سایر منابع:
سایر خبرها
آخر هفته و فیلم های سینمایی تلویزیون
داستان فیلم با بازی پاول مونی و گلندا فارل خواهید دید: سربازی از جنگ برگشته، (مونی) به جرمی که مرتکب نشده متهم و به ده سال زندان با اعمال شاقه محکوم می شود؛ اما می گریزد و پس از چند سال مدیر یک شرکت بزرگ می شود و با صاحبخانه اش (فارل) ازدواج می کند. او که به دلیل موفقیت شرکتش در اجتماع موقعیت خوبی به دست آورده فکر می کند که پلیس او را خواهد بخشید. او به امید بخشودگی همه چیز را نزد پلیس اعتراف می کند ...
باغبان شهیدی که می خواست پسرش را مدافع حرم کند
. پریشان بود. صدقه ای بالاسر دخترش چرخاند. صبح که بلند شد دوباره گفت نگران نباش. زینب را که خواب بود، بغل کرد، بوسید و دور خانه چرخاند. پسرم گفت: امروز روز پدر و دختر است دیگر! وقتی که از منزل به سمت کار رفت، هنوز چند دقیقه نمی شد که برگشت. گفت امروز کار دارم و سر کار نمی روم. من خوشحال شدم. همان لحظه، یک نفر به او زنگ زد. بعد از تماس گفت: امروز کار زیاد است، دوستم هم بچه اش مریض است و باید ...
50 روز بی خبری از پارسا ی هشت ساله
شود و باید او را به بیمارستان ببرم. دیشب مادرم در خانه ما مهمان بود. آن قدر ناراحت و پریشان بودم که نفسم بالا نمی آمد. مادرم ترسیده بود. گفت اگر پارسا پیدا شود، تو را سالم می خواهد. من کارمند یک شرکت دولتی هستم تمام مرخصی هایم را گرفته ام و تمام شده. رییس تا ماه اول مراعاتم را کرد و حالا زمزمه های اخراجم می آید. ما خانه مان را قسطی خریده ایم. از بانک تماس گرفته اند که قسط های وام خانه را نداده ایم. نمی دانم به بدهکاری هایم فکر کنم یا دنبال پسرم بگردم یا همسرم را به بیمارستان ببرم. ...
دوست دارم فرزندم هم شهید شود
طوری بود که همکارانش می دانستند شهید می شود. طوری زندگی می کرد که انگار سال ها زندگی می کند و باز طوری زندگی می کرد که انگار فردا می خواهد شهید شود. می گفت دعا کنید شهید شوم. خیلی کار می کرد. به کار کشاورزی علاقه داشت. بعد از شهادتش متوجه شدم فعالیت و کار زیادش به خاطر کمک به خانواده های بی بضاعت بود. وقتی پسرم کودک بود همراه پدرم به جنگل اطراف روستایمان می رفت. پدرم برایش تمشک می کند. اما چند تمشک ...
روایتی از کربلا تا کربلا/ زهیر به کربلا بازگشت
، از پدری که بیمار و بی تاب فرزندش بود. حسین ترکان: من و زهیر تنها پسران خانواده بودیم، که بعد از شهادت زهیر من تنها برادرم را از دست دادم، اما پدرم بعد از شهادت زهیر کمرش شکست و خم شد، پدرم محکم و با اراده بود و هیچ وقت از نبود زهیر شکایت نکرد و با غرور و افتخار از فرستادن پسرش با رضایت کامل به جبهه می گفت. مگر تحمل و صبر یک انسان چقدر است، همه که حضرت ایوب نیستند، ما 29 سال ...
