سایر منابع:
سایر خبرها
جهانگرد ایرانی که با دوچرخه سفر می کند
...؛ مثلا به خودشان می گویند در این سفر باید چندین هزار کیلومتر را پا بزنم. این کل کل را با خودشان و هم با بقیه دارند؛ اما من این موضوع را کنار گذاشته ام حتی از یک جایی به بعد کیلومترشمار دوچرخه ام را نگاه نکرده ام. مهم این است که تو در سفر چه کسانی و چه چیزهایی را دیده ای و از آن ها چه لذت هایی برده ای وگرنه کیلومترشمار هیچ اهمیتی ندارد. خیلی ها را می شناسم که کیلومترهای بالایی را پا زده اند؛ اما ...
خداداد عزیزی: بادامکی باید به من می گفت تا خودم به آن فرد سیلی بزنم
کرده بود و زمانی که بازیکن ما متوجه آن فرد در محل تمرین شد به او حمله کرد و به صورتش سیلی زد. او افزود: بادامکی همیشه در فوتبالش بازیکن آرامی بوده، اما آنقدر ناراحت بود که دو بار به صورت آن شخص سیلی زد تا خودش را خالی کند. با دیدن این صحنه ناراحت شدم و به سمت خودرویم رفتم تا به منزل بازگردم. بادامکی به طرفم آمد و عذرخواهی کرد. به او گفتم وقتی من به عنوان بزرگتر اینجا حضور دارم، نباید ...
نجات خریدار اورانیوم با حکم آیت الله بهشتی
.... دل به دریا زدم و در جواب گفتم متن تصویب نامه را تهیه کنید من خودم برای تصویب آن اقدام خواهم کرد. با تعجب گفت تو چگونه می توانی تصویب نامه هیأت دولت ما را بگیری؟ گفتم کوشش خواهم کرد اگر نشد شما اقدام کنید. مدیرعامل شرکت راسینک با بی میلی زیاد متن تصویب نامه و تقاضای تصویب آن را به من داد و من بلافاصله به طرف وزارت خارجه آفریقا رفتم. مأمور حفاظت وزارت خارجه من را راه نداد ...
70 سال کار و تلاش بی وقفه
فرماندار وقت آقای پاینده بعد شش ماه زمینی در شهرک صنعتی به من داده شد و نقشه آن کشیده شد. ** اولین کلنگ را در شهرک صنعتی زدم با افتخار می گویم که من اولین فردی بودم که در سال 1363 زمین را در شهرک صنعتی در یک بیابان برهوت بود گرفتم و اولین کلنگ زمین را زدم . در آن زمان مورد طعن و کنایه دوستان و آشنا قرار گرفتم ولی می دانستم بالاخره در اینجا صنعت جان خواهد گرفت. با تانکر آب که ...
همسر پورحیدری: به کسی نگفتیم بیماری منصور چیست
روی صورتش کنار می زند، گفتم منصورخان چه خبر؟ اوضاع بهتر است؟ انگار حرف های زیادی برای گفتن دارد ولی فقط گفت: خوبم، خدا را شکر، کم کم بهتر می شوم . اینها را گفت و دوباره خوابید. از شجاعی می پرسم که بیماری منصورخان چیست؟ حرفش کمی مرا ناراحت و شوکه می کند: عفونت ریه! اما من شنیدم مشکل قند دارد. آهی کشیده و می گوید: نزدیک به یک سال و نیم پیش که منصور حالش بد شد، فکر کردیم مشکل از ...
آتشِ دل
چشم به نگاه اشک آلود مادر دوخت؛ لبخند کم رنگی بر لبانش نقش بست. شانه ای از جیب درآورد و سوی مادر گرفت: - ثابت کنید که رضایید به رضای معبود و از رفتنم خشنودید. مادر شانه را گرفت و با چشمانی اشک بار بر موی سر او کشید و دوبیتی های محلی را برای بدرقه اش زمزمه کرد. آن وقت پیشانی اش را بوسید و گفت: می سپارمت به خدا؛ ولی به ذریه نبی دعا کن خدا صبری چون صبر زینب(س) به من عطا کند. سید ...
