سایر منابع:
سایر خبرها
وقتی مطلقه شدم در یک مغازه مشغول به کار شدم تا اینکه سر و کله امیر پیدا شد و..!
هوایم را دارد و نمی گذارد مشکلی پیش بیاید. بعد از یک سال، با برگزاری جشن عروسی، به خانه خودمان رفتیم. زندگی سرد و بی روح ما عمری نداشت. شوهرم با شک و تردید بیش ازاندازه اعصابم را خط خطی می کرد. بد اخلاقی هایش روزبه روز بدتر می شد. می سوختم و می ساختم. اما یک روز آن چنان کتکم زد که مرگ را به چشمانم دیدم. پدر و مادرم وارد عمل شدند و طلاق گرفتم. نگرانی و دغدغه خانواده ام بعد از ...
خیانت اجباری دختر جوان
به گزارش شما نیوز ، فرشته هستم، 21 ساله و سه فرزند دارم، در فرهنگ ما رسم بر این است که دختران را در سن پایین شوهر می دهند و متاسفانه این فرهنگ غلط تا کنون ادامه داشته است. دختران خانواده ما نیز از این قاعده غلط مستثنی نبودند. 12ساله بودم که پدرم مرا شوهر داد، سن کمی داشتم و هیچ از زندگی و رابطه زناشویی نمی دانستم، حتی زمان ازدواج به سن بلوغ هم نرسیده بودم. شوهرم 6 سال از من بزرگتر بود ...
راههای دوقلو شدن جنین، پسر میخوام
...: سلام خدمت خانم دکتر محترم سوال من این که چجوری میتونم دوقلو پسر باردار بشم یه دختر هم دارم که هنوز شیر میخوره واینکه مادرم هم شکم سومش دوقلو شده البته مادر پدرم وزن عمو و تمامی اقوام دوقلوزایی داشته اندوهم از طرف مادرم میخوام بدونم شانس من چقدرهستش در این امر خیلی برام مهمه ممنون میشم لطف کنید و منو راهنمایی کنید و اینکه آزمایش فولیکول یا اسپرم لازمه انجام بشه. جواب ...
افشای راز هولناک داماد
احضاریه به دست کاوه نرسیده و انگار او خانه پدری اش راهم ترک کرده است. با این حال قاضی به منشی دادگاه دستور داد وقت رسیدگی دیگری را برای ترنج و همسرش در نظر بگیرند. بعد هم از ترنج خواست به خانه برگردد، اما درست چند لحظه قبل از خروج ترنج، مادرش در را باز کرد و رو به قاضی گفت: واقعاً چرا آزمایش ایدز قبل از ازدواج را اجباری نمی کنند؟ حالا من باید چه کار کنم؟ و دختر جوان او را دلداری داد و گفت؛ غصه نخور مادرجان! همه چیز درست می شود... . منبع: روزنامه ایران ...
می خواستم از خودگذشتگی زنان را نشان دهم
خود در دوران جنگ یاد می کنند و پسر عراقی حتی اشاره می کند که پدرم را به زور به جنگ برده اند . *همه در جنگ آسیب دیده اند اما در همین داستان شما تلاشی برای نشان دادن عامل افروخته شدن جنگ نمی کنید . قصد من در این داستان این بوده تا نشان دهم که همه در این جنگ آسیب دیده اند . فکر کنیم این داستان ترجمه شود. مخاطب غیرایرانی با جنگی روبه رو است که به صورت خلق ...
+18 / انواع جن ها را بشناسید/ اسامی جن ها و آسیبی که به انسان میرسانند
خود در آورم به طوری که در هر محفلی که حضور داشتم عده ای از ارواح و جنود جن حاضر بودند و دستوراتی را که به آن ها می دادم اطاعت می کردند. در آن ایام در یکی از اتاق های طبقه فوقانی منزل پدرم در شهر تبریز زندگی می کردم در آن اتاق ظروف قدیمی زیادی وجود داشت از جمله دو عدد ظروف مرغی عتیقه شبیه به هم و بسیار گران قیمت که در دو طرف آینه قرار داشت. یک روز که از خانه خارج شده بودم ...
