سایر منابع:
سایر خبرها
اقدام زشت وغیر انسانی پسر جوان در اتاق خواب
برادرم پدرم را کشت و من هم به زندان افتادم اما دستی در این قتل نداشتم. وی افزود: صبح با صدای فریاد پدرم از خواب بیدار شدم و دیدم که پدر و برادرم با هم درگیر هستند. محسن گلوی پدرم را گرفته بود و سپس چند ضربه چاقو به او زد. بعد از قتل، برادرم گریه کرد و از من و مادرم خواست تا همدستی با او را گردن بگیریم. ما هم به خاطر نجات برادرم به مشارکت در قتل اعتراف کردیم. در پایان آن جلسه هیات ...
اشعار آیینی ویژه شهادت امام جعفر صادق علیه السلام
کردی ؟ لب عطشانم سوخت روضه ی مادرم از زهر جگر سوز تر است یاد سیلی زدنش ظاهر و پنهانم سوخت سوختم زآنکه شنیدم به علی می گفت محسنم رفت ز دستم همه ارکانم سوخت سید محمد میر هاشمی سال ها آب شدم سوخت ز پا تا به سرم سال ها آب شدم سوخت ز پا تا به سرم آخر ای زهر جفا شعله زدی بر جگرم کشت منصور ستم پیشه ز بیداد ...
بغض حافظ ناظری در جشن تولدش +عکس
حدود 9 سال پدر و مادرم را ندیدم. حتی جالب است که در این مدت 9سال مریض هم نشدم و همه این ها نتیجه وجود همان نیرویی است که گفتم. وی درباره پدرش اظهار کرد: پدر من شبیه هیچ کسی نیست و هنرمندی است که از لحاظ تفکر و همه چیز متفاوت است و من شانس این را داشتم که به واسطه او در منزلی بزرگ شوم که مثل دانشگاه بوده و مدام میزبان شعرا، فلاسفه و هنرمندان بزرگ بوده است. ولی هر دو ما لیدر هستیم و ...
"گسترش شیعه و نهضت علمی" در دوران بنی امیه و بنی عباس
محمد باقر ( ع ) و مادرش "ام فروه " دختر قاسم بن محمد بن ابی بکر است . کنیه آن حضرت "ابو عبدالله " و لقبش "صادق " است . حضرت صادق تا سن 12 سالگی معاصر جد گرامیش حضرت سجاد بود و مسلما تربیت اولیه او تحت نظر آن بزرگوار صورت گرفته و امام ( ع ) از خرمن دانش جدش خوشه چینی کرده است. پس از رحلت امام چهارم مدت 19 سال نیز در خدمت پدر بزرگوارش امام محمد باقر ( ع ) زندگی کرد و با این ...
مختصری در باب زندگی حضرت صادق علیه السلام
وارث : حضرت امام جعفر صادق علیه السلام رئیس مذهب جعفری ( شیعه ) در روز 17ربیع الاول سال 83 هجری چشم به جهان گشود . پدرش امام محمد باقر ( ع ) و مادرش "ام فروه " دختر قاسم بن محمد بن ابی بکر می باشد. کنیه آن حضرت : "ابو عبدالله " و لقبش "صادق " است . حضرت صادق تا سن 12 سالگی معاصر جد گرامیش حضرت سجاد بود و مسلما تربیت اولیه او تحت نظر آن بزرگوار صورت گرفته و امام ( ع ) از خرمن ...
عروس جوان در شب ازدواج آبروی داماد را برد
... اقدام زشت وغیر انسانی پسر جوان در اتاق خواب/خواهرم بی گناه است +عکس اقدام زشت سه جوان که از بالکن وارد خانه ها می شدند+عکس حادثه شوم برای دو زوج جوان درخودرو+عکس عروس جوان در شب ازدواج آبروی داماد را برد روح پسر بچه شکار دوربین مداربسته شد +تصاویر به گزارش سرویس حوادث " جام نیوز "، عروس جوان وقتی متوجه شد قادر به مجاب کردن خانواده اش در مخالفت با ازدواج با مرد جوان نیست، از آرایشگاه فرار کرد. ...
