سایر خبرها
وقتی شهید همت دستور نظامی صادر کرد
. ما ایست داده ایم. من رفتم سرخاکریز دیدم یک نفر که پایش از زیر زانو قطع شده به سمت ما می آید. بند پوتین را باز کرده و به بالای زانو بسته بود. شب ها را سینه خیز می آمد و روزها حرکت نمی کرد؛ چون اگر تحرکی داشت، کمین عراقی ها او را می زدند. در مسیرش یک نهر آب قرار داشت و چون نمی توانست از روی نهر بپرد، مجبور بود یک علامت بگذارد تا راه را گم نکند، بعد در طول نهر حرکت کند تا کم عرض ترین قست نهر را ...
ماجراهای علی غصه خور!
چلچله های جنگی؛ گوش کرکُن و انفجاری!... نه او، نه علی مردان خان، نه علی بابا، هیچ کدام شبیه من نیستند. درکوچه و خیابان، زن و مرد، کوچک و بزرگ، رییس و مرئوس و همه و همه، مرا به نام "علی غصه خور" می شناسند! نمی دانم چه کارکنم؟ من همیشه و در همه حال، غصه مردم را می خورم، طوری که ابدا فرصت نمی کنم تا سهمیه چندکیلویی غصه روزانه خود و خانواده ام را بخورم! من شب و روز برای دردها و مشکلات کوچک و بزرگ ...
آیا خطوط نقشه خاورمیانه تغییر می کند؟
، تقریباً سه تا چهار سال پس از ابومصعب، بطول انجامید. سرویس های امنیتی ترکیه، عربستان، اسرائیل، قطر، اردن، امارات، زیر نظر سرویس های "مادر"، ایالات متحده و هم پیمانها، این بزرگترین پروژه امنیتی قرن را اداره کردند. پس از ناامن سازی صفحات میانی تا غربی عراق، در مدت کوتاهی، مسیرهای "ترانزیت، ثروت، انرژی و آب"، از سمت شرق به غرب به تصرف تروریست ها درامد. داعش که به لحاظ نظامی، از ...
آیت الله شهید بهشتی : عاشق که انقدر نق نمیزند
.... یکی از عوامل مادر که در درجه اول با همین انسان به بعد سروکار دارد اما راجع به قبل از انسان هم نظر دارد و بی نظر نیست، دین و مذهب است؛ اعم از ادیان الهی، ادیان ساخته شده خرافات و موهومات بشری یا ادیان ساخته شده فرهنگ های پیشرفته بشری. ادیان عموما پیامشان برای بشر این است که ای بشر! چگونه باش و به کدام سو رو، اما درعین حال نسبت به اصل جهان و پیدایش جهان و پیدایش انسان و کلیاتی درباره اصل هستی ...
گم شدن مرموز مهندس جوان
در شرکتی شروع به کار کرد. پسرم مدعی بود، محل کارش در برج بیژن حوالی خیابان میرداماد است. او هر روز صبح از خانه خارج می شد و به محل کارش می رفت تا اینکه از دو روز قبل به خانه برنگشت. من نگران شدم و با تلفن همراهش تماس گرفتم که پسرم گفت چند روزی به خانه نمی آید. پس از این به محل کارش در برج بیژن رفتم که فهمیدم اصلاً شرکتی که پسرم در آنجا مشغول به کار بوده، وجود خارجی نداشته است. پس از این تلفن پسرم ...
تراژدی در پادگان عجب شیر/ قطع پای سرباز درمقابل نجات یک سگ
به هفت صبح می گوید: این اتفاق در روز شنبه 27 آذر رخ داد. پسرم درپادگان عجب شیر خدمت می کند و در حدود 11 ماه از خدمت اش می گذرد. این حادثه در ساعت 14 روز شنبه رخ داد. زمان نگهبانی او به پایان می رسد و پست خود را با سرباز بعدی تعویض می کند. قبل از آن که به آسایشگاه خود برود می بیند که سگ کم جانی در سیم خاردار گیر کرده و زوزه می کشد . هوا در آن جا به شدت سرد است و او دلش برای این سگ می سوزد. بنابراین ...
