سایر منابع:
سایر خبرها
مارال فرجاد ترک وطن کرد, عاشق ایرانم
......من عاشق مردمی هستم که می یان جلو تو خیابون به من میگن :ا شما مارال فرجادی ما خیلی دوستتون داریم ... نمی دونن من هزاربرابر دوستشون دارم...من انقدر عاشق مردمم هستم از وقتی اومدم بیشتر مترو سوار میشم تا مردم رو بیشتر ببینم ... .اخ من دوسال و نیم نیستم ،،دلم برای تک تک تون تنگ شده....وقتی رفتم تازه فهمیدم چقدر عاشقتون بودم ....عاشق همه تون...... .قبلا وقتی جای ...
یک سنگ قبر و یک قاب، سنگ صبور مادران شهدا
دارد از این سفر کربلا دارد؛ سفری که بیشتر به کام او تمام شد؛ و مطمئنا مادر عاقبت بخیری خود و فرزندش را همان موقع گرفت وقتی از نصرت خانم پرسیدند با این همه فعالیت ابراهیم، هیچ گاه خودتان را برای شنیدن خبر فرزندتان آماده نکرده بودید؟ سری تکان می دهد و می گوید: چرا منتظر شهادتش که بودم، ولی خوب هرچه که باشد مادرم، دلم نمی آمد خار به پای بچه ام فرو رود. می گفتم ان شاءالله ابراهیم می ماند و ...
مهمان مامان
، چشمشان به در است که پدر و مادری آن ها را به خانه ببرد؛ چون به قول خودشان در شیرخوارگاه خانواده نیست. همه به من می گویند با این شرایط اقتصادی چطوری توانستی سه بچه را به فرزندی قبول کنید، کار سختی است، مردم بچه خود را به زور تحمل می کنند اما من خدا را شکر می کنم که این کار را انجام دادم و این بچه ها برای من نعمت و برکت هستند. این مادر می گوید: یونس خیلی به من وابسته شده و همیشه به من می ...
یک زندگی و 3 بخش
هر سه فرزندش توان حرکت نداشتند. راه رفتن برایشان رویا بود. یکی از بچه ها را به بغل می گرفت، یکی را سوار کالسکه می کرد و دیگری را با ویلچر حرکت می داد. مسافتی که می توان یکباره رفت را سه بار رفت و برمی گشت و تا به امروز نزدیک 30 سال، تنها کارش خدمت به سه فرزند سه قلوی دارای معلولیتش است. فاطمه خانم، مادر سه فرزند است؛ سه فرزند سه قلو اما یک تفاوت بزرگ با دیگر مادران دارد. هر سه فرزند او ...
مامان من میشی؟
پر نخواهد شد. "پرستو عزیزی" مددکار این مرکز است که بقول خودش برای مدت کوتاهی به اینجا آمده ولی عشق به بچه ها و محیط این مرکز موجب شد از اینجا دل نکند و کار در این مرکز را ادامه و اکنون 15سال است که به عنوان مددکار مشغول فعالیت است. وی با وجود اینکه مادر نیست ولی ارتباطی مادرانه و ماهرانه توام با محبت با بچه ها دارد، ساماندهی کودکان این مرکز، فراهم کردن زمینه ملاقات با خانواده ...
زنان را نادیده نگیریم
کنترل ابعاد متعدد زندگی را به دست بگیرد. مادری کردن ممنوع! برای خیلی از خانم ها و آقایان دل کندن از خانه پدری و عواطفی که بین اعضای خانواده طی سال ها رد و بدل شده کاری بس دشوار است. البته هستند کسانی که در تغییر این شرایط موفق عمل کرده اند و بدون کمترین سختی و دشواری محیط زندگی شان را تغییر داده اند. به عنوان نمونه مرد هایی هستند که به دلیل وابستگی زیاد به مادرانشان، در ازدواج ...
گفتگوی صمیمی با مادرخبرنگار و روایت سختی های 2 شغله بودن
...> معصومه فتحعلی پور کارشناس ارشد علوم سیاسی مادر دو فرزند و در حال حاضر سردبیر شبکه اطلاع رسانی رهیاب ؛ هستم. بیش از 10 سال است که کار خبرنگاری را با علاقه ادامه می دهم و معتقدم، برای رسیدن به هدف ها باید سختی ها را به جان خرید و برای دستیابی به آن جنگید. بنده 10 سال پیش خیلی اتفاقی با حرفه خبر آشنا شدم و مسیر زندگیم بطور کلی عوض شد باتوجه به اینکه فارغ التحصیل رشته فنی بودم و با دنیای نگارش خبر کاملا ...
