سایر خبرها
تصاویر:سفرنامه غرب اروپا(قسمت آخر)نکته جالب خانم های فرانسوی
گویم و گفت هدایت ومن گفتم بله هدایت وبعد آدرس وشماره ایی را به فرانسوی گفت. شماره رانفهمیدم. با انگشت نشان داد. آدرس وشماره ایی را که اوگفت با آن چه من ازتوی نقشه درآورده بودم تفاوت داشت. خواستم این را به اوبگویم ولی با چه زبانی؟ بعدهم باخودگفتم لابد مأمورگورستان بهترازنقشۀ اینترنتی که معلوم نبود درست باشد یا غلط، می داند. به طرف آدرسی که مأمور داد رفتم. هرچه گشتم بازاثری ازقبرهدایت نیافتم. ...
شوخی های جالب شبکه های اجتماعی (449)
...> 28. امروز رفتم دندونپزشکی به دکتر گفتم اوضاع چطوره؟! گفت از امروز همه هزینه ها واسه دندونات میشه عشقم. وقتی نصیحتایِ بزرگترا رو تا آخر عمر آویزه گوشت میکنی... 29. بچه بودم، پدر مادرم میگفتن که لباس بزرگتر بخریم که چن سال بپوشی یادش بخیر یه کاپشن داشتم، سه سال پوشیدم، پاره شد، ولی اندازه ام نشد. 30. 10 ساله یه گدایی رو میبینم داره پول میگیره که بره شهرش. فک کنم از ...
گفت و گو با بهنام بانی ، ستاره ی این روزهای موسیقی پاپ
...، با خانواده خودم وارد یک مغازه شدیم خواستیم خرید کنیم دیدم موزیک من پلی است. فروشنده هم من را نمی شناخت. آمدیم داخل و بعد از این که خرید کردم گفتم نمی خواهید به ما تخفیف بدهید؟! گفت برای چه؟ گفتم موزیک ما را دارید گوش می دهید. بعد گفت چقدر خوب است و ما خیلی این کار را دوست داریم و هر روز در مغازه گوش می دهیم و ... این انرژی را به من داد. خیلی انرژی خوبی است وقتی تو می دانی کاری که ...
امید حجت: نگاه من جهانی است؛ مثل اصغر فرهادی
کارهای خودم بپردازم. برای همین تصمیم گرفتم دیگر سراغ تولید آلبوم شخصی خودم بروم که سال ها است در فکر آن هستم. دو کنسرت هم در سِمَت خواننده برگزار کردم ولی ادامه دار نبود. * بعد از آن هم تصمیم گرفتید یک آلبوم انگلیسی زبان منتشر کنید. حالا چرا با کلام غیر ایرانی؟ کم کم به ذات خودم برگشتم؛ گفتم که در کودکی انگلیسی می خواندم و به من می گفتند آنها را خوب می خوانی. یک قطعه به نام پیس اند لاو برای صلح ...
داستان این روزهای خانه یک شهید مدافع حرم + عکس
شده و عنوان می کند عطری که از آن احساس می کند همان عطری است که در خاک شلمچه و طلائیه تجربه کرده است. او می گوید: روز دفن پیکر مطهر شهید خیزاب خواستم مقداری از خاک مزارشان را به من بدهند که بعدها آن را با پرچم دور تابوت و پرچم یا حسین (ع) که 40 روز روی مزار ایشان بود، اینجا گذاشتم. البته قاب عکس شهید خیزاب که رهبر انقلاب یکی از آن را هدیه گرفته و روی یکی دیگر با دست خط خود نوشتند: سلام و درود بر شما ...
صدای سیلی های افسر نگهبان دوران سربازی ام هنوز در گوشم می پیچد /یکسال تمام پشت درب صدا و سیمای استان می ...
هم جلوی در صدا و سیما خودم را نشان می دادم. بهرحال دیدم این روش فایده ندارد، به همین خاطر به داخل شهر می رفتم و از کیوسک های تلفن قدیمی داخل شهری ساعت 2 بامداد به آقای حسینی(معاون وقت صدا و سیما) زنگ می زدم. می گفت آقای ناطق زاده چرا ساعت 2 بامداد با من تماس می گیری!؟ گفتم آقای حسینی، مگر جنابعالی نمی گویی من نمی توانم میکروفن به دست بگیرم ولی نگفتید که ساعت 2 بامداد نمی توانم ...