ترک تدریجی اعتیاد با درمان حمایتگر
....آرزو داشتم سایه ای را به دنبالم حس نکنم. تا اینکه یکی از همان شب ها توسط گشت پلیس، روانه بازداشتگاه شدم. بعد از آزادی پدرم مرا به زور کتک به یک مرکز اقامتی ترک اعتیاد برد. یک ماه آنجا بودم. اما چه شد؟ اولش شدم : سمیرا هستم 21ساله - یک مسافر ؛ بعد چی؟ دوباره شروع کردم. کمپ ها به هیچ دردی نمی خورند. بیشترشان به فکر جیب خودشان هستند. تا حالا 4بار بستری شده ام . بالاخره بعد از چند هفته ...
دختر ایرانی که ذهن مادر خود را می خواند +ویدئو
از مادرم دور هستم ،اگر اتفاقی برای او افتاده باشد با خبر می شوم. این دختر که چند درصد معلولیت دارد به طور حیرت انگیزی می تواند اعداد، کلمات و هر چیزی که از ذهن مادر خود می گذرد را متوجه شود. مادر “سارا”ی 12 ساله می گوید که وقتی در جلسه امتحان در کنار او بودم بدون هیچ گونه صحبتی می توانست هر چیزی که از ذهن من می گذرد را بنویسد. (3) مطالب مرتبط ...
72سال عاشقی با نقاره
. من نمی توانم از حرم و این خانه دل بکنم؛ سال هاست اینها به هم وصلند. سواد خواندن و نوشتن ندارم. 4 برادر و 2 خواهر داشتم. مادرم خانه داری می کرد و کار پدرم در آن زمان، ساختن زنجیر و افسار برای اسب ها بود. 72سال است که صبح و عصر در خدمت نقاره خانه غریب الغربا امام رضا(ع) هستم. هر روز نقاره می زنم؛ به غیر از ایام عزا در ماه های محرم و صفر و ایام شهادت ائمه اطهار(ع) که نقاره خانه تعطیل است. در روزهای ...
راز هولناک داماد لو رفت / عروس یک شبه ایدز گرفت و ..! + عکس
آمده بودند، معلوم شد که احضاریه به دست کاوه نرسیده و انگار او خانه پدری اش راهم ترک کرده است. با این حال قاضی به منشی دادگاه دستور داد وقت رسیدگی دیگری را برای ترنج و همسرش در نظر بگیرند. بعد هم از ترنج خواست به خانه برگردد، اما درست چند لحظه قبل از خروج ترنج، مادرش در را باز کرد و رو به قاضی گفت: واقعاً چرا آزمایش ایدز قبل از ازدواج را اجباری نمی کنند؟ حالا من باید چه کار کنم؟ و دختر جوان او را دلداری داد و گفت؛ غصه نخور مادرجان! همه چیز درست می شود... . ...
از تمیز کردن خانه های مردم تا رسیدن به شهرت ملی توسط قارنلی+تصاویر
گسسته شده است. اما درحال حاضر نسبت به قبل بهتر شده است. * به کردکوی علاقه دارید؟ من عاشق کردکوی هستم. در حال حاضر دارای بهترین شرایط برای زندگی در بهترین نقطه از تهران هستم اما هیچگاه از کردکوی جدا نخواهم شد. افتخار می کنم که در کردکوی در حیاطی گلی و خانه ای ساده در کنار پدر و مادر عزیزم زندگی می کنم. * حاضرید چه کاری برای مردم کردکوی انجام ...
پدر و پسری که برای شهادت از یکدیگر سبقت گرفتند
...> دفاع پرس: قبل از اینکه ماجرای جنگ سوریه پیش بیاید و برادر و پدر به سوریه بروند در ایران مشغول چه کاری بودند؟ جعفری: برادر درس می خواند و پدر کشاورزی می کرد. بعد از مدتی مهدی به کمک پدر رفت، بچه باهوشی بود، هرچه گفتیم درست را ادامه بده گفت باید کمک پدر باشم. به کارهای فنی علاقه داشت برای همین بعد از مدتی وارد کار موبایل شد، در خانه درس می خواند و به کارش می رسید. دفاع پرس ...