پیشنهاد بی شرمانه همسایه به دختر جوان/ چادرم را محکم روی سرم نگه داشتم
: پیشنهاد بی شرمانه همسایه به دختر جوان/ چادرم را محکم روی سرم نگه داشتم اقدام زشت وغیر انسانی پسر جوان در اتاق خواب/خواهرم بی گناه است +عکس اقدام زشت سه جوان که از بالکن وارد خانه ها می شدند+عکس حادثه شوم برای دو زوج جوان درخودرو+عکس عروس جوان در شب ازدواج آبروی داماد را برد روح پسر بچه شکار دوربین مداربسته شد +تصاویر ...
گریه های سوزناک یک مرد از دست زن بیوه در کلانتری
روزهای باقی مانده عمرم را می توانم با آرامش سپری کنم اما وقتی چشم به چشمان دخترم می دوزم... و دیگر گریه های سوزناک امانش نداد.. برنا 110 این اخبار را از دست ندهید: پیشنهاد بی شرمانه همسایه به دختر جوان/ چادرم را محکم روی سرم نگه داشتم اقدام زشت وغیر انسانی پسر جوان در اتاق خواب/خواهرم بی گناه است +عکس اقدام زشت سه جوان که از بالکن وارد خانه ها می شدند+عکس حادثه شوم برای دو زوج جوان درخودرو+عکس عروس جوان در شب ازدواج آبروی داماد را برد روح پسر بچه شکار دوربین مداربسته شد +تصاویر ...
فیش حقوقی صیاد
به گزارش قدس آنلاین به نقل از وطن امروز، متن یادداشت حسین قدیانی به شرح زیر است: یک بار ما رفته بودیم کرمانشاه. علی هنوز ازدواج نکرده بود. یک ارتشی آمد در خانه و مقداری آذوقه به ما داد. حالا علی به ما قبلا سفارش کرده بود که از این جور چیزها به هیچ وجه نگیریم. من به آن ارتشی گفتم: اینها چیست؟ گفت: مال جناب سروان است! من پاکت ها را گذاشتم آشپزخانه اما درشان را باز نکردم. تا اینکه سر و ...
توطئه خانوادگی برای کشتن شوهر
زنی همراه با پسر و دخترش به اتهام مشارکت در قتل شوهرش صبح دیروز در شعبه چهارم دادگاه کیفری یک استان تهران به بیان آخرین دفاعیاتشان پرداختند. به گزارش ، دوازدهم دی ماه سال 92 پسر جوانی در ورامین به اداره پلیس خبر داد پدر 43 ساله اش به نام ابراهیم که کارمند شرکت واحد است از خانه خارج و ناپدید شده است. این در حالی بود که همان روز جسدی در بیابان های اطراف ورامین که با مشخصات این ...
عقدکنان در زندان؛ زندگی در آزادی
دستگیر شده و قاضی دستور داده بود 15 روز تحت نظر باشد. سه شنبه ها روز ملاقات بود و من که نمی توانستم دوری برادرم را تحمل کنم به ملاقات او رفتم. آن روز مهم ترین اتفاق زندگی ام در سالن ملاقات زندان رقم خورد. وقتی با برادرم صحبت می کردم کنار من مادر دلشکسته ای بشدت اشک می ریخت و گریه های او باعث شد تا کنجکاو شوم. برادرم وقتی متوجه کنجکاوی من شد گفت پسر این زن به نام امیر مهرداد به اتهام قتل ...
دخترنوجوان در دام شیطانی مرد میانسال
.... بابک برای قرار ملاقات حضوری بی تابی می کرد. اما من می ترسیدم سر قرار بروم. همکلاسی ام به من جرأت احمقانه ای داد. شهره دستش را از زیر چانه برداشت، خودش را روی صندلی جابه جا کرد و افزود: یک روز به خانه همکلاسی ام زنگ زدم. محبوبه از ماجرای من و بابک باخبر بود. به او گفتم بابک اصرار دارد همدیگر را ببینیم. محبوبه می گفت از این بهتر نمی شود، تو چه شانسی داری دختر. او با چرت و پرت هایش ...
