سایر منابع:
سایر خبرها
دختر جوان: پدرم قاتل است
می کند. صبح روز حادثه پدرم با مادرم درگیر شد، اما خیلی زود از خانه رفت تا اینکه چند ساعت بعد دوباره به خانه برگشت و با مادرم به خاطر خرید روز عید دوباره مشاجره کرد. وقتی درگیری آنها بالا گرفت پدرم مقابل چشمان من مادرم را به شدت کتک زد به طوری که مادرم از ناحیه قفسه سینه آسیب دید. در حالی که مادرم درد می کشید به اتاق رفت تا پدرم او را دوباره کتک نزند که پدرم دوباره به سمت اتاق رفت و در ...
توهم بسیار عجیب مرد شیشه ای به عملی کثیف منجر شد! + عکس
: داخل خانه بودم که ناگهان زنگ آیفون به صدا درآمد. حدودا 30دقیقه بامداد بود. مادرم گفت عمویت است در را باز نکن. چون عمویم از 7 ماه پیش که پسرش را از دست داده بود مشکل روحی پیدا کرده و دچار توهمات عجیبی شده بود. آن شب پدرم مقابل در رفت که دقایقی بعد صدای درگیری شنیدم. وقتی پایین رفتم پدرم را دیدم که خون آلود روی زمین افتاده بود. همزمان عمویم سوار بر خودروی بنز خود شده و فرار کرد. ...
عروس 13 ساله که با دردسر کثیف پدر شوهرش رو برو شد!
اجتماعی کلانتری سپاد مشهد گفت: 13 سال بیشتر نداشتم و در کلاس دوم راهنمایی تحصیل می کردم که شبی مادرم کنارم نشست و از جوانی سخن گفت که به واسطه یکی از آشنایانمان مرا خواستگاری کرده بود. آن زمان من چیزی درباره همسرداری و زندگی مشترک نمی دانستم اما می فهمیدم که هر دختری باید ازدواج کند. این بود که سرم را پایین انداختم و همه چیز را به عهده مادرم گذاشتم. خیلی زود رفت و آمدها و آداب و رسوم خاص ازدواج به ...
برادر کینه جو به قتل اعتراف کرد
سازمان آب به قتل رسیده است. وقتی بازپرس به همراه تیمی از کارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی در محل حاضر شد، معلوم شد که جسد متعلق به مردی 30 ساله به نام غلامرضا است که با اصابت ضربه چاقو به قفسه سینه اش کشته شده است. پسر مقتول اولین کسی بود که در این باره تحقیق شد. او گفت من داخل خانه بودم که صدای دعوا از کوچه بلند شد. وقتی خودم را رساندم با جسد پدرم مقابل خانه مواجه شدم. همان لحظه عمویم را در حال ...
دستگیری در خانه مجردی/ قاتل میلیاردر پس از جنایت سوار بنز گرانقیمتش شد و گریخت!
درعین حال پدرم را عامل قتل پسرش می دانست به همین خاطرازمدتی قبل برایش پیامک های توهین آمیز، همراه با تهدید می فرستاد. حدود یک ساعت قبل که زنگ خانه ما به صدا درآمد پدرم متوجه شد برادرش- علی – پشت در است به همین خاطر از ما خواست در را باز نکنیم. اما او دست بردار نبود و مدام زنگ می زد. درنهایت پدرم در را باز کرد و به کوچه رفت. لحظاتی نگذشته بود که صدای فریادهای عمویم را شنیدم که فحاشی می کرد. پس ازآن ...
10 صبح وقتی به خانه آمدم در اتاق مادرم با صحنه زشتی روبرو شدم و ...
حال عادی نداشتم. با اینکه من سابقه بیماری روانی ندارم اما چند سال قبل وقتی سوار موتورسیکلت بودم تصادف Crash کردم و دچار ضربه مغزی شدم و از آن به بعد قرص مصرف می کردم. حالا هم از خواهرزاده هایم می خواهم که من را ببخشند.
هنوز هم به گوشی ناصر حجازی پیامک می زنند...