اعتراف های تکان دهنده و تلخ زن ومرد جوان مشهدی
او ازدواج کردم که حاصل این ازدواج یک دختر است. طاها ابتدا رفتار خوبی با مهناز داشت اما سه ماه قبل به خانه مادرش رفت و مدتی نزد او بود. وقتی برگشت رفتارش تغییر کرد و مدام مهناز و خواهرکوچکش را اذیت می کرد.پسرم می گفت: اگر مهناز برود دوباره مادرش به خانه باز می گردد. به حرف های من هم گوش نمی داد. دو هفته قبل از مرگ بهانه گیر شده بود و حتی یک بار می خواست دخترمان را خفه کند. چند بار کتکش ...
دلم گفته بود این بار برود شهید می شود
صحبتش پیش می آمد می گفتم حالا زود است بگذار برای زمان دیگر. وقتی اوضاع سوریه جدی تر شد به او گفتم عزیزم سوریه چه ربطی به من دارد؟ محمد هم با من حرف می زد و می گفت عزیزم اگرموضوع مهم و بزرگی چون حرم حضرت زینب(س) را کنار بگذاریم، باید به دشمنی دشمنان با کشور عزیزمان اشاره کنم. تروریست ها ایران را هدف گرفته اند. من می روم ابتدا برای دفاع از اسلام و حضرت زینب(س) و بعد برای دفاع از کشورم. این حرف ها ...
شوخی های جالب شبکه های اجتماعی (169)
.... ساعت 7 صبح حراست دانشگاه ازم کارت دانشجویی خواست، گفتم حاجی کدوم آدم عاقلی جز دانشجو این موقع میاد دانشگاه، یه سیگار در آورد گفت آتیش داری؟ 2. دعوا کردیم پاسگاه گرفت گفت میخواید شال و روسری سرتون کنم تو شهر بچرخونمتون؟ رفیقم گفت مشتی من خودم هفته ای یه دابسمش با شال و روسری میدم. ما رو از چی میترسونی؟ 3. مترو جوری شده که باید از پنج تا ایستگاه قبل ببخشید بگی بیای جلو تا ...
خاتمی در یزد؛ یادنامه آیت الله سید روح الله خاتمی
منزل آمدند و متوجه ناراحتی من شدند، علت را پرسیدند. سپس مرا در آغوش گرفته و با عبای خود پوشاندند. آن گاه به شرح داستان زندگی حضرت خدیجه پرداختند که آن ثروت عظیم را در راه تبلیغ اسلام خرج کرد و خود زندگی بسیار محدودی داشت و نیز به معرفی شخصیت حضرت زهرا(س) و سختی هایی که در آن مقام متحمل شدند و عزت ماندگار و مقام ایشان نزد خدا برایم تعریف کردند و در پایان گفتند، دخترم تو متعلق به این خاندان هستی و ...
فضائل و مکارم اخلاق امام سجاد علیه السلام
...، خدا گناهان تو را ببخشد. . آن مرد از گفتار خود پشیمان شد. پیشانی آن حضرت را بوسید و عرض کرد: من چیزهایی را گفتم که در شما نبود و خودم به آن ها سزاوارترم. .[463] کنیز علی بن الحسین علیه السلام آب می ریخت تا آن حضرت وضو بگیرد، ناگهان آفتابه از دست کنیز بر سر حضرت افتاد و صورتش را زخم کرد. امام سر برداشت و به کنیز نگاه کرد. کنیز عرض کرد: خدا در قرآن می گوید: والکاظمین الغیظ ...
اگر شهید نشوم از غصه می میرم
جنگ به سوریه بروم چیست؟ گفتم: این سؤال خیلی سخت و دوری از تو برای من سخت تر است به خصوص که یک پسر نوجوان و در حساس ترین شرایط و سن و سال داریم که به دنبال کسب هویت است. گفت: نگران نباش؛ من مهدی را مرد بار آورده ام. واقعا بعد از شهادت ایشان متوجه این موضوع شدم؛ وقتی که دیدم پسرم به خوبی با این مسئله کنار آمد. به نظر من اولویت فرزندت است. مصطفی گفت: نه این طور نیست نگو اولویت فرزندت است ...
