سایر منابع:
سایر خبرها
بزرگ ترین نقد زیباکلام به هاشمی
وقتی برمی گردم به عقب که چه چیز صادق زیباکلام را صادق زیباکلام کرد، قطعا انقلاب خیلی من را تکان داد و خیلی افراد دیگر مانند من را. مبارزات سیاسی. صادق زیباکلام مدتی زندان بود. قبل از انقلاب زندانی سیاسی بود. همه اینها بدون تردید روی من تأثیر گذاشته. - باید اعتراف کنم برای اولین بار در عمرم که در زندگی ام برمی گردم به عقب، شاید مقطعی که بیشترین تأثیر را در ساختن صادق زیباکلام امروزی ...
بزرگ مردی که ثمره وجودش را فدای میهن کرد
سال 62 آسمان دیده نمی شد و تنها صدای ویز ویز گلوله و خمپاره و تیراندازی می آمد، آن روز خیلی از بچه های سپاه شهید شدند. میرزایی بیان داشت: بعدا شایع کرده بودند که خواهر میرزایی در هلی کوپر تیراندازی می کرده، این قدر برای آنها سخت بود که ما آن جا رفته ایم و با این شرایط مانده ایم. وی افزود: من همه دوره های نظامی را دیده بودم، رضا مرا تشویق می کرد که برو، می گفت روحیه تو با این ...
پتانسیل وقوع اتفاقات ناگوار در حاشیه شهر تهران
حداقلی به حاشیه ها ما در دفتر آسیب های سازمان بهزیستی در سال 78، نخستین گروهمان را در کتابخانه خواجوی کرمانی در محله دروازه غار مستقر کردیم. آن زمان روزهای جمعه شلوار جین می پوشیدم، یک کاپشن چرم تنم می کردم و یک کلاه بافتنی مشکی سرم می گذاشتم و هر هفته می رفتم آن محله و با بچه های آنجا فوتبال بازی می کردم و خلاصه حسابی رفیق شده بودم و اطلاعات خوبی از وضعیت اهالی پیدا کرده بودم؛ به هر ...
تولد زینب بلباسی بهانه ای است تا پای حرف های محبوبه بلباسی بنشینیم؛ همسر شهید بلباسی. زن جوانی که شش ماه ...
نباش اینها فقط در محاصره هستند، اسیر شده اند. گوشی ایشان مدام زنگ می خورد. من دیگر شک کرده بودم به خاطر همین یک بار خودم گوشی ایشان را برداشتم، همان لحظه پسرعموی آقا محمد، برای عمویم پیام داد که شهادت محمد مبارک. بعد عکس پیکر ایشان را فرستاد. من همان لحظه از هوش رفتم. وقتی به هوش آمدم، تنها کاری که کردم این بود که وضو گرفتم و نماز خواندم. بعد هم خانه شلوغ شد. فقط در این بین فرصت کردم به بچه ها که ...
شهرام ناظری: همواره حقوق ام را زیر پا گذاشته اند
رویمان بود، دست و پنجه نرم کردیم. البته هنوز هم مشکلات فراوان است و ما با آنها درگیریم. من سی و هفت سال است به صدا و سیما نرفته ام. این خیلی سخت است چون قرار بود آنجا خانه ما باشد. در حالی که استخدام رسمی این سازمان بودم، چرا نباید به آنجا بروم؟ چون محیط آنجا محیطی نبود که من دوست داشته باشم و باب سلیقه ام باشد. ما پیش از انقلاب محیط دیگری در آنجا دیده بودیم. نمی خواهم بگویم همه چیز ...
اسامی کابینه کودتای بنی صدر را در اختیار دارم/ پشت صحنه نظامی شکار ریگی / ساختمان ادعایی آمانو در پارچین ...
اختیار جبهه ها می گذاشتند. * فکر می کردیم جنگ 8روزه تمام خواهد شد، نمی دانستیم قرار است 8 سال طول بکشد روز اول هم که جنگ شروع شد من در جهاد خراسان بودم، تا به ما اعلام کردند که به کشور حمله شده است، از همان جا با هر وسیله ارتباطی که داشتیم به همه استانها گفتیم "هرکسی لودر و بولدوزر و وسایل مشابه دارد به جبهه ها بفرستند" و گفتیم "ان شاءالله برمی گردند". ما فکر می کردیم جنگ 8روزه تمام خواهد ...
