سایر منابع:
سایر خبرها
دو کودک قربانی زن شیشه ای
.... همسرت می داند که اعتیاد داری؟ بله، چندین بار هم تلاش کرد تا من ترک کنم اما فایده ای نداشت. همین که از کمپ بیرون می آمدم دوباره می رفتم سراغ مواد. خرج موادت را از کجا می آوردی؟ قبلاً مستخدم سالمندان بودم اما اعتیادم که رفت بالا دیگر نتوانستم کار کنم. بچه هم داری؟ بله؛ نوه ام همسن و سال دختری است که او را دزدیده بودم. من خیلی زود ازدواج کردم، 16 سالم بود که با همسایه مان ازدواج کردم و دخترم هم زود ازدواج کرد. اگر کسی نوه ات را می ربود چکار می کردی؟ می بخشیدمش! ...
بازی با ماشین، بدشانسی استقلال است
.... اصلاً نخستین نفری که فولاد برای تمدید خواست من بودم. هفته اول مصدوم شدم اما هفته های بعد مصدومیتم برطرف شد و مشکلی برای بازی نداشتم. اگر می خواستند هفته دوم می توانستم بازی کنم اما مشکلات دیگری به وجود آمد که نمی خواهم فعلاً درباره آنها حرفی بزنم. فولاد این فصل شرایط سختی را تجربه می کند. بله. این واقعاً حق فولاد نیست. این باشگاه از نظر سخت افزاری بی نظیر است. هر امکاناتی که ...
باور نمی کردم در تلویزیون ماندگار شوم
......یادم است وقتی دانش آموز بودم حتما باید تام و جری را در برنامه صبح بخیر ایران می دیدم و بعد به مدرسه می رفتم. این فضا ها چقدر به رویا هایتان نزدیک بود؟ نمی توانم بگویم آن زمان قرار گرفتن در آن محیط برایم خیلی جذاب بود اما پیش خودم فکر می کردم من به عنوان مهمان آمدم و قرار نیست این جا بمانم اما بعدا که ماندگار شدم به شدت با این فضا انس گرفتم و هنوز دیوانه وار برنامه های ...
اقدام وقیحانه پدرخوانده با آتوسا، دختر پرورشگاهی!
دوستانم می رفتم و پس از آرام شدن پدرم به خانه باز می گشتم. به دنبال کار بودم که با مرد جوانی که مشاور استخدام یک شرکت بود آشنا شدم و پس از مدتی به هم علاقه مند شدیم و پیشنهاد ازدواج را مطرح کرد و من ابتدا سرنوشت زندگی ام را برایش توضیح دادم و او با پذیرفتن همه شرایط به خواستگاری ام آمد و به عقد هم در آمدیم. وی افزود: روز حادثه با همسرم در خانه رضا بودیم که پدرخوانده ام شروع به ...
با علی ارتباط شوم داشتم - زمانی که همسرم در خانه نبود به مغازه اش می رفتم
از طریق این زن با پسری جوان به نام علی آشنا شدم. پسر جوان برایم انگشتری به عنوان کادوی تولدم خرید که حدود هشتصد هزار تومان قیمتش بود همان شب شوهرم هم دو تا پیتزا و یک هدیه معمولی خریده بود. در دلم او را مسخره می کردم و دل به وعده های علی خوش کرده بودم که مرا در خیالاتی شوم غرق خوشبختی می کرد. مرضیه آهی کشید و افزود: متأسفانه این ارتباط شوم سبب شد هر روز چند ساعتی بچه هایم را در خانه ...
پایان 70 روز سکوت درقتل پسربچه کلاردشتی
اعتراف کنی؟ خواب عجیبی دیدم. دیگر اینکه عذاب وجدان بشدت آزارم می داد. همیشه به یاد لحظه ای که این حادثه اتفاق افتاد بودم.در خواب، بردیا با من صحبت کرد. خواست همه چیز را اعتراف کنم. قول دادم که این کار را می کنم. صبح که از خواب بیدار شدم برای اینکه روح او در آرامش باشد موضوع را با زندانبان در میان گذاشتم. ازدواج کرده ای؟ بله. بچه داری؟ بله یک پسر ...
