سایر منابع:
سایر خبرها
رفتارم با اسیر عراقی 30 سال است مرا آزار می دهد
که جنگ شروع شد و در منطقه 17 فعلی تهران در دبیرستان سلمان فارسی درس می خواندم، که بیشترین شهدای دوران دفاع مقدس در میان دبیرستان های ایران مربوط به این مدرسه بوده است. وقتی در آن سال وارد جبهه شدم در عملیات والفجر مقدماتی، والفجر یک و دو حضور داشتم و روند حضورم در عملیات های مختلف تا پایان جنگ ادامه داشت. یکی از خاطراتم در سال 62 در عملیات والفجر1 بود که ما خاکریز دشمن را ...
ماجرای قهر خانم بازیگر با ملاقلی پور به دلیل مهران مدیری!
واقعاً اینطور نبود و دریغ از اینکه بعد از اتمام کارم یک نفر از عوامل این پروژه با من تماس بگیرد و یک خسته نباشید ساده بگوید. بعد از اتمام کار به منزل آمدم فردای آن روز رأس ساعت 7 صبح تلفن منزلم زنگ خورد و به روی پیغام گیر رفت که به یکباره دیدم صدای مرحوم رسول ملاقلی پور می آید که پای تلفن دارد داد می زند و از آنجایی که همیشه مرا به عنوان دختر صدا می زد می گفت دختر این چه کاری بود کردی، رفتی توی ...
اوج بندگی/ شهدای تیم فوتبال میلاد، قهرمانان راه الله
حیدر نفهمد، آخه خجالت می کشم. علیرضا اینقدر با وقار و افتاده بود که حتی از اینکه می خواست دختر مورد علاقه اش را از برادر دختر خواستگاری کند، خجالت می کشید و این از شأن و وقار او بود. آزادی خرمشهر بعد از آن اردیبهشت سال 1361 بود که بنده هم به منطقه اعزام شدم. چون کار من تعمیرات هلیکوپتر بود، در منطقه قرار سکونت داشتم و هنوز در پشت جبهه بودم که عملیات بیت المقدس شروع شد. یگان ...
جناب خان از من مشهورتر است/ خاطراتی از جنگ و کودکی و دلتنگی
اما انگار شما در همه این شخصیت ها نوعی تنهایی و تلخی به خصوص را جا گذاشته اید. - بله کشوری که درگیر جنگ است نوعی بغض در آدم ها باقی خواهد گذاشت. من خاطرم هست کلاس اول دبستانم به خاطر موشک باران شیراز 6 ماه تعطیل شد و من سه ماه به مدرسه رفتم. ما حروف الفبا را از تلویزیون یاد گرفتیم و یک خانم معلم این حروف را روی تخته ای می نوشت. اگر اشتباه نکنم من حدود 6 ماه از کلاس اول دبستان را از ...
ماجرای هزینه فروش بلیت تئاتر برای کمک به جبهه ها
...، با بیان اینکه در سال 63 با همسرم تصمیم گرفتیم هر جا نیاز به حضور است، در آن جا حضور یابیم، اظهار داشت: در آن موقع به منطقه باختران در کرمانشاه رفتیم و من به دبیرستانی بزرگ در آن منطقه رفتم و همان نمایش را در آن جا اجرا کردیم. وی با بیان اینکه در باختران که بودیم، یک روز تصمیم بر آن شد که مربای هویج درست کنیم، اظهار داشت: من برای تهیه ملزومات مورد نیاز سوار تاکسی شدم و به بانک رفتم ...
آقاخانی: فکر نمی کردم که روزی نقش جانباز را بازی کنم
از این نیز با آقای آذربایجانی همکاری داشتید چگونه برای بازی در این نقش انتخاب شدید؟ حسین سلیمانی: من و آذربایجانی سال ها است که با هم کار می کنیم و معمولا در کارهایی که در کنارش بودم اتفاق های خوبی برای من رخ داده است. برای بازی در اروند هم او به من گفت که نقش یک سرباز را برایم در نظر گرفته و من هم گفتم که دیگر نقش سرباز بازی نمی کنم و بعد به من گفت که فیلمنامه را بخوان شاید خوشت آمد ...
