سایر منابع:
سایر خبرها
شهید مدافع حرم که تشنه لب به یاران سیدالشهداء (ع) پیوست +تصاویر
.... از طرفی می دانستم مرگ هر کسی دست خداوند است و زمانی مشخص و معین دارد، پیش خودم می گفتم چه خوب است که مرگ انسان ختم به شهادت شود تا مرگ طبیعی. در تنهایی هایم گاهی گریه می کردم، و نگران بچه هایم بعد از شهادت بودم. اما حالا حضور همیشگی و دائمی حسن را در زندگی به خوبی حس می کنم. چون یقین دارم حسن من زنده است و نزد خداوند عند ربهم یرزقون است. با خانواده اش هم خیلی زیاد حرف از رفتن و شهادت می زد. و ...
تجربه و شغلی متفاوت؛ مروی بر وظایف هکری که در استخدام بزرگترین شرکت های دنیای تکنولوژی است
کار می کنند. در واقع، اگر یک کتاب چگونه کار می کنند وجود داشت، شاید من هیچ وقت این کارها را نمی کردم. همیشه به اخلاقیات پایبند بوده ام بچه ها همیشه کارهای احمقانه می کنند. برای مثال زمانی که بچه بودم و در مدرسه ابتدایی حصیل می کردم متوجه شدم که می توانم با تلفن بی سیم پدر و مادرم به مکالمات همسایه مان گوش دهم. آیا پدر و مادر من دوست داشتند چیزهای گران قیمت ...
ماجرای سقط جنین دختر 17 ساله ی میلیونر
روز نو : به رابطه پنهانی امیر با دختری دیگر پی بردم از او خواستم که توضیح دهد، اما مرا به خارج از شهر برد و نقشه شوم خود را اجرا کرد، حالا منتظر حکم قاضی برای سقط جنین دو ماهه ام هستم. ندا با ترس و وحشت و گریه های بی امان وارد مرکز مشاوره شد، پس از چند لحظه وقتی پلیس را در کنار خود دید آرام گرفت و رازش را برملا کرد. ندا هستم 17 ساله و مجرد، پدرم را در یک سالگی از دست ...
شاهرخ استخری: زنده ماندن ما معجزه بود !!
بودی؟ بیشتر دلهره را پدر و مادرم داشتند! تن من فقط یک بار لرزید و آن موقعی بود که من را ترساندند که من را می فرستند مدرسه ای که شبانه روزی است! می گفتند باید مثل کوزت کار کنی ... تصویر تناردیه و یک جای نمناک پر از موش جلوی چشمم آمد و حسابی مرا ترساند. در دبیرستان در چه رشته ای درس می خواندی؟ رشته ریاضی. هر روز خواب می ماندم درمدرسه هم، هم همین ...
ماجرای خواستگاری حاتمی کیا از زبان خودش
. تصور من از پشت صحنه این بود. به خانمم گفتم تو کار ما تهمت زیاده سیطره جریان جنگ آنقدر برای من قوی بود که من می گفتم رزمنده فیلمبردار تا بگویم فیلمبردار رزمنده. خجالت می کشیدم از دهنم در بیاد بگویم که فیلمسازم. البته به زنم گفتم. وقتی می خواستم ازدواج کنم به خانمم گفتم که: چیزه من فیلمسازم . سال 62 بود تربت را ساخته بودم ، رفتم خواستگاری. گفتم: من درسته پاسدارم ولی فیلمسازم ...
سه روز بدون سحری روزه گرفت/ بعد ازگفتن شهادتین با لبخند ازدنیا رفت
رادرست کند. برادرم از بیکاری و تنبلی بیزار بود. اصفهان بیدار: از برادرتان خاطره ای دارید که برای ما بازگو کنید؟ برادرم همیشه کارهایش را خودش انجام می داد. خواهرهایش را خیلی دوست داشت. مادرم از برادرم همیشه راضی بود. همیشه مرا بیرون می برد و برای من خوراکی می خرید. دیگر اینکه شب های قدر باهم می رفتیم حرم زینبیه. همیشه می گفت که باید شب های احیا را بین مردم باشیم نه در خانه. سال 82 ...