محمد بحرانی، یک ولگرد دوست داشتنی!
......تا الان هم همین کار را می کنیم. و تئاتر و بازی جدی شد؟ بله... خیلی. علی دلیلش بود، اما بعد فهمیدم من فقط باید می آمدم این جا. باید در جمع دیوانگان تئاتر می افتادم. در تئاتر به دنبال آرزویی بودی؟ چهره شدن... نه... اصلا به این چیزها فکر نمی کردم. توی مسیر بودم و داشتم از اتفاق ها لذت می بردم. اتفاق خوبه داشت می افتاد. مثل آن روز که سال دوم بودم، تو ...
ادعاهای تازه دلال مشهور رابطه با آمریکا
کنفرانس دعوت شدم. آن دوره، دوره افتخار من است برای این که هر بار که به ایران آمدم، به جبهه رفتم. نه برای جنگیدن بلکه برای بازدید از مناطق جنگی. با آقای مهدی چمران می رفتیم. - حتی با وجودی که 35 سال است آمریکا در ایران حضور ندارد، همه می گویند اینها پنهانی با هم ارتباط دارند. - من خودم هیچ مسئله ای با جریان برجام به معنای یک جریان دیپلماسی نداشتم ولی این که [می گویند] آفتاب درخشان ...
بیماری پیسی و پیامدهای روحی و جسمی آن
یادم آمد که در گذشته بارها و بارها در مورد بیماری او و مشکلاتش در این باره مطلب خوانده بودم. از روی اطلاعات اندکم تصور می کردم که قرار است بدنم کاملا به رنگ سفید در بیاید و از آن به بعد باید همیشه دستکش بپوشم، عینک آفتابی به چشم بزنم و با یک چتر در محیط های باز ظاهر شوم. با پزشک معالجم تماس گرفتم تا دریابم که آیا قرار است باقی عمرم را هم در خلوت و تنها سر کنم و آیا این بیماری همه وجودم را ...
رسانه ای تصویری در خدمت طبقات محروم
می کردند دیوانه شدم؛ ولی من توانستم کار را با کمک دوستانم تمام کنم. روزی که آن ها آمدند هنوز دیوارها خیس بود! و در روز افتتاحیه من سخنرانی را کش دادم تا عکس ها همه نصب شود! رهبران احزاب را دعوت کردم و این تنها باری بود که رهبران احزاب در یک مراسم کنار هم نشستند؛ چون همیشه با هم دعوا داشتند. من در آن گالری و در سال های بعد در هیئت داوری بودم و همکاری می کردم. این خودش یک چالش بود. من در کل تاریخ آن ...
طلا نمی گرفتم ووشو را طلاق می دادم / مادرم سال 86 برای هزینه ورودی مسابقات حلقه ازدواجش را فروخت
بعد از پرسیدن این سوال خندید !!!!!! _ ب.م ) بچه ها میگن زیاد ولی روزانه فقط یه پست میذارم و معمولاً آخر شب یه سری کامنت ها که فکر میکنم ارزش جواب دادنو دارن رو پاسخ میدم. _ دقّت کردین نسبت به بقیه ی چهره ها خیلی کم فحش میخورین ؟ بله ، خوشبختانه اکثر کسایی که وارد پیچ من میشن ، انسان های ورزش دوستی هستن ، ممنونم از همشون . – سهیلا 315 فالوور شهربانو 8254 ...
چشم های رنگین خردلی
2 سال هم استراحت کنم. از کدام ناحیه مجروح شدید و بعد از مجروحیت چه کردید؟ آیا دوباره به منطقه برگشتید؟ خوب همان طور که قبلاً هم گفتم چشم هایم بسیار آسیب دیده بود و استراحت مطلق داشتم؛ اما نمی توانستم این گونه ادامه دهم که دکتر جوادی پزشک معالج بنده در بیمارستان لبافی نژاد دستور پیوند قرنیه را داد. 6 بار پیوند قرنیه چشم انجام دادم و هم اکنون یک چشم من به رنگ سبز است و آن یکی ...