داستان پی سی مصطفی؛ تبدیل 400 دلار به 20 میلیون دلار
گریه کرده بود. او همه قرض هایش را داد و خواهرم را عروس کرد. دو خواهر دیگرم نیز ادامه تحصیل دادند. سال 2000 هم خودم ازدواج کردم. خیلی زود برای خانواده ام خانه ای در روستا ساختم. کسانی که کودکی مرا دیده بودند این تغییر را باور نمی کردند. خیلی از کودکان در روستا حالا من را الگوی خود قرار داده اند. بازگشت به خانه این کارآفرین در بخش دیگری از سخنان خود به بازگشتنش به ...
شعر، من و سیلویا پلات را از هم جدا کرد
پلات و یک سال بعد از خودکشی آسیا و دخترشان شهره، معروف ترین کتاب شعرش زاغی (ترجمه فارسی، علی بهروزی، نشر فنجان) را در سال 1970 منتشر کرد؛ کتابی که تقدیم شده به خاطره مشترک شهره و آسیا . در سال 1971، هیوز به همراه پیتر بروک در جشن هنر شیراز نمایشنامه اُرگاست را اجرا می کند. از آثار شاخصی که از تد هیوز به فارسی ترجمه و منتشر شده، (شعر، داستان، نمایش نامه و قصه های کودک و نوجوان) می توان به این کتاب ...
حس حضور/ می خواهم چادر را کنار بگذارم، نظر شما چیست؟
.... سه روز مهمانی امام رئوف که تمام شد و به اراک برگشتیم طبق معمول خواستم از خانه خارج شوم. دستم را که بردم تا در را بازکنم و از خانه خارج شوم کسی از درونم از من پرسید: تو چرا در مشهد چادر به سر می کردی و حالا...!! پاسخش هم درون خودم بود: آنجا امام رضا نگاهم می کرد. اینجا مگر امام زمان نگاهت نمی کند؟!! هنوز دستگیره در را پایین نداده بودم که برگشتم. چادر تا کرده را برداشته به سر کردم و ...
صبر و راهکار عاشقانه خانم جوان در مقابل کارهای زشت شوهرش!
: همسرم هرچه می گفت زیر بار نمی رفتم. انکار می کردم و می گفتم مواد مال من نیست. اما بالاخره تسلیم شدم و گفتم اگر خانواده ام موضوع را بفهمند بهتر کمکم می کنند. همراه همسرم به کلینیک رفتیم و بعد از سم زدایی به خانه برگشتم. اما فایده ای نداشت و دیدم نمی توانم زندگی کنم و به این نتیجه رسیدم که اگر مواد مصرف کنم بهتر است. الهاممی گوید: فکر می کردم بعد از سم زدایی دیگر سراغ مواد نمی رود. اما بعد ...
کار شیطانی مرد روستایی باعث اعدام او شد
، رفتم. نمی دانم چه شد که با دیدن دختر 8 ساله آنها فکر پلیدی به سرم زد. دخترک را با بهانه ای به سرویس بهداشتی مدرسه روستا بردم و در آنجا پس از آزار و اذیت و از ترس این که مبادا به پدر و مادرش خبر بدهد ناگهان دست به جنایت زدم و خفه اش کردم. حالم اصلا خوب نبود. به خانه رفتم. پدر خوانده ام مرا دید و نگران وضعیت روحی و روانی ام شده بود. چند بار پرسید اتفاقی افتاده که من چیزی نگفتم. بعد به خانه دخترک ...
مدال افتخارم را به حضرت زینب(س) تقدیم کردم/ حیف بود همسرم شهید نشود/ از حضورش در سوریه راضی بودم
ابتدا که می خواست به سوریه برود اینگونه به من آرامش می داد و باتوجه به تفکرش مرا همراه می ساخت واقعا اهل بصیرت بود. همسرم می گفت: شهید مطهری بیان می کرد، زمانی عاشورا تکرار می شود الان همان عاشوراست، سخت است خانم زینب (س) آن موقع اگر زنان کوفه پشت مردانشان بودند و صدای امام حسین(ع) را نشنیده نمی گرفتند آن اتفاق عظیم رخ نمی داد. الان چگونه می شود صدای مظلومیت مردم سوریه را نشنیده گرفت و بی تفاوت بود و ...