داستان/ جوجه تیغی
: بفرمایید ولی سعی کنید خلاصه باشه. اگر نوبت تصویر برداری برسد مجبورم شمارا تنها بذارم. ظاهرا خودتون هم نوبت دارید!؟ گفت: خیر، فقط برای دیدن شما اومدم. دوست نداشتم در دفتر مشاوره مزاحمتون بشوم، آنوقت احساس بیمار بودن داشتم. ولی حالا احساس می کنم با یک دوست مشورت می کنم. حقیقتا شروع ماجرا مربوط به سالها پیش، یعنی سال 63هست. اما تا حالا ادامه داشته و آزارم داده است. گفتم :بفرمایید، درخدمتتون ...
راز حلقه نامزدی شهید کهگیلویه و بویراحمدی بعد از شهادت (+عکس)
و کشور بود رسید و به دیدار امام جانانش نائل شد. حکایتی زیبا در زندگی این سرو به خون خفته و این دلاور مرد همیشه در صحنه از قول پسر دایی و همسنگرش،علی محمد رفیعی که آخرین نامه و هدایای او را به زادگاهش آورده بود بیان می شود:شهید حلقه ای را برای دختر عمویش(نامزدش)خریداری کرده بود و آنقدر پافشاری کرد که من ناچار شدم به روستا برگردم و امانت را به اهلش برسانم. دقیقاً همان شبی که ...
تلخی و شیرینی زندگی یک نابینای موفق
هستم و خود همین تک پسر بودن، حس عصای شکسته را برای خانواده تقویت کرد. اما پدرم کوتاه نیامد و زمانی که 11-12 ساله بودم، برای اینکه از خانه بیرون بیایم و عملاً وارد جامعه شوم، پدرم از شهر خوار و بار می خرید و به روستا می آورد تا من دستفروشی کنم. حدود 4 سال کار دستفروشی را ادامه دادم تا اینکه تصمیم گرفتم در کلاس های نهضت سواد آموزی که در شهرستان جوانرود دایر بود، شرکت کنم. اهالی روستا از ...
لبخندی که جا ماند با یک جای دندان خالی!
دماغت پایین کشیدی و گفتی می خواهم از اینجا فرار کنم. من خندیدم و قربان صدقه ات رفتم. قیافه ات به فراری ها می خورد که همه جا را می پاییدی. انگار منتظر کسی باشی که بیاید. کف دستم را گذاشتم روی زمین، وزنم را انداختم رویش تا از روی کپه ای خاک بلند شوم، بیایم سراغت، سوارت کنم، ببرمت خانه یا جایی که بشود قایمت کرد، اما زانو های لامصب بی حس بودند. نمی دانم چه کسی دست انداخت زیر بغلم و از کنار گودال ...
پیامک های عاشقانه، یک پدر را به کشتن داد
چهارم دادگاه کیفری یک استان تهران فرستاده شد. صبح امروز مادر و دو فرزندش به ریاست قاضی اصغر عبدالهی پای میز محاکمه قرار گرفته و به دفاع از خود پرداختند. محسن اظهار کرد: من به تنهایی قتل راانجام دادم و مادر و خواهرم در آن نقشی نداشتند. پدرم همیشه در خانه درگیری راه می انداخت. او با زن دیگری دوست شده بود و می خواست مادرم را طلاق دهد.روز جنایت بر سر همین موضوع درگیر شدیم و او ...
کتاب معمای عشق 2 با سرگذشت مهدی بسته شد/ همسرم، انتخاب پدر شهیدم بود
بود که او را همراه شهدا کند. با خانواده شهدا ارتباط عجیبی داشت و سه سال قبل کتاب معمای عشق 1 را که روایت زندگی شهدای امام زاده دُرچه بود را با همکاری گروه به چاپ رسانید. زمانی که برای تدوین کتاب معمای عشق 2 به خانه ما آمدند، مادرم گفته بود که شهید محمد باقر دو دختر دارد و همان شب فکر اینکه آیا می شود داماد این خانواده شوم از ذهنش عبور کرده بود و بعد از جلسه، بر سر قبر پدرم زیارت عاشورا خوانده بود ...