منصوریان: هواداران استقلال شرایط منفی ایجاد نکنند - برای دربی کاملا آماده هستیم
به تیم انرژی منفی می دهید و ممکن است بازیکنان تمرکزشان به هم بریزد، گفت: من این مسئله را قبول ندارم و در 2 سالی که در نفت بودم و 4 سال که در تیم امید حضور داشتم از این مسئله تجربه خوبی دارم بازیکن جوان وقتی سرمربی اش را می بیند انرژی می گیرد. باید به بازیکن جوان تان انرژی مثبت بدهید.پشت من به شماست و بازیکنان روی من را می بینند. از من هیچ انرژی منفی به داخل زمین منتقل نمی شود. مجید حسینی بازیکن ...
گفتگوی داغ و عجیب با عضو گیلانی داعش!
. راه نما: اهل کجا هستید؟ یکی از روستاهای تالش. راه نما: قبل از اینکه امام جماعت شوید چه فعالیتی انجام می دادید؟ بعد از گرفتن مدرک دیپلم به زاهدان رفتم و در آن جا به حفظ قرآن پرداختم. بعد از مدتی امام جماعت و بعد هم امام جمعه شدم. راه نما: به چه صورتی با داعش آشنا شدید؟ به سایت اینترنتی آن ها رفته بودم. نوشته هایشان را به زبان عربی ...
ناگفته هایی از ارتباط مرحوم طالقانی با آیت الله خامنه ای/ ماجرای اختلاف افکنی بهزاد نبوی بین امام و آیت ...
انحراف و التقاط شدند، تفکیک قائل هستید؟ طالقانی: بله؛ تا سال 53 الی 54 خیلی از علما باز به اینها کمک می کردند ولی بعد سال 57 و انقلاب، برخی از اینها در چارچوب بچه مسلمانی جلو آمده بودند. وقتی با این عنوان جلو آمدند با خیلی ها نزدیک شدند. مثلا منزل مرحوم طالقانی، در بیت امام با سید حسین خمینی و مرحوم اشراقی و با آقای هاشمی نزدیک بودند. اشکالی هم نداشت چون اینها هنوز ماهیت شان را نشان نداده ...
روایتی منتشر نشده از 7 ماه زندگی یک دیپلمات ایرانی
مسئولانی که از شهید رکن آبادی این دعوت را به عمل آورده بودند درخواست کردم که سفر ایشان را کنسل کنند چرا که مطمئن بودم سعودی های صهیونیست از کنار فرصت حضور شهید رکن آبادی در خاک عربستان به سادگی نخواهند گذشت. از طرف دیگر بارها و بارها با برادرم صحبت کرده و تلاش داشتم نسبت به خطراتی که ممکن است در این سفر تهدید کننده باشد وی را آگاه کنم؛ بعد از یکی دو هفته تقریبا برادران، خواهران و دیگر بستگان ...
عهدی که لبیکش در روز عرفه بود
خصوصیات اخلاقی خوب باشد که به همین منظور نیت کرده و هنگام تحویل سال دو رکعت نماز برای امام زمان(عج) خواندم؛ بعد از ازدواجم با شهید رفیعی متوجه شدم که او نیز همین نیت را دل داشته تا همسری در سر راهش قرار بگیرد و شرایط جسمی و مالی او را درک کند و در مسیر سخت زندگی همراهش باشد که به همین منظور او نیز در همان سال در هنگام تحویل سال نو دو رکعت نماز برای امام زمان(عج) خوانده بود. در خاطراتی که ...
حمله یالثارات به خندوانه/حضور 4 نماینده اصلاح طلب و 1 مستقل در المپیک!/ تکذیب روایت جعلی درباره رهبر ...
.... آخرین بار هم که توفیق آنرا داشتم سال1373 بود. از آن سال به بعد به علل متعدد از حج و عمره محروم شده ام. 0 یاد برادران و خواهران مظلوممان را که سال گذشته غریبانه در صحرای منا جان به جان آفرین تسلیم کردند، گرامی می دارم و برای آنها حشر با اولیاء خدا مسئلت دارم. هامون کاملاً خشک شد! پژوهشکده تالاب بین المللی هامون با انتشار نتایج بررسی خود از آخرین وضعیت تالاب هامون، اعلام ...