خداحافظ کوهن افسانه ای !
چاپ کرده بودم که فروش نداشتند. در نیویورک با آواز های فولکلور آشنا شدم.سال 1966 بود. با مری مارتین که اهل تورنتو بود و مرا به عنوان نویسنده می شناخت آشنا شدم. او مرا با جودی کالینز آشنا کرد. وقتی پای تلفن قطعه سوزان را برای جودی اجرا کردم بلافاصله شیفته اش شد و گفت آن را اجرا و ضبط خواهد کرد. بعد با جان هموند ، مدیر کمپانی ریکوردز کلمبیا که در زمینه ضبط و عرضه آثار موسیقی آدم مهمی بود ...
گل به صنوبر چه کرد
از خواب بیدار شدم. به او گفتم خوب حالا بگو ببینم این چهار شب چه طور مستراح رفتی؟ گفت به تو هیچ مربوط نیست. من هم رفتم سر آن دیو قوی هیکل را آوردم و پهلوی او گذاشتم و گفتم این سر شوهر بزرگ توست. او هم با اوقات تلخ رفت و چوب باریک سبزی از صندوق درآورد و به من زد و گفت سگ شو. من هم سگ شدم و توی کوچه ها گرسنه و ویلان می دویدم. روزی رفتم تو خانه ی آن قصاب تا شاید گوشتی یا چیزی به من بدهد تا بخورم و از ...
نظم استثناست نه قاعده
شخصی مانند لوکاچ در اینجا تأثیر مهمی داشت. بعدتر وقتی در ویسکانسن بودم، کارل پولانی و مارکس تاریخی را کشف کردم، به خصوص مارکس کار روزانه و انباشت اولیه . از آنجا به نظر ضروری می آمد تا مکتب تاریخی آلمان و در کنارش شومپیتر را کاملا بفهمم. به علت عادت خاصی که دارم نسبتا دیر سراغ تمامی اینها رفتم، عادتی که مطابق آن تنها می توانم نظریه را با مسائل انضمامی و تجربی پیش چشمم یا در مواجهه با تصویری گیج ...
قصاص کردم تا دنیای دختران را خراب نکنند
خانه عمه ام بودیم. شوهرش آخر شب آمد. صبح، زودتر از همه بیدار شدم. او به بهانه این که می خواهد مرا به سرویس بهداشتی ببرد تا دست و صورتم را بشویم، مرا به بخش دیگر از خانه شان برد که مخروبه بود. با زانوهایش پاهایم را گرفت و دستانم را هم با یکی از دستانش گرفت. خیلی ترسیده بودم. هرچه تقلا زدم از دستش فرار کنم، نتوانستم. او آهک را از ظرفی که کنارش بود برداشت و داخل چشمانم ریخت. چشمانم بشدت سوخت. فریاد زدم ...
پیش بینی آینده نامناسب مانع شادمانی است
می کاهد. وقتی شاد می شم که بچه هایم سروسامون بگیرند. عروسی دختر و پسرم را ببینم یا دانشگاه قبول شون، خیلی به آینده شان فکر می کنم. حتی تا حالا یک شب هم با خیال راحت نخوابیدم، خیلی نگرانم. به هیچ عنوان برای خودم چیزی نمی خوام، فقط پیشرفت بچه هام مرا شاد می کنه (زن 48 ساله، علت سرپرستی: فوت همسر). اول با بچه هایم شاد می شم؛ با دیدن موفقیت و تحصیلات شون. من همه چیزم را برای بچه ...
بدون پول و پارتی می توان بازیگر شد؟!
ایشان زنگ زدند و رفتم پیش رضا بختیاری دستیار آقای حاتمی کیا. پرویز پرستویی و مریلا زارعی بازیگران جوان را برای انتخاب نقش های دختر و داماد حاج حیدر می دیدند. من فیلمنامه را خواندم و رفتم. رضا شب به من زنگ زد و گفت آقای حاتمی کیا ویدئو بازی ات را دیده ، انتخاب شده ای. موتور سواری که بلدی؟ من تا بحال سوار موتور نشده بودم و گفتم کی باید دفتر باشم. گفت : فردا. همان شب یک پیک موتوری گرفتم و چهار- پنج ...
