سایر منابع:
سایر خبرها
اینجا همه چیز هست و هیچ چیز نیست/ زندگی طعم مرگ می دهد+فیلم و عکس
به گزارش خبرگزاری فارس از سنندج، ردپای سوژه، این بار ما را به مسیری می کشاند که انتهایش حاشیه ترین نقطه حاشیه شهر سنندج است. نخستین نشانه نشانی مان مسجد حضرت حمزه در محله اسلام آباد (تقتقان) از مناطق حاشیه شهر سنندج است، سربالایی تند و نفس گیری را بالا می رویم به دنبال اتاقی در دل تپه، چشمانمان را به هر سمت می گردانیم، اما جستجویمان بی نتیجه است. پسرکی در همان حوالی بلد ...
شجاعت پدر در بزرگ ترین تصمیم زندگی
شیرین کند. تصویر تلخی که اشک همه پزشکان و کادر درمانی را نیز جاری کرد. با خوشحالی و هیجان جعبه های شیرینی را در دست گرفت و وارد بخش مراقبت های ویژه بیمارستان شد. همان جایی که زینب بی صبرانه انتظار پدر را می کشید تا بعد از سال ها او را در آغوش بکشد. اما دست تقدیر او را برای همیشه برد. زینب مظلومانه بعد از سال ها تحمل درد و رنج پرکشید اما آخرین آرزویش را پدر برآورده کرد. گفته بود می خواهد ...
منتظر افشاگری بیشتر علیه مرد رفته از پاستور باشیم؟
سخنگوی شورای نگهبان را برانگیخت و عباسعلی کدخدایی را به واکنش واداشت. سخنگوی شورای نگهبان بلافاصله بعد از انتشار نامه احمدی نژاد در کانال تلگرامی اش از یک دیدار پرده برداشت. او نوشت سال 88 بعد از بالاگرفتن اعتراضات نسبت به انتخابات احمدی نژاد خواست به دیدنش بروم با مشورت دبیر محترم و در ساعت مقرر به دفتر ایشان رفتم. در دفتر با آقای الهام مواجه شدم. به شوخی گفتم معلوم شد موضوع چیست و کار ...
ما برای خودمان قلم نمی زنیم
سال پیش که به ایران آمده بودم سری به خانه زدم. همان اتاقی که در آن زندگی می کردم و همان طاقچه ای که از یازده سالگی آن طاقچه را تبدیل به کتابخانه کرده بودم بالای سرم یه چراغ نفتی تا نیمه های شب روشن بود و من هر کتابی را که به دستم می رسید تا نزدیکی های صبح می خواندم. کتاب های پلیسی مایک هامر .... امیر ارسلان، حمزه نامه، قصه های کودکان در روزنامه ها که فکر می کنم تعدادشان به صدها رسیده بود و مادرم ...
از حجره شماره 9 تا اتاق شماره 305
.... از اولین مغازه یک دوربین و فیلم بیست وچهارتایی و باتری خریدم به قیمت 9700 تومان از پول خرجی راه مرحمتی پدر و گلوله برگشتم هتل. از پذیرش شماره اتاقش را گرفتم؛ اتاق شماره 305. رفتم به سمت اتاقش، در زدم. متواضعانه در گشود. گفتم آمده ام یک عکس بگیریم. گفت بیا تو بنشین شعر بخوان. شعر خواندم و در کام های عمیق سیگار بیت های خوب را می گفت هووووم و بیت های بد را می گفت نه نچ. آخر شب هم چند تا عکس ...
ولایت فقیه بهترین نظام برای مردم است/ فقیه نظر سیاسی دارد/ آیت الله سیستانی عندالضروره در سیاست دخالت می ...
...، مبانی اصولی دارند و حرف نمی زنند مگر بر تفریع از همان اصولی که به آن معتقدند و غیر از این نمی گویند؛ این مساله به این شکل در بعضی حوزه های دیگر رعایت نمی شود و التقاطی است. آیا در مسائل روز در نجف نگاه اجتهادی وجود دارد؟ جواهری: بله! البته کسی که در جای خود نشسته و اطلاع ندارد در عالم چه می گذرد، فتاوای او فرق دارد نسبت به کسی که احاطه علمی به مسائل روز و رأی دارد حتی ...
