سایر منابع:
سایر خبرها
بیزاری جدیدترین قاری رادیو قرآن مصر از تلاوت برای شهرت
به گزارش خبرگزاری بین المللی قرآن(ایکنا) ؛ در خانه ای متولد می شود که ساکنان آن شبانه روز قرآن تلاوت می کنند و پدر خانواده معلم و استاد قرائات است. پدر خیلی اتفاقی ناگزیر می شود با فرزندان کوچکش برای مدتی نه چندان کوتاه به عنوان معلم قرآن و استاد علوم اسلامی در عربستان زندگی کند. پس از مدتی یاسر شرقاوی به قاهره باز می گردد تا در مدت کوتاهی چون ستاره ای بدرخشد و با وجود سن کم شهرتی ...
سه روایت تکان دهنده از دخترانگی
...، ازدواج کردم. شوهرم آدم روشنی بود و قبل از ازدواج مرا مجبور نکرد که گواهی سلامت بگیرم. رفتیم سر خانه و زندگی مان. من برای نزدیکی با او کمی ترس داشتم. برای همین به پزشک زنان مراجعه کردم. وقتی موضوع ترسم را به دکتر گفتم، او در جواب گفت: باید معاینه ات کنم. من هم جواب دادم: من هنوز دوشیزه هستم و نیازی به معاینه نیست. اما پزشک نپذیرفت و شروع کرد به معاینه. یک دفعه گفت: خانوم! کی گفته شما دوشیزه ...
سناریوی مرگبار مرد قمارباز و زن خیانتکار
تامین مخارجش فروختم، اما هنوز خانه آماده نشده بود که همسرم گفت، باید سند آن را به نامش بزنم. من مخالفت کردم و او هم مرا از خانه پدری اش بیرون انداخت. به همان خانه نیمه کاره ام رفتم، اما چون پنجره هایش شیشه نداشت تا صبح از سرما به خودم لرزیدم. همان موقع تصمیم گرفتم از همسرم جدا شوم. 21 روز بعد، همسرم زنگ زد و گفت چرا به خانواده ات سر نمی زنی. گفتم تو مرا از خانه بیرون کردی، من هم تو را از قلبم ...
زنم با مردی ارتباط داشت که به او استاد می گفت / او یک شب به خانه نیامد و ..! + عکس
...> پس از فرار کجا رفتی ؟ لباس هایم خونی شده بود به همین دلیل به خانه دوستم رفتم و از او لباس گرفتم اما لباس های او برای من گشاد بود به همین دلیل به مغازه لباس فروشی رفتم و با کارت عابر همسرم برای خودم لباس خریدم. آن شب تا صبح داخل خیابان ها پرسه زدم و روز بعد هم داخل خیابان چند باری مأموران پلیس به من مشکوک شدند که از دست آنها فرار کردم اما نیمه شب جمعه به دام افتادم. چرا قصد خودکشی ...
به دنبال زیبایی؛ از عمل دماغ تا درمان کچلی
.... او که قبلا هم به ایران سفر کرده است، به خبرنگار شرق می گوید: تا چند هفته دیگر برای کاشت مو به ایران سفر می کنم؛ اما هنوز تصمیم نگرفته ام به کدام مرکز مراجعه کنم. مدت هاست می خواهم مو بکارم؛ اما کار پزشکانی که در عراق و اقلیم کردستان هستند، کیفیت خوبی ندارد؛ برای همین نمی خواهم این کار را در کشور خودم انجام دهم. نزدیک به چند ماه در اینترنت درباره کاشت مو در کشور ترکیه و ایران تحقیق کردم، زیاد ...
از ملک سلیمان تا حضرت خاتم(ع)
مناسب را جدا کردم و برای کار آنها را بر روی عکس پاناراما کولاژ کردم، به طوری که تشخیص آن مشکل بود و به نظر صحنه واقعی را نشان می داد. عسلویه صخره های سختی داشت و ما می خواستیم بدون این که به صخره ها دست بزنیم دکور را بسازیم. محاسبات زیادی لازم داشت. فردای آن روز وقتی طرح را در جمع نشان دادم همه پسندیدند و بدون کوچکترین تغییر، طرح تصویب شد. بعد از تصویب طرح کرکا از من خواست تا این صحنه را خودم اجرا ...