پشت پرده طرح احتمالی پیراهن استقلال برای بازی با صبا از زبان طراح آن
اتفاقی همانند اتفاق فعلی رخ دهد اقدام به اصلاح این اشکالات و ریزه کاری در طرح مذکور ننمودم. وی در خصوص پروسه رسانه ای شدن طرح خود گفت: شب گذشته این کیت را مثل همه طرح های قبلی ام در صفحه اینستاگرام خودم منتشر کردم و یکی از دوستانم نیز آن را در کانال فوتبالی که داشت به اشتراک گذاشت. در ضمن این نکته را اضافه کنم که دیشب همین کیت را در سایت طرفداری هم قرار داده بودم ( اینجا کلیک ...
اسامی کابینه کودتای بنی صدر را در اختیار دارم - پشت صحنه نظامی شکار - ریگی - - ساختمان ادعایی
بولدوزر دارد بفرستند به سمت جبهه."، واقعاً هم مردم هم این کار را می کردند و با افتخار هم این کار را انجام می دادند. متأسفانه خیلی روی این مسئله تحلیلی کار نشد که مردم چطور همه امکانات خود را در اختیار جبهه ها می گذاشتند. * فکر می کردیم جنگ 8روزه تمام خواهد شد، نمی دانستیم قرار است 8 سال طول بکشد روز اول هم که جنگ شروع شد من در جهاد خراسان بودم، تا به ما اعلام کردند که به کشور ...
ناگفته های رئیس سابق ستاد کل نیروهای مسلح
فعالیت های در ابتدای انقلاب اشاره کرد و از تلاش برخی برای کودتا علیه شهید رجایی سخن گفت. اهم اظهارات فیروزآبادی را در ادامه بخوانید: *من اولین حکمی که در انقلاب گرفتم در 20 اسفند 1357 بود. اولین مسئولیتم، تزکیه دانشگاه مشهد از ساواکی ها بود. تقریبا 3 الی 4 ماه طول کشید تا تمام پرونده ها بررسی شوند.شکل پرونده ها هم جالب بود؛ چون ساواک منحل شده بود همه چیز را با خود یا برده و یا ...
به یاد استاد محمد تقی جعفری
طالبیه شد، سپس راه تهران و قم را در پیش گرفت: پس از پایان تحصیلات ابتدایی، درس های حوزوی را شروع کردم. در این دوران غذای ما نان و ماست بود. در طول روز هم با دوستان چای با کشمش می خوردیم . در دوران تحصیل با مشکلات مالی روبه رو بودیم و زندگی سختی داشتیم ، اما جنبه های روحی ما طلاب خیلی قوی بود ... یک بار [در دوران تحصیل در شهر قم ] دو سه روز چیزی نداشتم ، به ناگزیر سراغ بقال رفتم و از او ...
اسامی کابینه کودتای بنی صدر را در اختیار دارم/ پشت صحنه نظامی شکار ریگی / ساختمان ادعایی آمانو در پارچین ...
مرا صدا زدند، خواستند که حتماً به هلال احمر بروم. من به ایشان گفتم "بنا به دلایلی که عرض کردم نمی توانم بروم". شهید رجایی فرمودند که "این بار فرق می کند؛ این بار کسی که در هلال احمر است می خواهد با بنی صدر علیه من کودتا کنند و آن فرد بعد از کودتا قرار است نخست وزیر بنی صدر شود". من هم گفتم "اگر قضیه از این قرار است، ایرادی ندارد، می روم هلال احمر". به هلال احمر رفتم و در دفتر رئیس هلال ...
دختران موفق یک خانواده / تربیت قرآنی عامل موفقیت فرزندان
پدر ومادرم به این ورزش روی آوردم. آرامشی که از مادر می گرفتم موجب موفقیت من بوده است. هر بار که خسته می شدم هر بار که از ادامه راه نا امید بودم و هر بار که با شیطنت های کودکانه می گفتم من دیگر باشگاه نمی روم، مادرم با حضورش مانند کوه مرا پشتیبانی می کرد و می گفت زکیه جان تو هنوز اول راه هستی نباید دلسرد شوی. مادرم همیشه میگفت: هر بار باید بیشتر تلاش کنی چون دوستان تو هم هر بار تلاش بیشتری می کنند ...