عارف عاشق زندگی بود، مشتاق شهادت
دلم می خواهد باز هم ببینمت. از زیر قرآن رد شد و برگشت گفت: گر نگهدار من آن است که من می دانم/ شیشه را در بغل سنگ نگه می دارد . این جمله اش هر روز در ذهنم می پیچید. هر روز برایش صلوات می فرستادم و آیت الکرسی می خواندم. با اینکه همیشه بانشاط و روحیه بود ولی وقتی برگشت آن قدر نشاط روحی پیدا کرده بود که تا به حال او را این گونه ندیده بودم. دست و پاهایش تاول و پینه بسته بود ولی روحیه عجیبی ...
طنز/ بازگشته از گور
تا دو دقیقه ولش می کنی می خواد جوونه بزنه. با خودم گفتم: پاشو مرد! دنیا به تو نیاز داره. پاشو و به آدما خدمت کن! پاشو صنعت کشور بهت نیازمنده. دستم رو گذاشتم رو زانوم که بلند شم، یادم افتاد چند روز پیش به خاطر طرح تعدیل نیرو از کارخونه اخراج شدم. موقع تسویه حساب به رئیسم گفتم: من نیروی توانمندی هستم. شما به من نیاز دارید. صنعت کشور به من نیاز داره. هنوز حرفم تموم نشده بود که رئیس زبونش رو بین دو لبش ...
مرا با اعتیادم قضاوت نکن!
معتاد خیابانی را توصیف کند مگر گرفتار باشد؛ مگر وسط آتش بیاید؛ شما فکر می کنید خیلی خوشیم، کنار کوچه می خوابیم و پس مانده غذای این و آن را می خوریم و تا صب سگ لرز می زنیم و ... کیفمان کوک است . می گوید: من هم دلم می خواهد ترک کنم، مثل بقیه برم دنبال زندگی، زیر یک سقف بخوابم، کار داشته باشم و زندگی معمولی؛ اما هیچکس دست ما را نگرفته؛ می گویند معتادان را جمع کنید، مثل زباله، بعد هم رفتارشان ...
کوچه های شهر با نام شما چراغان می شود
خانه و فقط من متوجه این موضوع شدم نه اطرافیان! شاید باورش برایتان سخت باشد اما در همین عالم بیداری دیدم در اتاق ما باز شد و دو فرشته، سر بریده علی من را نشانم دادند. من چند بار صدا کردم علی، علی.. اصلاً دیگر همین طور مانده بودم، بغض کردم و هیچی نمی توانستم بگویم. چند دقیقه بعد دیگر آن فرشته ها که سر علی را در دست داشتند ندیدم. فردای آن روز دایی اش آمد گفت شماره ای از جایی که علی هست دارید؟ گفتم ...
حرمت لحظه ها را می شناسم
اطرافیان گفتند که دکتر گفته بود 3 روز دیگر بیشتر زنده نخواهم ماند و نهایتا اگر بدنم دوام بیاورد یک ماه، اما خب الان 3 سال است که از آن زمان گذشته. دکتر به خودتان این را گفت؟ نه، من دوباره شیمی درمانی را شروع کرده بودم و هر بار که می رفتم می دیدم بچه ها دور و برم می چرخند و کاملا حس می کردم که طور دیگری دارند با من برخورد می کنند. دکتر شیمی درمانی همان موقع گفته بود که نمی تواند به من ...
کاش یکی به دادمان برسد
مریم سمیع زادگان نویسنده امروز دو بار این جمله را شنیدم: کاش یکی به دادمان برسد. اولی اهل بانه بود. کوتاه و عضلانی، بیشتر شبیه کشتی گیرهای مازندرانی بود تا شاگرد مکانیک تعمیرگاهی در جنوب تهران. صورت آفتاب سوخته و ته ریش داشت، سن و سالش خیلی قابل حدس نبود. خودش می گفت 34 سال از خدا عمر گرفته. می گفت پنج سر نان خور، چشم به دستان او دارند؛ پدر و مادر پیر و زن و دو فرزندش. پرسیدم: سختتان ...
رضا یزدانی: راکِ ایرانی، فقط کاوه یغمایی !
.... آیا خودت از این روند راضی هستی و اگر به عقب برگردیم آیا تصمیم اشتباهی داشته ای که بخواهی آن را انجام ندهی؟ چند روز پیش یکی از بچه ها چندتا از این صفحه های گرامافون را زده بود که من به دیوار می زدم. ده آلبوم و یک آلبوم تصویری بود و من همینطور نشسته بودم و نگاه می کردم و پیش خودم می گفتم این زندگی من در 18 سال است. از شهر دل و حضرت مولانا شروع شد و به آلبوم دهم رسید. خداراشکر خیلی راضی هستم ...