بنویسید علیرضا، صدا کنید سارا
(مرد به زن) و FTM (زن به مرد) است. تقریبا ترنس ها از زمانی که متوجه تفاوت دختر و پسرها می شوند موج کشش های روحی و جنسی خودشان هم آغاز می شود، من از حدود 9 سالگی متوجه شدم که دوست دارم دختر باشم ولی آن زمان نمی دانستم ترنس چیست و فکر می کردم فقط یک علاقه است. من همیشه پسر بودم و فقط فکر می کردم کاش دختر می شدم اما همیشه از اینکه دوستانم مرا مسخره کنند یا خانواده ام مرا تنبیه ...
بازیگران درخشان تاریخ سینما (42): لئوناردو دی کاپریو
. در مورد خودم باید بگویم که مطمئن نیستم خود را شناخته ام یا خیر. به نظرم می آید که هر روز در حال تغییر هستم. - انسان می تواند یک ستاره سینمایی بی هدف و بیهوده باشد، یا می تواند سعی کند که جنبه های مختلف شرایط انسانی را گسترش و بهبود بخشد. - من واقعاً خیلی ریخت و پاش ندارم. سوار جت شخصی نمی شوم و بادیگارد ندارم و چیزهای دیوانه وار نمی خرم. در چند جا خانه و آپارتمان دارم. یک ...
ماجرای دستگیری رییس پیشین سازمان برنامه و بودجه
اطلاع داد که چند روز قبل عده ای از مدیران روزنامه ها مهمان نخست وزیر بودند و سر میز غذا امینی می گوید اگر لازم باشد من دوست خودم ابوالحسن ابتهاج را هم توقیف خواهم کرد. یکی دو روز بعد از تلفن امینی، پنج شنبه 18 آبان 1340 احضاریه ای از دیوان کیفر به دست من رسید که خواسته بود ظرف پنج روز خودم را به دیوان کیفر معرفی نمایم. ایرج امینی درباره برخورد پدرش با موضوع بازداشت ابوالحسن ابتهاج می گوید ...
دوست نداشتم با طناب دار بمیرم
جمعی در یکی از باغ های قاسم آباد شهریار به مرگ امیر 44 ساله منجر شد. او به دلیل اصابت چاقو از سه ناحیه بدن دچار خونریزی شدید شده و پس از انتقال به بیمارستان جان خود را از دست داده بود. با حضور ماموران و بررسی صحنه جرم، هویت ضارب 20 ساله شناسایی و او چند روز بعد در خانه اش دستگیر شد. سعید در جلسه محاکمه در مقابل درخواست قصاص اولیای دم گفت: نیمه های شب بود. با چند نفر از دوستانم در حال ...
نخبگی تا نشئگی با چند پک گل
برای خرید مواد میرفتم. برایش می خریدم بعضی اوقات شاید مصرف هم میکردم زمانی به خودم آمدم که دیدم دیگر کار از کار گذشته. خانواده ام اوایل متوجه نشده بودند اما بعد از چند بار مصرف و دیر آمدن به خانه و اخراج از محل کارم متوجه شدند. دختر که حالا آهی در بساط نداشت اما دوران پاکی را سپری می کرد برایم تعریف کرد که چگونه تمام پول های خود را خرج مواد کرده است. او گفت: وقتی از کار بیکار شدم به پس ...
سحر دولتشاهی از همکاری با همایون شجریان گفت + عکس
داشتید مهندسی شیمی می خواندید اما این رشته را رها کردید. آن روز که داشتید این کار را می کردید به چه چیزی فکر می کردید؟سحر دولتشاهی [کلیک و کشیدن برای جابجایی] درواقع از ابتدا هم قصد ادامه آن را نداشتم و وقتی این حمایت از سوی خانواده و جسارت از سوی خودم پیدا شد، رفتم به رشته ای که دوست داشتم و دارم. البته موقعی که تغییر رشته دادم، به خاطر دلمشغولی هایم به ادبیات به سوی ادبیات نمایشی و ...
به بهانه رفتن به حمام، عازم جبهه شدم!