دقایقی چند با شیدایی از دیار اقبال لاهوری که مقیم مشهد است
اقبال لاهوری هستم، در سال 1940 در ایالت راجستهان هند چشم به جهان گشودم، 7 ساله بودم که تولد کشوری عظیم و اسلامی به نام پاکستان را به چشم دیدم، بلافاصله به همراه خانواده ام به پاکستان آمدیم و مقیم شهر نواب شاه شدیم. روزگار نه چندان بعد راهی کراچی شدیم، 18ساله بودم که پدرم را از دست دادم و تصمیم گرفتم از پاکستان به سمت ایران حرکت کنم. روحی عاشق و شیدا داشتم لذا به محض ورود به ایران به سمت ...
بهترین عکس های مسابقه عکاسی طبیعت 2016 نشنال جئوگرافیک
. شما جایزه ی بزرگ نشنال جئوگرافیک را به کدام عکس می دهید؟ 1) مرغ مگس خوار – امیلی رایلی (Emily Riley) یک مرغ مگس خوار کم سن و سال به خانه ی من وارد شد. او اندکی هیجان زده بود. بنابراین من آن را در ورودی خانه تنها گذاشتن تا اندکی آرام بگیرد. همین طور که منتظر بودم غذایش خنک شود چند عکس از او گرفتم تا این که سرانجام به خودش آمد. 2) رقص در باران – ولادیسلاو کامنسکی ...
گفت وگو با زنی که همسر و دو دخترش را کشت
تلویزیون بودیم. محسن توی اتاق خواب روی تخت خوابیده بود. شب قبل همگی از جشن تولد دختر برادرم به خانه آمده بودیم. من صبحانه را آماده کرده بودم و چند بار بالای سر محسن رفتم تا برای صبحانه بیدارش کنم. اما او مدام می گفت 5 دقیقه دیگه. دفعه آخری که سراغش رفتم و گفت 5 دقیقه دیگر چاقو را از آشپزخانه برداشتم و رفتم بالای سرش. پشتش به من بود. چاقو را در پشتش فرو کردم. از جایش بلند شد و به طرف شوفاژ رفت. به او ...
اشک های پشیمانی قاتل هفده ساله در دادسرا
مقتول دست بردار نبود. من از بچه های محل شنیدم که او مزاحم خواهرم می شود. 2بار به او تذکر دادم و حتی با هم دست به یقه شدیم. به خاطر هیکل درشتی که داشت همه در محل از او حساب می بردند. بارها از او کتک خوردم و آن شب هم اصلا نمی خواستم او را بکشم اما همه چیز در یک لحظه اتفاق افتاد. از شب حادثه بگو؟ آن شب از سرکار به خانه برگشتم و دیدم خواهرم به شدت ناراحت است. وقتی از او پرسیدم چه ...
دنبال سینمای دیگری هستم/ در سیانور به تاریخ وفادار بودیم/ تحریف کنندگان تاریخ خائن اند
شمایل سازی های خاص خودمان برویم. یعنی داستان ما داستان وحید افراخته، تقی شهرام، صمدیه لباف و مجید شریف واقفی در یک برهه خیلی خاص است. اینها هم از لحاظ سنی، خیلی جوان بودند و هم به لحاظ فعالیت اجتماعی، فعالیت های خاصی انجام می دادند که برای جامعه قابل درک نبود و هم از لحاظ اتفاقاتی که در سازمان رخ می داد و روندی که بین جوانان بود و شوری که همه داشتند خیلی حساس بود؛ بالاخره سه سال بعد از سال 54 ...
می گویند نظریات استاد زاهدی آسمانی است اما ما اکنون در مرحله اجرایی کردن آنهاییم/ به جای حمایت سفر کربلا ...
تصمیم به تحصیل در مقطع دکترا گرفتم و در همان حین با استاد زاهدی آشنا شدم. غور در مفاهیم و تعلیمات ایشان مرا به گمشده ای که همواره به دنبالش بودم رساند و تصمیم گرفتم به جای تحصیل آکادمیک شاگردی ایشان را بکنم.اکنون شش سال است که شاگرد ایشان هستم و در موسسه صابره هم معاونت زنان را بر عهده گرفتم. پیش از آمدنم به موسسه صابره مشغولیت های فراوانی داشتم که مجبور شدم به دلیل فشار کاری و درسی در ...