بلاتکلیف اما امیدوار
... هیچ خبر تازه ای نیست. هنوز بلاتکلیفیم. هیچکس جواب درستی به ما نمی دهد؛ نه پلیس و نه قوه قضائی هیچ کدام جواب روشنی به ما نمی دهند. دو متهم پرونده هم که آزاد هستند و حرفی نمی زنند. یعنی در این 4 سال این پرونده هیچ پیشرفتی نداشته است؟ بعد از مرگ براتعلی فاطمه و رمضانعلی تنها سرنخ های پرونده بودند؛ اما آنها هیچ اقراری نکردند. به من گفته اند با توجه به قانون جدید نمی توان ...
پسرقاتل: پدرم اگر زنده بود باز هم می کشتمش!
به گزارش ، روزنامه خراسان نوشت: ماجرای این جنایت هولناک در منطقه دوست آباد مشهد و در تاریخ بیست ویکم خرداد سال 1394 هنگامی فاش شد که حدود ساعت 4 بامداد اهالی ساکن در جاده قدیم قوچان با دیدن شعله های آتشی که از یک خودروی پراید در زیر درختان توت زبانه می کشید، بلافاصله موضوع را به آتش نشانی مشهد اطلاع دادند. دقایقی بعد خودروهای آتش نشان آژیرکشان به محل حادثه رسیدند و شعله های آتش را اطفا کردند اما ...
رفاقت به سبک جبهه
. بچه های جبهه زود با هم انس می گرفتند و با هم صمیمی می شدند. خاطره دوم وقتی سال 1365 برای اولین بار به جبهه رفتم، فقط پانزده سالم بود. با اینکه فرزند اول بودم؛ اما پدر و مادرم با رفتن من به جبهه مشکلی نداشتند و خودشان مشوق اصلی من بودند. پدرم خودش زودتر از من به جبهه رفته بود و دلش می خواست من هم لباس خاکی بپوشم. این شد که من هم تصمیم گرفتم که اعزام شوم؛ اما هنوز کوچک بودم و مرا به جبهه ...
ماجرای دستگیری گردان عراقی توسط چند بسیجی/واکنش امام (ره) به حضور بانوان در جبهه ها
مسجد تحت کنترل شدید ساواک بود. برادرم از قم نوارها و اعلامیه های امام خمینی(ره) را برای ما ارسال می کرد ولی مادرم اجازه نمی داد که ما اعلامیه ها را پخش کنیم، می گفت شما دختر جوان هستید نمی خواهم زیر دست اینها بیفتید خودش اعلامیه های امام را شهر به شهر می برد. نخستین راهپیمایی که در شهر آبادان برگزار شد مادرم در راهپیمایی شرکت کرده بود، شب مادرم را از تلویزیون پخش کردند. پدرم گفت نگفتی ...
پس از خبر سقوط هواپیمایش تا 10 سال از او بی خبر بودم/ زنده شدن شهید لشگری تنها آرزویم است!
یا سوم راهنمایی بودم که برای اولین بار ایشان را دیدم و همان سال هم برای ادامه تحصیل و طی دوره های خلبانی به آمریکا رفتند. وقتی از آمریکا برگشتند من کلاس سوم دبیرستان بودم و کمی بزرگتر شده بودم که پس از مدتی ایشان مرا از پدر و مادرم خواستگاری کردند. ابتدا پدرم قبول نمی کردند چون خواهر بزرگتری در خانه داشتم که هنوز ازدواج نکرده بود، اما آقای لشگری در تصمیمشان مصر بودند و می گفتند: شما ...
کرامت امام رضا (ع) در منزل مادر شهید محمد رضا صباحی
...> درادامه جلسه خواهر شهید صباحی در خصوص خوابی که دیده بود، به خبرنگار شبستان گفت: از ابتدی دهه کرامت سالجاری، یک توسلی به فرزند موسی بن جعفر حضرت معصومه سلام الله علیه داشتم و در این میان یکی از اقوام نزدیک که یک خانم هست، به بنده خواهر شهید گفته بود که برادرم چند سال پیش، یک سکه را از ضریح امام رضا علیه السلام به دست آورده بود و آن را به من داده بودم که پس از انجام توسلاتی، موجب شده بود بطور معجزه واری ...