با تلاش پلیس؛ کودک ربوده شده به خانواده بازگشت
ری پرونده ربوده شدن کودک شان آمده اند و دل توی دلشان نیست؛ مادر گریه و بی تابی می کند و پدر مدام از مأموران می پرسد که ممکن است پسرش پیدا شود؟ مأموران آنها را به آرامش دعوت می کنند و مادر آراد می گوید: پسرم شیر خشک مخصوص می خورد؛ الان حتما گرسنه است. او با گریه ادامه می دهد: آراد باید هر دو ساعت پوشکش عوض شود، بچه ام خیلی به من وابسته است و بدون من خوابش نمی برد... در همین لحظه ...
فرزندانم را به حضرت فاطمه (س) هدبه دادم
شاهد خبر شهادت دو فرزندش بود. شهید زین العابدین عسگری و شهید حاج مهدی عسگری با پذیرایی ساده و زیبایش به استقبال خاطراتی می رویم که از حاج مهدی عسگری می گفت خاطراتی که رنگ عشق و محبت داشت. مادر با لبخند گرمش این گونه آغاز کرد که من اگر ده تا بچه دیگر هم داشتم باز هم برای شهیدشدن و رفتن در آغوش خانم فاطمه الزهرا (س) تشویق شان می کردم. مادر در ادامه گفت: مهدی از ...
4 اصل عملیاتی برای تربیت فرزند از نگاه امام خمینی (ره)
، خیلی به امام علاقه داشت. در مقابل، آقا هم خیلی به ایشان علاقه مند بودند. روزی نبود که علی امام را نبیند. امام قبل از ظهر می خوابیدند، ما مواظب بودیم که مبادا علی، آقا را از خواب بیدار کند. و... [بالاخره یک روز این اتفاق می افتد]این بچه خودش را روی آقا انداخت و آقا را بیدار کردند. ایشان بدون اینکه کوچک ترین حرفی بزنند، بچه را بغل کردند و در آغوش گرفتند و بنا کردن به بوسیدنش (شرحی بر جلوه های ...
خدا کار را خیلی راحت کرده!
می شد و یک چیزی را یک جوری که نباید بهش می گفتم، قصه همین بود. هنوز به فردا نکشیده یک کسی از یک جایی پیدا می شد و با یک حالت متأثرکننده ای شروع می کرد درباره اهمیت احترام به پدر و مادر صحبت کند. هر بار هم از یک راه و با یک قالب متفاوت. گاهی مهمان تازه از راه رسیده بود، گاهی معلم و گاهی هم همسایه. یک بار مجری برنامه کودک، یک بار مجری برنامه سمتِ خدا و حتی گاهی در همان لحظه مجری اخبار ...
اربا اربا را از میان جنگل جمع کردیم+تصاویر
حاج قاسم بذار من امروز برم گلزار و به سختی اجازه گرفته و انگار نه انگار که حضور در این شرایط در بیرون از خانه شاید مشکل ساز باشد، به زور کفش هایم که چند روز میان خام و خلها رنگشان تغییرکرده را واکس می زنند، ومن دوباره یاد مسیر اربعین می افتم. آقای عزیزی می گوید من جلوی این بچه ها دیروز کم آوردم وقتی حادثه اتفاق افتاد من گفتم باید بروید خانه اما بچه ها گفتند این هایی که این حادثه را ...
زوایایی پنهان از ماهیت واقعی سازمان تروریستی منافقین در رفتار با جوانان
بله مامان! من الان آلمان هستم. شماره من افتاده است؟ گفتم بله. شماره ات افتاده، اما این چهار سال کجا بودی؟ نگفتی مادرم نگران می شود؟ خانواده من نگران می شود؟ گفت مادر ما در کمپ بودیم و نمی توانستیم تماس بگیریم. همه بچه ها در کمپ بودیم و آن ها نیز نتوانستند با خانواده خود تماس بگیرند. گفتم حالا یکی دو ماه، نه یکی دو سال، ولی چهار سال نتوانستید تماس بگیرید؟ من در این مدت از شما هیچ خبری ...
این مادر، دعاهایش را کف دست امام رضا(ع) می نویسد!