زندگی ام با سعید و فرزندمان در این 17 سال راضی هستم. به نظرم یک بار هم از دست سعید ناراحت شده بودید که به تیم پدرتان گل زده! - یک سال چنین اتفاقی افتاد و سعید به تیم پدرم گل زد. تیم پدرم در آن سال به پیروزی و امتیاز نیاز داشت اما گل سعید مانع آن شد و واقعا بعد از آن بازی خیلی ناراحت شدم. بعدها فکر کردم روح جوانمردی در ورزش یعنی همین. درباره ملاقات با مرکل هم حرف می ...
مردی که به خواهرش رحم نکرد:/ “او در غذایم مواد می ریخت تا معتاد شوم”
همسرم پس از طلاق به همراه فرزندانم مرا ترک کردند و تنها شدم. چند ماه قبل اعتیادم را ترک کردم اما همیشه احساس می کردم برادر و خواهرم در غذایم مواد می ریختند تا معتاد شوم. به همین خاطر دیروز به تهران آمدم و خواهرم را کشتم! مرد جوان که در جنایتی جنون آمیز، خواهرش را با چاقوی آشپزخانه کشته بود صبح دیروز در شعبه دوم دادگاه کیفری استان تهران محاکمه شد. عامل قتل به قضات گفت: خواهر و برادرم ...
مادرم ارتباط های کثیف در تلگرام داشت به پدرم گفتم و ...+عکس
. بنابراین با عصبانیت تلفن همراهش را گرفتم تا زندگی ام را نجات دهم. دو روز بعد وقتی با هم در خانه تنها بودیم، از او خواستم به رابطه پنهانی اش اعتراف کند اما همسرم عصبانی شد و منکر چنین اتهامی شد. او که ادعا می کرد مورد بی احترامی و تهمت قرار گرفته، مرا تهدید به طلاق کرد. از آنجا که در سال های طولانی زندگی مشترک مان هیچ گاه روبه رویم قرار نگرفته بود، مطمئن شدم آموزه های تلگرام باعث بی پروایی اش شده و ...
ماجرای رزمنده ای که هشت روز در سردخانه بود!
اشغال شده توسط عراق به پایان رسید. تلفات نیروهای ایران حدود 30 هزار نفر و تلفات نیروهای عراق 25 هزار نفر به علاوه 15 هزار اسیر بود.جوانی 20 ساله بودم، در هنگام درگیری با نیروهای دشمن ترکشی به پایم خورد و به عقب جبهه اعزام شدم، چند روز در بیمارستان دزفول بستری بودم. بعد از چند روز بستری بودن در بیمارستان به پرستار گفتم اگر می شود مرخصم کنید می خواهم برگردم جبهه، به جبهه برگشتم ...
امید تازه دختر نوجوان برای نجات پدر از اعدام
افتاد و من خانه را ترک کردم. بعد از 10 دقیقه برگشتم و دیدم که همسرم فوت کرده است. آن موقع خیلی ترسیده بودم، برای همین به هر زحمتی بود در چاه فاضلابی را که در اتاق خانه بود، باز کردم و جسد را داخل آن انداختم. بعد هم به خانه مادرم که دخترم آنجا بود، زنگ زدم و گفتم همسرم به زاهدان رفته و همان موقع چند تماس از گوشی همسرم با خودم گرفتم و یک اس ام اس هم به گوشی خواهرش دادم. بعد از مدتی هم رفتم خانه ...
برادرم برای خانواده عزت و احترام آورد/ ظلم تکفیری ها او را به سوریه کشاند
افغانستان به دنیا آمد. پدرم در جنگ شوروی شهید شد. مادرم بعد از پدرم ازدواج کرد و سرپرستی ما را عمویم به عهده گرفت. سال 65 وقتی که نسیم سه چهار ساله بود، به سمت ایران آمدیم. برادرم به درس زیاد علاقه نشان نمی داد و تا سوم راهنمایی درس خواند؛ فوتبال و والیبالش خوب بود و بیشتر اوقات فراغتش را با ورزش پر می کرد. پس از ترک تحصیل سراغ خاتم کاری رفت و وقتی که بزرگتر شد، سراغ کار موزائیک سازی ...
زن شوهردار گفته بود بیوه هستم ولی ...