توطئه جدید آمریکا در افغانستان کلید خورد/ از ربودن 47دختر تا قتل عام وحشیانه شیعیان افغان
وار" می کشند. وی افزود که اجساد قربانیان هنوز هم در محل باقی مانده و شورشیان اجازه دفن آنها را نمی دهند. طالبان و داعش کودکان، زنان و مردم را به طرز فجیعی قتل عام کرده و 47 دختر جوان شیعی را در این شهر به اسارت گرفته اند. منابع محلی می گویند در هنگام اسارت این دختران، نیروهای مردمی دو بار برای آزادی آنها اقدام و داعشی ها را محاصره کردند. اما ظاهرا بالگردهای ناتو مرتب برای شورشیان تجهیزات میرسانند ...
یه دهه هفتادی با ژن خوب! / شمرها همه شبیه هم اند! + تصاویر
... من اما از صبح که این عکس و عکس سر از تن جدای شهید را دیده ام. دیگر خودم نشده ام. ویرانم و به مادری فکر می کنم جلاد پسرش را شب ها خواب می بیند. من مادران بیقرار زیادی دیده ام مادری دیده ام شب ها در کوچه می نشیند با عکس پسرش حرف می زند. مادری دیده ام 10 سال پیرشده. مادری دیده ام آخرین پیراهن درآمده از تن پسرش را هنوز نشسته و می بوید. من سینه سوخته های زیادی دیده ام. حالا این ...
به او گفتم شهید شو، اما اسیر نه
وقتی شهید شد همه منتظر شهادتش بودیم. هم رزمش از مشهد آمد خانه مان گفت: ما 48 ساعت با محمدامین بودیم انگار 48 سال با او آشنا بودیم. می گفت: یک ساعتی که بعد از ناهار خوابیدیم محمدامین بیدار شد و خیلی خوشحال بود. پسرم به هم رزمانش گفته بود الآن خواب دیدم امشب عملیاتی در پیش است و فرمانده و من شهید می شویم جنازه مان را نمی آورند. بعد غسل شهادت می گیرد و آماده شهادت می شود. بعد از شروع عملیات سربازان ...
پیکرش بعداز 29سال به دست مان رسید
، اما عهد و پیمانی که با خدا بسته بودند سبب شد تا با آغوشی باز به پیشواز این شهادت بروند و بعد از 29 سال پیکر آنها به دست خانواده هایشان برسد. خداروشکر تمام اسکلت های بدن برادر من سالم بود و به دلیل وجود کارت شناسایی وی نیاز به آزمایش نبود، زمانی که محمد جواد تفحص شد پدر و مادرم در قید حیات نبودند، مادرم خیلی علاقه مند بود که حتی با یک استخوان از برادرم بتواند بر سر قبر او بنشیند. ...
صادق خلخالی به روایت دخترش
گونی طلا دستش بوده خنده ام گرفته بود. - من رابطه خیلی نزدیکی با پدرم داشتم. رابطه ای که عینی هم نبود و اتفاقاً زمان های خیلی زیادی از هم دور بودیم. قبل از انقلاب که من بچه بودم او اغلب نبود. بعد از انقلاب هم همین طور. تقریباً کمتر از هر آدم دیگری در زندگی ام او را دیده ام. اما رابطه من با او درونی بود. همیشه آدم مهمی برایم بود و تا آنجایی که اجازه داشتم او را زیر نظر داشتم. ...
اخلاص حاجی صلواتش را ماندگار کرد
همه دختر و پسرهای آن زمان به طور سنتی ازدواج کردیم بدون اینکه ذره ای شناخت نسبت به هم داشته باشیم. من متولد قم بودم و حاج رضا متولد خوانسار اما هر دو ساکن قم بودیم. حاج رضا اوایل ازدواج مقلد امام خمینی(ره) بود و علاقه خاصی نسبت به ایشان داشته. بعد از 15 خرداد و شهادت حاج آقا مصطفی فعالیت های انقلابی حاجی اوج گرفت. سال 50 هنوز یک هفته از مراسم نامزدی مان نگذشته بود که حاجی را گرفتند و به زندان اوین ...
