که با آمدن پلیس همه آن مواد را گردن گرفتم و حدود 12 سال به زندان رفتم. در زندان کسی از ابتلا من به بیماری ایدز خبر نداشت. حال روحی ام به اندازه ای بد بود که حدود 80 سی سی متادون خوردم و خودکشی کردم، اما به لطف ...
حرکت جسورانه این چند نفر علیه خانواده شان سر و صدا به پا کرد
! ما همگی فکر می کردیم ماهواره فقط همان چیزهایی ست که در اخبار 20:30 گفته می شود. بعدتر به اصرار من که تحت تاثیر گفتگوهای بچه های مدرسه بودم، ماهواره به خانه ما اضافه شد و حالا روزگاری طوری شده که من خودم بیننده برنامه های ماهواره ای نیستم، اما چراغش همیشه در خانه ما روشن است. حامد دوستی: در خانواده ما تا پیش از من کسی علاقه مند به فوتبال نبود، من اما یک تیفوسی تمام عیار شدم، همه چیز از ...
آدینه با داستان/ انارستان
کجا آمده ای؟ -از زندان! صدای در آمد. استوار در را باز کرد و به دنبالش پیرزن آمد تو. حالا دیگر دست هایش را کمی رها کرده بود. کانال عصر ایران در تلگرام بیشتر بخوانید: آدینه با داستان/ رفته ها در باران برمی گردند آدینه با داستان/ عمارت جهانگیرخان آدینه با داستان/ باران نبود، شایعه بود تماشاخانه فریب حیرت انگی ...