گروه جامعه خبرگزاری فارس- مریم شریفی؛ ابوالفضل خسته و پریشان از بیرون آمد، کیفش را کنار جاکفشی رها کرد و بی آنکه چیزی بگوید، مستقیم رفت کنار مامان نشست و سرش را روی شانه او گذاشت. مامان صورت ابوالفضل را که لمس کرد، لبخندی زد و انگشت هایش را به نشانه بوسه روی لب های او گذاشت. پسر کوچولوی مامان اما واکنشی نشان نداد! اینطور بود که گره افتاد به ابروی مامان. با زبان ...
چشم هایی که در تابوت باز شد!
دفاع کند مادر پشت درِ سردخانه بهشت معصومه یک نفس گریه می کرد و سر تکان می داد: نه! عباس شهید نمیشه! در بسته بود. 106 تابوت آورده بودند و باید عباسش را بین این همه گهواره پیدا می کرد! چشم هایش را بست و دانه به دانه تکان شان داد. جوابی نشنید. همه شان با قنداق هایی سفید و خونی خوابیده بودند. صدایش زد: عباس، مامان جان، بیدار شو! یکهو پایش کنار یک تابوت گره خورد. روی زمین نشست ...
وایت عاشقانه های مادر شهید هادی چوپان و فراق دوساله دیدارشان در گلزار شهدا
مدتی کوتاه تمام گندم های زمین ها را فقط به شوق رفتن به جبهه جمع کند. وقتی جمع کرد، خدابیامرز شوهرم دوباره اجازه نداد. این بار هادی، امام جماعت محله را آورد تا پدرش را راضی کند. یک روز شوهر خدابیامرزم وقتی به خانه برگشت، رو به من گفت: هادی ات هم رفت. دیگر از این بچه دل بکن! گفتم یعنی چی؟ گفت امروز فرم اعزامش به جبهه را امضا کردم. هادی می ره به جبهه، برمی گرده با جعبه صدای مادر شهید ...
رازی که فقط سردار سلیمانی از آن خبر داشت + عکس و فیلم
دائم در دلهره و نگرانی به سر می بردند. سال ها بود که صدای زنگ تلفن، صدای زنگ خانه شنیدن خبر های گوناگون از منطقه و. برایشان شبیه کابوس بود. با هر زنگ تلفن نگرانی همه وجودشان را می گرفت. با هر بار صدای در خانه تشویش و اضطراب به سراغشان می آمد. خیلی وقت بود که تعداد روز های نبودن حاجی از تعداد روز های بودنش پیشی گرفته بود سفر رفتن برنامه همیشگی حاج قاسم بود؛ اما بازهم خبر مأموریت رفتنش همه را پریشان ...
سوار تاکسی شدم شیرخشک بگیرم راننده پسرم را دزدید و فرار کرد
با توجه به حساسیت ماجرا، اکیپی از مأموران اداره یازدهم پلیس آگاهی تهران تحقیقات خود را در این پرونده آغاز کردند. آنها در ابتدا راهی محل ربوده شدن آراد شدند و به تحقیقات میدانی پرداختند. هرچند راننده پژو پلاکش را مخدوش کرده بود اما مأموران با انجام اقدامات اطلاعاتی و پلیسی، توانستند شماره پلاک ماشین را [... ...
خدا بیامرزد تو را مادر...
امیرحسین سیفی امیرحسین سال 45به دنیا اومد. خمین بودیم. حاج آقا بنا بود و کارش تو تهران. به خاطر همین هم همه با هم اومدیم و تهران ساکن شدیم. از مدرسه که می اومد، بعدش می رفت مسجد. بعد هم به درس و مشقش می رسید. تااینکه سال 61، شب ها تا صبح مشغول نوشتن یه کتاب شد که اسمش امامت و ضرورت رهبری هست. هر کسی این کتاب رو بخونه با خودش می گه این بچه با این سنش که اون موقع 16سالش بود، چه جوری این مطالب رو ...
التماس دعا از آقا برای شفای مادرم، تبدیل به طلب مغفرت شد!
...، ایشان موافقت نکردند. مادر ، اسم رمز عبور از محال ها... جریان بیم و امید که از چند روز قبل از دیدار با روز و شب دکتر زهرا موحدی نیا عجین شده بود، قرار نبود دست از سر دل بی قرارش بردارد. خانم دکتر دستمان را می گیرد و می برد به حسینیه امام خمینی، وسط جمع پرشور بانوان و اینطور ادامه می دهد: با عبور 2، 3 نفر از دوستان از سقف زمانی تعیین شده و اتفاقات میان سخنرانی ها، عملا دیگر ...
