خاطرات پسری 16 ساله که برای اولین بار اردوی جهادی را تجربه کرد
سایر منابع:
سایر خبرها
دانلود رمان انتهاج
تو خونه آدم خوبی نباشه! بابا باز از تو آینه منو چک کرد و گفت – این آقای کاظمی رو کی بهت معرفی کرد !؟ قشنگ حرف منو انکار کرده بود . نگاهم رو آزرده از بابا گرفتم. خیره شدم به بیرون و گفتم – پیام ، همکلاسی کلاس زبانم! بابا فقط هوم گفت. مامان برگه ها رو تا کرد و گفت – باشه اینا رو شب به نگار و نسرین هم نشون بده. نگار می پرسید حالا طرف آدم حسابیه! بهش بگم خیلی خم آدم حسابیه! بابا لبخند رضایتی زد و گفت – والا... بچه های ما که عرضه نداشتن دکتر نشدن حداقل یه داماد ما دکتر بشه! ...
خلاصه داستان قسمت 316 سریال ترکی خواهران و برادران
چیکار میکنین؟ نرین زنگ میزنم به پلیس که برین پیش پسرتون! سوزان میگه باشه میخواستم با خانمتون حرف بزنم اون مرد میگه نیست خونه سوزان میخنده و میگه پس بهش زنگ میزنم تا ببینم از منشیتون خبر داره یا نه او بهش میگه باور نمیکنه حرفتو! سوزان میگه ولی من عکس دارم او بهش میگه چی میخوای؟ سوزان میگه پسرمو از بازداشتگاه بیرون میاری فردا هم جلوی همه از امل عذرخواهی میکنی اون مرد قبول میکنه و باهم ...
خاک مقتل یک شهید گمنام نشان نامزدی ما شد
گروه فرهنگی - رجانیوز: کادو را زیر چادرم پنهان کردم و رفتم پایین، حمید گفت: مامان برای فردا ناهار با خانواده دعوتتون کرده، اومدم خبر بدم که برای فردا برنامه نچینید. تشکر کردم و گفتم: حمید! چشماتو ببند. خندید و گفت: چیه، می خوای با شلنگ آب خیسم کنی؟ به گزارش رجانیوز ، این چند مین باری بود که کاغذ کادوی هدیه حمید را عوض می کردم. خیلی وسواس به خرج دادم. دوست داشتم اولین هدیه ای که به حمید ...
ماجرای امروز چاپ شد/ روایت شهادت شهدای مدافع امنیت
.... الان حدود یک سال است حسین را توی خواب ندیده ام. شاید به این دلیل که خیلی برای حبیب دل تنگی کردم. چند وقت پیش، به مزارش رفتم و گفتم: مامان، فکر نکن من تو رو فراموش کردم؛ ولی تحمل دوری حبیب رو دیگه نداشتم. تو رفتی و حبیب رو هم با خودت بردی. بابا رو هم بردی. من اینجا تنها شدم. گاهی یاد خاطراتش می افتیم و با خواهرهایش درباره اش حرف می زنیم. یادم هست روز اول مدرسه، او را بردم و ...
قدوس: چند باشگاه دیگر من را می خواستند/ متاسفانه مجبورم در پست های متفاوت بازی کنم
.... گفتم نه، بعید می دونم. گفت می خوای توماس فرانک بهت زنگ بزنه؟ گفتم آره، بگو زنگ بزنه. توماس زنگ زد و دیدم جدیه. گفتم شندن و جاشی برای مدت طولانی مصدوم شدن و کسی رو می خوان که سیسستم رو بشناسه. گفتم باشه مشکلی نیست، هفته دیگه بیام؟ توماس گفت فردا. من تمرین می کردم ولی تمرین فوتبالی نه. بیرون می رفتم و می دویدم. وقتی توماس گفت آماده ای، گفتم آره آره، هر روز دارم تمرین می کنم. برگشتن به ...