بررسی قصور پزشکی توسط برنده زرشک طلایی +تصاویر
پیش رفت و حس می کردم به وزن طبیعی نزدیک شده ام اما این روند به یکباره تغییر کرد. بی حالی های پی درپی و ضعف بدنی به تدریج بر من غالب شد. بسیاری از اوقات به خواب عمیق می رفتم، اشتهای خود را به کلی از دست داده بودم و حس بی حالی دائمی داشتم، به طوری که سر صحنه فیلم برداری سریال فراموشی که برای عید سال 91 ساخته می شد، به کلی از حال رفتم. در این نقطه بود که احساس خطر کردم. بازیگر سریال پشت ...
سهل انگاری کارفرما جوان تالشی را در آستانه بیماری سرطان قرار داد
آشپزخانه رفتم و در حالی که نشسته بودم و از درد به خود می پیچیدم ناگهان متوجه پدرم شدم که روبه رویم ایستاده ، به چهره پر از درد و غم و قامت خمیده پدرم نگاه کردم، چشم هایش درد عمیقی را نشان می داد، احساس خجالت داشتم شرمنده پدرم بودم ، به جای اینکه او را یاری کنم باری بودم بر دوش نحیف او ، پدرم در تاریکی نیمه های شب مرا در آغوش گرفت و درحالی که صورتم را می بوسید و اشک می ریخت ناگهان بغضش ترکید و ناله ...
فرزین محدث:آدم زیاده خواهی نیستم
به گزارش اتاق خبر، او فعالیت هنری خود را از دوران دانشجویی آغاز کرده و در سال 1384 از دانشگاه سوره در رشته بازیگری فارغ التحصیل شده. او همچنین از اعضای گروه تئاتر شالیزه و نیز مدرس بدن و بیان در موسسه های بازیگری نیز بوده است. آزمایشگاه، شکلات داغ، مجنون لیلی، شاعر زباله ها، یک تکه نان، مزرعه پدری، مارمولک، پرانتز باز و سهمی برای دوست از جمله کارهای مهم کارنامه بازیگری محدث ...
مردم با سریال آیینه عبرت زندگی می کردند
...: مدت ها بود که پیگیر مصاحبه با او بودم تا از چند و چون بازی اش در این شخصیت به یاد ماندنی و سال های کارگردانی، تهیه کنندگی و بازی در سینما بیشتر بدانم تا این که هفته گذشته با او گفت وگویی انجام دادم . اگر تمایل دارید به گذشته برگردیم به روزهایی که جواد گلپایگانی به هنر علاقه مند شد. از دوران کودکی به تئاتر و سینما علاقه داشتم و دوران دبیرستان با برادرم تئاتر کار می ...
لحظات سخت دل کندن فرمانده از همسر و فرزندش
، با هم برویم جبهه، حسین حرفی نزد و آمد اتاق بغلی که من آنجا نشسته بودم، اشک در چشمانش برقی زد و گفت: میکائیل! مگر دل دارم جبهه رو ول کنم و بیام اینجا بچه داری؟ مگه دل دارم اون همه شهدایی که کنار دست ما پرپر شدن رو ول کنم و بیام اینجا؟ دوباره از اتاق بیرون رفت، با این حرف ها بیگانه نبودم و خودم هم شرایطی شبیه حسین داشتم، دوباره رفت پیش خانمش و گفت: پس جبهه رو چه کار کنم؟ خانمش گفت: خب ...
کوهستانی سیراب از چشمه مهربانی یک مرد
پنجره کلاس به بیرون نگاه می کردم، با دیدن دشت سبز و پر از دار و درخت به این فکر می کردم که چگونه می توان از این دشت ها مراقبت کرد. بعد از پایان دوران خدمت سربازی به اداره محیط زیست رفتم ولی اعلام کردند با مدرک فوق دیپلم می توانم به عنوان محیطبان استخدام شوم. برای رسیدن به هدفی که داشتم، به سنندج رفتم و در رشته محیط زیست تحصیل کردم و سال 85 به اداره محیط زیست ایلام پیشنهاد راه اندازی محیط بانی زرین ...