قاتل: راننده به پدرم فحش داد، او را کشتم!
فوت کند. همین باعث اختلاف من و مادرم شد و تنها زندگی می کردم. سابقه زندان داری؟ از خانه مادرم وسایلی سرقت شد و او به عنوان مظنون از من شکایت کرد، 13 روز زندان رفتم و بعد آزاد شدم. از شب جنایت بگو؟ من دو روز در مشهد بودم. آن روز راننده قرار شد با دریافت 50 هزار تومان مرا به تهران برساند. حسین 60 ساله هم سوار شد. آنها در کنار جاده مواد مصرف کردند و ...
دختر دنیای قانون و تبصره که وارد دنیای فرش شد!+عکس
تا در زمینه تخصصم کارم را در شمال ادامه بدهم، اما سهمم پاسکاری بین دانشگاه ها شد. قصه دادگستری ها هم به همین منوال بود و ناآشنایی و عدم استقبال از سابقه و تخصصم، عایدی جز افسردگی برایم نداشت. عادت به زندگی در کلانشهری مثل تهران و بیکاری دست به دست هم دادند تا افسردگی بر من غلبه کرد. دوران سختی بود و خانواده ام تمام تلاش خود را می کردند تا به این بیماری من خاتمه بدهند. مادرم یکی از افرادی بود که ...
از تبلیغ دین در مناطق محروم تا رجز خوانی در خرابات شام
...> بنده حسنعلی تقی پور، پدر میرزا محمود هستم و از سال 68 در مشهد سکونت دارم؛ میرزا محمود فرزندی بود که همیشه آرزوی داشتنش را داشتیم. کلید بهشت در گردن میرزا محمود در زمان جنگ در لشکر 25 کربلا حضور داشتم و فرزندم نیز راه انقلاب را ادامه داده است؛ زمانی که میرزا محمود هشت ساله بود، پلاک دوران جبهه و جنگ بنده را که کلید بهشت می دانستم، به گردنش می انداخت و می گفت من بسیجی هستم . ...
فرصتی برای زندگی کردن/ دخترانی که زندگیشان معجزه است
راه بروم و هر دو در کنار هم تلاش می کنیم تا زبان و گوش و دست و پای یکدیگر باشیم. وی با بیان اینکه پدر و مادرم با هم فامیل بوده و من تا 11 سالگی سالم بودم افزود: بعد از 11 سالگی نشانه های راشیتیسم در من بروز کرد و کم کم بدنم تغییر فرم داد و از 17 سالگی دچار معلولیت شدم. میترا که تا کلاس پنجم ابتدایی درس خوانده است از اوضاع روحی خود چنین گفت: اوایل که دچار معلولیت شدم کاملا ...
خشونت یا محافظت؟!
، زیر ذره بین هستند؛ درست است پدر و مادرم دختر و پسرشان را به یک اندازه دوست دارند، منکر این موضوع نیستم اما رفتارشان روی من کنترل بیشتری داشته؛ وقتی ساعت 8 شب به خانه می آیم حتما از من می پرسند کجا بوده ام اما برادرم تا هر ساعتی بیرون باشد برایشان مهم نیست؛ رفتار و تصمیمات من در نهایت باید از یک فیلتر بگذرد و منطق آن ها این است که من دختر هستم! البته فکر نکنید با خانواده ام مشکلی دارم این ها بسیار ...
اصفهان قدیم به روایت یک پدر
تلاش می کند تاریخ اصفهان را از زبان آدم هایش بازنمایی و روایت کند. در چهارمین شمارۀ قصه های اصفهان به سراغ فردی رفتم که هفتاد و یک سال است اصفهان را می شناسد و البته آشنایی ما با یکدیگر نیز به بیش از 35 سال قبل بازمی گردد و چه آشنایی نزدیکی است این آشنایی پدر و دختر...در این شماره از قصه های اصفهان، پدرم قصه می گوید. پدر، سخن را با زاینده رود آغاز کرد: من هیچ وقت زاینده رود را خشک ندیده ...