روایتی از داغ دل فرزندان شهید مدافع حرم
...... (سکوت می کند) دو روز قبل از شهادت فرزند شهید که چهار ساله بود و طبقه پایین خانه ما زندگی می کنند، عصر جمعه در راه پله ها بود که گفت باباجون... (اشک امانش نمی دهد...) دلم برای بابا حمید تنگ شده... (صدای گریه پدر شهید بلندتر می شود انگار او هم تاب صحبت درباره فرزندان کوچک شهید و روایت دلتنگیشان را ندارد) گفتم بابا حمید میاد و می بینیمش، گفت قول می دهی؟ گفتم بله... آرام شد و آن روز من با نوه ام ...
با خواندن این مطلب قدرت رسانه را بهتر لمس کنید
مشغول کردم تا استاد چیزی نگوید اما متوجه شدم ایشان مستقیم مرا نگاه می کند و از دستم عصبانی است. زمانی که سرم را بالا آوردم ایشان با تحیر و عصبانیت گفتند آقای خجسته این چه وقت آمدن است. دست و پایم لرزید، کلاس ساکت بود و من با شیرین زبانی گفتم استاد من کلاس و شما را خیلی دوست دارم و حتی اگر به دقیقه آخر هم برسم خودم را به آن می رسانم. او با بیان اینکه انسانیت از ویژگی های دکتر ساروخانی است ...
جاودانگی در خاطرات یک ملت
دکتر مصدق در اراک عوض کرد. قلعه در محاصره مأموران پیش از آنکه او به تبعیدگاه ابدی خود برسد، مأموران شاه قلعه را محاصره کرده بودند. به مصدق گفته بودند حق ندارد با مردم ارتباط داشته باشد؛ نباید به نامه ها جواب بدهد و نمی تواند بدون اسکورت نظامی قلعه را ترک کند؛ اما او در همان حال که می کوشید بهانه به دست کسی ندهد، آدمی نبود که در برابر چنین محدودیت هایی تسلیم شود. نقل است که یک بار ...
حکایت زندگی، پشت نقاب اعتیاد میراث خمار
نتوانست آنها را از خواب بیدار کند.اما چقدر تکان دهنده بود حرف های معتادی که به سختی روی پایش ایستاده بود و میگفت شما الان مرا قضاوت نکنید. برگردید به 40 سال قبل یا بگذارید ترک کنم و آن موقع قضاوتم کنید او نمی دانست که در افکار ما چه می گذرد ما قصد قضاوتش را نداشتیم، فقط غبطه می خوردیم از اینکه چرا کسی به فکر معتادان شهرمان نیست همان ها که یک روز قرار بود عصای دست پدر و مادرشان شوند اما حالا در ...
یک خانواده جانباز متفاوت!
فرصت دست داد که ماحصل آن را در ذیل می خوانید: فاش نیوز: لطفاً خودتان را بیشتر معرفی بفرمایید و اینکه نخاعی شدنتان چگونه اتفاق افتاد؟ - من فریبا شیخعلی متولد 1350 دانش آموز کلاس دوم دبیرستان بودم که بر اثر حمله هوایی رژیم صدام به شهرستان نهاوند، پدرم و خیلی از فامیل هایمان به شهادت رسیدند و خودم هم از ناحیه نخاع آسیب دیدم. با شهادت پدر می توان گفت نظم خانواده ما به ...
نیمه پنهان ماه اقلیم بانو
، دلم به حال همسرم هم می سوخت. در نبود من تمام کارهای خانه را انجام می داد. کار و کاسبی را رها کرده بود. دست از زندگی شسته بود و مشغول بچه داری بود... با حالِ خرابم، برای عمل جراحی به تهران برگشتم، هیچ کس را نداشتم، به اتاق عمل رفتم، قبل از آن به پرستارها و هم اتاقی هایم گفتم شما را به خدا اگر زنده ماندم مراقب من باشید؛ من هیچ کس را اینجا ندارم. در آن عمل جراحی، گوشت پاهایم را به فکم پیوند ...
وقتی حس تکلیف مرزهای قومیتی را درهم می شکند/عشق به ولایت؛ ویژگی شهید خاوری
پای رضا انجام شد، ادامه داد: با همان پای مجروحش دوباره به سوریه برگشت، حدودا شش بار به سوریه رفت، محمدرضا را به امام رضا(ع) سپرده بودم، هر وقت می آمد دو هفته ای می ماند، بار آخری که آمد، برایش به خواستگاری رفتیم و قرار بود بعد از محرم و صفر عقدشان کنیم. این مادر شهید ادامه داد: یک هفته ای از آمدنش می گذشت که گفت: باید به سوریه برگردم ، 18 فروردین 93 بود که در قالب کاروان زیارتی به ...