دویدن تا زیر 10 ثانیه
نخستین بار خیلی چیزها را به یک ورزشکار یاد می دهد. حضور خیلی خوبی بود و خیلی چیزها از المپیک یاد گرفتم و امیدوارم این تجربه ها باعث شود در مسابقات آینده و المپیک بعدی از این تجربه ها استفاده کنم. * شما پیش از المپیک گفته بودید به دنبال این هستید که رکورد زیر 10 ثانیه را ثبت کنید اما نتوانستید، فکر می کنید دلیلش چه بود؟ من انتظار بیشتری از خودم داشتم چون خیلی زحمت کشیده بودم و ...
کارگر افغان، به زن سرایدار تجاوز کرد
روز نو : مردی افغان که متهم است به زنی جوان تجاوز کرده، درحالی که قبلا به ارتکاب این جرم اعتراف کرده بود، در جلسه محاکمه منکر جرم خود شد. مردی چندی قبل به پلیس آگاهی دماوند مراجعه و علیه یک کارگر افغان شکایت کرد. او گفت: من و همسرم سرایدار یک باغ هستیم و در آنجا زندگی می کنیم. روز حادثه برای کاری از خانه بیرون رفتم و وقتی برگشتم، دیدم حال همسرم اصلا خوب نیست و کودک هفت ماهه ام نیز د ر ...
رهبر معظم انقلاب:نگذارید نام طالقانی فراموش شود/بیوت برخی شخصیت ها، نام او را حفظ اما محتوا را تغییر می ...
اینها نمیتوانم [بنشینم ]، رفتم آن طرف یک جایی نشستم. ایشان میگفت بعد گذشت این قضیّه، افتادیم زندان -در همین اواخر بوده؛ به نظرم این زندانهای آخر بوده- من در حیاط زندان قصر داشتم میرفتم و قدم میزدم؛ دیدم یک نفر آمد جلوی من و [گفت ] قربان! سلام عرض میکنم، خم شد و تعظیم کرد به من و [گفت ] سلام عرض میکنم؛ [گفتم ] علیکم السّلام، شما کی هستید؟ [گفت ] بنده هدایت؛ معرفی کرد خودش را و معلوم شد بله، ارتشبد ...
برای جذب مخاطب نباید دست به هر کاری زد
. از کودکی خود برایمان بگویید، از زادگاه و خانواده پدری. در روستای تازه آباد از توابع شهرستان کلاچای در استان گیلان به دنیا آمدم. تا کلاس سوم ابتدایی در یکی از مدارس نزدیک همین روستا درس خواندم. فاصله خانه تا مدرسه حدود هفت، هشت کیلومتر بود که ما باید پیاده این مسیر را طی می کردیم. کوچک ترین بچه خانواده بودم، در 9 سالگی پدرم را از دست دادم. از پدرم خاطراتی دارم اما آن طور که ...
رهبر معظم انقلاب: نگذارید نام طالقانی فراموش شود/بیوت برخی شخصیت ها، نام او را حفظ اما محتوا را تغییر می ...
[بنشینم ]، رفتم آن طرف یک جایی نشستم. ایشان میگفت بعد گذشت این قضیّه، افتادیم زندان -در همین اواخر بوده؛ به نظرم این زندانهای آخر بوده- من در حیاط زندان قصر داشتم میرفتم و قدم میزدم؛ دیدم یک نفر آمد جلوی من و [گفت ] قربان! سلام عرض میکنم، خم شد و تعظیم کرد به من و [گفت ] سلام عرض میکنم؛ [گفتم ] علیکم السّلام، شما کی هستید؟ [گفت ] بنده هدایت؛ معرفی کرد خودش را و معلوم شد بله، ارتشبد هدایت است و حالا ...
اهالی محله فراموشی
نشسته و سیگار می کشه. با تعجب پرسیدم: 13 سال ؟ پیرمرد هم خیلی طبیعیی جواب داد: من که گفتم همه این ها دیوانه اند اما هاشم از اون دیوونه خوباست... از پیرمرد خداحافظی کردم و از اتاق خارج شدم، اتاق آخری که رفتم اتاقی دو تخته بود. یک پسر جوان و یک پیرمرد نسبتا چاق در اتاق استراحت می کردند پیرمرد من را به اتاق دعوت کرد و به من سیگاری تعارف کرد من از او تشکر کردم و برنداشتم اما تخت بغلی بدون ...