سایر خبرها
بانوی رکوردار اهدای خون ایران از سوزن می ترسد
نگه داشتم. تا 17 سالگی خوزستان بودم. بعد هم برای تحصیل به تهران آمدم. اصفهان هم خون داده بودم. بعد ها این کارت ها را به آن ها نشان دادم و تائید کردند. چند وقت یکبار خون می دهید؟ مثل آقایان سه ماه یکبار. البته دفعه آخر دکتر گفت: چهار دفعه یکبار خون بدهید. سری قبل که رفتم کانادا به پسرم سر بزنم، سازمان انتقال خون کبک از من خواست آنجا خون بدهم. حالا این بار که باز بروم، آنجا می خواهم خون ...
خماری به قیمت مرگ...
به گزارش خبرگزاری ایمنا ، قبل از رسیدن به خانه سری به سوپری محل زدم تا لیست نوشته شده از کم و کسری های خانه را تهیه کنم؛ مشغول خرید بودم که دختربچه بانمکی نظرم را به خود جلب کرد، دخترک در حال حساب کردن خریدش بود که دیدم به آقای فروشنده گفت: آقا بقالی می شه بی زحمت یک سیگار مارک خوب برای مادرم بدید؛ چشمهایم چهارتا شد! کودک 5 ساله را چه به خرید سیگار؟! آن هم برای مادرش، سریع به او گفتم عزیزم به ...
بزرگترین عبرت از ماجرای بنی صدر این است که هر کس به انقلاب بی وفایی کند، سقوط می کند
، در فلسفه تبحر دارند، در فقه و اصول تبحر دارند، ایشان درس می گفتند، درس خارج را ولی ما هنوز به آن سطح نرسیده بودیم و بالاخره بعد از یکی دو سال به درس خارج رسیدیم در محضر این بزرگوار شرکت می کردیم و از محضر این بزرگوار استفاده می کردیم گاهی در خلال درس یک هشدارهای اخلاقی می دادند که ما کاملاً استفاده می کردیم. در هر حال شروع آشنایی بنده با ایشان از حوزه قم بود و بعداً ادامه داشت. مجری: سر ...
ناگفته های قیام کنندگان 15 خرداد سال 1342
می آمد با تیراندازی ماموران رو به رو می شد. من چند بار بیرون آمدم، ولی با تیراندازی مواجه شدم. نمی گذاشتند از خانه بیرون بیایم. می گفتند که آنان در صدد هستند شما را بکشند و ماهم در خانه ماندیم. در قم نیز مردم مبارز و انقلابی پس از مطلع شدن از خبر دستگیری امام (ره) به خیابان ها ریخته و با عمال رژیم شاهنشاهی درگیر شدند. خاطرات آیت الله مرتضی بنی فضل از روحانیون برجسته قم از قیام ...
مدال آوری شغلم بود/ می خواستند مرا برای اسباب کشی ببرند!
...> بیکاری ها را می رفتم یک مغازه ساندویچی. نهایتاً به خاطر مشغله های کاری زیاد، به هر حال به خاطر این که ما مستأجر هم بودیم، باید بیشتر می رفتم سر کار. مادر خیلی مخالفت می کرد که حتماً باید بروی درس بخوانی، یک مدت زمانی گذشت که من بی خیال درس هم شدم. خرج زندگی را در آوردم و خرج خانواده را درآوردم، می رفتم مغازه نانوایی سر کار. دیگر یواش یواش از پادویی نانوایی شروع کردم یواش یواش شدم تقریباً ... ...
بانوی رکوردار اهدای خون ایران از سوزن می ترسد
...، بازیگری، شاعری، خطاطی، آتش نشان و امدادگر افتخاری هم هست. تاکنون چند بار خون اهدا کردید؟ تا الان 173 بار. اولین باری که خون اهدا کردید چه زمانی بود؟ 15 ساله بودم. اصلا سازمان انتقال خون وجود نداشت. پدرم از خیرین خوزستان بود و هرکس مشکلی داشت در خانه ما را می زد. سوم مهر 1354 بود؛ خانمی احتیاج به خون داشت، پدرم همه بچه ها را جمع کرد که پس از آزمایش ...