خلاصه داستان تمام قسمت های سریال ترکی خواهران و برادران + عکس
کنم و تو فکر وام بودم که نشد. نباهت بهش میگه بهتره پیگیری نکنه.... برای خواندن این قسمت روی تیتر مربوطه کلیک کنید. قسمت 301 سریال خواهران و برادران سوزان پیش آکیف و نباهت رفته و میگه امشب یه نفر بهم زنگ زد گفت برم پیشش تا بهم بگه که احمد چجوری کشته شده آنها شوکه میشن و میگن چی؟ یعنی چی؟.... برای خواندن این قسمت روی تیتر مربوطه کلیک کنید. قسمت 300 سریال خواهران و ...
مروری بر خاطرات مروجان حجاب / از ادب حاج آقا تا دختری که مادرش را با حجاب کرد
، اجتماعی نیستند و از جمع فرار می کنند به این نتیجه رسیدم که با حداکثر احترام، یک خواهش اجتماعی و بشری از این خانم داشته باشم. جلو رفتم و گفتم سلام علیکم حالتان خوب است؟ گفت: علیک سلام، ممنون حاج آقا. با نهایت احترام گفتم از شما به عنوان یک برادر خواهش می کنم این چند لحظه ای رو که در نانوایی به اجبار هستیم عنایت کنید حجابتون رو بهتر رعایت کنید. زن فوری کل سرش را با شال پوشاند و گفت: آگه همه ...
اعتراف تکان دهنده ستاره استقلال و پرسپولیس: طی 3 ماه هم معتاد شدم هم قاچاقچی، هم حبس ابد گرفتم!/ زرینچه ...
بودم که با دلش استقلالی شود. به من گفت خیلی معرفت بزرگی به خرج دادی و مطمئن باش یک روز این را برایت جبران می کنم اما... اما چه؟ وقتی زندان افتادم یک روز به آقای جباری از داخل زندان زنگ زدم و گفتم علی آقا آن ماجرا که گفتی یک روز برایت جبران می کنم را یادت هست؟ گفت بله. گفتم الان خانواده ام مشکل دارند خواهش می کنم از طریق باشگاه به آن ها کمک کنید اما گفت دست مان تنگ است و باشگاه پول ...
سه پایه برای گروه پایدار
به گزارش اصفهان زیبا ؛ جاگیری مناسب، علم و تعهد به وظایف در کنار انعطاف پذیری! این را به دانش آموزانی گفتم که یک بار گروه تشکیل داده بودند و دست از پا درازتر برگشته بودند؛ چون آن گروهی که می خواستند نبود. یک تصویر فرمالیته از تقسیم شدن بچه ها دور چند میز، اما بدون هیچ گونه کارکردی. منظور از کارکرد، سود ملموسی است که موجب شود کارِ گروهی خود به خود ادامه پیدا کند، نه اینکه منِ معلمِ ...
آرزوی کودکی اش با شهادت تحقق یافت
حدود ساعت 5 صبح بود. مثل همیشه خواستم بیدار شوم و بدرقه اش کنم که اجازه نداد. با دعا های مادرانه و آیت الکرسی راهی اش کردم. هیچ گاه فکر نمی کردم این آخرین وعده دیدار ما باشد. خبر شهادت چند روز بعد از آخرین مأموریت، قرار بود ساعت 8 صبح به خانه بیاید. همیشه در مسیر برگشت نان می خرید، زنگ می زد و می گفت مامان کتری را بگذار جوش بیاید، من دارم می آیم. مثل همیشه منتظر آمدنش بودم ...
سوال زشت مهران مدیری از خانم شرکت کننده | ناراحتی شرکت کننده جوان از حرف مهران مدیری
نمیدانم واقعا چرا در تلاشید که ببینید مادر شهرزاد کیست.شهرزاد مدیری هم در واکنش به این عکس گفت:جالبی ماجرا اینجاست که مامان من هم عکس را فرستاد و به من زنگ زد و گفت شهرزاد مردم حق دارند بندگان خدا بخاطر اینکه منی که مامان توام دارم میگم خانمه واقعا ته چهره تو رو داره و واقعا شبیه من بود.مهران مدیری هم از آن دست هنرمندان است که علاقه ای به انتشار اطلاعات از زندگی خصوصی اش ندارد و با وجود شایعات ...