گفتگو با داوود نماینده گوینده و صدا پیشه تلویزیون
گوید داوود نماینده را دریابید او صدای خیلی خوبی دارد؛ خلاصه در آن سال معلم زبانم باعث و بانی شد و مرا برای مسابقات فرستادند منطقه. من بین 7060 نفر انتخاب شدم و رفتم. برای مسابقات منطقه ای که در آنجا خانم آذر پژوهش که خدا رحمتش کند از ما امتحان گرفت. من شعر طلاق مهدی سهیلی را خواندم. در حین خواندن شعر یک دفعه به خودم آمدم دیدم که دارم به شدت اشک می ریزم. خانم پژوهش آمدند مرا بغل کردند، بوسیدند و ...
کلاس های استاد شفیعی کدکنی...+ عکسی جالب و دکلمه
چه درس بدهد؟ کلاس درس شفیعی کدکنی در مهرماه 1390 روز اول که به کلاس رفتم، طبق معمول سنواتی، نمی دانستم که چه درسی باید بدهم. از دانشجویان پرسیدم. گفتند با دانشجویان دوره دکتری تحقیق در ادبیات عرفانی و با دانشجویان دوره فوق لیسانس درس نظریه ادبیات گفتم نظریه ادبیات از ماقبل افلاطون شروع می شود و تا رلان بارت و شاگردش خانم ژولیا کریستوا و امثال تودورف و ...
در آینده نزدیک صدور ویزا انگلیس افزایش می یابد/ به توانایی دیپلماتیک ظریف احترام می گذارم
هاپتون درباره محمد جواد ظریف به عنوان یکی از دیپلمات های مطرح در دنیا اظهار کرد: من با آقای ظریف ملاقات داشتم. نقش آقای ظریف در مذاکرات هسته ای بسیار مهم است. او نشان داد که چه اندازه دیپلمات ماهری است. وی تجربه طولانی در عرصه روابط بین الملل به ویژه از زمان فعالیتش در سازمان ملل در نیویورک دارد. من این افتخار را داشتم که با آقای ظریف چندین بار ملاقات کنم و گفت وگوهای خوبی با او داشتم. من به توانایی دیپلماتیک وی احترام می گذارم و تعامل با وی را بسیار سازنده می دانم. ...
نثر ترجمه ای پیر مرا در آورده است!
بعد تا زمانی که به دانشگاه رفتم در 10 مؤسسه آموزشی به همراه 35 نفر از بچه های روستایی بودم. توصیف این شرایط در کتاب خمره آمده است. شرایطی که اگر یک تکه نان داشتیم در جیب و کیفمان قایم می کردیم یا مثلاً خودم که از شدت گرسنگی نفت خوردم یا آن مدرسه شبانه روزی که در آن چیزی برای خوردن پیدا نمی شد و یک نان خاک و باران خورده را یافته و خوردم و... به هر حال در چنین شرایط و مکان هایی بودم و در میان این ...
ماجرای تجاوز راننده اسنپ به خانم جوان در تهران ؛ سیر تا پیاز حادثه
زندگی می کرد. وی بعد از به دست آوردن بهبودی، تصمیم به بازگشت به شیراز می گیرد. پس برای ساعت 19 و سی دقیقه روز 23 شهریور، یک بلیط هواپیما تهیه می کند. او ساعت 17 روز پرواز، در اپلیکیشن اسنپ درخواست ماشین داد و نیم ساعت بعد، یک خودروی پراید سفید رنگ به جلوی درب منزل در خیابان دماوند آمد. خانم جوان ادامه داد حین سوار شدن بر روی صندلی عقب، راننده اسنپ که پسر جوانی بود، مدعی شد کمک فنرهای عقب ...
آرزوهایی به رنگ خدا
برآورده می کنی؟/ خدایا همه جا علف زیادی برویان تا ببعی ها گرسنه نمانند/ * پله پله تا خدا/ یک آسمان نیاز من یک همکلاسی دارم که مو ندارد، یک روز به او گفتم تو چرا مو نداری؟ گفت: من سرطان دارم و شیمی درمانی می شوم برای همین نباید مو داشته باشم. بعد گفت هر روز جلوی آیینه به خیال اینکه مو دارم، شانه را در دست می گیرم و در خیالم موهایم را شانه می زنم. من در کنار سفره هفت ...