در اختتامیه "ماه عسل" چه گذشت؟
ها به موضوع اعتیاد مبتلا هستند و این نگران کننده بود. خیلی ها تصمیم گرفتند به عزیزشان که در چنین شرایطی به سر می برد فرصت دوباره بدهند. مادرم با توجه به رنج هایی که کشیده بود مخالف گفتگوی ما راجع به گذشته بود، اما بعد از برنامه و بازخورد مردم از این بابت خوشحال است که با دعای مردم برای پدرمان عاقبت به خیری خریدیم و باعث شدیم آنها به عزیزانشان فرصت دوباره ای بدهند. تأثیر حضور در "ماه عسل ...
حجت الاسلام دارستانی: شیعیان، امام علی(ع) را از پدرشان بیشتر دوست دارند
: نکیر و منکر آمدند و تا پرسیدند نبی و پیامبرت کیست؟ فکّ من قفل شد و هرچه خواستم پاسخ دهم نتوانستم. تا اینکه دعای شما رسید به "السلام علیک یا اباعبدالله" از کمر تا انگشتم اشاره کردم امامم این آقایی است که شما می خوانید فقط با انگشتم اشاره کردم، یک نگاهی کردند و گفتند: "السلام علیک یا اباعبدالله"، این فرد که حسینی است و رهایم کردند و رفتند. شخصی ماجرای شب اول قبر خود را در خواب می بیند و ...
حاج صفی را به استقلالی می آورم
.... اگر او پیشنهاد خارجی نداشته باشد از بین استقلال و سپاهان می تواند یک تیم را انتخاب کند. خب سپاهان که خانه اش است و استقلال هم تیمی است که خانواده اش آن را خیلی دوست دارند. به او گفتم که اگر به استقلال بیایی تماشاگران مثل تیم ملی تو را فقط تشویق نمی کنند بلکه عاشقت خواهند شد. من امیدوار هستم که اگر او بخواهد فوتبالش در ایران ادامه بدهد بتوانیم در شرایط پایاپای با سپاهان او را جذب کنیم. ...
فوبیای مقایسه نشدن با اصغر فرهادی
فاصله دید. وقتی دور می شوی و آن را می بینی، نظرت متفاوت می شود. مثلا بابک کریمی مرگ ماهی را با مردم دید و گفت چقدر فیلم را دوست داشته است. دولتشاهی: من هم فیلم را در سینما آستارا به همراه پدر و مادرم دیدم. سینمایی که کیفیت صدا و تصویر در آن خوب نیست اما حتی یک نفر هم سالن را ترک نکرد. فکر می کردم آدم ها کم حوصله تر با فیلم برخورد کنند. خانم دولتشاهی شما با پیچیدگی شخصیت ها ...
مرور خاطرات با لیلی گلستان
.... روزی در گاراژ منتظر اتوبوس مدرسه بچه ها بودم که دیدم گاراژ فضای مناسبی برای کتاب فروشی دارد؛ آن زمان هم کتاب خوب فروش می رفت. پرس و جو کردم، گفتند باید برای این کار باید از شهرداری اجازه بگیرم. به شهرداری رفتم و صحبت کردم و گفتم می خواهم کتاب فروشی راه اندازی کنم؛ به محض اینکه گفتم کتاب فروشی آن آقایی که مسئول بود از جایش بلند شد و ایستاد و گفت شما با کتاب آشنا هستید؟ گفتم کمی. ...
فیلم های بروسلی را که دیدم عاشق کاراته شدم!/ با دست گچ گرفته برای سریال رامبد بدلکاری کردم، دکتر گفت فلج ...
سنگ بازی می کردیم، ولی من به بچه ها می گفتم بازی جدید این جوری هست. همیشه جوری تعریف می کردم انگار این بازی هست. بچه ها هم وارد قانون بازی من می شدند و چون قانون های بازی را خودم می گذاشتم، هر جا می دیدم خودم نمی توانم انجام بدهم، می گفتم این جوری نیست! این شکلی است که من می گویم. بازی می ساختم در لحظه. هیچ پیش فرضی در ذهن نبود. مثلاً خاک را می کندم، داخلش مین می گذاشتم و می گفتم اگر در این راه ...