ادعای دروغین تجاوز، نقشه زن پلید برای سرقت از خانه مرد ثروتمند بود
بودیم و شوهرم در خانه تنها بود. صبح روز بعد وقتی به خانه برگشتیم هرچه در زدیم کسی در را باز نکرد. می دانستم شوهرم در خانه است. سرانجام با کلید وارد و با صحنه وحشتناکی روبه رو شدیم. همه خانه به هم ریخته بود و شوهرم هم در حالی که لباس تنش نبود، چاقو خورده بود و خونریزی داشت. فوری به اورژانس و پلیس زنگ زدم. شوهرم را به بیمارستان بردند و تحقیقات از خانه مان آغاز شد. در خانه همه چیز به هم ریخته بود و ...
روایت خواهر شهید حججی از شب خواستگاری او/توقع داشتم به شیوه سنتی ازدواج کند کد خبر: 904407 / دیروز, ...
نوع گل و شیرینی برایش بخرد. خانواده خانمش قبل از بله برون آمدند خانه ما. من از دانشگاه آمده بودم و چادر مشکی سرم بود. رفتم نماز بخوانم. 2 دقیقه یک بار می آمد و می گفت: چرا نمیای بیرون؟ می خوان تو رو ببینن. گفتم: نماز نخوندم. می گفت: بَده! بیا بیرون. وقتی رفتند با صحبت هایی که شد، فهمیدم 100 درصد همدیگر را می خواهند. انتخاب همسرش خیلی برایم عجیب بود. توقع ...
خلاصه داستان قسمت 82 سریال ترکی زغال اخته
رفته و بهش میگه دارم کم میام تظاهر کردن خیلی سخته من از فاتح چندشم میشه و در حد مرگ ازش متنفرم ولی باید هرروز بهش لبخند بزنم! و گریه میکنه که شعله بغل و آرومش میکنه. موقع رفتن دوعا میبینه که دوتا بلیط تئاتر قاب کرده که شعله میگه واسم خیلی با ارزش بود واسه همین قال کردم دوعا میگه امیدوارم ارزش تورو بدونه. پنبه و نورسما دارن خونه رو میچینن که نیلای فیلم مصطفی را میبینه تو فضای مجازی پنبه از ری اکشنش ...
سردار رفت پیش پدر...
شهید محمدحسین محمدخانی، مدافع حرم، از فردای روز عقدشان خاطره ای تعریف کرده و گفته است: از قبل می دانستم تولدش روز بعد از عقدمان است. هدیه خریده بودم؛ پیراهن، کمربند و ادکلن. نمی دانم چقدر شد؛ ولی به خاطر دارم، چون می خواستم خیلی مایه بگذارم، همه را مارک دار خریدم و جیبم خالی شد. بعد از ناهار یک دفعه با کیک و چند تا شمع رفتم داخل اتاق. شوکه شد. خندید و گفت: تولد منه؟ تولد توئه؟ اصلاً کی به کیه؟ وقتی ...
خدا پشتیبان فرزندانم است
انگیزه ای باعث شد تا بانوی خیر مازنی دست به چنین کاری بزند، موضوع گزارش ماست. مامان فوزیه انگار برایش غریبه نیستی و او سال هاست تو را می شناسد. از دهانش مامان جان نمی افتد؛ خاص مادران ایرانی که همه فرزندان این آب و خاک را چون بچه هایشان دوست دارند. ساکن شهر سیمرغ است؛ شهری در نزدیکی بابل. خودش آن را کیاکلا می نامد؛ گویا اسم قدیمی شهر سیمرغ این بوده است. بابایی خانه باصفایی دارد ...
گزارشی از زندگی یکی از مدافعان حرم تازه تفحص شده
بودم و می گفتم داخل کشور است و برمی گردد که 16 روز آنجا بود. شجاعتش هم خیلی زیاد بود چون ایمان خیلی بالایی داشت و اصلاً در وجودش قبل از هر رفتنی احساس ترس و نگرانی نمی دیدم. ولی وقتی که رفت سردشت من چند روز بعدش خوابی دیدم. آن موقع قرار بود که من در یک زمان مشخص شده از قبل بهش زنگ بزنم. قبل از نماز صبح بود که خواب دیدم شهید شده است. وقتی بیدار شدم صدای اذان صبح می آمد. نماز را که خواندم خیلی ...