بانوی رزمنده بسیجی گلستانی، حال و هوای حرم دارد+ تصاویر
سرایی اظهار می کند: 2 برادرم در جبهه حضور داشتند، من هم خیلی دلم می خواست آن جا را از نزدیک ببینم و اگر کمکی از دستم بر می آید برای رزمندگان انجام دهم، برای همین هم در یک روز به سپاه علی آباد کتول رفتم و آمادگی خودم را برای حضور در جبهه اعلام کردم. بعد از چند روز اطلاع دادند که می خواهند یک اتوبوس 47 نفره از خواهران را به جبهه ببرند که از این تعداد 16 نفر علی آبادی بودند. وصیت نامه ام را ...
شب یلدایی متفاوت کنار کودکان سرطانی/ مادرانی که امیدشان را به گیسوان سیاه بلندترین شب سال گره زدند
رضا(ع) ضمانت فرزندم را پیش خدا خواهد کرد به نزدیکی مادری که فرزندش را در بغل داشت و از شادی کودکش لبخند می زد ولی چشمانش گواه همه دردهای این مادر بود، رفتم؛ مادر امیرعلی اکبری 7 ساله از بیماری کودکش چنین گفت: فرزندم از پنج سالگی با این بیماری دست و پنجه نرم می کند، بعد از دو سال پزشکان قطع امید از فرزندم کردند ولی من امیدم به خدا است و از امام رضا(ع) خواستم به خدا بگوید و ضمانت فرزندم را ...
ناپدیدشدن مرموز پسر 31 ساله در هاله ابهام
ناپدیدشدن پسر جوان / جستجوی پلیس ادامه دارد 8 شهریور سال جاری مردی با حضور در کلانتری 103 گاندی اعلام کرد که پسرش مفقود شده و خبری از وی ندارد، وی در ادامه اظهاراتش به مأموران گفت: پسرم 31 سال سن دارد، وی از 5 سال قبل می گفت در یک شرکت کامپیوتری در برجی در میدان مادر خیابان میرداماد مشغول به کار است که روز گذشته (7 شهریور سال جاری) به محل کارش رفتم اما متوجه شدم اصلاً چنین شرکتی آنجا ...
به خاطر خانواده ام دزد طلای مادر بزرگ ها شدم
ترسیدم و البته عذاب وجدان هم رهایم نمی کرد. خیلی از کارم پشیمان بودم و بیشتر از آن می ترسیدم. حتی چند روز پایم را از خانه بیرون نگذاشتم تا آب ها از آسیاب بیفتد. فکر می کردم تیم مجربی از ماموران پشت در خانه نشسته اند تا به محض خروج من دستگیرم کنند. تو که هم می ترسیدی و هم عذاب وجدان داشتی پس چرا به کارت ادامه دادی؟ کم کم ترس از بین رفت و همه چیز عادی شد با خود گفتم تو که توان کار ...
فرزندان شهید باهنر کجا هستند و چه می کنند؟
کردند و به قم رفتند. آن زمان رفت و آمدها خیلی سخت بود و ایشان هر دو سال یک بار به کرمان می آمدند و یک هفته ای کرمان بود. تا زمانی که من دیپلم گرفتم، در مجموع شاید دوماه بیشتر شهید باهنر را در تمام عمرم ندیدم. سفرها که سخت بود، ما هم نمی توانستیم تهران بیاییم، اما زمانی که من دانشگاه قبول شدم، مستقیم رفتم منزل شهید باهنر. به هرحال زندگی کردن در یک خانواده مذهبی همراه با برادر شوهر برای همسر ایشان ...
به خاطر خانواده ام دزد طلای مادر بزرگ ها شدم
بودم و بیشتر از آن می ترسیدم. حتی چند روز پایم را از خانه بیرون نگذاشتم تا آب ها از آسیاب بیفتد. فکر می کردم تیم مجربی از ماموران پشت در خانه نشسته اند تا به محض خروج من دستگیرم کنند. تو که هم می ترسیدی و هم عذاب وجدان داشتی پس چرا به کارت ادامه دادی؟ کم کم ترس از بین رفت و همه چیز عادی شد با خود گفتم تو که توان کار کردن نداری و این پیرزن ها هم به طلا احتیاجی ندارند. با این فکر ...