این تمام ماجرای اعزام امیراحمدی و دوستانش نبود. چراکه برای رفتن باید بهانه ای پیدا می کرد. بازهم امیراحمدی به عنوان مغز متفکر گروه، نقشه می کشد که خودش این گونه تعریف می کند: قرار شد هرکدام به بهانه خرید شیر، نان، سبزی و میوه، دور از چشم اعضای خانواده، ساک هایمان را برداریم و خودمان را به مسجد فاطمیه برسانیم. آن روز از بدشانسی من، مادرم خرید نداشت و نمی دانستم چه کار کنم. نگران بودم مبادا دوستانم ...
تاریخ جنگ را درست بنویسید
کرد و در آنجا کارم را شروع کردم. کارم را در روایت فتح با تحقیق شروع کردم. البته زمانی به روایت فتح معرفی شدم که موسسه دوران رکود را سپری می کرد. آن زمان مدیریت روایت فتح درحال جابه جایی بود و تقریبا هیچ مسئول خاصی نداشت و کار خاصی هم انجام نمی شد. چند کتاب در همان روزهای اول به من دادند که بخوانم. البته قبل از این ماجراها خودم می نوشتم. سفرنامه نوشته بودم و چند کار ادبی انجام داده بودم ...
خاطرات جنگ به روایت بانوان محله
انباری خانه اش را در اختیار اهالی قرار داده بود تا در آنجا خیاطی کنند و بافتنی ببافند. گاهی هم با اتوبوسی به دانشگاه علم و صنعت می رفتیم و کمک می کردیم. برخی از زنان بودند پتوی رزمندگان را می شستند. خانواده خودم هم در اهواز چنین کاری می کردند. آنها تعریف می کنند در همین شست وشوها کلی انگشت و تکه های بدن پیدا می کردند که غسل شان می کردند و دفن می شدند. برشکار شلوار و لباس راحتی رزمندگان ...
جزئیات تازه از پرونده قتل ستایش بدست یک نوجوان
اینطور با اعدام او مخالفت می کردید؟ من الان یک فرد بی طرف هستم و در موقعیتی نیستم که بتوانم به این سوال پاسخ بدهم. نمی توانم بگویم که اگر خودم در شرایط خانواده قربانی بودم چه تصمیمی می گرفتم. اما مساله اینجاست که اگر هم من در آن شرایط قرار بگیرم آنوقت یک نفر باید کاری که من الان انجام می دهم را بر عهده بگیرد تا تصمیمات بر مدار عقلانیت باشد. منبع: خبرآنلاین برچسب ها : اعدام ستایش قتل نوجوان وکلیل دادگستری به اشتراک بگذارید : ...
متن کامل اظهارات حمید بقایی درباره تخلفات صورت گرفته در پرونده از لحظه بازداشت تا زمان برگزاری دادگاه ...
به گزارش دولت بهار، متن کامل اظهارات حمید بقایی را درباره تخلفات صورت گرفت در پرونده خود از لحظه شکایت و بازداشت تا زمان برگزاری دادگاه، در ادامه می خوانید: بسم الله الرحمن الرحیم اللهم عجل لولیک الفرج والعافیه والنصر واجعلنا من خیر انصاره و اعوانه والمستشهدین بین یدیه ریاست محترم دادگاه 1057 کارکنان دولت سلام علیکم؛ استحضار دارید که در تاریخ 15/3/94 پرونده ای در دادستانی تهران علیه اینجانب حمید بقایی تشکیل شد و در فاصله خیلی کوتاه یعنی 18/3/ ...
تقدم سیاست بر اخلاق خطرناک است/ با همه انتقادها کارنامه40ساله روحانیت مثبت است
، زنگ زدم به مرحوم آقای طالقانی تا برای ایشان بفرستم، ایشان گفت که خود من برایتان فرستادم چون خانه من هم پر است و دیگر جا نداریم! فضا اینگونه بود که مردم کس دیگری غیر از روحانیون محلات را نمی شناختند و نهادی غیر از نهاد مسجد را نمی شناختند. بنابراین روحانیت درگیر کارهایی شد که هیچ تجربه اش را نداشت. تا اینجا قابل درک است، و کارهای بسیاربزرگی هم انجام گرفت. و الان نمی توان غیرمنصفانه چند قطعه ای را ...