مادر شهید: با شنیدن شهادت عبدالرحیم نماز شکر خواندم/ پسرم عاشق شهادت بود
اکنون نه پسرم تو و دیگر دوستانت باید باشید تا از اسلام و انقلاب دفاع کنید. گفت مادر شهادت آرزوی من است لطفا برایم دعا کنید. همان شب که عبدالرحیم به سوریه اعزام شد، پدرش به من چیزی نگفت تا اینکه چند روز بعد از اعزام به سوریه، عبدالرحیم زنگ زد و گفت مامان می دانی کجا هستم گفتم: همان مامویت قبلی که رفته بودی مادر منطقه اشنویه؟ گفت آن طرف تر. گفتم مادر جان رفتی عراق گفت: دورتر. بعد گفت می ...
پسر طیب: پدرم به عَلَم گفت جرأت داری عکس خمینی را بردار
تلفن ها به خانه ما شروع شد که طیب خان تیر خورده و طیب خان را گرفتند . بعضی از این تلفن ها را پدرم جواب می داد و می گفت این حرف ها چیست که می زنید. شایعه این بود که پدرم را می خواهند دستگیر کنند. 17 خرداد بود، من دچرخه سوار بودم از خیابان لرزاده پیچیدم که بیام داخل خیابان پارک دیدم جلوی مسجد لرزاده ماشین پدرم وسط خیابان است. پدرم از در جلوی طرف شاگرد و عموی ام از طرف راننده پیاده شده اند و در حال ...
مقام حضرت خدیجه(س) در پیشگاه خدا
هیچ یک از همسران پیامبر، رشک نبردم؛ چرا که پیامبر او را بسیار یاد می کرد...[3] او از خانه بیرون نمی آمد، مگر آنکه خدیجه را یاد می کرد و او را به نیکی ستایش می نمود...[4] و از ستایش او و استغفار برای او، دل تنگ و خسته نمی شد...[5] هرگاه رسول خدا گوسفندی را ذبح می کرد، می گفت: آن را به دوستان خدیجه هم بدهید. سرانجام، روزی علت این کار را پرسیدم. فرمود: من دوست خدیجه را هم دوست دارم .[6] ...
ترس بانوی رکوردار اهدای خون ایران از سوزن!
پسرم سر بزنم، سازمان انتقال خون کبک از من خواست آنجا خون بدهم. حالا این بار که باز بروم، آنجا می خواهم خون بدهم. چطور شد از شما چنین درخواستی کردند؟ وقتی رفتم می خواستم بدانم روند انتقال خون در کانادا چطور است. مدارکم را با خودم برده بودم. وقتی آنجا کارتم را نشان دادم خیلی احترام گذاشتند و از من خواستند خون بدهم. آن زمان موقع خون دادنم بود، اما، چون نیت داشتم به ایران برگردم و ...
روایتی کودکانه از دیدار با آن مرد تاریخی
سرویس سبک زندگی فردا؛ سیده زهرا برقعی: روی پای بابا نشسته بودم. جمعیت کیپ تا کیپ کنارمان نشسته بود و صلوات می فرستاد. هوا گرم بود. خیس عرق شده بودم. خوابم گرفته بود. سرک می کشیدم ببینم از لای نرده های ایوان، صورت مادرم را می بینم یا نه. خودم اصرار کرده بودم که در قسمت مردانه باشم. داشتم له می شدم. کم کم چشمانم گرم شد. هنوز امام نیامده بود توی ایوان. مردم سرود می خواندند. سینه می زدند و یا حسین می ...
شهید آیت الله صدوقی از یاران صدیق و باوفای امام خمینی
را در شب نشینی ها ئی که با ایشان و چند تن دیگر از دوستان داشتیم از اول تا آخر مفصلاً خوانده شد. از جمله کسانی که برای آمدن من به یزد سفارش زیاد کردآقای خمینی بودند. مبارزه تحت رهبری امام (ره) سال 1341شمسی که قضیه انجمنهای ایالتی و ولایتی شروع شد . من با امام خمینی تماس مستقیم داشتیم و خیلی ها اینجا رفت و آمد می کردند و مدیریت جمع کردن آقایان روحانیون و تلگراف کردن ...