کم کاری بی توجیه بنیاد و بی توجهی به ورزش جانبازان
مستضعفان اجاره کردم که بعد از یک سال که در بولینگ عبدو بود، به دلیل نداشتن راندمان مالی و محدود بودن مکان رها کردم که البته ایراداتی هم می گرفتند که معلوم بود دنبال بهانه هستند که رستوران را به کس دیگری بدهند! حتی چندبار پیش مسئول کل هتل های بنیاد مستضعفان رفتم و گفتم من کارهای بزرگ زیاد انجام دادم و فلان تالار را به من بدهید که ندادند! سال 88 یک زمینی در کردان کرج گرفتم. آن موقع برادرم چند ...
تک مضراب های روحانی، مخالفان را آتش می زند
امیرکبیر را در حمام فین می کشند زن وی گریه می کرد.در سریال زن را گریم و آرایش کرده بودند و وقتی اشک می ریخت صورتش کل کادر تلویزیون را فرا می گرفت. ما این سریال را خلاصه کرده و یک ساعت آن را پخش کردیم. امام روز بعد مرا خواستند و گفتند: آخر کی امیرکبیر چنین زن آرایش کرده ای داشته است؟ سال 66من وشورای سرپرستی طی دونامه جداگانه ازامام سئوال کردیم امام جواب دادند: 'نظر نمودن به این قبیل فیلم ها و ...
بهاره رهنما و جنجال هایش
. باید بازیگر تئاتر می شدم. سینما صرفا حرفه و کارم است، ولی تئاتر عشق است خیلی زیاد و بعد ادبیات. جایی وودی آلن گفته وقتی تئاتر کار می کنم می توانم داستان بنویسم، اما سینما کار می کنم نه. من این را گفتم و آقای مدیری سر به سرم گذاشت و گفت خودت را با وودی آلن مقایسه می کنی؟(خنده) اوج خواسته ها؟ آدم از لحاظ انسانی کامل تری شوم. این آرامش در خودم بیشتر شود و هم به دیگران منتقل کنم. در ...
خاطرات یک رزمنده نوجوان: با سیم سر پاسدارها را می بریدند!
...، مهری بزرگ می زدند که شماره سالن و کوپه را داخل آن می نوشتند. اگر نزدیک عملیات بود، سالن های بیشتری راه به رزمندگان اختصاص می دادند. مثلاً می شد فهمید مسافران این واگن قطار، همه رزمنده هستند. شب که موضوع را با مادرم در میان گذاشتم، هنوز کامل راضی نشده بود. صبح بیدار شدم و کیف مدرسه ام را آماده کردم و بعد از یک ساعت، رو به مادرم گفتم: مادر! من دل و دماغ مدرسه رفتن ندارم. نه آن ها از ...
امام خمینی(ره) حاضر به زندگی در خانه ضد بمب "سپاه" نشدند
زهرا (س) برای نخستین بار امام (ره) را از نزدیک دیدم. خبرگزاری میزان: در خصوص نحوه ورودتان به سپاه و بر عهده گرفتن مسئولیت حفاظت بیت امام خمینی (ره) برایمان بگویید. سردار جعفری: همان آغاز انقلاب به سپاه قم آمدم و پس از گذشت مدت کمی، جزو هسته اولیه تشکیل دهنده سپاه قم شدم؛ بعد از گذراندن آموزش های لازم، ابتدا به بخش عملیات سپاه و سپس به بیت حضرت امام (ره) رفتم. از سال 58 مسئولیت بیت ...
دخترانی که منافقان به آنها می گفتند ساواخی
اگر پول نداری من پول اردو را می دهم چادرکت را بردار و بیا اما من گفتم نه پول اردو دارم اما نمی خواهم چادرکم را در بیاورم. چون حجاب داشتیم در مدرسه گفته بودند ما کچل هستیم! از آن زمان تا دوران راهنمایی, هر روز مدرسه پدرم را به خاطر حجاب و جذب بچه ها و توزیع کتابهای عصمیته را می خواستند و پدرم هم در مقابل من را تحسین می کرد و از من دفاع می کرد.به همین خاطر و به دلیل داشتن حجاب ...