مادر شهید مدافع حرم: خوابی دیدم که هر بار خوابیدم دوباره تکرار شد
شهادت رسید. آنچه خواهید خواند گفت وگویی است با خانواده شهید شهید سید محمد هادی هاشمی که از ماجرای رفتن پسرشان می گویند. *من مادر شهید هستم طاهره حسینی هستم مادر شهید سید محمد هاشمی که در اولین روز سال 1368 در شهر بامیان افغانستان متولد شد. خودم سال پیش در شهر بامیان افغانستان متولد شدم. 14 سال بیشتر نداشتم که با پسر دایی ام سید محمد ازدواج کردم. مهریه ام ده هزار تومان بود که ...
پسر طیب : پدرم خودسر نبود، مشتی بود/لوطی های الان که اصلا لوطی نیستند، لشوش هستند
بیرون آمدند و با چوب و قمه هرچه جلوی دست شان بود را خرد کردند و هیچ کس هم نبود. اما پدرم با آنها نرفت، دو ساعتی در میدان بود و از آن جا به خانه آمد. اما با فرمان او بود که همه اینها بیرون رفتند. 15خرداد هرچه آنچه باید بشود را کردند. شب 15خرداد به خانه ما زنگ زدند و پرسیدند که آیا شما را دستگیر کرده اند؟ پدرم گفت که من در خانه ام هستم مرا برای چی بگیرند؟ در 17خرداد من از خیابان لرزاده وارد خیابان پاک ...
همسر شهید: وقتی اصرار کردم به سوریه نرود گفت نروم آبرویم پیش حضرت زهرا می رود
کارتن هایش بود. موقع رفتن نگاهی به خانه انداخت و گفت: خدا را شکر که سقفی بالای سرتان هست خیالم راحت است. گفت: دست به وسایل خانه نزن، وقتی برگشتم با هم وسایل را می چینیم، ولی سعی کن سالن را مرتب کنی! شاید چند وقت دیگر مهمان هایی برای تان بیاید. گفتم: مهمان؟ گفت: آره! گفتم: کی؟ گفت: بعد خودت می فهمی! منظورش همان هایی بودند که بعد از شهادتش به دیدار ما آمدند، ولی آن روز منظورش را نفهمیدم. سوار ...
تاثیر مشکلات خانوادگی بر روی نوجوانان و پاسخ کارشناس
مرا ندارند، چرا که اگر می توانستند حداقل یک گام مثبت برای خوشبختی خود برمی داشتند که هیچ وقت چنین کاری را نکردند. چنین بود که سعی کردم در جمع دوستانی که انتخاب کرده بودم خوشبختی را احساس کنم، با دوستانم چه از جنس خودم و چه از جنس مخالفم گاهی وقت ها تا نیمه های شب در خانه ای ویا یکی از اماکن عمومی در بیرون از منازل سپری می کردم و یا به مصرف سیگار و قلیان مشغول شده که رفته رفته به سمت ...
حکایت عشق و صبر یک مادر
دست بچه ها می رسد و کارشان را راه می اندازد. هر چه کم داشتند کافی بود پیغامی به حاج خانم برسانند و فی الفور همه چیز تهیه و ارسال می شد. تا روز آخر جنگ همه فکر و ذکرش نه فقط بچه های خودش، که همه رزمندگان بود. گویی همه را بچه های خود می دانست. در کنار جمع آوری کمک های مردمی و ارسال آنها به جبهه، مراقب خانواده های بی بضاعت محل هم بود. خانه اش محل رجوع گرفتارانی بود که می دانستند هم حوائج ...
چطور ماشین بابام رو بردم...
چند روز پیش دریکی از خیابان های شهر تابلویی دیدم که روی آن نوشته شده بود چطور ماشین بابام رو ببرم؟ گویا تبلیغات بانک ملی ایران بود. خیلی با خودم فکر کردم و از خودم سؤال کردم که چگونه چنین محتوای عجیبی به ذهن خلاق یکی از هم وطنانم رسیده است. به سرعت یاد خاطره ای افتادم و تصمیم گرفتم انشایم را درباره آن بنویسم. هفته آخر شهریور همیشه برای ما دانش آموزان هفته سخت و دردناکی است ...
ظهرها که گله را به کنار جوی آب می بردم و آنجا می خوابیدند خودم وضو می گرفتم، چیزی را پهن می کردم و اول ...