متن خنده دار روز عشق با عکس های بامزه برای استوری
امروز روز سپندارمذگانه ها چی بلام میخلی ؟؟؟؟ میگن پسره الان توکماس........ااا وایسا میگن دار فانی رو وداع گف همین الان... صلوااااات . . مورد داشتیم دختره بعد از ولنتاین مغازه عروسک فروشی زده......به جون تو اگه دروغ بگم.....مغازشم همین سر کوچس تازه نمایندگی فعال در سراسر کشور هم میخواد. . . دقت کردین دقیقا چند روز مونده به ...
شعر درباره سردار سلیمانی جدید، کوتاه برای مدرسه
پوشیدم من حاج قاسم هستم پر از تلاش و امید ایران با ما بچه ها می تابه مثل خورشید ### شعر درباره سردار سلیمانی برای مدرسه طولانی یه روز سرد و برفی تو سرمای زمستون ما بچه ها اومدیم تو کوچه و خیابون اون روزی که با لبخند تو آسمون پریدی مردم کشورت رو از ...
روایت هشت شهید مدافع امنیت و فتنه
احترام را همه می فهمیدند و به همین دلیل، مِهرش به دل همه می نشست. ما 5 مرداد 1385 عقدکردیم و دو سال نامزد بودیم تا درسم تمام شود. من متولد اردیبهشت 1369 هستم و تازه آن موقع پانزده سالم تمام شده بود. آقاپرویز هم نوزده ساله بود. تا آن روز فکر می کردم باید حدود بیست ویکی دو سالش باشد؛ اما روز عقد فهمیدم فقط نوزده سال دارد. پیش خودم خندیدم و گفتم اینکه خیلی بچه است! آقا پرویز خیلی ...
چاپ رمان ایرانی کابوس زنی که در وان حمام خانه من مرده بود
حرف تو رو باور کنم به م می گن روانی. باید باور نکنم. اما تو حق داری هر چیزی رو که می بینی باور کنی. از دکتر خوشم می آید. دکتر برای من با همه آدم ها فرق دارد، با این که مثل همه آدم ها توی یک کاراکتر خلاصه شده. شاید چون مرد است. اگر زن هم بود باز هم تعداد کاراکترها زیاد نیستند. یعنی خیلی نیستند. همین چند نفر. مهناز، خانم طبقه بالایی، مامان، خانم اسدی و شاید همین پرستار. بیشتر از این نیستند. ...
خلاصه داستان قسمت 315 سریال ترکی خواهران و برادران
پیکنیک تو طبیعت رفتن، آنها در حال غذا خوردنن که آسیه زنگ میزنه و میگه امل با یکی تو مدرسه دعوا کرده من دارم میرم گفتم بهت خبر بدم عمر میگه باشه الان منم میام. تو مدرسه مدیر با عمر و آسیه و مادر و پدر کسی که امل باهاش دعوا کرده حرف میرنه اما پدر و مادر طرف مقابل زیادی از خودراضی هستن و با لحنی بد حرف میزنن که عمر هم با اون مرد دعواش میشه و در آخر مشتی تو صورتش میزنه مدیر مدرسه میگه الان به پلیس زنگ میزنم عمر که از روی عصبانیت این کارو کرده بود کلافه میشه. شنگول از حرف های نباهت با آکیف متوجه میشه که شوال ترمز ماشین عروسی سوزان و احمدو دستکاری کرده بوده. ...
ما خیلی پول داریم، خیلی!
هم می شد بگی. گفتم: برای اینکه بهتر برات جا بیفته و فکر نکنی ما همش تخم مرغ می خوریم با نمودار دارم واست توضیح می دم. همسایه گفت: ممنونم. راستش من تا حالا نمودار رو فقط از تلویزیون دیده بودم، نه از نزدیک. حالا این دایره چیه داری می کشی؟ گفتم: می خوام با نمودار دایره ای بهت نشون بدم که ما 90 درصد بودجه مون صرف سفربه شهر های زیبای کشورمون ایران میشه و مدام تو مسافرتیم ...