من با استقلال قرارداد بستم خدا را شکر پرسپولیس به دنبالم آمد
تنها چیزی که اهلش نبودم درس خواندن بود. تا به اینجا رسیدیم. *چه تصوری از آینده تان داشتید؟ فکر می کنم همه مردم ایران دوست دارند که در آینده چیزهای خوب برایشان اتفاق بیفتد. چون آدم دوست دارد در علایقی که دارد موفق شود. من هم چون تمام فکرم فوتبال بازی کردن بود دنبال این بودم تا در این رشته موفق شوم که به آن تا حدودی رسیدیم. *چقدر شیشه شکستید؟ چون از پدرم ...
من و تو با هم هوو شدیم خاله جان/ دختر از کودکی با ما بود / ازدواج شوهرم با دختر پرورشگاهی
اگر به رفتارش اعتراض می کردم، فریاد می کشید و می گفت: ” راحتم بذار!” دلم نمی خواست از مشکلات زندگی ام دیگران، مخصوصا پدر و مادرم با خبر شوند و غصّه بخورند. در این جور مواقع تنها پناهگاهم آغوش سیمین بود. او سرم را روی سینه اش می گذاشت و می گفت: ” درست می شه خاله جون، نگران نباش!” سکوت بهادر مرا هم افسرده کرده بود. ساعت ها در اتاقم می نشستم و بر تقدیر لعنتی ام نفرین فرستاده و اشک می ریختم ...
پایان مرحله اول مشروطیت و آغاز استبداد صغیر
چوب بست. این کار که با تأئید عین الدوله صدراعظم مستبد انجام شد اعتراض بازاریان و روحانیان و روشنفکران را برانگیخت. اینان در مجالس و در مسجدها به سخنرانی ضد استبداد و تأسیس عدالتخانه یا دیوان مظالم پرداختند. خواست برکناری عین الدوله و عزل مسیو نوز بلژیکی و حاکم تهران و حتی عسگر گاریچی به میان آمد و اعتصاب در تهران فراگیر شد. عده ای از مردم و روحانیان به صورت اعتراض به مسجد حضرت عبدالعظیم رفتند و ...
جنایت خانوادگی پسر شیشه ای
قانونی منتقل شد و پلیس به پرس وجو پرداخت. زن جوان گفت: بعد از مرگ پدرم، مادر و برادرم با هم در خانه زندگی می کردند. عصر بیست وسوم اسفند وقتی به خانه مادرم رفتم تا به او سر بزنم هیچ کس در را باز نکرد. نگران شدم و با کلید یدک در را گشودم، ولی اثری از مادرم نبود. من همه جا را گشتم و متوجه به هم ریختگی رختخواب ها در کمد دیواری شدم. شروع به مرتب کردن رختخواب ها کردم که در یک لحظه پای مادرم را دیدم که ...
آخرین خواسته امام خمینی از احمد متوسلیان چه بود
، من گزارش عملیات بیت المقدس را به حضرت امام دادم. آخر کار که دست بوسی ایشان تمام شد و خواستم از اتاق بیایم بیرون بیایم، امام به من گفت: حاج احمد مردم از جنگ خسته شده اند! بروید کار جنگ را یکسره کنید. امام این حرف را به فرمانده هان دیگر هم گفته بودند اما چون حاج احمد تنها رفته بود به او هم گفته بودند. حالا این حرف برای چه سالی است؟ سال 61 است و دو سال از شروع جنگ گذشته است. حاج احمد گفت ...
از افراد خاله زنک به طوری جدی فاصله بگیرید
می رود چه کسی گفته افرادی که دوست دارند حرف ها را از این خانه به آن خانه ببرند و در مورد زندگی مردم با دیگران صحبت کنند، فقط در جمع های دوستانه و خانوادگی کارشان را انجام می دهند؟ چرا فکر می کنید این افراد در محل کار و فعالیت حرفه ای شما حضور ندارند؟ کمی به دور و برتان نگاه کنید. بعضی وقت ها ردپای این آدم ها در ادارات و موسسات هم دیده می شود. همان وقت هایی که یکی درباره ...