بازگشت به جامعه
به دست تعمد می کرد که از قانون اساسی امریکا حفاظت و دفاع کند. جوک، به واقعیت تبدیل شده و بر سر ما خراب شده بود. باران شروع به باریدن کرده بود و اطرافیانمان دست و پا می زدند تا پلاستیک هایی که گرفته بودیم را درست بر سرشان قرار دهند. پشت صحنه من از بیل خواسته بودم که بارانی اش را بپوشد و به خاطر گرمای آن روز به نظر بیل نیازی به پوشیدن آن نبود. حالا او خوشحال بود که آن را پوشیده، یک پیروزی ...
این روزها پشت فرمان اسنپ چه خبر است؟
خانم که باشه، تک زنگ می زنم بهش. شماره اش رو سیو می کنم و آمارش رو از تلگرام و اینستا و فیس بوکش درمیارم. راستش با یکی دوتاشونم رفیق شدم و خیلی وقت ها خارج سیستم زنگ می زنه با هم می ریم بیرون. هم فاله هم تماشا وقتی می پرسم: نگران نیستی شرکت بفهمه و طبق قانونش، ارتباطت رو دایمی قطع کنه؟ با نیشخند جواب می دهد: هیچ وقت ماها رو نمیشه تهدید کرد. اولاً که هنوز سوء پیشینه نبردم. ثانیاً از خط خودم استفاده ...
گمنامی که پس از 35 سال نامدار شد/ شهیدی که از ابتدا آتش به اختیار بود
جمع کرده بود و تا توانسه بود پولش را جمع کند و گذاشته بود خانه آنها! وقتی مارجرا برایش گفتم او گفت مگر فرق می کند؟ آنها نیاز داشتند و من به آنها دادم مانند آتش به اختیاری که رهبر می فرماید مجتبی آن موقع آتش به اختیار بودند. مجتبی می گفت آدم خوبه شهید بشه و هیچی ازش برنگردد! گفتم تو روخدا این حرف ها رو نزن! روز قدس سال 61 بود که با او خدا حافظی کردم و گفتم دیگر نمی بینم و آن همان آخرین دیدارم بود. برای مشاهده تصاویر بیشتر کلیک کنید. ...
نگاه + خارج نشین
باربی فرانسوی! با چند نفر از دوستان فرانسوی ام صحبت از ورزش و رژیم غذایی و... بود. خواستم تعریفی از خوش اندام بودن یکی از دوستانم کرده باشم که گفتم: تو که باربی هستی ... قیافه اش عوض شد... اخم کرد و با تعجب پرسید باربی؟! گفتم بله، همون عروسک لاغر و ظریف و خوش اندام را می گویم . قیافه اش به صورت واضحی در هم رفت! بعد دوست دیگری که در جمع ما بود، به من گفت: اینجا باربی نماد دخترانی است که فقط ...
کار سفارشی قبول نمی کنم/ باعث تأسف است که نویسندگان خوب درگیر کارگردانی می شوند
سراغ آن بروید. شهرام کرمی: بله. یک بار سعی کردم این کار را بکنم. یک نفر سفارش یک کاری داد 6 ماه وقت گذاشتم آن را نوشتم. جزء کارهای خوب من است رفتم به او بدهم که کار کند، بعد زنگ زد و گفت این چیزی نبود که من می خواستم. گفتم من نمایشنامه نویسم چیزی که خودم می خواستم برای شما نوشتم با همان فضایی که خواستید. مثلاً کوروش زارعی از من خواست راجع به یکی از شخصیت های بزرگ تاریخ اسلام به خصوص معاصر ...
حکایت یک روز فال فروشی خبرنگار/ آیا باید از کودکان کار خرید کنیم؟
خانواده بود. هیچکس از من فال نمیخره، نه فال نه دستمال میشه حداقل کمک کنی؟ از پیشنهادش استقبال کردم و دسته ای فال در دست گرفتم و پا به پای او نزدیک عابران منطقه غرب تهران رفتم و به آنها فال و دستمال تعارف کردم و برای لحظاتی خودم را مانند محمد علی هشت ساله دیدم که باید اجاره خانه را تا شب به خانه برساند. در حین مسیری که به کمک محمد علی می خواستم فال ها را بفروشم، عدم اطمینان مردم ...