ذهنیت منفی
بهت یاد بدم نظافت رو تو خونه رعایت کنی. دیشب ده تا خرما خوردی هسته هاش هنوز روی فرشه . - عصابی نشو ، سریع هم قضاوت نکن. اونقدرها هم که می گی بی نظم نیستم. خواستم بردارم گوشیم زنگ خورد یادم رفت. ده تا خرما هم نیست فکر کنم هفت هشت تا بشه . - همیشه کارت همینه. از اون موقع که از سر کار اومدی منتظرم ببینم می فهمی چه تغییری تو خونه ایجاد شده یا نه. واقعاً بی سلیقگی تو خونته . ...
مزایای دوره کوچینگ با دکتر شهاب اناری
تا تصمیم درست بگیرین؟ یا اون زمان هایی که از سبک زندگیتون خسته شدین، یا میخاین یک هدف خاص یا تغییر مهم تو زندگیتون ایجاد کنید، برای روبرو شدن با چالشها از چه کسانی میتونید کمک بگیرید؟ خب! فکر کنم تعریف رو بهتون گفتم دیگه. برای جواب سوالای بالا می تونم بگم اکثر افراد موفق و حتی کمپانی های خفن مثل گوگل هم برای رسیدن به موفقیت و انجام تغییرات تو ساختارشون از کوچینگ استفاده کردن ...
آیا شغل تبدیل به بتی برای پرستش شده است؟
احساس نمی کردم که قرار است بین دو شغل یکی را انتخاب کنم؛ این احساس را داشتم که باید بین دو نسخه از خودم، دست به انتخاب بزنم. پس از چند هفته ژرف اندیشی، پیشنهاد شرکت طراحی را پذیرفتم. البته کل حقیقت این نیست. ابتدا شغل را رد کردم و فردای آن روز با هراس و استرس به مسوول کارگزینی شرکت زنگ زدم که گفتم نظرم عوض شده است. چند هفته نخست کارم هم فکر می کردم که تصمیم اشتباهی گرفته ام. هر روز صبح ...
کینه ات را به دل گرفتم آقای هاشمی نسب!
کنند من خانواده ندارم یا ترس و واهمه ای دارم. خدا را شکر سالم زندگی کرده ام و آتویی دست کسی ندارم و اخلاق مدار بودم. همیشه سعی کردم با احترام از مقابل بی احترامی ها بگذرم اما در بحث ناموسی می شود، نمی توانم کوتاه بیایم. * حالا فکر می کنید خود مهدی هاشمی نسب مقصر اتفاقاتی است که در این سال ها برایش رخ داده؟ قضاوت با کسانی است که در این چندین سال رفتارها را دیدند. من نمی توانم بگویم ...
انارچینی عروس و داماد به جای کارگرها
.... پدر کاظم کشاورز بود و آن روز تصمیم گرفته بود مثل همیشه چند کارگر را برای چیدن انارهای باغ اجیر کند. وقتی داشت از درِ خانه بیرون می رفت کاظم متوجه او شد؛ جلو رفت و گفت: کارگر نمی خواد، من خودم همه انارها رو براتون می چینم. پدرش خندید و جواب داد: تو؟ تنهایی! کاظم گفت: بابا! خرج عروسی من امسال به شما خیلی فشار آورده، نمی ذارم کارگر بیارید. پدرش در حالی که او را ...
من گرگ هستم
فیلم یک جاهایی چشمانم را بستم. چون باور نمی کردم این خودم هستم که با چنین قساوتی دختری را در روز روشن تهدید می کنم. آن دختر را می شناختی؟ نه. اصلا. نخستین بار بود که او را می دیدم. آن روز چه اتفاقی افتاد؟ چند شب بود که نخوابیده بودم. شیشه می کشم و هر وقت مواد مصرف می کنم بی خواب می شوم. از شب قبل در آن محدوده پرسه می زدم. حوالی دارآباد بود. اصلا نمی دانم چرا سر از آنجا ...