بازی زندگی لرتا؛ مردن روی صحنه با چشمان باز
کردم و پدرم من را کتک زد، برای اینکه می رقصیدم. گفتم من رقصیدن را دوست دارم. او در آن روزها به مدرسه فرانسوی ها می رفت که راهبه ها آن را اداره می کردند. همان مدرسه ای که هنوز هم به اسم ژاندارک در خیابان منوچهری قرار دارد. او به یاد آورده است که برخلاف مدرسه روس ها که برادرش به آنجا می رفت مدرسه فرانسوی ها غمگین بود. پس تصمیم گرفت که برای سال سوم به مدرسه روس ها برود و با پشتکار توانست ...
کتابی که آواز می خواند
یادداشت در پی می آید. او بوی درخت می داد. اولین بار این جمله را در کتاب نخواندم، از زبان یک پسر نوجوان شنیدم. پسری که سیگار می کشید و با جمعی در یک خانه تابستانی نشسته بود. جوان هایی که در یک آخر هفته زمستانی به آن خانه حمله کرده بودند و به دور از والدین شان آن جا کمپ زده بودند. این جزئیات را گفتم چون شنیدن بحث درباره کتابی که الهام بخشم برای نویسندگی شد، از جمعی که انگار دارند ...
گفتگو با هرکول بوشهری +عکس
. الگوی شما از دوران کودکی چه کسی بود؟ پدرم همیشه الگوی من بود. چون همیشه از شخصیتش تقلید کردم. الگوی پهلوانیم هم همیشه حضرت علی (ع) بوده و ارادت خاصی دارم. و یک عشق خاصی هم از کودکی به امام حسین (ع) دارم. عده ای می گویند که عکسای شما از ناحیه کمر فتوشاپه و خودتان با فتوشاپ باریک کردید؟ عده ای از مردم همیشه حرفی برای گفتند دارند و همیشه دوست دارند از کلمه "ساختگی ...
از بی حسی نیمی از بدن تا فتح قله دماوند
وحیدزندی فخر: عقربه ها دقیقا ساعت 3 بعدازظهر را نشان می داد. درست در همین زمان، قرار مصاحبه داشتم. کاری نداشتم به جز انتظار کشیدن. ناخودآگاه به سمت پنجره رفتم و از طبقه دوم ساختمان خبرگزاری به درون حیاط، چشم دوختم. زنی را دیدم که داشت دوچرخه اش را به یکی از درختان کناری محوطه زنجیر می کرد. با خودم گفتم: "این خانم چه فکری با خودش کرده که در این موقع روز و در هوایی چنین گرم، دوچرخه سواری می کند؟ علاوه بر آن، در این ساختمان چه می کند؟ یعنی ...
آینده نگاری (Foresight) بیست و چهارساعته
بسته است، تنها قانون واقعی قدرته. کوچکترین ضعفی از طرف من دیده بشه، کارم تمومه. رییس جمهور تیلور: من از پیچیدگی های وضعیت شما مطلع هستم آقای رییس جمهور رییس جمهور حسن: برادرم سعی کرد منو بکشه با کمک عناصری از درون دولت خودم حالا اون عناصر باید نابود بشن رییس جمهور تیلور: یعنی اعدام؟ رییس جمهور حسن: مردم من فقط همین رو می فهمن رییس جمهور تیلور ...
پسر معتاد قتل مادرش را انکار کرد
را دیدم و بعد جسد را پیدا کردم. بلافاصله به اورژانس و پلیس خبر دادم و از همسایه ها کمک خواستم؛ اورژانس که آمد گفتند او مرده است. پلیس آمد تا تحقیقات را انجام دهد. آنجا بود که همسایه ها گفتند چند ساعت قبل صدای درگیری شنیده اند و کامران به مادرم فحاشی می کرد. این زن گفت: من برای برادرم درخواست مجازات دارم و او را نمی بخشم. سپس نوبت به متهم رسید؛ او اتهام قتل عمد را قبول نکرد و گفت: سال ها ...