دام شیطانی برای مسافر زن
خیابان های شهر مسافرکشی می کردم. یک روز به طور اتفاقی با یکی از بازاریاب های همان شرکت در خیابان که جذب راننده می کرد، آشنا شدم. ثبت نام کردی؟ بله. آن بازاریاب شرکت تابلو به دست گرفته و کنار خیابان ایستاده بود و نام و مشخصات رانندگان متقاضی را ثبت نام می کرد. به او گفتم، قبلا در همین شرکت بودم و به خاطر داشتن تاتو اخراج شدم. آن مرد گفت اشکالی ندارد من خودم برایت ثبت نام می کنم ...
حکایت هر روزه بابلسر/ داستان تمام ناشدنی دستفروشان و ماموران سد معابر
به گزارش مازند اصناف ؛به نقل از مشهدسر، ننه سکینه امروز تعریف می کرد، داشتم توی پیاده رو راه می رفتم، زانویم مثل همیشه بی قوت بود و زنبیل خریدی که داشتم دستم را بی حس کرده بود، زنبیل را روی زمین گذاشتم و روی پله یکی از مغازه ها نشستم تا زانوی بی قوتم کمی جان بگیرد، یکهو دیدم یکی بالای سرم ایستاده، سر راست کردم ببینم کیست، دروغ چرا ننه توی دلم خوشحال شدم، فکر کردم یکی دلش به حالم سوخته می خواهد ...
مگر ما کلاس تقویتی نرفتیم چه چیزمان کم شد؟
دارد؟ وقتی آدم برود سرش بنشیند چه شکلی می شود؟ آن وقت می شود همین جور فرت و فرت پول خرج کرد؟ دوست دارم وقتی گنج پیدا کردم و رفتم سرش نشستم، یک عالم کنترل تلویزیون بیاورم و همه شان را بشکنم تا حالم جا بیاید. اگر بابا هم اعتراض کند به او می گویم که سرگنج نشسته ام و یکی دیگر می خرم. همین جور سرگنج نشسته بودم که با سوختن پس گردنم از خیال گنج بیرون آمدم. قبل ازینکه بگویم چرا می زنید، گفت: پسر ...
داستان تجاوز راننده تاکسی به زن شوهردار
چه اتفاقی افتاد؟ من تاکسی اینترنتی کار می کردم و درخواستی آمد برای من در نارمک به مقصد فرودگاه مهرآباد، وقتی آمد دیدم یک خانم است که در صندلی عقب سوار شد که بخاطر خراب بودن کمک فنرم خودرویم از او خواستم در صندلی جلو بشیند که در مسیر تصمیم گرفتم با او رابطه برقرار کنم که ابتدا پیشنهاد دادم قبول نکرد و بعد از آن مجبور شدم به زور کاری که نباید می کردم را انجام دادم . بعد از ...
در “عاشقانه” نه فرزاد من بود نه تورج!
گفتم بعضی وقت ها مشغله ها باعث می شود که برنامه ورزشی ما به هم بریزد اما در این 11-10 سال گذشته من شاید کلا شش، هفت ماه غیبت ورزشی داشتم. کنسرت فرزاد فرزین آیا ورزش حرفه ای را هم پیگیری می کنی؟ – به جز تایم هایی که مجبور می شوم به خودم استراحت بدهم. من 11 سال است که به صورت حرفه ای ورزش می کنم. ورزش اصلی من فیتنس است و در کنار آن ورزش های دیگری مثل باشینگ را هم ...
محله آذری باغ ندارد؛ گودال دارد!
در دانشگاه باید کارگری کنند... من یک حرف هایی شنیدم از صاحبکار قبلی ام که بارها می خواستم خودم را بکشم... خب سخت است برای یک جوان که این بی احترامی ها را ببیند.... کسی هم نیست که حرف جوان ها را بشوند... گفتن این دردها هم فایده ای ندارد... آنقدر این حرف ها را درون خودمان می ریزیم که یک روز دق کنیم و بمیریم... در میان معتادان با مردی آشنا شدیم که یک زمانی در لابه لای درختان همین پارک یک ...