خلخالی بروایت دختر؛ به اصرار پدر به رئیس اصلاحات رای دادم
نکردم که باید از بابا دفاع کنم. رابطه با پدر در ایام انزوا من رابطه خیلی نزدیکی با پدرم داشتم. رابطه ای که عینی هم نبود و اتفاقاً زمان های خیلی زیادی از هم دور بودیم. قبل از انقلاب که من بچه بودم او اغلب نبود. بعد از انقلاب هم همین طور. تقریباً کمتر از هر آدم دیگری در زندگی ام او را دیده ام. اما رابطه من با او درونی بود. همیشه آدم مهمی برایم بود و تا آنجایی که اجازه داشتم او را زیر ...
بررسی مرگ مشکوک زن سال خورده در دادسرا
اتفاقات مشکوکی که پس از مرگ زن سالمند رخ داد، باعث شد پسرش شکایتی را در دادسرای جنایی تهران مطرح کند و بازپرس جنایی با دستور احضار پرستار این زن، تحقیقات را آغاز کرد. به گزارش شرق، مدتی قبل پسر جوانی با مراجعه به دادسرای جنایی تهران و طرح شکایتی، از بازپرس جنایی خواست تا به موضوع مرگ مشکوک مادرش رسیدگی کند. او در توضیح ماجرا گفت: من از مدت ها قبل در انگلیس زندگی می کردم و مادر و پدرم ...
شهید دانش آموزی که دغدغه اش خبرنگاری بود
خواهد برایم روایت کند. مادر شهید خود را برایم اینگونه معرفی می کند: نامم فاطمه سیفی متولد روستای نوفرست بیرجند هستم، در آن زمان در نوفرست به من بیبی فاطمه می گفتند، نام پدرم علیجان بود و جزو بزرگان روستای نوفرست و یا به اصطلاح امروز خان و کدخدا بود و وضع مالی خوبی داشتیم، مادرم خانهدار بود و از بزرگان روستای نوکند بود. پدر مشغول کار تجارت و وارد کردن شتر و دیگر وسایل بود. من ...
اقدام کثیف مرد تنوع طلب با 3 دختر که همسرش شده بودند
می رفتم سرکار و به خانه برمی گشتم. دیگر امیدم را به زندگی از دست داده بودم که با یاسر آشنا شدم. او دوست و همکار برادرم بود. در یکی از میهمانی های دوستانه آنها که من هم شرکت کرده بودم، همدیگر را دیدیم و با هم چند ساعتی از هر دری حرف زدیم. او برایم گفت که از همسرسابقش- مهدیه- بعد از پنج سال زندگی مشترک و با وجود داشتن پسری یک سال و نیمه جدا شده و حضانت فرزندش را هم به مهدیه سپرده است. ...
وضعیت امنیت روانی جامعه مناسب نیست/خشونت و بحران های روحی درکمین همه
رفتم و بعد دو سال خدمت سربازی را طی کردم. چرا و چگونه امریکا را انتخاب کردید؟ برای رفتن به امریکا آماده شدم که خودش داستان مفصلی دارد. در آن زمان بلیت هواپیما گران و بهای آن حدود پنج هزار تومان بود که برای تامین آن با مشکل روبه رو بودم. لاجرم با یک هواپیمای ارتشی که ملزومات نظامی حمل می کرد و مجوز پرواز با آن را یکی از دوستان پدرم فراهم کرد و پنج شش روز با توقف در نقاط مختلف درراه ...