نابودی آینده با ازدواج های تعصبی و تحمیلی
...> فردا شب قرار شد به منزل عمویم برویم، من که از این قضیه خیلی ناراحت و عصبی بودم چون حامد تک پسر عمویم و گل سرسبد خانواده اش بود و خیلی لوس و ننر بار آمده بود و مقید به چیزی نبود و اصلاً رفتارهایش را در بین جمع دوست نداشتم، نمی دانستم چطور مخالفتم را به پدرم بگویم، به همین دلیل خودم را در اتاق حبس کردم اما وقتی پدرم موضوع را فهمید با داد و فریاد به مادرم گفت، به پریسا بگو یا به منزل عمویش می آید یا ...
جانبازی که نمی خواست نامش فاش شود
.... بر روی قالیچه های کوچک خانه که فضای کمی را پوشانده، می نشینیم. بی مقدمه در تاریخ سفر کرده و می گوید: سال 62 عقد کردیم. همسرم اصرار داشت از جمله رزمندگان جنگ تحمیلی باشد. مدتی از مراسم عقدمان نگذشته بود که راهی جبهه شد. طی این مدت چندین مرتبه در خط مقدم جراحت برداشت، اما هرگز گلایه ای نکردم؛ زیرا دفاع از کشور هدف مشترکمان بود. ترکش های آن دوران در سرش به یادگار مانده است. این یادگاری ...
سیدرضا طاهر؛ اسماعیلی که به قربانگاه حلب رفت
شهادتش بودم و می دانستم شهید می شود چون از کودکی مدلش فرق می کرد. شهادت واقعاً لایقش بود. وقتی خبر را شنیدم گفتم خدایا شکرت. افتخار هم می کنم و سرم را بالا می گیرم . یادم هست که ر وز مادر می خواست به خانه ما بیاید که نشد. قرار بود فردا شب آن روز بیاید. روزی که رفت خواب دیدم جمعیتی جمع شده اند. جلو رفتم و دیدیم یک جنازه آنجاست که نیمی از بدنش خاکی است. انگار در خواب به من الهام شد که باید او ...
حقایقی درباره کیومرث پوراحمد
فرانسه می رفت تمرین اسکی روی آب ....به خاطر کم ظرفیتی عده ای فیلم در مرحله پیش تولید متوقف ماند. برای ساخت اتوبوس شب این تجربه تلخ را داشتم . می ترسیدم وفکر می کردم که عده ای نشسته اند و می گویند کیومرث پوراحمد ؟غلط می کند فیلم جنگی بسازد . نباید بسازد چون خودی نیست ... منتهی خوب بسترش را حبیب احمدزاده فراهم کرده بوداصلا حبیب موتور فیلم بود . ماجرای کشف شب یلدا اینکه پوراحمد ...
رهایی یک زن از مجازات مرگ
: پسرم مدتی بود موادمخدر را کنار گذاشته بود ولی شهرزاد مدعی است او بار دیگر به دام اعتیاد افتاد بود و به همین خاطر هم با او درگیر شد و او را کشت. ولی واقعیت این است که آن شب نامزد سابق پسرم با او تماس گرفته بود و همین موضوع باعث درگیری آنها شده است. سپس شهرزاد در جایگاه ویژه ایستاد و منکر قتل عمد شد. وی گفت: بعد ازمرگ همسرم به تهران آمدم و یک خانه اجاره کردم، چهارسال بود که با بهنام آشنا ...
گونی وصله دار در مراسم صبحگاه لشکر
بار فروشی. چند دقیقه صاحب مغازه را جلوی مغازه اش نگه داشته بود و داشت با او صحبت می کرد. وقتی از جیبش پول درآورد و جلوی مغازه دار گرفت، رفتم نزدیک تر تا بفهمم موضوع از چه قرار است. صدایشان را می شنیدم. من وقتی بچه بودم، خیلی سال پیش، از این جا رد می شدم و از سر غفلت یک دانه نخود از جلوی مغازه ی شما برداشتم. حالا هر قدر که صلاح می دونید، از این پول ها بردارید و منو ببخشید. مغازه دار ...