اتاق افتاد. خیلی ترسیده بودم. کردم. چند روز بعد متوجه مرگ او شدم. دچار عذاب وجدان شدم و خواستم خود را به پلیس تسلیم کنم اما ترسیدم. به محل کارم در رستوران بازگشتم و ماجرا را برای کسی تعریف نکردم تا این که بازداشت شدم. متهم جوان به اتهام مباشرت در قتل عمد زن جوان روانه شد. اخبار زیر را از دست ندهید: ...
جُل خود از آب بیرون کشیدن!
لب آورده بود، اما به خاطر سفارش های مادرم و پدرم که می خواستند او را به خانه برگردانم، باز هم تحمل کردم، تا اینکه یکباره به عنوان پیدا کردن کار راهی تهران شد و با خبر شدم با آشنایی با یک کارمند گرفتارتر از خودش در یک شعبه بانکی توانسته یک دفترچه چک دریافت کند و به عنوان اینکه می خواهد فیلم تهیه کند چند صد میلیون بدهکاری بالا آورده و طلبکارها هم مرا تهدید می کردند تا طلب شان را بپردازم... به ناچار ...
برادرم برای خانواده عزت و احترام آورد/ ظلم تکفیری ها او را به سوریه کشاند
جنگ شوروی شهید شد. مادرم بعد از پدرم ازدواج کرد و سرپرستی ما را عمویم به عهده گرفت. سال 65 وقتی که نسیم سه چهار ساله بود، به سمت ایران آمدیم. برادرم به درس زیاد علاقه نشان نمی داد و تا سوم راهنمایی درس خواند؛ فوتبال و والیبالش خوب بود و بیشتر اوقات فراغتش را با ورزش پر می کرد. پس از ترک تحصیل سراغ خاتم کاری رفت و وقتی که بزرگتر شد، سراغ کار موزائیک سازی رفت و تا وقتی که سوریه نرفته بود ...
فرامرز ناخواسته پدرش را زنده زنده سوزاند
.... پدرم وقتی متوجه شد مدارک خودروام را برداشت و مخفی کرد. پس از این به دادگاه رفتم و از پدرم شکایت کردم. وقتی پدرم متوجه شکایت شد بامن تماس گرفت و خواست به خانه بروم و خودروام را پس بگیرم، اما وقتی به خانه رسیدم، مشاهده کردم پدرم طوری خودروام را در بین دو خودرو دیگر پارک کرده که قادر به بیرون آوردن آن نیستم به همین دلیل عصبانی شدم و به پمپ بنزین رفتم و چند لیتربنزین خریدم و به خانه برگشتم تا ...
اسیر پسری به نام فردین شدم/ او مرا به گرداب کثیف نابودی کشاند!
شد و آثار دستم را روی صورت مادرم دید فقط گفت از خانه برو بیرون! دیگر آواره شده بودم. با فردین تماس گرفتم، مرا به خانه اش برد، از آن روز به بعد در سرقت های شبانه خودرو با او همراه شدم تا هزینه های اعتیادم را تامین کنم اما شب گذشته بالاخره دستگیر شدم و فردین گریخت... در همین لحظه زنی با اضطراب وارد اتاق شد و پسر خلافکار با دیدن مادرش دستان خود را مقابل صورتش گرفت و در حالی که با صدای بلند گریه می کرد، گفت: مادر! همان سیلی که به صورت تو زدم مرا با خاک یکسان کرد و... ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی خراسان 110 ...
انجام 37 عمل جراحی بر روی صورت جوان چاروسایی /تصویر
بود اما به دلیل وضعیت مالی نامناسب من را به خانه آوردند. با توجه به اینکه فاضل لهجه محلی داشت، ابتدا جملاتش را متوجه نمی شدم اما بعد از کمی صحبت کردن به گفتارش عادت کردم و راحت حرف هایش را می فهمیدم خیلی مرتب حرف نمی زد و بیشتر جملاتش پراکنده بود باید مثل پازل آنها را کنار هم می چیدم تا متوجه شوم چه رخ داده است. فاضل فرد ادامه داد: سال 86 به یاسوج آمدم و به سراغ دکتر ابراهیم ...
برادرم وابستگی خاصی به پدر و مادرم داشت/گاز خردل در خون شهیدصنیع خانی نفوذ کرده بود/شیمیایی شدنش را از ...
