سایر منابع:
سایر خبرها
در گفت وگو با معصومه تاجیک، خواهر سه شهید دفاع مقدس مطرح شد: روایت 13 سال گمنامی شهیدی که تا لحظه آخر ...
به گزارش زنان کویر ، طنین یاس ، در بخش اول این گفت وگو " معصومه تاجیک" خواهرشهیدان علی اکبر، حسین و داوود تاجیک، روایت زندگی پدر و مادر و گوشه ای از خاطرات شهید جاویدالاثر علی اکبر را تعریف کرد. در این بخش به بازخوانی زندگی شهیدان حسین و داوود تاجیک می پردازیم. ازشهید حسین تاجیک، برایمان بگویید؟ حسین، از ابتدای تولد بسیار مظلوم و مهربان بود. از نظر چهره به پدرم شباهت داشت. بسیار به مسائل عقیدتی مخصوصا مس ...
ایستاده در میدان مین
با سردار مرتضی حاج باقری، آزاده و جانبازی که راوی رشادت های نیروهای تخریبچی در دوران دفاع مقدس است 27 سال پیش یک نفر آن سوی مرزهای کشورمان چشم طمع دوخت به خاک ایران؛ فرمان آتش داد و جنگ را شروع کرد؛ یک جنگ تمام عیار. جنگی که به خیال حریف تا دندان مسلح، دو روزه تمام می شد و با رشادت ها و مقاومت های هزاران هزار مرد و زن رزمنده، هشت سال طول کشید؛ رزمندگانی که سینه سپر کردند مقابل دشمن و نترسیدند از شهادت، از اسارت، از جانبازی. ایثارگرانی مثل سردار مرتضی حاج باقری، فرمانده گردان تخریب لش ...
دشمنان در طول عمر انقلاب اسلامی همواره به فکر ضربه زدن به نظام بودند/ ساده انگاریست اگر به فکر افزایش ...
شرکت کردم و در آخرین مرحله که توفیق شد بروم در تاریخ 08/11/65 مجروح شدم و به عقب برگشتم. این جانباز دفاع مقدس تصریح کرد:دفعه سوم اعزام سال 67 بود که ماه مبارک رمضان بود که دوباره به جبهه رفتم و به مدت 4 ماه آنجا بودم که قطعنامه پذیرفته شد و جنگ پایان یافت. وی بیان داشت: در طی عملیات کربلای 5 با تعدادی از دوستان، ازجمله شهید تهبندی و یکی از رزمنده های اهل مشهد که بسیار انسان ...
شهید کاویانی، شهید ثروتمندی که همه اموال خود در راه انقلاب تقدیم کرد/ شهید کاویانی: اکنون مانند زهیر نه ...
بم بسیار مظلوم واقع شد. عباس خلیلی گفت: این شهید می دانست که حتما شهید می شود و حتی اگر مجروح شود هم شهید خواهد شد، باز هم از سر بصیرتی که داشت پس از اینکه چند قدمی راه رفت رو به من کرد و گفت خانواده من آنزمان پیدا می شوند و چون در بم ساکن نیستند اجازه نخواهند داد من در آنجا دفن شوم پس اگر آنها مخالفت کردند مرا در مسجد صاحب الزمان کرمان دفن کنید، چون زمانی که من بچه بودم و مادرم را از ...
صحنه های واقعی جنگ در سینمای ایران به خوبی نمایش داده نمی شود/نیروی "ایمان" تنها سلاح رزمندگان در هشت ...
صحبت از جنگ و جبهه و بیان رشادت های رزمندگان،چون یک نوجوان بودم دوست داشتم خودم برم و از نزدیک این صحنه ها را ببینم . اسماعیل زاده اظهار داشت: برای اولین بار در سن 14 سالگی به جبهه اعزام شدم و حدود سه ماه آنجا حضور داشتم ولی دوباره بعد از چند ماه دلم هوای جبهه داشت. بنابراین با صحبت با والدینم و جلب رضایت اونا دوباره برگشتم. وی درباره مجروحیت خود افزود: درعملیات بیت المقدس ...