صد وصیت نامه از شهدا
کسی مانع از رفتن فرزندش به جبهه های جنگ شود به خدا قسم مسئول است..... خدایا تو را شکر می کنم که به من قدرت تشخیص حق از باطل را دادی و خدایا تو را شکر می کنم که رهبرم را شناساندی که به من چنین پدر و مادری دادی خدایا تو را شکر می کنم که مرا در نادانی نمیراندی مادر عزیزم می دانم که شما را اذیت کردم و برای شما نتوانستم فرزند خوبی باشم.... بعد از مردن من حجله ای برای من مگذارید چون درنزد خدا هیچ ارزشی ...
ببینید پدر معتاد چه بلایی به سر پسر خردسالش آورد
، مادر امیرعلی و پدرش بازداشت شدند. زوج جوان صبح دیروز برای تحقیقات به دادسرای امور جنایی پایتخت منتقل شدند.مادر امیرعلی درباره مرگ پسرش گفت: زمان حادثه پسر دیگرم را که دو ساله بود به درمانگاه برده بودم. زمانی که به خانه برگشتم حال امیرعلی خوب بود و بازی می کرد. شب مثل همیشه خوابید اما صبح متوجه شدم پسرم مرده. فوراً او را به بیمارستان بردیم اما افسوس که دیرشده بود. به من گفتند امیرعلی متادون خورده ...
وقتی شوهرم صبح زود سرکار می رفت، دانیال به خانه ام می آمد
مدارک پلیس سرانجام لب به اعتراف گشود و با افشای راز قتل شوهرش گفت: چندی پیش با امید که کارمند یک شرکت در تهران بود ازدواج کردم. او هر روز ساعت 5 صبح با سرویس به محل کارش می رفت و شب هم بر می گشت اما متأسفانه به او علاقه ای نداشتم و احساس کمبود عاطفی می کردم. تا اینکه یک روز در یکی از خیابان های کرج به طور اتفاقی با یک خودروی 206 تصادف کردم و چون مقصر بودم، شماره تلفنم را به راننده پژو ...
این بچه ها عمر زیاد ی ند ارند
به د ل خیابان زد یم؛ به جاهایی که می د انستیم کارتن خواب ها د ر خیابان ماند ه اند و حاضر نشد ه اند به گرم خانه بروند . آن شب قرار شد برایشان عد سی د اغ ببریم و پتو و پیت حلبی و هیزم. د لمان نمی خواست که صبح روز بعد باز بشنویم یک بی خانمان د یگر از شد ت سرما جان سپرد . پس به کوچه پس کوچه های د روازه غار رفتیم. ساعت حد ود یک نصفه شب بود و من د و پیت حلبی د ر د ستم گرفته بود م و همراه بچه ها د نبال ...
حداد گفت چه بدی دیدی که رفتی سمت لاریجانی؟
. هیچ کدام کار مدیریتی - اجرائی آن چنانی ندارند. زمانی که برادرم شهید شدند، فرزند چهارم ایشان که همین پسر دوم اوست، دو سال بیشتر نداشت. پایداری، خوش خلقی و مدیریت خانم شهید باهنر، باعث شد فرزندان خوبی تربیت کند و تحویل جامعه دهد. من هم به نوبه خود در رسیدگی به آنها کوتاهی های زیادی دارم. آنها همه آورده و داشته های خود را مدیون مادر خود و شهید باهنر هستند. ورود به حوزه سیاست در خانواده های سیاسیون ...
پوشش زنم زننده بود / ناهید را تعقیب کردم به همراه چند مرد به یک باغ رفتند و ...
عقد متوجه شدم با پسری در همسایگی مان ارتباط دارد. می خواستم طلاقش بدهم. به دست و پایم افتاده بود و گریه می کرد. او را بخشیدم و برای زندگی راهی تهران شدیم. در اینجا پدر ناهید از ما حمایت می کرد. اتاقی در خانه شان به ما داده بودند و در کارگاه پدرش مشغول کار شدم. متاسفانه دوباره واقعیت تلخ دیگری برایم نمایان شد. او که معتاد اینترنتی است رفت و آمدهای مشکوکی داشت. یک روز بعد از ظهر تعقیبش ...