این گزارش بوی خون می دهد/مروری بر قتل هایی که در هفته گذشته اتفاق افتاد
18 پانزدهم فروردین به خاطر تماشای تلویزیون با خواهرم درگیر شدم و او با چاقوی آشپزخانه از به سمت من حمله کرد که چاقورا از او گرفتم و داخل اتاق حبسش کردم. اما بعد درحالی که بسیار عصبانی شده بودم، به داخل اتاق رفتم و او را با انداختن کش به گردنش خفه کردم . قصد داشتم برای صحنه سازی خواهرم را حلق آویز کنم اما موفق به این کار نشدم . در همین زمان پدرم وارد خانه شد و به داخل آشپزخانه رفت؛ چراغ ...
روانکاوی برای من هیجان انگیز است
روزبه شروع کردم، چند ماه بعد، اگر اشتباه نکنم دکتر هاراتون داویدیان که استاد گروه روانپزشکی و مدیر گروه بودند، کسالت قلبی داشتند، فکر کنم دکتر نراقی هم که رئیس بیمارستان بودند، انگلیس رفته بودند، رئیس دانشگاه که دکترباستان حق بودند با من صحبت کردند که رئیس بیمارستان و مدیر گروه شوم. به ایشان گفتم که من تازه به ایران آمده ام، حدود 11- 12 سال از ایران دور بوده ام، خیلی چیزها تغییر کرده ...
مجید اخراجی ها حالا در سوریه!
رفتیم سوریه وسایلش را تحویل بگیریم. حرم حضرت رقیه رفتم و درست همان جایی که مجید در عکس هایش نشسته بود، نشستم و درد و دل کردم. گفتم هر طور که با حضرت رقیه درد و دل کردی حرف من همان است. اگر دوست داری گمنام و جاویدالاثر بمانیحرفی نمی زنیم. هر طور که خودت دوست داری حرف ما هم همان است. از وقتی شهید شده خیلی ها خوابش را می بینند. یک بار پیرزنی بی هوا آمد خانه ما و گفت شما پدر مجید هستید؟ من هم گفتم بله ...
ساعی: از 2 چیز متنفرم، نقره و برنز
صحبت هایی ساعی نشسته ایم که البته این روزها دامنه فعالیت هایش را از ورزش فراتر برده و پایش به شورای شهر و دنیایی بازیگری نیز باز شده است. به دفتر کارش در شورای شهر که رفتیم یک نقاشی و شعری که از دو کودک به او هدیه شده بود روی میزش بود تا نشان دهد در دل خیلیها جای دارد. ساعی که با دو طلا و یک برنز المپیک پر افتخارترترین تکواندو کار جهان در المپیک هم است از شروع کارش در تکواندو تا سختی هایش ...
چگونه مدیر خبر خبرگزاری پارس شدم؟
استعفا داد و خود پیشنهاد کردند حقیر جانشین ایشان شوم! (شاه حالش وخیم بود. چند روز بعد در پنجم امرداد 59 در همان بیمارستان المعادی قاهره از دنیا رفت) در مقابل پیشنهاد آقای باشی و استفسار مدیر عامل، به دکتر خرازی گفتم کار خبر، کاری کاملا حرفه ایست و بهترست در صدور حکم مدیریت اخبار دست نگهدارند. مدیریت این مقوله، به غیر از مدیریت بسیاری از مشاغل است که می توان به اصطلاح آنرا انقلابی زورچپان ...
کار و تلاش اقتصادی از دیدگاه امام صادق(ع)
چنان خوشحال شد که گویا من آن پول ها را از جیب خودم به وی بخشیدم و به من گفت: چرا این وجوه را پس می دهی، شاید کم بوده؟ گفتم: نه، بلکه چون می خواهم به سفر حج بروم، دوست ندارم پول کسی نزدم باشد. عازم مکه شدم و بعد از انجام اعمال حج در مدینه به حضور امام صادق(ع) شرفیاب شدم. آن روز خانه امام خیلی شلوغ بود. من که در آن موقع جوان بودم، در انتهای جمعیت ایستادم. مردم نزدیک رفته و بعد از زیارت آن حضرت ...