کتاب شعری که هیچگاه منتشر نشد
و بعد از انقلاب و دوران جنگ تحمیلی بوده است. سیامک در فروردین 1338 در سامان در خانواده ای کشاورز به دنیا آمد. تا سال سوم دبیرستان در سامان و بعد از آن مدت یک سال در بندرعباس مشغول تحصیل بود. از همین زمان فعالیت های مذهبی سیاسی خود را آغاز نمود، سپس به اصفهان آمد تا اینکه در رشته ادبیات دانشگاه اصفهان قبول شد و در دانشگاه ابعاد مبارزاتش وسعتی چشم گیر یافت. با شروع انقلاب فرهنگی به سامان ...
هنوز هم شور و اشتیاق دوران دفاع مقدس را دارم/ اگر لازم باشد دوباره در هر جبهه ای جانم را فدای انقلاب و ...
پدرم از دست دادم و مادر هم اکنون 90 سال دارند. کودکی و نوجوانی و درس و مشق شما چگونه بود؟ من از سن ده سالگی شروع به کار کردم و به دلیل فشار های زیاد زندگی در آن زمان فقط تا کلاس دوم درس خواندم و از 15 سالگی برای امرار معاش به کویت برای کار بر روی کشتی رفتم. با وجود اینکه ادامه تحصیل ندادم اما در آن زمان به زبان های عربی و انگلیسی و اردن مسلط شدم. زمانی که سوت ...
نصف تنم را در جنگ داده ام و نصف دیگر را هم برای حفظ کشورم میدهم/ یک جانباز با صبر زندگی می کند/ ای کاش ...
باعث چه بلوغ رشدی و عقلی جوانان و نوجوانان شده بود. از نحوه ی اعزام خود به جبهه بگوئید؟ من در مسجد ولی عصر اسم نویسی کردم و جز لشکر 150 هزار نفری محمد رسول الله بودم، مدت 35 روز در دانشکده کشاورزی محمد شهر آموزش دیدم ،اول قرار بود به کردستان برویم اما قسمت من را به اهواز کشید و بعد از مدتی در پشت جبهه بودیم و سپس به مناطق جنگی اعزام شدیم . در کدام عملیات مجروح شدید ...
میرداماد: خودم را به پاکت نفروخته ام
...> سال 82 با بچه های آزاده به حج مشرف شدم فردای روزی که کارت پایان خدمت گرفتم یکی از این گروه های حج به بنده پیشنهاد حج دادند و با کاروان آزادگان این توفیق حاصل شد. سال 82 با این بچه های آزاده به حج مشرف شدم. چون یکی دو سالی از حوزه فاصله گرفته بودم احساس کردم می توانم جدا از حوزه در یک فضای دیگری فعالیت را در عرصه تبلیغ دنبال کنم البته فارغ از لباس روحانیت. شغلم مداحی نیست ...
زندگی نامه و خاطرات شهید علیرضا هادیان
یه موقع آقا حیدر نفهمد، آخه خجالت می کشم. علیرضا اینقدر با وقار و افتاده بود که حتی از اینکه می خواست دختر مورد علاقه اش را از برادر دختر خواستگاری کند، خجالت می کشید و این از شأن و وقار او بود. آزادی خرمشهر بعد از آن اردیبهشت سال 1361 بود که بنده هم به منطقه اعزام شدم. چون کار من تعمیرات هلیکوپتر بود، در منطقه قرار سکونت داشتم و هنوز در پشت جبهه بودم که عملیات بیت المقدس شروع ...
چشم هایم برای وصال به خدا پیش قدم شد/ سفارش اول و آخر شهدا، پشتیبانی از ولایت فقیه بود
بسیجیان نمی ماند. آن روزها دو برادرم در جبهه بودند و من مصرانه خواهان اعزام به جبهه بودم. یکی از پسرعموهایم در جبهه شهید شد و بعد از شهادتش بسیج رفتن من قوت گرفت و هنوز سالگرد پسرعمویم نشده بود که سال 1362 به جبهه اعزام شدم. خانواده اصلا مخالفت نکردند و به دلیل ارادت خاصی که به انقلاب اسلامی داشتند، من را برای جبهه تشویق می کردند. زمانی که اسمم را برای اعزام نوشتم به ...
شهیدی که شهید نشد
کوروش کبیر بندرعباس آن زمان خواند. اولین سال تحصیل او در دبیرستان با انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی(ره) مقارن شد. طولی نکشید در سال 1358 امام راحل دستور تشکیل بسیج مستضعفان را صادر فرمودند. شور و شوق انقلابی در این برهه زندگی، او را با بسیج و مسجد گره زد. 31 شهریورماه 1359با غرش صدای توپ های عراقی به نشانه آغاز تجاوز به میهن اسلامی، همه نگاه ها را به جبهه و جنگ و جهاد و دفاع مقدس ...