خانواده ام به ملاقاتش می رفتند. وی ادامه داد: من که در قم در منزل خواهرم بودم، مدام نگرانی آنها را می دیدم؛ دوم دبستان بودم و درک کافی از این ماجرا را نداشتم.موقع دستگیری که ساواک به خانه مان آمده بود،خواستند عکس امام(ره) را از دیوار بردارند که مادرم شجاعت به خرج داد و گفت اگر بردارند، آنها را نفرین می کند.همین شجاعت های خانواده ام هم روی سید محمد تاثیر می گذاشت.خودم هم چند بار ملاقاتش ...
زندگی برباد رفته با ازدواج اجباری
وارد زندگی سرد و بی روح با اکبر شدم. اکبر از همه لحاظ مرد خوبی بود. برایم هرچه می خواستم می خرید و خانواده عمویم هم به من محبت می کردند اما آخرش دلم راضی به زندگی با او نبود، چند بار هم به بهانه های مختلف قهر کردم و به منزل پدرم رفتم و هربار اکبر می آمد و با خرید هدیه و گل مرا به منزل می برد تا اینکه یک روز در پارک با پسر جوانی به نام ساسان آشنا شدم. از آنجاکه ساسان همسن و سال خودم ...
بخاطر پسرم برادرم را کشتم
از برادرم بگیرم و به همین علت در شب حادثه به در خانه اش رفته و زمانی که وی قصد ورود به خانه اش را داشت، به سراغش رفتم؛ ابتدا با او شروع به صحبت کردم و زمانی که با او درگیر شدم، با چاقویی که از قبل تهیه کرده بودم چند ضربه به او زده و بلافاصله با خودرو شخصی ام از محل فرار کردم. با توجه به اعتراف متهم به جنایت، وی با قرار بازداشت موقت از سوی بازپرس پرونده جهت انجام تحقیقات تکمیلی در اختیار اداره دهم ویژه قتل پلیس آگاهی تهران بزرگ قرار گرفت. ...
عشق پوچ
ام که مدام نه گفتن های مرا عاقلانه نمی دانستند، توجه نکردم و به همه گفتم: - خیلی از زن هایی که بعد از ازدواج فهمیدند سیاه بخت شدند، به خاطر این بوده که زود ازدواج کردند. البته و خوشبختانه پدرم حرفش این بود: اگر قراره یک دختر از ترس بالا رفتن سنش به هر خواستگاری که از راه رسید بله بگه، همان بهتر که هرگز عروس نشه! پدر این را می گفت و بلافاصله جمله اش را این گونه تکمیل می کرد ...
عاشقی به رسم سربازی/ توصیه ای که زمینه ساز دیدار امام شد
، اسلحه از دستم به زمین افتاد، در آن لحظه سخنان هاشم در مورد امام (ره) را درک کردم، سلام دادم، امام پاسخم را دادند و فرمودند: خسته نباشید از کدام محل آمدید. گفتم: یافت آباد فرمودند: احسنت، شما جوانان افتخار این مملکت هستید. صبح به مسئول پاسخ بخش گفتم امام (ره) دیدم، لبخندی زد و گفت: امام(ره) هر شب به این خانه می آیند و نماز شب و دعا می خوانند. دیدارم با امام خمینی (ره) نتیجه تفکرات و توصیه های برادرم بود. بیوگرافی: هاشم سرحدی 20ساله شهادت: 17/10/59- آبادان منبع: دفاع پرس ...
تری: ترک چلسی سخت ترین تصمیم زندگی ام است/ همیشه آبی می مانم و افتخار هم می کنم
ام است. همواره در ذهن مسجم می کردم که روزی در زمان و شیوه درست از چلسی می روم که این اتفاق الان رسید. کاپیتان آبی های لندن بیان کرد: احساس می کنم هنوز می توانم به فوتبال عادی ادامه داده اما فهمیدم موقعیت ها در چلسی بسیار محدود است. به همین علت چالش جدیدی را آغاز کردم. یکی از جاه طلبی های بچگی ام تبدیل شدن به یک فوتبالیست بزرگ بود. از باشگاه چلسی، مادرم، پدرم و برادرم به خاطر تمام حمایت ...