هیچ سندی مبنی بر شهادت متوسلیان و دیپلمات ها وجود ندارد/ صهیونیست ها می گویند روی قبرشان برج مرتفع ساخته ...
جمهوری اسلامی می خواست داشته باشد، ضرورت ایجاد کرده بود که این ها بروند. در گیرودار تصمیم گیری بود که پدرم یک تماس تلفنی با مادرم گرفته و می گوید: شرایط چنین است. خطر هست و ممکن است اگر برویم دیگر برنگردیم و امکان دارد هر اتفاقی بیفتد، من خودم احساسم این است که باید بروم؛ نظر شما چطور است؟ مادرم هم می گوید: خودت اگر احساس می کنی که چنین تکلیفی داری، برو و این آخرین ارتباط پدر و مادرم بود ...
از تماشای اشک قوچ تا خداحافظی با تفنگ،پایان "ماه عسل" با گرفتن بخشش برای محیط بان
کمک به حیوانات این پیشنهاد را نمی پذیرد. برادرم را به جرم شکار کبک لو دادم وی از کودکی به واسطه کشاورزی که شغل پدرش بوده، به طبیعت و حیوانات علاقه داشته است. وی عنوان کرد: به زندگی مدرن علاقه چندانی ندارم و با محافظت از محیط زیست و در طبیعت به آرامش می رسم. دکتر خزلی عنوان کرد: پدر و برادرم شکارچی بودند. یک بار به من اطلاع دادند که برادر و چند نفر از اقوامم در فصل بهار به شکار ...
جشن عروسی در خط مقدم
از ید دشمن خارج شد و به دست رزمندگان ایران افتاد. پس از فتح سوسنگرد آذوقه نمی رسید و شهرنیز ویران شده بود، خانواده ها را برای مدتی از شهر خارج کردند و ما به سمت اهواز حرکت کردیم. شهرهر لحظه ویران تر می شد هنگام خروج می دیدم که مردم روی دیوار شهر و در خانه ها نوشته اند: امان الله ورسوله به اهواز رفتیم وپس از استراحت وتجهیز شدن در اوایل آبان ماه به سوسنگرد برگشتیم. اما عراق نمی خواست ...
قصه شکارچی که هیچ وقت آهو شکار نکرد! +تصاویر
انجام دهند . علیخانی از همه مردم خواهش کرد به خاطر شروع تعطیلات در جاده ها درست رانندگی کنند . همسر محیط بان گفت: من و مادر سعید از شکارچی بودنش ناراحت بودیم. من از شکار هایی که به خانه می آورد استفاده نمیکردم . در ادامه مراسم ختم شهدای محیط بان که چند وقت پیش به دست شکارچیان شهید شدند، پخش شد. و اما در پایان برنامه، خانواده شکارچی که یک محیط بان او را کشته بود و به اعدام محکوم شده بود، رضایت دادند و از قصاص او گذشتند. انتهای پیام/ ...
ای حاکمان!!!مواظب باشید
چپاول می کنند. چرا برخی مدعی های دفاع از حقوق مردم بجای دفاع از مردم بیچاره نگران عزل زالوهای انقلاب می شوند. آنهایی که می گویند یکسال پیش تذکر دادیم و گفتم، چرا منتظر ماندند تا تشت بی آبرویی دوستانشان به زمین بیفتد. همان موقع عمل می کردند تا کار به این فضاحت نمی رسید. حالا هم به مدعیان پارسایی می گوییم هرچه می دانید بگویید که فردا روزی مانند امروز به دست و پا نیفتید و فتنه ...
حال مادران شهدای مدافع حرم را درک می کنم
بر چهره اش بنشیند، با روی باز گفت آخرین روزی که داشت خداحافظی می کرد از درب خانه تا سر کوچه چندین بار برگشت و من را نگاه کرد. تا آن زمان در خانواده شهید نداشتیم و هرگز تصور نمی کردم که او شهید شود. هر بار که بدرقه اش می کردم می گفتم برمی گردد. دامادم که پیش از ازدواج نیز از رفقای جواد بود، روزی که جواد شهید شد به خانه ما آمد و گفت: خانه را مرتب کنید، حاج آقا امامی امام جماعت مسجد محل قرار است برای ...