رفیق کشی پس از دورهمی مستانه
سلامانه : پرونده پسر جوانی که بعد از یک درگیری مستانه دوستش را به قتل رسانده بود، در دادگاه کیفری استان تهران مورد رسیدگی قرار گرفت. به گزارش روزنامه شرق، متهم یک سال ونیم قبل بعد از اینکه در یک دورهمی دوستانه مشروب خورده بود، با یکی از دوستانش درگیر شده و او را به قتل رسانده بود. در ابتدای جلسه رسیدگی، نماینده دادستان کیفرخواست علیه متهم را خواند و گفت: براساس اعترافات متهم و مدارک به ...
بیوه پولدار در دام یک شیاد!
همین او را استخدام کرده. اما چند ماه بعد با او ازدواج کرد. یک بار هم با پسرم به در خانه آنها رفتم و اعتراض کردم، اما از من شکایت کرد و به جرم مزاحمت برایم یک سال حبس بریدند، تا اینکه وکیل گرفتم و حکم را در تجدید نظر لغو کردم. از آن روز به بعد دیگر خانه اش را عوض کرده است و به تماس هایم جواب نمی دهد. شنیده ام وضع مالی و کارش خوب نیست و می خواهد از من باج بگیرد. تازه فهمیده ام که 15 سال قبل از من ...
شب یلداهای زردکی ممد کوچیکه!
این اسم رو همسایه ها بخاطر قد کوتاهش روش گذاشته بودن. ممد کوچیکه، رفتگر بود، در عین تنگدستی اما به شدت بیش فعال و مقید به خانواده و انجام درست مناسک و مراسم. مثلا یادمه وقتی پسر بزرگ خانواده رفت سربازی، پول آش پشت پا رو نداشتن اما به همه کوچه، شربتی دادن که مثلا شربت زعفرون بود اما نه طعم داشت و نه رنگ یا وقتی چارشنبه سوری می شد به جای نارنجک و ترقه ، آقاشون یه پیت حلبی و یه ذره کاربیت می گرفت و ...
کوچه ای که بوی معرفت دیوارهایش را مصفا کرده است
نوجوان 12، 13 ساله مشغول بازی هستند. آنها جزو نسلی به شمار می روند که رزمنده های جنگ را هرگز ندیده اند و حتی پدر و مادر برخی شان در آن زمان سن و سال زیادی نداشتند. محمدرضا روقاری یکی از همین بچه ها می گوید: درست است که ما آن زمان نبودیم، اما هر کدام از ما حداقل یکی از اقوام یا فامیلش در جنگ تحمیلی شهید شده است. در جنوب شهر تهران هیچ خانواده ای را نمی توانید پیدا کنید که یکی از اعضای فامیلش جزو شهدا یا ...
شهادت با زبان روزه زیبایی خاصی به چهره اش بخشیده بود
نتواند عملیات را خوب هدایت کند. ما هر چه اصرار کردیم شما فرمانده هستید، باید بمانید، ایشان قبول نکرد. اصرارمان برای ماندن شان اثر نداشت. می گفتیم شما فرمانده هستید و بمانید ولی شهید می گفت چون فرمانده هستم باید همراهتان بیایم. در آخر هم که آمدند؟ بله، ماه رمضان بود و ایشان اواخر شب برای خداحافظی از خانواده شان رفتند و بعد به همراه نیروها به سمت تکاب حرکت کردیم. نزدیکی های سحر بود که به ...
شب یلدا شب خانواده / یلدای بدون اینترنت یا موبایل را امتحان کنیم
کردن گل های انار و پرهای پرتقال، دور هم صبح کردن شب های سرد طولانی. به اشتراک گذاشتن چیزها در فضای مجازی، بخش مهمی از زندگی آدم های قرن بیستم و یکم است، اما هنوز فضای واقعی وجود دارد، و هنوز فضای واقعی است که فضای مجازی را تغذیه می کند، برای این که در سال های سال بعد، چیزی داشته باشیم که روی حساب هایمان در شبکه های اجتماعی به بچه هایمان نشان بدهیم، امروز باید آن چیزها را در کنار هم بسازیم. می شود ...