ماجرای قتل فجیع مادر و نوزاد 11 ماهه در مشهد
بودند که مقام قضایی ادامه تحقیقات درباره پرونده جنایی مذکور را به وقت دیگری موکول کرد و به همراه کارآگاهان اداره جنایی عازم جاده مشهد - چناران شد. لحظاتی بعد بی سیم ها به کار افتاد و قاضی ویژه قتل نیز با صدور دستورات تلفنی اوضاع را زیرنظر داشت. درحالی که خودروهای پلیس آژیر کشان از رانندگان عبوری می خواستند تا راه را برای عبور نیروهای انتظامی باز بگذارند، مقام قضایی به صورت تلفنی مشغول بررسی ...
آرزوی شهید اهل سنت برای دفاع از حرم اهل بیت
شهادت پسرش رسید کلامش را قطع کرد و زیر لب، حرفهایی را با خود زمزمه کرد و با بغض شروع به گریه کردن نمود. وقتی موفق نشدم با مادر شهید صحبتهایم را ادامه دهم، برادر کوچکتر ایشان به گفت وگو با ما ادامه داد و گفت مادرم همیشه همینطور است و زمانی که از برادرم صحبتی می شود فورا بی تابی می کند و گریه امنش نمی دهد زیرا 29 سال تمام است که ببیند که چه زمانی چشم انتظاری اش به پایان می رسد و خبر بازگشت ...
مرد کارتن خواب صحنه جرم را باسازی کرد
سماور ساز بودم، اما اعتیاد مرا زباله جمع کن و کارتن خواب کرد. وی درباره حادثه گفت: من و مقتول بچه یک محل هستیم. چندین سال است که او و دوستش در محل مواد می فروشند و من هم از آنها مواد می خرم. شب حادثه مقداری زباله فروختم و تصمیم گرفتم با پولش مواد تهیه کنم، به همین دلیل در پارک به سراغ مواد فروش رفتم. مرد مواد فروش همراه مقتول در پارک بودند. وقتی به دوستش پول دادم، مقتول گفت ...
گفتنی های شنیدنی استاد فضل الله توکل از یار همراهش اسدالله ملک
ویژه اسدالله را به دلیل حجب و حیایی که داشت، خیلی دوست داشت. اسدالله ملک، بچه بسیار مَشتی و بامعرفتی بود. پسرم، من صدا و سیما نمی رفتم، اما اسدالله ملک آمد به سراغم و با خواهش و اصرار فراوان از من خواست که به ارکسترش در رادیو تلویزیون، یعنی ارکستر هم نوازان بروم. می گفت: من با همه نوازنده های گل ها برنامه زیاد ضبط کرده ام، اما با تو کم برنامه اجرا کرده ام؛ دلم می خواهد یک سری برنامه با ...
مرد اعدامی پس از بخشیده شدن، پسرش را کشت و ... / هر دو قتل در برابر چشمان مریم رخ داده بود
کیفری یک استان تهران پای میز محاکمه ایستاد و گفت: من همسرم را به خاطر مسائل ناموسی کشتم و رضایت اولیای دم را هم جلب کردم اما نمی دانم چرا دست به قتل پسرم زدم.روزها که سر کار می رفتم دختر و پسرم را به خانه مادرم میبردم. مادرم پیر و ناتوان بود وروی ویلچر می نشست.اما من بارها دیده بودم پسرم مادر پیرم را اذیت می کند. میثم عصای مادرم را بر می داشت و به سر و صورت مادر پیرم می زد. گمان می کردم میثم می ...
داماد جنایتکار : 2 سال نخوابیده ام
...، از پسرم نگهداری می کردم و نمی دانم چه شد که جنون سراغم آمد و جان همسرم و خانواده اش را گرفتم. البته شنیده ام که پدرزنم زنده است. از روز حادثه بگو؟ صبح زود بود به خانه پدرزنم رفتم، همسرم شب آنجا مانده بود. با پدرزنم مشاجره کردیم تااینکه پسرم را برداشتم و به خانه مادرم بردم. دوباره به خانه پدرزنم برگشتم، با هم مشاجره کردیم که پدرزنم از دخترش حمایت کرد. عصبی شدم و با چاقو ...