متهم همسرکشی: می خواستم خودم را آتش بزنم اما آتش به زنم سرایت کرد
به قاضی مرادی؛ بازپرس امورجنایی تهران گفت: با همسرم دچار اختلافاتی بودیم و از هم جدا زندگی می کردیم؛ من به تهران آمده بودم و با خودروی خود مسافرکشی می کردم تا اینکه روزی همسرم به من پیامکی داد و متوجه شدم که شیوا درخواست طلاق غیابی ارائه داده است؛ به همین دلیل نخستین روز از مهر به ارومیه بازگشتم و به مقابل منزل پدر زنم رفتم؛ در آنجا با شیوا صحبت کردم و با او بحثم شد و بحثمان به نتیجه ای نرسید؛ به ...
زادعلی اصغر: آرزویم بوسیدن دست رهبر است
برخوردها جالب نبود و بیشتر مردم درکی از معلولان نداشتند و در واقع فرهنگ برخورد با این قشر خاص جالب نبود. البته اخیرا از طریق رسانه اطلاع رسانی خوبی در این باره شده و اوضاع کمی بهتر شده است. به هر حال قبلاً خیلی اذیت می شدم. * چه شد که به سمت ورزش گرایش پیدا کردی؟ دوم یا سوم ابتدایی بودم که مسیر اصلی ام شکل گرفت. در مدرسه یک ورزشکار داشتیم که دونده بود. یک بار از او تجلیل شد و ...
دو فرزند شهید:انتقاد کنیم حذف می شویم
رفتیم جزیره مجنون، می خواستند یک جاده دسترسی بزنند، عراق که بمباران را شروع کرد، پدرم من را بغل کرد و در هور شیرجه زد. با یکدستش من را کنار خاکریز جاده نگه داشته بود و خودش کامل در آب بود. بعد راننده اش ما را بیرون آورد. خبرآنلاین: جالب هست که در آن شرایط شما را هم با خودشان می بردند. صفوی: همیشه می رفتم. زیر پایش قایم می شدم و یک پتو روی من پهن می کرد. دژبانی اول و دوم را رد ...
ماجرای شهید "مبشر" و یک دزد
راز و نیاز با پروردگار سپری کرده بود و انگار می دانست دیگر ماندنی نیست. چند روز قبل منافقان قصد ترورش را داشتند اما موفق نشده بودند. از خانه بیرون رفت و دوباره برگشت. رفتم جلوی در. گفت: نگاه کن دل و روده ماشینم را بیرون ریخته اند. ظاهرا می خواستند بمب بگذارند و موفق نشده اند. گفتم بگذار من بروم جلو ببینم چه خبر است. اجازه نداد. ماشینش را راه انداخت و رفت. در خانه را که بستم لحظاتی بعد صدای شلیک ...
کریم باوی: حسرت روزهای جبهه را می خورم
می کرد. اعتقاداتمان، نگاهمان به زندگی حتی . یادم می آید اوایل انقلاب بود که یک بار دیوار نویسی کردم. اول نمی ترسیدم، دوستانم هم مرا شیر کردند، وی افزود: رفتم پیش یکی از دوستان و گفتم شعری بگو تا روی دیوار بنویسم. آن شب تا دو بیدار بودم . اما وقتی شعار را نوشتم، خیلی ترسیدم . کسی جرات نمی کرد روی دیوار شعار بنویسد. اما من، یک پسر بچه ده ساله این کار را کرده بودم .بعد اما خیلی ترسیدم ...
ماجرای طرح ترور غرضی و آیت الله جزایری
بهمن 58 به خوزستان رفتم. در آنجا تمام نیروهایی که با انقلاب زاویه داشتند همچنان فعال بودند؛ در خوزستان انفجار و ترور انجام می شد. دو ماه بعد که خدمت امام رسیدم، فرمودند آنجا چه خبر بود؟ که من گفتم خبری نیست. ایشان گفتند پس اتفاقاتی که می افتاد چه بود؟ من گفتم آن اتفاقات خیلی عمیق نبود . او در ادامه با اشاره به کودتای نوژه عنوان کرد: اتفاقا آن روز که کودتا انجام شد، من به همراه آقای ...