خاطره های ماندگار علامه طباطبایی از لسان دخترشان
.... مادرم مقید بود پدرم بیشتر صحبت کنند و نکاتی را بگویند که برای ما ماندنی باشد. ایشان هم سرنوشت پیامبران و اتفاقات جالبی را که در جوانی برایشان روی داده بود تعریف می کردند. بعد از ازدواجم هفته ای چند بار به خانه ی پدرم می رفتم و به ایشان سر می زدم. یک بار نمی دانم به چه دلیلی دیر رفتم. تا وارد خانه ی پدر شدم معصومه خانم به من گفت چرا این طور می آیی؟ حاج آقا از بعد از ظهر منتظر است و هر کس ...
خواستگاری ویژه احمد توکلی و شرح حال 23صفحه ای
اما همسر مهندس غیر مذهبی نمی شوم. 18 یا 19 ساله بودم که وارد دانشگاه شدم. بین دو ترم دانشگاه از شیراز به تهران و پیش پدر و مادرم در منزل خواهرم رفتم. مادرم به من گفت که دخترخاله ام یک خواستگار دانشجوی مهندسی و مذهبی برایش آمده و ممکن است ازدواج کند، می خواهی یواشکی با خاله جان صحبت کنم. من هم جواب دادم چرا یواشکی، بلند بلند صحبت کنید! پس از جلب رضایت پدرم، گفتم خودم به بهشهر ...
در قبال دعواهای فرزندانمان چه واکنشی نشان دهیم؟
از همه کوچک تر بودم بیشتر از بقیه هدف شوخی ها قرار می گرفتم. هر چقدر هم که شوخی ناراحت کننده بود، از ما انتظار می رفت به آن بخندیم. من واقعاً از این موضوع ناراحت بودم و گاهی خواهرم مرا به شکلی بی رحمانه آزار میداد. اما اعضای خانواده ام فکر می کردند که من خودم را لوس می کنم و واکنشم به شوخی افراطی است. آنها به من می گفتند: مگر نمیبینی که شوخی است؟ وقتی می گفتم: به او بگویید ...
گریه های بی امان قاتل پدر و خواهر
شدم آرین دخت هنوز زنده بوده است. قسمتی از طناب را هم بریدم و به میله لوستر بستم که همه فکر کنند خواهرم خودکشی کرده است. من خانه را ترک کردم و همراه دوستانم به سینما رفتم. شب را در خانه یکی از دوستانم ماندم و روز بعد وقتی به خانه برگشتم با داد و فریاد از همسایه ها کمک خواستم. من با پلیس تماس گرفتم و به دروغ گفتم وقتی وارد خانه شده ام با جنازه حلق آویز خواهرم روبه رو شدم و با قیچی طناب را پاره کردم و ...
این بهترین تصادف عمرم بود!!
. کارت امتحان به اسم" فرهاد ملکوتی" بود. روز بعد راهی کارگزینی بانک شدم. و با کلی دنگ و فنگ سرانجام آدرس فرهاد ملکوتی را پیدا کرد و در اختیار من گذاشت. فاصله آدرس از جایی که من بودم مثل فاصله زمین تا کره مریخ بود. این فاصله برای منی که فقط بلد بودم مسافت خوابگاه تا دانشگاه را طی کنم بسیار مشکل بود. بعد از کلی اتوبوس سواری و پیاده روی به کوچه ای که باید خانه آن ...
اینجا رنگ ها بر مدار هستی می چرخند - در انتظار تاسیس موزه محجوبی
انسان در کارهایش دیده می شود، بسیار اهمیت دارد. می گوید: سال 2000 بود که به آمریکا رفتم. خانه یکی از اقوام رفته بودم که خانمش انگلیسی بود. او حتی سر میز شام هم از پای کامپیوتر بلند نمی شد و حتی یک جورهایی رفتارش توهین آمیز بود و من همان موقع گفتم این خانم طرف مصاحبت من نیست. اما بعد دیدم این خانم به شدت به اینترنت معتاد شده است. یک چیز دیگر هم به خودم گفتم. اینکه من هرگز خودم را آلوده ...