... با مهریه بالا شوهرم دادند پدرم فامیلی داشت که پس از فوت پدر و مادرش از آنها خبری نداشت و پس از سالها ما را پیدا کرده بودند. 12 سال بیشتر نداشتم و در حال و هوای کودکی بودم. عصر یک روز وقتی از صحرا با قیافه پر از خاک گاوها را به خانه آوردم متوجه شدم خانمی که فامیل پدرم بود مهمان ماست. بی توجه به او رفتم و وضو گرفتم نمازم را خواندم و به مادرم در پخت و پز و مهمانداری کمک کردم. آن شب ...
قدم در راه بی بازگشت!
منتظرت می مانم بعد از آن می روم و شش ماه دیگر بازمی گردم. من باید تصمیم می گرفتم. گفتم تا دو روز دیگر جواب قطعی را می دهم. با نامزدم صحبت کردم او گفت تو هر تصمیمی بگیری من می پذیرم. با خانواده هم صحبت کردم. آنها به خاطر شرایط خواهرم گفتند هرچه سریع تر از کشور خارج شو. مشکلی برایم وجود نداشت به رابط گفتم می آیم . با خودم فکر کردم همه سرمایه ام را می گذارم و می روم به امید رسیدن به زندگی بهتر. اما ...
روایت زنان زندانی از تجربه زیسته خود در زندان و پس از آزادی
وقتی زندان افتادم، همه چیزم رو از دست دادم؛ اعتبارم، آبروم، همکارهام، دوست هام و فامیل هام یک جور دیگه روی من حساب می کردن. با این اشتباهی که من کردم، آبروم رو از دست دادم. یک ماه اول پدرم اصلاً نیومد ملاقاتم... بدترین چیز توی زندان بی ملاقاتیه. دخترایی بودن که خانواده اون ها رو طرد کرده بود. به نظرم آدم هرچقدر هم که مجرم باشه، نباید خانواده ها اون ها رو تنها بذارن. اون هایی که بی ملاقاتی بودن، بعضی وقت ها از فشار زیاد خودکشی می کردن. یک نفر جلوی من خودش رو از بالای پله ها انداخت پایین، یا با شیشه خودشون رو می زدن. حس خودکم بینی، جلب توجه، عدم تحمل مشکلات، همه باعث خودکشی می شه... ...
حکایت 20 سال زندگی روی تخت/ زخم بستر امانم را بریده است
برای چهار فرزندش پدری می کرد. شب و روز زحمت می کشید تا نانی حلال بر سفره آورد و از آنچه دارد به نیازمندان هم عطا کند. روزهای خوبی را سپری می کرد که دست سرنوشت سال 1376 قدرتش را از او گرفت و وی را زمین گیر کرد. بعد از زلزله ویراگر اردیبهشت 1376 حسین که خانه و کاشانه خود را ویران شده می بیند برای کار راهی محد آباد می شود اما گویا تقدیر اینگونه رقم خورده است که او را در این روستا زمین گیر ...
اصلا اهل مصاحبه نیستم!
، خود حمیدرضا نعیمی نقش اتوکاتز را بخواند چون فقط یک روز تمرین کرده بودم و میزانسن ها را اصلا نمی دانستم. از نعیمی پرسیدم آیا می خواهد خودم در بازبینی حضور پیدا کنم؟ به من گفت چون حفظ نیستم، بهتر است روی صحنه نروم؛ من گفتم همه دیالوگ ها را حفظ هستم، فقط میزانسن ها را نمی دانم! نعیمی از این که یک شبه تمام دیالوگ ها را حفظ کرده ام، حیرت کرد. البته بازبینی بسیار بدی شد چون من فقط دیالوگ حفظ بودم و در ...
از تلبس به دست پدر تا حکایت استبصار مرد جوان
...، تصمیم به تلبس به صورت دائم گرفتم؛ به همین منظور در مشورتی با مدیر محترم وقت آن مدرسه علمیه، اعلام کردند که حدود 3 ماه دیگر مراسمی برای طلاب داوطلب تلبس خواهیم داشت که به ظاهر پیشنهاد مناسبی بود؛ اما بنده تصمیم گرفته بود که در نیمه شعبان آن سال ملبس شوم. * تلبس به دست پدر در این فکر بودم که چه کنم؛ تا این که به ذهنم رسید که از اطرافیان خود چه کسی بیشتر از دیگران از تلبس ...