حاج احمد با شهادت بازنشسته شد
بهارستانه : اینکه می گوییم شهدا الگوی خوبی برای جامعه هستند، قرار نیست با انسان های خارق العاده ای رو به رو باشیم که هیچ اشتباهی مرتکب نشده اند. شهدا مثل همه ما، آدم هایی عادی بودند که مسیر کمال را طی کردند و در نهایت به شهادت دست یافتند. چند روز پیش که به منزل استاد خلبان شهید حاج احمد مایلی رفتم، در گفت و گو با خانواده اش با مردی آشنا شدم که پدر و همسری مهربان برای خانواده اش بود اما چون هیچ ...
کودکانی بلاتکلیف میان آنالار و آتالار/ همراه فرزندان طلاق در مرکز مهر خانواده تبریز
احوالپرسی از کارشان می پرسم: پدر یا مادری که به دلیل طلاق یا اختلاف با همسر خود، حضانت فرزندش را بر عهده دارد بنابر حکم دادگاه خانواده باید فرزند را برای ملاقات به این مرکز بیاورد. سلنا یکی از آن فرزندان طلاقی است که با مادرش زندگی می کند. اولین بار است که برای ملاقات با پدرش به مرکز آمده. به گفته مادرش قبل از این چند بار در کلانتری با پدرش ملاقات کرده، آنهم با دعوا و مرافعه. مادر با چهره ای ...
حکایت - علیرضا افتخاری - از - تاج - آواز ایران
عهدشکن بر سر میثاق آید / جان رفته است که در قالب مشتاق آید ؛ امروز سال مرگ بزرگ استادی است که گرچه به رسمِ روزگارِ خود کم تصنیف خوانده، همان هایی که خوانده اما همه خاطره انگیز است و ماندگار؛ خاطره هایی از جنس آتش دل (در دل آتش غم رخت تا که خانه کرد...) یا به اصفهان رو (به اصفهان رو، که تا بنگری بهشت ثانی...). امروز یادآور سیزده آذر ماه 1360 است؛ روزی که قلب مردی مرد و استادی استاد، هم در ...
حال و روز دختری که مادرش قاتل زنجیره ای است!
نشان داد. روی برخی از آن ها مکث می کرد. ازجمله روی تصویری از جنازه رحمت الله در کفن که چهره اش معلوم بود. منظره خوبی نبود. گول در مصاحبه ای با نیویورک تایمز در سال 2015، اعتراف کرد که او و رحمت الله باهم شوهرش را کشته اند. اما در صحبت با من همه چیز را انکار کرد: "همه چیز تقصیر رحمت الله بود. من به خاطر او اینجام. باید مرا اعدام کنند، مینا یک روز گریه می کند و بعد یادش می رود ...
بازگشت به ریشه های خودم را بهتر دانستم
کانادا و ایران این اتفاق هرگز عملی نشد. •همکاری شما با بهروز افخمی چگونه آغاز شد؟ به واسطه ی یک دوست با بهروز افخمی آشنا شدم که برای ساخت فیلمی زبان انگلیسی به کانادا آمده بود. وی شروع به ساختن فیلمی با عنوان "فراموش خانه" کرد که عنوان انگلیسی آن "بلک نویز" (صدای تیره) است. داستان این فیلم جذاب درباره ی روز نخست و آغاز علائم بیماری آلزایمر در یک پیرمرد هشتاد ساله انگلیسی است ...
دوازده هزار سکه مهریه که زوجی را به دادگاه کشاند
حرفی به خانواده ام نزنید تا روز عقد، خودم امضا می کنم. هنوز حرف های زن جوان تمام نشده بود که بهرام حرفش را برید و گفت: من عاشق نگار بودم. به خاطر اینکه مهریه 12 هزار سکه ای را امضا کرده بودم، پدر و مادرم طردم کردند و هیچ پولی نداشتم که زندگی ام را شروع کنم. از استخدام اداری هم خبری نبود. با این حال در رستوران ها و پیتزا فروشی ها کارگری کردم و حتی دو سال در حجره فرش فروشی مشغول پادویی شدم تا ...