آخرین التماس دعای امام از مردم چه بود؟
بارها از حقیر تقاضای آب فرمودند و چند بار تقاضا کردند بالش زیر سرشان جا به جا شود. خبر وخامت حال امام را از اخبار شنیدم فکر می کنم ده شبی بود که من به خانه نرفته بودم. یک روز صبح به بنده مرخصی داده شد که برای استراحت به منزل بروم. منزل من هم بیست کیلومتر خارج از تهران بود و به تلفن هم دسترسی نداشتم . ساعت 20:30 شب بود که از طریق اخبار مطلع شدم حال امام رو به وخامت است. ...
نظر 7 تن از شاگردان امام خمینی(ه) درباره رهبر انقلاب
امام القائم(عج) تهران و شاگرد امام(ره): پدر بزرگوار ایشان (رهبر انقلاب) با پدرم جلسه داشتند. ما تابستان ها که مشهد می آمدیم می شنیدیم که ایشان پسری دارند به نام سیدعلی که در منزل حاج حسن قمی منبر می روند و منبرشان خوب گرفته است. آشنایی با هم نداشتیم چون ما مسافر بودیم و از قم می آمدیم مشهد و یک چند وقتی می ماندیم برای زیارت و مادر و پدر را ببینیم و برگردیم تا اینکه ایشان به قم آمدند. یکی از آن ...
همه چیز در مورد برادری که بی هیاهوست
فضای آنجا و ایجاد کافه گفتند که سرقفلی بوفه سینما برای چند سال در اختیار یک نفر است و نمی توان در سینما محل دیگری را درست کرد. در این شرایط یک راه می ماند که آن ها هم اینکه این سالن ها بازسازی شوند و به پردیس تبدیل شوند ولی در عین حال حیف است که این سینماها از بین روند. هاشمی: به نظر کم کم مجبور می شوند! من در جایی که خودم زندگی می کنم، می بینم که در مدت چند هفته و خیلی سریع جایی خراب ...
خدیجه(س)،حامی رسالت و محب امامت
ای واحد در آن روز در اسلام جمع نشد غیر از رسول خدا (ص)و خدیجه و من که سومین آنان بودم. نور وحی و رسالت را می دیدم و بوی نبوت را استشمام می کردم. خدیجه تا اخرین لحظه بر آن ایمان پای فشرد و در راه اسلام فداکاری و گذشت نمود و یک لحظه از رهبر اسلام و حمایت او غافل نگشت. 3.از برترین بانوان دو سرا برترین زنان جهان هستی را چهار زن تشکیل می دهند، چنانکه ابن اثیر از انس بن مالک از ...
سبک زندگی و الگوهای رفتاری حضرت خدیجه(س)
کسی جز من او را نمی دید. در آن روزها در هیچ خانه ای جز خانه پیامبر که خدیجه علیهاالسلام هم در آنجا بود، اسلام و ایمان راه نیافته بود، و من در آن شرایط دشوار، سوّمین آن دو بزرگ منش بودم که در راه ساختن جامعه و جهانی نو در تکاپو بودیم. دو: امام حسین در روز عاشورا فرمود: أُنْشِدُکُمُ اللّه َ ؛ هَلْ تَعْلمون أنَّ جَدّتی خَدیجةَ بِنْتَ خُوَیْلِد، أَوَّلُ نِساءِ هذِهِ الأُمَّةِ إسْلاماً ...
نحوه آشنایی هاشمی، مهدوی کنی، واعظ طبسی و... با امام خمینی
و شناخته شده اند. من پیش از آنکه به قم بیایم، در سال 1323 در حوزه اردبیل با نام ایشان آشنا شدم. انسان وقتی نام و مشخصات کسی را می شنود که او را ندیده است، بر اساس شنیده ها، تصویری از او در ذهنش می سازد. در محل ما به روحانیان غیر سید، آقا می گفتند و به سادات سید گفته می شد. در محل ما حکیمی متخصص در فلسفه اسلامی بود که وی را آقا شیخ عبدالله می گفتند. از این روی، وقتی به قم آمدم، در جستجوی امام، به ...