برای مردی که همیشه می خندید
... از این جمله خاطرات، دیر آمدن او در یک روز به روزنامه بود که با خنده های او این گونه توضیح داده شد: از خیابان شریعتی با ماشین خودم (ماشینی که تازه خریده بود)، در یکی از چهارراه ها بدون توجه به ماموران پلیس که خیابان را بسته بودند، به دل ماشین هایی زدم که در یک خط مستقیم پیش می رفتند. ناگهان به یکی از ماشین ها زدم و در یک چشم بر هم زدن، دهها مامور پلیس بر سر من و ماشین ریختند. از داخل ماشین ...
زندگی اسیدی از اصفهان تا بارسلون
به گزارش افکارنیوز ، از اسیدپاش یک درخواست دارم. فقط پنج دقیقه با دست جلوی چشمانش را بگیرد و به این فکر کند تا ابد همین شرایط را دارد. من هیچ چیز را نمی بینم. فیلمی که از من منتشر شد و در آن خدارا شکر کردم که چشمانم می بیند قدیمی است. من حالا بینایی هر دو چشم را از دست داده ام. زیبایی، سلامتی و صورتم را تمام و کمال از دست دادم ولی از دست دادن بینایی زندگی من را تباه کرد. حرف من با عامل ...
درد دل سید میثم صفائیان، نماینده مظلوم کامیون داران عدالتخواه / وعده ما سر پل صراط!
این آدم های معروف به خانه ما نیامد و حالی از ما نپرسید؟! در برابر چشمان پرسشگر دخترم و همسرم سرم را به زیر انداختم و گفتم: عزیز دل پدر، هر کسی تکلیفی دارد و ما موظف به انجام تکلیف خودمان هستیم. اما خودمانیم، پژواک این سوال از گوشم جدا نمی شود که براستی چرا؟ شاید چون آقای یاشار سلطانی را گروه های اصلاح طلب و همچنین رسانه های بیگانه پیگیری می کنند و در اصطلاح خودمانی احوال ...
آیا هزینه های درمانی جزو نفقه زن است؟
گذشت و من باردار شدم. دست خودم نبود که بپذیرم وگرنه هیچ وقت راضی به آوردن بچه ای پاک و معصوم به این دنیای پر از رنج نبودم. از بخت بد یا خوب فرزندم پسر بود. به دنیا که آمد احساسی را در من زنده کرد که هیچ گاه نداشتم. ناخودآگاه ذوق و شوقی در من ایجاد شده بود و تمام توجهم را به پسرم معطوف کرده بودم. در حال و هوای همین روزهای خوش بودم که مادرم به دلیل رسیدگی نشدن ، مرد. برایش ناراحت نبودم چرا که از رنجی ...
جانبازی که تیر خلاصی خورد و شیمیایی شد
شهادت بسیاری از رزمندگان شد. خودم را کشان کشان به رزمندگان رساندم و دوباره بیهوش شدم. چشم که باز کردم خود را در بیمارستان صحرایی دزفول دیدم. بعد از آن با هواپیما به بیمارستان ژاندارمری آمدم و چند ماه تحت درمان بودم. بعد از بهبود دوباره عازم جبهه شدید؟ کمی که حالم بهتر شد گفتم دوباره می خواهم بروم. دهانم سیمکشی شده بود. با اصرار زیاد دوباره به جبهه رفتم و این بار در منطقه جفیر ...
روایت زندگی کوثری از زبان خودش
آن شب تا صبح خوابم نبرد. حس اینکه به من اعتماد خاصی شده بود و مسئولیت ابراهیم آشتیانی را به من داده بودند خواب از سرم پرانده بود. رفتیم صبحانه. به هادی نراقی گفتم دیشب اصلاً نخوابیدم. گفت: این رو به رایکوف نگو! این یه فرصت طلاییه برای تو، ازش استفاده کن! این حرف را بازیکنی زد که من را گذاشته بودند توی پست او بازی کنم. این یعنی نهایت جوانمردی. هادی نراقی واقعاً بزرگی کرد در حق من. بازی سختی داشتیم ...