ماجرای گزارشی که 13 سال قبل منتشر شد!
پدرم که سخت مرا می آزرد و حدود 15 سال داشتم که برای فرار از واقعیت ننگین زندگیم به مصرف مواد مخدر گرایش پیدا کردم و پس از مدتی هم که آلوده شدم دیگر به اندرزهای دیگران مبنی بر ترک مواد و استفاده نکردن آن کاملا بی اعتنا شدم و کمترین توجهی به آنچه می گفتند، نشان ندادم. ح.ن متولد سال 1353 بود و سه ماه دیگر 30 ساله می شد. از او پرسیدم که تا کنون هیچ گاه تصمیم به ازدواج نگرفته است؟ او با ...
رانندگی جوان ابرکوهی بدون دست! و آرزوی شرکت در مسابقات رالی +عکس
توانستن است در همان روزها برای من معنا شد و دانستم که بخواهم می توانم، پس با توکل به خدا و کمک اطرافیان به خصوص پدر و مادرم، شروع کردم. بااراده و پشتکار از پس زندگی برآمدم جوان ابرکوهی بیان کرد: اکنون نیز به جایی رسیده ام که آشنایان برای دیگران اراده و پشتکار مرا مثال می زنند و می گویند؛ هر جا در زندگی ناامید می شویم با دیدن تو که درس عبرتی برای ما هستی به زندگی امیدوار می شویم. ...
یک نکته از هزاران
....صنعت هوانوردی، صنعت بسیار خاص و خوب است و پرستیژ کاری بالایی دارد. اگر به اول برگردم، شاید مثل همان موقع استخدام سازمان هواپیمایی و بعد شرکت فرودگاه ها شوم. بهترین و بدترین خاطره شما در عرصه کاری چه بوده است؟ سال 82 ساعت 15 عصر زمانی که از محل کارم در فرودگاه آبادان می خواستم به منزل بروم، زمانی کهبه در خروجی نزدیک شدم، دیدم یک سرباز در حال گریه کردن و داد زدن است. او گفت که ...
تعهد پذیری و رابطه سالم عاطفی؛ راه علاج آسیب های خانوادگی
اصرار داشت با دختر باایمان و باحجابی ازدواج کنم که تا آخر عمر یار و یاورم باشد با همین معیارها هر دختری را که از همسایه و فامیل می شناخت به من پیشنهاد داد اما متاسفانه من تنها به دنبال یاری زیبا بودم. وی ادامه می دهد: مدتی گذشت و کسی که به دنبالش می گشتم را یک روز توی خیابان دیدم و در یک نگاه عاشقش شدم. تعقیبش کردم و خانه اش را پیدا کردم. ما زیر یک سقف رفتیم. همسرم زیبا بود اما نه باحجاب ...
در چاه طالبان
به سختی در مدارس ایرانی ثبت نام می کردند. به خاطر مشکل مالی نتوانستم درس بخوانم همان موقع که قرار شد من به مدرسه بروم، متوجه شدم که با دیگر هم کلاسی هایم فرق دارم. می دیدم که بچه های هم سن وسال من به مدرسه نزدیک خانه شان می روند و من مجبور بودم هر روز از درمانگاه سیلو به کوچه عباسقلی خان بروم. همیشه بچه های محله از من می پرسیدند چرا به مدرسه ما نمی آیی؟ روزی از پدر و مادرم ...
زندگی سخت قربانیان
دنیا آورد و سالم بود اما خودم خیلی اوضاعم بد بود، خونریزی مغزی کردم، یک ماه در خانه بستری بودم، به دلیل هپاتیت سی، پلاکتم پایین آمده بود، یک بار هم ریه ام آب آورد. هر ماه گوشه بیمارستان بستری می شدم. آخر سر هم همسرم از من جدا شد و رفت و ماجرای بیماری ام را به همه گفت. تا وقتی همسرتان باردار نشد، آزمایش ایدز ندادید؟ چرا، سال 78 دو بار در سازمان انتقال خون آزمایش دادم. حتی آزمایشم ...