وفات حضرت خدیجه(س) در شعرآئینی/ تو رفتی و بهار محمّد ز دست رفت
اَلَم از دوش پیغمبر گرفتی سیب بهشتی خوردی و کوثر گرفتی زهرا که آمد رتبه ی مادر گرفتی ای که مقام تو بُوَد والا خدیجه پای نبی تا لحظه ی آخر نشستی با غیرتت بتهای یثرب را شکستی انفاق را هرگز به روی دین نبستی در تنگنای ظلم، حق را می پرستی در راه حق کردی فدا جان را خدیجه از اهل یثرب طعنه و دشنام خوردی ...
عروس 17 ساله تنها 15 روز در خانه داماد دوام آورد / او چند ماه بعد به حامد بله گفت و ...
نخستین پرونده فاطمه 17 ساله دانش آموز دبیرستانی، 7 سال قبل به اتهام قتل عمدی همسرش حامد به قصاص محکوم شد. وی در اعترافات خود گفت: قبل از اینکه به اصرار خانواده ام با حامد- مقتول- ازدواج کنم در عقد پسر عمه ام بودم اما این ازدواج فقط 15 روز دوام داشت و به خاطر اختلاف شدید به شکل توافقی از او جدا شدم. بعد از این جدایی خانواده ام مدام می گفتند چون در شهرستان زندگی می کنیم و تو یک زن مطلقه محسوب ...
با چشم خود دیدم برای او ... سال عروجت، سال غم ها شد
...> بهشت را مَبَر از خانه ناگهان بانو برای بی کسی فاطمه بمان بانو به جان دختر مظلومه ات مرو از دست مساز اشک یتیمانه را روا بانو بمان و فاطمه را خود عروس کُن آری که دختران همه محتاج مادران بانو برای غربت من جان به لب شدی اما بدان که غُربت زهراست بعد از آن بانو به باغ یاس تو سیلی زنند؛ باور کن بمان که یاس نمیرد جوان جوان بانو ...
عشق به امام راحل جغرافیا نمی شناسد/ از ماندگاری صدای لرزان گوینده رادیو در اذهان تا عدم فاش شدن خبر رحلت ...
هنوز انگار در و دیوار جماران بوی امام خمینی (ره) را می دهد و این جماران است که برای همیشه ذر تاریخ حکایت خواهد کرد که خمینی که بود و در چه راهی به دیار حق شتافت. * امام سوخت تا چراغ اسلام خاموش نشود فرماندار شهرستان خاش نیز در این خصوص در گفت و گو با خبرنگار تفتان ما اظهار کرد: به خاطر دارم آن روز غم انگیز را، انگار همین دیروز بود من سخت مشغول کارهای روزمره خود بودم که خبری را ...
طلبه ای که برای بچه ها قصه می خواند! +عکس
بار یک خیر، پنج میلیون تومان کتاب برای ما خرید. اما چون کتاب کودک استهلاکش خیلی بالاست، الان چیز زیادی باقی نمانده. این کتاب ها را دوبار که با خودم به روستا می برم و بین بچه ها دست به دست می شود، مستهلک می شود، سه سال است بخاطر نبود مکان کتابخانه، هر روز کتاب ها را در صندوق عقب ماشین می گذارم و به محله ها می روم. آرزو دارم بتوانم یک کتاب خانه ی تخصصی کودک راه اندازی کنم.یا یک کانکس پر از کتاب ...
سحابی در دادگاه ایران فردا؛ مهدوی کنی چرا شکایت کرد؟
قطعاً ایشان را محکوم می کردند) آنگاه ما او را می بخشیدیم. ولی دوستان گفتند شما نمی توانستید او را ببخشید، چون حق و حکم عمومی شخصاً قابل بخشش نمی باشد. خلاصه آقایان هیات منصفه آمدند رحم کردند و علاوه بر آن ها دیگران هم گفتند اینک که ایشان اظهار پشیمانی می کند رهایش کنید. من هم دیگر رها کردم. متأسفانه بعد از این هم ایشان در نشریه اش چیزی در این باره ننوشت و عذرخواهی نکرد؛ یعنی اینجا هم کم لطفی کرد ...