توسل مهدی سلحشور به یک شهید با نا مبارک حضرت زهرا (س)
جلوتر نیا! منم اجازه جلو اومدن ندارم! هر کاری داری، از همون جا بگو. اگه جلو بیای، مجبور می شم برم! بغض کردم و گفتم: بی معرفت! بعدازاین همه وقت یه سر به ما زدی، اونم این جوری؟! می گی جلو نیام؟! گفت: دست من نیست، به خدا، اجازه ندارم. با تندی گفتم: قول و قرارمون کنار دز یادت رفته، آره؟ انگارنه انگار! رفتی و من رو با خودت نبردی؟! توی خواب بلندبلند گریه می کردم و حرف می ...
حاج قاسم به همه احترام می گذاشت به خانواده شهدا بیشتر
شب ها آنقدر دیر به خانه می آمدم که بچه ها خواب بودند. در مأموریت ها هم اهل تشریفات نبود، تصاویر و فیلم های ایشان را در کشور های دیگر می بینید که از تشریفات خبری نیست. در سوریه، پیرمرد دامداری پیش او می آید و می گوید ارتش سوریه چهار گوسفند از من گرفته، اما پولش را نداده است. حاج قاسم پیگیری می کند و پول ایشان را پس می دهد. خداوند پاسخ همه مجاهدت ها، اخلاص و مردم داری و پاکی اش را یک جا به ایشان داد ...
شوخی های جالب حاج قاسم با فرماندهان و مسئولان
رویش ریخته! شیرازی این ها را می گوید و توضیح می دهد: حاج قاسم در کار جدی بود؛ اما در رفاقت، به طور جدی رفیق بود. خانه شهدا که می رفتیم، به حاج قاسم می گفتم: از این به بعد جایی می رم، تو رو نمی برم! تو که میای اونجا دیگه کسی به ما توجه نمی کنه. بچه های شهدا می آمدند و کنارش می نشستند، با آن ها رفیق می شد، هدیه می داد، و عکس می گرفت. گاهی هم خودش دوربین را دست می گرفت و از بچه ها ...
ماجرای ربوده شدن آراد کوچولو از مقابل داروخانه
به گزارش ایران آنلاین ، صبح سه شنبه حیاط اداره پلیس آگاهی حال و هوای دیگری داشت؛ زن و مرد جوانی گریان و پریشان حال گوشه ای از حیاط با بی صبری در انتظار بودند. شامگاه دوشنبه پسر دو ساله شان به نام آراد ربوده شده بود، اما صبح کارآگاهان اداره یازدهم پلیس آگاهی با آنها تماس گرفته و خبر پیدا شدن بچه را داده بودند، حالا این پدر و مادر همراه مادربزرگ کودک با عجله خود را به اداره آگاهی رسانده بودند تا ...
هم قدم با سردار تا شهادت
امید داشتم. تا اینکه خبر قطعی شهادت آقا هادی را به ما اطلاع دادند. با همه غمی که در سینه داشتم خوشحال بودم که آقا هادی به حرف من گوش نکرد و به این مأموریت رفت. چون اگر بعد از سردار زنده می ماند دیگر آن آدم سابق نمی شد. من از ارتباط آن ها خبر داشتم. رابطه شان رابطه پدر و پسری بود. جانش به جان حاج قاسم بسته بود. او ذوب در حاج قاسم بود و همیشه در کنارش. زینب خانم دختر حاج قاسم تعریف می کردند که در ...
پیام و عکس تبریک روز مادر به مادران آسمانی + استوری
آن دنیا بساز روزت مبارک مادرم سلام از آسمان چه خبر؟ میهمانی خدا تمام نشد که برگردی؟ مادر روزت مبارک مادر آغوش تو امن ترین جای جهان بود که تجربه ی دوباره اش آرزو شده برام روحت شاد مامان روزت نزدیک است و من در پس روزهایی که تنهایم گذاشتی غریبانه نفس میکشم سال ها می گذرد از روزی که تو رفتی ...
شور عاشقی در میعادگاه عاشقان حاج قاسم وصف ناشدنی است
گوسفندی نذر کردم. در همان سفر حادثه ای تروریستی اتفاق افتاد و عده ای به شهادت رسیدند، اما حاج قاسم که لحظاتی زودتر آن محل را ترک کرده بود، به سلامت برگشت. گفتم گوسفندی نذرتان کرده بودم که سالم برگردید، گفت: پس نذر قربانی شما نگذاشت آنجا شهادت نصیبم شود، بعد هم گوسفند را به بیت الزهرا (س) که خانه اش بود، بردیم و نذرمان را ادا کردیم. طومار رضایت خانواده شهدا از حاج قاسم خانم زرین ...