فرماندار نظامی و رئیس شهربانی جهرم ترور شد
کار کرده اند ، تا پشت بام می رود . می نشیند و پشت به دیوار می دهد و در انتظار خواب به راهی می اندیشد که انتخاب کرده است ، بی آنکه در این اندیشه ها کوچکترین موجبی برای ملامت خود بیابد . شاه ! تو منتظر باش در شهر، مردم از مرگ سرهنگ تصاعدی رئیس شهربانی و زخمی شدن تیمسار نادور فرماندار نظامی جهرم خوشحالی می کنند . گویی همه چشم به راه رویدادی چنین شادی زا بوده اند. از آن سو ...
از جنس این قهرمان که باشی، پس از جنگ نیز راه نجاتت را...
میان آن ها مجید را دیدم که شلوار پلنگی پوشیده بود تا مرا دید صورتش را پوشاند و رویش را به طرف خیابان کرد و رفت. روز 17 شهریور صبح از خانه بیرون رفت آن روز دائم صدای تیراندازی می آمد من هم با چشم گریان با همسایه مان در کوچه ها دنبالش می گشتیم اما پیدایش نکردیم ناامید گفتم او را کشتند ساعت 3 بعد از ظهر با قیافه ای متعجب و متحیر از وقایع آن روز به خانه برگشت. بساط حزب دموکرات در کردستان را ...
جزئیات طلاق چیستا یثربی از همسرش از زبان خودش
اسطوره بودم و تلاش می کرد کارهایی را که از او می خواهم انجام دهد. اما چون بیش فعال بود، خیلی به روند کاری ام آسیب زد. در هرجا ودرهر برنامه ای که بودم باید مدام مراقب دخترم می بودم چون کس دیگری از پس او برنمی آمد. دخترم مهدکودک نمی رفت و حتی دوره پیش دبستانی هم نرفت. زمانی که برای کار به تئاتر شهر می رفتم او در اولین فرصت می گریخت و به پارک شهر می رفت و چون این پارک اصلا محل امنی برای یک بچه نیست ...
متن کامل گفتگوی فائزه هاشمی با حسین دهباشی [+فیلم]
.... به هرحال همدیگرو می شناختیم. چون توی کادر نیست، لطفاً با خارج از کادر حرف نزنید (خنده) بعد این گفت فائزه تویی؟ تو این جا چکار می کنی؟ من گفتم مهسا تویی؟ دیگه اون جا همه فهمیدند من فائزه هستم. دیگه تا دمِ صبح... شوک شدند؟ بله دیگه، اصلاً بعضی هاشون ترسیده بودند می گفتند اگر فائزه رو اوردند معنی اش آینه که قراره فردا ما رو اعدام کنند. یعنی چه اتفاقی ...
وقتی صدای حاج احمد لرزید و بغضش ترکید
.... شاید هم با همین روحیه به جنگ تکفیری های پلید رفت. او رفت تا بلکه با تدبیرش در مقابله با دشمن حافظ جان مدافعان حرم باشد و چه زیبا خداوند عزیز مزدش را داد. در 65 سالگی مهاجرت کرد و محاسنش به خون سرش رنگین شد. وقتی در معراج شهدای تهران به همراه همسر و تنها دخترش کنار تابوت نشستم و روپوش صورتش کنار رفت و چهره کبودش هویدا شد، سرم رو به صورتش نزدیک کردم و آهسته در گوشش گفتم ...
این یک خبر هیجان انگیزاست!
! - ای وای از دست تو و این داداشت و همه داداش های کوچولوی امروزی؛ مگه می ذارین آدم دو کلمه حرف قشنگ قشنگ گوش کنه و بهره ببره!! و باز هم به خانم کارشناس برنامه خانواده نگاه می کند که همچنان حرف های بسیار خوب و قشنگی برای گفتن دارد، مثل این که این خانم، دست بردار نیست و حالا حالاها می خواهد پدر و مادرهای محترم و بینندگان تلویزیون را راهنمایی کند: " اولیای گرامی! باز هم اعلام می کنم که ...