محمدهاشمی:چیزی به عنوان شکاف در رابطه رهبری و آیت الله هاشمی وجود خارجی ندارد
پیش امام آورد. از آنجا حرمت خاویار برداشته و حلال شد. * من نظر رهبری را هم درباره موسیقی دیده ام. ایشان نظر وسیعی در رابطه با کنسرت و موسیقی دارند حالا این تعبیر را هم فرموده بودند که شما اسمش را کنسرت نگذارید و بگذارید محفل. *وقتی از جانب رهبری به ریاست صدا و سیما منصوب شدم خدمت ایشان رفتم و گفتم ما در رابطه با موسیقی در زمان امام، طبق فتوای ایشان عمل می کردیم چون ایشان ولی ...
عبدالحمید خلاقیتش را به جبهه برد/ عبدالمجید منِ گمشده اش را در جبهه یافت
به شهدا، گفت: چطور می توانم یک بسیجی شوم . از آن زمان با عبدالمجید آشنا شدم. او پس از عضویت در بسیج، شب ها در مسجد بیتوته می کرد و مشغول به خواندن نماز شب می شد. این وضعیت تا پنج ماه ادامه داشت. در آخرین اعزام مشترکمان عبدالمجید تیربارچی و من راننده آمبولانس بودم. او در خاک مجنون (عملیات خیبر) آسمانی شد و پیکرش پس از هشت روز مفقودی به تهران بازگشت. وقتی عبدالمجید خود گم شده ...
گفت و گو با دختری که دربی را در استادیوم دید
که همه نتوانند صفحه ام را ببینند. با کسی به استادیوم می روی یا تنها؟ دفعه قبل تنها رفته بودم ولی این بار با دوستم رفتم. پسری که در عکس کنارت ایستاده، دوستت است. دوستم است، ولی پسر نیست. واقعا؟ خیلی چهره اش پسرانه است. دختر است و 17 ساله. صورت من دخترانه است و مجبورم کلی رنگ به صورتم بزنم تا کسی متوجه نشود من دختر هستم ولی قیافه ...
کودک کار دیروز، امروز آقای گل فوتبال است
تا خواهر و برادرهایم در محله ای که در گوشه و کنار آن هر ساعت از شبانه روز صدای دعوا و زد وخورد و دشنام و درگیری به گوش می رسد، بزرگ نشوند. گل به جای گل او در توصیف فضای این لیگ می گوید: در همین مدتی که وارد لیگ پرشین شده ایم، بسیاری از دوستانم که قبل از این سراغ مواد مخدر و خلاف های ریز و درشت رفته بودند، پشیمان شده اند و به ورزش روی آورده اند، من هم بیشتر بعد ازظهر ها یا آخر ...
تینا آخوندتبار در رینگ بوکس و حضور در استادیوم با لباس پسرانه! +عکس
به سبک ایرونی با آقای حامد کمیلی بازی کردم. آن زمان بازیگری برای من هدف نبود و بیشتر دنبال تجربه اندوزی بودم. هرچه جلوتر رفتم به بازیگری بیشتر علاقه مند شدم و به خودم گفتم بهتره در حرفه ای که وارد می شوم اطلاعات خود را بالا ببری و بعد شروع به فعالیت کنی. به همین خاطر برای مدتی کنار کشیدم تا نواقص کارم را برطرف و توانایی هایم را تقویت کنم. برای مدتی فعالیتت را کمرنگ کردی؟ شاید ...
سکته مغزی قابل درمان است/بعضی ها هنوز از من می پرسند مگر خانم های ایرانی به مدرسه می روند؟/کلید رئیس ...
به گزارش خزر ، احمد رضی پیش از ظهر امروز در مراسم آغاز سال تحصیلی دانشجویان این دانشگاه با حضور پروفسور سمیعی در تالار حکمت دانشگاه گیلان با تبریک هفته دفاع مقدس و آغاز سال تحصیلی، اظهار کرد: امسال آغاز سال تحصیلی با حضور پروفسور سمیعی برگزار شده و سبب افتخار است. رئیس دانشگاه گیلان: پروفسور سمیعی از نوادر دوران است وی با بیان اینکه بهار دانش را با حضور یکی از چهره های ...