پشیمانی سرایدار از قتل نصاب آسانسور
. آن روز برایش ناهار و چای آوردم، به او چاقویی داده بودم تا پنل های آسانسور را بکند. وی ادامه داد: زمانی که برای سرکشی نزد نصاب رفتم، متوجه شدم او هنوز پیچ های آسانسور را نصب نکرده است. به او اعتراض کردم که هرچه زودتر پیچ ها را ببندد تا باعث سقوط کسی به چاهک آسانسور نشود. او با شنیدن حرف هایم ناراحت شد و خواست که برایش چای بیاورم. چای را آوردم، اما او کاری از پیش نبرده بود. دعوایمان شد، من ...
این دختر 70 سانتیمتری، یک کارآفرین نمونه است
و چند روز بعد با پدر و مادرم به مشهد سفر کردیم. هیچ وقت روزی را که به زیارت بارگاه امام هشتم(ع) رفتم، فرامو ش نمی کنم. مادرم نمی توانست راه برود و پدرم در حالی که مرا در کالسکه قرار داده بود به مادرم کمک می کرد. در حرم به دلیل ازدحام نتوانستم وارد بخش بانوان شوم و پدرم سعی کرد تا از قسمت آقایان مرا برای زیارت داخل حرم ببرد اما خدام حرم اجازه ندادند. دلم شکست و به ناچار پدر مرا پشت پنجره فولاد قرار ...
یتیم نوازی پیامبر اسلام؛ من از امروز پدرت و دخترم فاطمه خواهر توست
پدرهای شما بهتر است. آنگاه پیامبر صلی الله علیه و آله دست او را گرفت و به خانه دخترشان فاطمه سلام الله بردند و گفتند: دخترم! این کودک فرزند ما و برادر توست. از او نگهداری کن. فاطمه نیز جامه ای پاکیزه بر او نشاند. سرش را روغن زد و ظرف خرمایی پیش روی او گذاشت و فرمود: حسن و حسینم بیایید و با هم غذا بخورید. بعد از رحلت حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله او بر سر خود خاک می ریخت و فریاد میزد: وا ابتاه امروز من یتیم شدم و همۀ مردم از سوز او می گریستند. (اخلاق اسلامی-ص30- سید مهدی شمس الدین) انتهای پیام/ ...
مصاحبه با همسر شهید حسن احمدی + تصاویر
در روستای حسن آباد وسطی بخش کرون شهرستان تیران و کرون به دنیا آمد و در سال 1377 به استخدام و خدمت در لشکر زرهی 8 نجف اشرف مشغول شد و در مرداد ماه سال 1383 ازدواج کرد. ستوان دوم پاسدار شهید حسن احمدی، ششمین شهید مدافع حرم لشکر زرهی 8 نجف اشرف است. همسر شهید: حسن آقا من را در یک مهمانی خانوادگی دیده بود و موضوع را با خانواده اش در میان گذاشته بود. چند روز بعد هم پدرشان از پدرم اجازه گرفتند که ...
بر آب رفته
عوض کرده، او در حادثه سیلی که 6 روز از آمدنش می گذرد؛ پدر، مادر، دو برادر، دو برادرزاده و برادر زن خود را از دست داده است و تنها بازمانده خانواده 8 نفره است. او در توصیف روز حادثه می گوید: عصر جمعه بود که از خانه خارج شدم، در حالی که همه اعضای خانواده در خانه بودند به دیدن دوستانم رفت؛ در ارتفاعات روستا با آنها مشغول صحبت کردن بودم. باران در حال آمدن بود و ناگهان به مدت نزدیک به 5 دقیقه تگرگ سختی ...
تا ابد منتظر آمدنش خواهم ماند
. همسرم بعد از چند روز آمد با بدنی مجروح تمام بدنش زخم داشت. شال سیاه عزا سید کلاً عوض شده بود. اخلاقش، رفتارش، حرف هایش و همه چیز. همه حرف هایش از شهدا و از جانبازان فاطمیون بود. از حرم بی بی می گفت که چقدر غریب است. دلش پر می زد برای بی بی و برای رزمندگان مدافع که از همه چیزشان گذشتند، برای دفاع از عقیله بنی هاشم. ایشان دائم می گفت باید برگردم بروم، دیرشده است. گفتم: بس است دیگر تو آنچه ...