دفاع مقدس به روایت گزارشگر ایلامی /سربازان عراقی را به زور آورده بودند
به بیمارستان خرمشهر رفتم، وقتی دیدم زنده است و زخمی شده برای برداشتن لباس و اینکه خانواده را از نگرانی خارج کنم به منزل مراجعت کردم اما در برگشت به بیمارستان متوجه عدم حضور پدرم در بخش شدم که بعد از سه روز پرس و جو مطلع شدم که ایشان را برای ادامه مداوا به بیمارستانی در تهران منتقل کرده اند. علیرغم کمبود وسیله نقلیه به هر زحمتی بود خود را به بیمارستان اختر تهران رساندم اما در آنجا یکی از ...
راضی شدن پدرم با دیدن خواب آیت الله یثربی/ هیچ درسی شیرین تر از درس احمد نیست!
آشنایی او با تمام ابعاد بسیج گفت: آن موقع برادرم در کلاس دوم نظری تحصیل می کرد و وقتی داشت به جبهه می رفت، ایام عید بود و مادرم از او پرسید: چرا می روی؟ و جواب احمد هنوز در گوش من هست که گفت: این چند روز تعطیلی را می روم که حداقل خدمتی را برای رزمندگان انجام بدهم و اگر بتوانم یک لیوان آب هم به دستشان بدهم، ارزش دارد. انتهای پیام/ الف ...
با شناسنامه برادر بزرگترم عازم جبهه شدم/ گوش به فرمان رهبری بودن، دشمن را از پای در می آورد
سال داشتید؟ در سال 1361 از طریق بسبج رشتخوار واحد تربت حیدریه جهت آموزش به پادگان سید مرتضی کاشمر رفتم و بعد از آنجا عازم جبهه شدم، در آن زمان 13 سال داشتم، چون سنم کم بود، با شناسنامه برادرم به نام غلامعباس عازم جبهه شد. فعالیتتان در جبهه چگونه بود؟ در سال 1361 در تیپ 21 امام رضا(ع) بودم، بعد از مدتی در قرارگاه سلمان اسلام آباد غرب در دسته اطلاعات عملیات با شهید ...
داستان عجیب 2 خواهر در مسیری کثیف
شنیدن این حرف انگار دنیا روی سرم خراب شد. تا دو سه روز گیج و منگ بودم و حال خودم را نمی فهمیدم. خواهرم قول داد با دوستش قطع رابطه کند و از کارهای اشتباهش دست بردارد. اما او روز بعد دوباره به همکلاسی اش زنگ زد. آنها در اتاق مشغول گفت وگو بودند و من مثل سیر و سرکه می جوشیدم. نمی دانستم چه کار کنم. موضوع را به پدرم اطلاع دادم و گفتم چه بلایی سر خواهرم آمده است. پدر و مادرم باور نمی کردند چه می شنوند ...
دردسر صیغه شدن پنهانی یک دختر جوان
.... یک سال از ازدواج پنهانی و موقت ما گذشته بود که فهمیدم باردار شده ام. نمی دانستم باید چه کار کنم. می ترسیدم مادرم بفهمد و نفرینم کند. بالاخره بعد از دو ماه به خاطر تغییر حالت و ویارهای شدید بارداری مجبور شدم به دکتر بروم. از بخت بدم روزی که به دکتر رفتم دوست مادرم آنجا بود و از طریق منشی دکتر که دخترخاله اش بود ماجرای بارداری مرا فهمید. دیگر رسوای خاص و عام شده بودم. وقتی مادرم از ...
تک خوان سرود معروف"مادر برام قصه بگو" که اکنون رییس بیمارستان آباده است(+عکس)
همکاری آموزش و پرورش و بنیاد شهید یزد ضبط و آماده پخش شد. آنها یکی از مدارس خود را در اختیار ما قرار دادند تا نوحه:"باز این چه شورش است" ضبط و آماده شود. دبیرستان و دغدغه کنکور تا مقطع اول دبیرستان به سرود خواندن ادامه دادم. اما بعد از آن به علت سخت شدن درس های دوران دبیرستان بیشتر به درس چسبیدم. در دوران راهنمایی که در گروه سرود بودم شاید نصف سال در سفر بودیم، اما به ...