سکانسی متفاوت از زندگی یک خانواده مهاجر افغانستانی؛ خشت می زنیم و شُکر می کنیم
؟ خواستم خبر بدهم چند روز دیگر هوا سرد و کار و بار کوره و خشت زنی هم تعطیل می شود، نیمی از کارگران می روند الا یک دو تا خانواده که دسته جمعی اینجا کار می کنند و زندگی هم. فردای همان روز بعد از نماز صبح راهی کوره ها می شوم، یادم می آید که قبلا شنیده بودم خشت زنی از دو بامداد شروع می شود، گفتم سریع تر خودم را برسانم، قرار بود پُل دریا را که رد کردم، جاده را به سمت چپ بروم و از دو سه تا کوره ...
تجاوز به زن جوان ساده لوح توسط دو جوان شیطان صفت
و از خودرو پیاده شدم پس از آن که خریدهایم به پایان رسید با آن راننده ناشناس تماس گرفتم و در اطراف یکی از مراکز تجاری میدان بیت المقدس قرار گذاشتم. اما دقایقی بعد وقتی به سمت پراید رفتم دیدم جوان دیگری نیز داخل خودرو نشسته است ابتدا از سوار شدن به خودرو امتناع کردم اما راننده گفت: او هم مسافر است ولی اول شما را به مقصد می رسانم. هوا تاریک بود که به سمت بولوار پیروزی حرکت کردیم اما در مسیر ...
بلد شدن رگ خواب مخاطب از اکران مردمی جشنواره عمار
تحقق آرزوی ناکام پدرش، با چالش بسیاری روبه رو می شود. تهیه کننده این فیلم محمدرضا شفاه است. محمد رضا خردمندان کارگردان بیست ویک روز بعد با این فیلم در سی وپنجمین جشنواره فیلم فجر حضور داشت . برای اولین بار در سی وپنجمین جشنواره فیلم فجر بخش نگاه نو با سودای سیمرغ ادغام شده بود. خردمندان در نشست خبری فیلمش در مورد این ادغام گفته بود که در ابتدا این ادغام به نظر من خیلی خوب بود و فکر می کردم ...
مصاحبه منتشرنشده با ابراهیم یزدی: می خواستیم سحابی را دبیرکل نهضت آزادی کنیم
.... شما ظاهرا این نامه را برای رهبری هم فرستادید. این طور نیست؟ بله من رونوشت نامه ای را که برای آقای حجتی فرستادم، برای آقای هاشمی، آقای خاتمی و چند نفر دیگر فرستادم. آقای حجتی گفت برای آقا بفرستم؟ گفتم: بله موافقم. بعد نشستم و فکر کردم که بهتر است خودم این کار را بکنم. من خواستم کسی نامه را به دست خود ایشان بدهد، نامه را دادم به یکی از دوستان قدیمی که هنوز با آقا رابطه ...
شهردار رشت، آزیتا و من
اکانت تقلبیم جواب دادم: می خواستم یه قراری تو کافه ای جایی بذاریم و بیشتر با هم آشنا بشیم منم همون طور که از خوشحالی می خواستم بال دربیارم، سعی کردم متانت خودم رو حفظ کنم و خیلی جدی گفتم: بله چرا که نه ولی این چند روز یک مقدار سرم شلوغه. اما اگر هفته ی بعد پیام بدید با یه قهوه ی تلخ موافقم در حالی که کل روزهای هفته بی کار و علاف بودم. اومدم تو اکانت تقلبیم و با خودم گفتم نگاه این بدبخت چه قدر خودش ...
کاش دنیا جای زندگی باشد
بودم و گریه نمی کردم، از بازی کردن با من لذت می بردن و خنده هاشون، هفت تا آسمون رو پر می کرد. یادمه اولین کلمه ای رو هم که به زبون آوردم، مامان بود. یه کم بعدتر یاد گرفته بودم که چهاردست و پا راه برم و چیزهایی رو که به نظر بی ربط هم می رسید به زبون بیارم. بعد از اون یاد گرفتم بدون کمک مامان و بابا و برادرم، راه برم و زمین نخورم. خیلی ذوق زده بودم از اینکه بالاخره تونستم مثل بزرگترها راه برم. ...