سناریوی مرگبار دختر 19 ساله برای مردان
قتل مردی هم بوده است. ماموران با بررسی این تماس متوجه شدند این مرد، در همین خانه زندانی شده بود. گروگان نجات یافته از مرگ بازپرس جنایی با اطلاع از این موضوع، به تحقیق از این مرد که به محل جنایت منتقل شده بود، پرداخت. وی به قاضی تحقیق گفت: من چند روز پیش با دختر جوان شیک پوشی در خیابان آشنا شدم. وی مدعی بود تنها زندگی می کند. او عصر چهارم خرداد مرا به خانه اش در همین ...
السلام علیک یا روح الله
البته دادستان کل کشور بود): دو مورد از تجربه گفتگوهای قضایی خودم را با امام می گویم که در هر دو مورد، شاهد موضع مثبت ایشان بودم. یکی در شیراز بود که در دادگاه انقلاب پرونده اش هست. سرهنگ ارتشی بود که از اولیای دم رضایت گرفته بود. پول بهشان داده بود و رضایتشان را گرفته بود. آنهایی که در شیراز بودند قاضی و مسوولین آنجا مصلحت می دانستند که این عفو بشود و مجازات اعدامش لغو شود ...
سخنان امام(ره) ما را از هرگونه ترسی برای مبارزه دور می کرد
بروم مامور بودم که از تهران مبلغین را به جبهه اعزام کنم و خودم هم گاهی می رفتم و هر بار شاهد اظهار لطف زیادی از سوی رزمندگان به خودم بودم. رئیس موقت مجمع تشخیص مصلحت نظام در پاسخ به پرسشی درباره مدیریت امام(ره) در جنگ، گفت: بسیاری از مردم وقتی امام انقلاب را آغاز کردند، ناامید بودند و می گفتند مگر می شود که با شاه و آمریکا در افتاد و مبارزه کرد؟ اما امام در آن فضای خفقان و ترس سخنرانی کرد ...
امام کدام عمل را حاضر بود با ثواب اعمالش عوض کند
امام به جای تحمل شیطنت فرزند امام به دختر من که از شیطنت بچه ها گله می کرد، می گفتند: من حاضرم ثوابی را که تو از تحمل شیطنت حسین می بری، با ثواب تمام عبادات خودم عوض کنم . *خمینی امروز هم به فکر ماست یکی از آقایان درباره استواری و ثابت قدمی حضرت امام نقل می کند که در شب شهادت حاج آقا مصطفی آقای واعظی گفت: پیرمردی است شوشتری، پیش از این قاری قرآن بوده و بسیار متدین ...
اعتراف بی شرمانه زن شوهردار!
شده بودم به او گفتم حاضر نیستم برای قتل ج به تو کمک کنم! ولی وحید اصرار داشت من ج را به خانه مادرش بکشانم و به او شربت خواب آور بخورانم، تا او بتواند به راحتی نقشه شوم خود را عملی کند! وقتی من این موضوع را قبول نکردم کارمان به دادگاه کشید، وحید قصد داشت مرا طلاق بدهد اما من روی فرزندانم خیلی حساس بودم! به همین خاطر تصمیم به همکاری با وحید گرفتم تا او مرا طلاق ندهد و فرزندانم آواره نشوند. از آن روز ...
با عملی که دانشجوی شهرستانی دور از چشم مادرم با من کرد مجبور شدم من هم..
منتظر بمانم تا او ازدواج کند تا شاید سپس بتوانم فکری به حال زندگی خود کرده و تصمیمی برای ازدواج با فرد دلخواهم بگیرم. ------------ این اخبار را از دست ندهید: یک نوزاد چند دقیقه بعد از تولدش راه رفت! + عکس پسر جوان در مورد ارتباط شومش با 19 دختر زنجانی توضیح داد! عملی کثیف با دو دختر خانم جوان در حاشیه یک بزرگراه + عکس ...