ناهنجاری اخلاقی در دختران مقطع راهنمایی ماحصل عدم نظارت خانواده ها بر فرزندان است/ زنانی که برای تامین ...
تایید حرف مغازه دار گفت: تا کنون با این دانش آموزان برخورد کردم . تقریبا حدود دوهفته گذشته دانش آموزی سوار ماشین شد و وقتی تمام مسافران پیاده شدند به من پیشنهاد وقیحانه ای داد که گفتم تو جای دختر بچه من هستی چرا این کار را می کنی؟ در پاسخ گفت: نیاز به پول دارم درحالی که با توجه به وضعیت پوشش و لباسش بعید بود که مشکل مالی داشته باشد. وی خاطر نشان کرد: عدم نظارت خانواده ها بر فرزندان سبب می ...
از معلمی در مناطق محروم تا فرماندهی با پاهای برهنه
را نمی کنم مثل اینکه ما باهم بردار هستیم. به هر حال راضی نیستم. گفتم: بنویس این دعا را! قلم برداشت و یک دستخطی به این مضمون نوشت: بسمه تعالی، خدایا! از تو می خواهم با همه گناهانی که در پنهان و آشکار انجام دادم و همه حق و ناحق هایی که کرده ام با همه غیبت هایی که کردم با کرامت و بزرگیت مرا ببخشی. این نامه ای بود که به من داد تا از خداوند بخواهم و خواستم و من دیگر رحیم را ندیدم تا زمانی که از مکه ...
روایت حاج مهدی عرب از عشق 50 ساله به سپاهان
: پس چرا برای ما شعار ندادید؟ گفتم: من 50 سال است نان اصفهان را می خورم، حالا برای 10 سکه خودم را بفروشم؟! در دوران لیدری شما، خبری از زد و بندهایی که خبرش را می شنویم، نبود؟ پیشنهاد که زیاد بود، من قبول نمی کردم. خط خودم را می رفتم و به این کارها کاری نداشتم. من چهار ماه رو به قبله بودم. هر کسی مرا می دید، می گفت: کارم تمام است. خانمم برای من زحمت زیادی کشید و قدردان زحماتش ...
مرجان دلبسته شوهرم شده بود ونگاه ناپاک شوهرم دنبالش
درباره این کار و همچنین سوء استفاده از اعتمادم توضیه حواستم. او به چشمانم نگاه می کرد و حرف نمی زد. از آن روز به بعد دیگر به صورتم نگاهم نمی کند و در لاک خودش فرو رفته است. به پیشنهاد یکی از دوستان به مرکز مشاوره آمده ام تا راهی برای نجات از هاله بدبینی و شک و تردیدی که در مورد شریک زندگی ام پیدا کرده ام پیدا کنم. حالا می فهمم که مادرم چرا آن همه درباره رفت و آمدهای وقت و بی وقت و ...
دستهای زنانه ای که حاضر به تسلیم نشدند
بودم که نمی توانستم به این مسائل فکر کنم. خرج تحصیل دختر و پسرم روی شانه هایم سنگینی می کرد و از طرفی در همین ایام از همسرم جدا شدم و هیچ پشتوانه و پناهگاهی نداشتم. از سویی چون آشپز خوبی بودم از همان روز اول کار طبخ را در دست گرفتم و در طول تنها 4 روز همه جزییات کله پزی را یاد گرفتم به طوری که این مساله تعجب صاحبکارم را سبب شده بود. روز پنجم از صاحبکارم خواستم کمک کند تا طباخی خودم را ...
دزدی از یک خیانتکار !
وارد منزلمان شده و سرقت خود را انجام داده است. سولماز گفت: باید هرچه زودتر قضیه را رفع و رجوع کنی و دزدی را خودت به گردن بگیری و پای من را از ماجرا بیرون بکشی چون اگر این کار را نکنی و من گیر بیفتم فیلم هایی که از رابطه تو با ساسان گرفته ام را به همسرت نشان می دهم و آبرویت را پیش او می برم و بعد گوشی را قطع کرد ، با شنیدن این حرف انگار آب جوش بر سرم ریختند تمام بدنم خیس عرق شد . حالا ...