نماینده ای که از دستانش زیاد استفاده می کند
؛ حال این فرد ممکن است غلامعلی حدادعادل باشد یا هر کس دیگری که نماینده خبرساز بخواهد با او شوخی کند! البته فقط همین ها نیست که از نادر قاضی پور یک چهره خبرساز ساخته است. به گزارش اعتدال، ماهنامه دیار در ادامه این مطلب در شماره مهر خود نوشت: قاضی پور فردی است که به دلیل صراحت لهجه و بیان موضوعات مختلف در قالب جملات داغ و در برخی مواقع پرحاشیه مورد توجه رسانه ها بوده است. ماجرای ...
کتاب آن 23 نفر خاطرات آزاده احمد یوسف زاده
تکان دادند، اسرا را بردند به وزارت دفاع که به استخبارات معروف بود. احمد یوسف زاده متولد 1345: با این که کلی کتک خوردم اما حاضر نشدم بگویم چهارده سال دارم. آخر سر با دو سال تخفیف گفتم شانزده ساله ام. اما دیگر کار از کار گذشته بود و آن قدر کتک خورده بودم که به درد مصاحبه نمی خوردم. برم گرداندند تو سلول، پیش بقیه. محمد ساردویی متولد 1343: بیست و سه نفرمان را ...
ماجرای ملاقات با حاج احمد متوسلیان / شهدای شنام هنوز تفحص نشده اند
کنار دریاچه زریوار خوابیدم که خیلی ناراحت شد. بعد از آن هربار زنگ می زدم می گفت رفتی پلاژ خوابیدی؟! *خبر شهادت شهید بارنامه را چگونه شنیدید؟ یک روز فهمیدم سردار جهروتی حالش خوب نیست. به عیادتش رفتم. گفت من را از کجا می شناسی؟ گفتم از سال 60. گفت: بقیه را می شناسی و با کسی در ارتباط هستی؟ گفتم: با جلال بارنامه در ارتباطم. گفت: او که شهید شد. گفتم: نه شهید نشده. گفت: آن زمان را ...
دوقطبی اصلی- دوقطبی انحرافی
....بعد ها موردی پیش آمد که نامزدی مصمم به نامزدی ، چند روز فضا سازی کرد حاکی از اینکه نامزد نخواهد شد مگر اینکه رهبری راضی باشند؛ و هنگامی که عازم ثبت نام شد، دفتر و مشاوران وی فضا سازی کردند مبنی بر اینکه" حاج آقا رفت اتاق و با دفتر رهبری تماس گرفت. ما نمی دانیم چه مطالبی در این گفت و گو مطرح شد. اما حاج آقا گوشی را که گذشتند گفتند "بسم الله برویم"!(انگار که به ایشان گفته شده برو ثبت نام کن! حال ...
برای رفتن به سوریه خودم را بازنشسته کردم
دبیرستان بودم که انقلاب شد. طبق حال و هوای آن روزها و متناسب با سنمان یک سری شروشورهایی داشتیم. وقتی هم که جنگ شد سال 60 در قالب سرباز وارد جبهه شدم تا دی ماه 61 که به علت مجروحیت برگشتم و مجبور بودم استراحت کنم؛ اما بعدها جذب سپاه پاسداران شدم و مهر 63 در قالب نیروی سپاه به جنگ برگشتم و در لشکر 27 محمد رسول الله حضور داشتم و تقریباً تا آذر 67 حضور داشتم یعنی چند ماه بعد از پذیرش قطعنامه از جبهه ...
شهیدی که شهید نشد
مقدس در 13 مرداد همان سال زمانی که در منطقه سلماس آذربایجان غربی بین نیروهای خودی و گروهک های ضد انقلاب درگیری به وجود آمد، در کمین دشمن افتاده و بعد از شهادت شماری از دوستانش مورد اصابت گلوله های متعدد و حتی تیر خلاص دشمن قرار می گیرد. محمدجواد رفیعی فرزند ارشد این شهید جانباز در گفت وگو با کانون خبرنگاران ایکنا، نبأ از خاطرات پدرش می گوید: با شکسته شدن محاصره دشمن توسط نیروهای ...