کتاب دادا هدیه به روح شهدای مظلوم کردستان / جوانیم را به سنگر جبهه ها بخشیدم
داشتم ، این عنوان را برای کتاب انتخاب و همچنین من نام مادرم را هم با اسم دادا مورد خطاب قرار می دهم. خاطرات خود را در دوران دفاع مقدس و پس از آن بیان فرمایید؟ دوران دفاع در ذهن و قلب همه ی کسانی که از این وادی پرحادثه گذشتند چون گنجینه ای با ارزش به یادگار مانده است در کنار رزمندگان و مجروحین که بودم واقعاً از با آنها بودن و در کنارشان قرار گرفتن لذت می بردم لذتی که در سالهای بعد ...
کمک به مجروحین و تسکین آلام آن ها باعث ادامه تحصیلم در رشته پرستاری شد/ این روزها به سختی نفس می کشم
بیمارستان مسجد سلیمان اعزام شدم و کار درمان مجروحان بیماران را در همین بیمارستان انجام می دادم. رمضان پور با بیان اینکه کار امدادگری را در دوران دبیرستان و در بسیج فراگرفته بودم، اظهار داشت: یک سال قبل از اینکه به جبهه اعزام شوم در کنار درس و مدرسه به همراه چند تن از دوستان بسیج ام به کلاس های امدادگری می رفتیم تا اینکه بعد از یک سال از ما خواستند، برای کمک به مجروحین به مناطق جنگی برویم. ...
با التماس و گریه بالاخره به آرزویم رسیدم/ از مفقود الاثری تا 2 بار استحمام در طول 28 ماه اسارت
بزرگوار سردار محمد علی میرزایی که افتخار همسایگی باایشان را داشتم و دیگر مربیان در پایگاه بسیج مسجد محله هاشم آباد گذرانده بودم و فقط 15 سال و 3 ماه سن داشتم با اصرار و التماس و پیگیریهای زیاد و پا درمیانی پدر بزرگوارم مسوولین محترم بسیج شهرستان زابل در تاریخ 65/3/21 اجازه اعزامم را به جبهه های جنگ را دادند. وی با بیان اینکه، لحظه اعزام، لحظه بسیارخوشحال کننده و غیرقابل وصفی برایم بود گویی ...
ماجرای هزینه فروش بلیت تئاتر برای کمک به جبهه ها
، همان موقع آژیر قرمز زده شد و به اصرار می خواستند ما را به پناهگاه بفرستند، اما من به خاطر عجله ای که داشتم در خواست کردم حقوقم را بدهند تا بروم، از درب بانک که خارج شدم صدای هواپیماهای جنگی بلند شد و من آن موقع کنار دبستانی دخترانه بودم و در همین حین مدرسه تعطیل شد و بچه ها به خیابان ها آمدند و من خودم را سپر دو تا از بچه ها کردم و روی زمین خوابیدیم. خان محمدی تصریح کرد: این نخستین ...
چه کسی سربند رزمندگان دفاع مقدس را می نوشت
خوشنویسی یادآور شد: بعد از اتمام دوره خدمت سربازی، به عنوان بسیجی داوطلب عازم جبهه های جنوب شدم؛ حین عملیات رمضان بود؛ آن موقع برای رزم رفته بودم. در آنجا من را می شناختند و به واحد تبلیغات بردند؛ آن زمان شهید قبادی مسئول تبلیغات بود. در دوره پدافندی که نیروها دوره های آموزشی را طی می کردند، من هم کمک به نوشتن پلاکارد، دیوارنویسی بر روی قرارگاه ها و کانکس ها مشغول می شدم که همین نوشته ها به رزمندگان ...
پنج روز عمل مداوم در عملیات کربلای 5
... در عملیات های کربلای 4 و پ5 حدود یک میلیون رزمنده داشتیم که بیش از 20 هزار زخمی درمان کرده برگشت داده به جبهه داشتیم و تعداد شهدا و کسانی که اعزام به عقب شدند نیز عدد دیگریست. جنگ تمام شد اما مسئولیت من به عنوان پزشک تمام نشد و مدت ها کسی نمی دانست که من در جبهه کار کرده ام. بعد از جنگ خودم در 16 خرداد سال 66 به کرمان آمدم و در جراحی ترمیمی به مردم خدمت کردم و ...
آرزو ی راوی کتاب دادا
خانواده شما مخالفتی نکردند؟ سال 1357 که جنگ در منطقه کردستان شروع شد تصمیم گرفتم که وارد جبهه شوم، پدرم که سال ها پیش به رحمت خدا رفته بود ولی مادرم اصلا راضی به حضور من در جبهه نبود و به این خاطر رضایت نامه مادرم را جعل کردم و به جبهه رفتم و به عنوان بهیار و امدادگر نوجوانی و بخشی از جوانی ام را در جبهه ی کردستان گذراندم. * در جبهه چه فعالیت هایی انجام می دادید؟ ...
جانبازان درگیر مشکلات معیشتی هستند
دست پدر بودم از رفتن مرا بر حذر داشتند. محمد پور ادامه می دهد: اما در نهایت در سال 1363 و با مصیبت و زحمت بسیار و با رها کردن درس و مشق موفق اعزام به جبهه شدم البته پیش از آن به مدت یک ماه در پادگان حر خوی دوره آموزش نظامی را گذرانده و سپس در جبهه جنوب و تیپ بیت المقدس به عنوان خدمه آتش بار 120 مشغول خدمت شدم. در عملیات کربلای 5 مورد اصابت ترکش نارنجک قرار گرفتم این ...
ناگفته هایی از "عروس های جنگی"
...> پدرم مجدد تجدید فراش کرد و 15 سال پیش از دنیا رفت. ای کاش می شد از او بپرسم چرا با مادرم ازدواج کرد؟ چه باعث شد تا او را از ژاپن به آن مرغداری در آمریکا بیاورد؟ مادرم تمام تلاشش را کرد تا بچه هایش به بهترین دانشگاه های آمریکا بروند که این اتفاق هم به لطف شخصیتش رخ داد. او در تمام این سال ها حتی یکبار هم به برگشت به ژاپن فکر نکرد. هیچ کدام از عروس های جنگی که با من مصاحبه کرد چنین ...
کریم باوی: حسرت روزهای جبهه را می خورم
بار شانزده سال داشتم که به جبهه اعزام شدم .خب چرا، خیلی ها می گفتند نرو جبهه. مخصوصا وقتی که فوتبال بازی می کردم و بازی مرا می دیدند می گفتند نرو جبهه و همین جا بمان و فوتبال بازی کن اما دلم من جای دیگری بود. حتی وقتی قلعه نویی بازی مرا دید و گفت بیا تمرین شاهین فرار کردم و رفتم جبهه.وقتی هم که اولین بار به تیم ملی دعوت شدم همین کار را کردم. کلا سر نترسی داشتم. اصلا شرایط آن زمان با امروز خیلی فرق ...
زمانی سنگرساز در پیشانی دشمن بودم/ مسئولان برای تسهیل روند تهیه داروهای جانبازان اقدام کنند
شاهین شهر به جبهه اعزام شدم و در عملیات های کربلای 4، کربلای 5، شلمچه، بیت المقدس و... حضور داشتم و تا آتش بس و قطعنامه 598 در سال 1367 در جبهه های جنگ تحمیلی حضور داشتم. *هدف شما از اینکه در سن جوانی به جبهه رفتید چه بود؟ به نظر من پاسخ این سوال روشن است؛ اینکه دشمن به کشور ما تجاوز کرده بود و در آن شرایط دفاع از میهن برای هر کسی واجب بود و هر فردی باید بسته به توان خود کمک می ...
برای رفتن به سوریه خودم را بازنشسته کردم
. طبق حال و هوای آن روزها و متناسب با سنمان یک سری شروشورهایی داشتیم. وقتی هم که جنگ شد سال 60 در قالب سرباز وارد جبهه شدم تا دی ماه 61 که به علت مجروحیت برگشتم و مجبور بودم استراحت کنم؛ اما بعدها جذب سپاه پاسداران شدم و مهر 63 در قالب نیروی سپاه به جنگ برگشتم و در لشکر 27 محمد رسول الله حضور داشتم و تقریباً تا آذر 67 حضور داشتم یعنی چند ماه بعد از پذیرش قطعنامه از جبهه بیرون آمدم. آن موقع که وارد ...