هنوز هم دلتنگی هایم را برای وحید پیامک می کنم/ حتی ذره ای از رفتن همسرم به سوریه پشیمان نیستم
! تحملش را ندارم صبر کنم و واقعا هم حس کردم که خداوند چه صبری در دلم نهاد. به آقا وحید می گفتم: من رفیق نیمه راه نشدم! تا آخر با تو بودم. تو هم مرا دعا کن عاقبت به خیر شوم و به یاد قولی که به من داده ای باش. آناج: به نظرتان کدام عمل آقا وحید فرهنگی منجر شد به فیض شهادت نائل آیند؟ آقا وحید همه ی کارهایشان را محض رضای خدا انجام می دادند . هرگز در هیچ کاری منیت نداشتند ...
بازاریابی برای خیانت و جنایت
مقتول را در آوردیم. بنزین پاشیده و جسد او را سوزاندیم و در همان کانال انداختیم. بعد هم برگشتیم و ماجرا را به همسر مقتول اطلاع دادیم. حرف پایانی؟ من اشتباه کردم و به خاطر اعتماد به یک زن با او همکاری کردم که پدری کشته شود و فرزندی داغ پدر ببیند. همسر مقتول قاتل است او شوهرش را کشت و ما با او در انتقال جسد و به آتش کشیدن پیکر مقتول همدستی کردیم. دلم برای خانواده ام تنگ شده است. زن مقتول با اعتراف های دروغین می خواهد طناب دار را به گردن من بیندازد. من چیزی برای از دست دادن ندارم. او قاتل است و فریبم داد. 230 چاپ مطلب ...
اشتغال زنان و تأثیر آن بر تربیت
هنوز ;می پیچدم به گوش دل و جان شبانه روز ;دستی به مهد طفل و به دست دگر نهان ;مادر ببین به عرش خدا می دهی تکان ;موسیقی بهشت همانا صدای توست ;گوش دلم به زمزمه لای لای توست ;آن شیرخوار کو به سرش نیست مادری ;زان دل خراش تر، به خدا نیست منظری ;ما را عواطف این همه از شیر مادر است ;این رقتی که در دل و شوری که در سر است ;در طفلی آنچه دیده بشر مهر مادری ;تحویل می دهد به بزرگی ...
نکاتی پیرامون زندگانی حضرت ام البنین (س)
روحیات و حالات دخترانشان آگاه هستند و مصلحت آنان را بیشتر میدانند. خواب حضرت ام البنین (س) وی ادامه می دهد : وقتی پدر ام البنین نزد همسر و دخترش برگشت ، دید همسرش موهای ام البنین را شانه می زند و او از خوابی که شب گذشته دیده بود برای مادر سخن می گوید : مادر خواب دیدم که در باغ سرسبز و پر درختی نشسته ام ، نهرهای روان و میوه های فراوان در آنجا وجود داشت. ماه و ستارگان می درخشیدند و من به ...
هنوز هم دلتنگی هایم را برای وحید پیامک می کنم/ حتی ذره ای از رفتن همسرم به سوریه پشیمان نیستم
آن عزیزان تقرب جسته بودم و آنقدر حس و حال معنوی شیرینی داشتم که همیشه به آقا وحید می گفتم: دلم برای آن روزهایم تنگ شده است.خود آقا وحید و حتی مادرشان هم می گفتند که بسیار به حضرت زهرا (س) متوسل شده بودند. وقتی می گوییم متوسل می شدیم شاید بنظر برسد برای سرگرفتن ازدواج متوسل می شدیم. ولی اینطور نبود. از خدا خیر و صلاح می خواستیم و همه ی دعاهایمان این بود که هرطور خداوند صلاح می داند ...
دیدار و گفت وگو با نویسنده 500 کتاب خطی
با مش حسن بنشینم. آدرس تقاطع خیابان جنت آباد-خیابان لاله شرقی را نشان می داد، ما به راه افتادیم و سر ساعت 15 به محل قرار رسیدیم. به پلاک مورد نظر که نزدیک شدیم مردی 50 ساله با سبیل های پرپشت و لباس و کلاه محلی جلوی در ایستاده بود و به محض آنکه چشمان ما روی پلاک در خانه قفل شد به سمت ما آمد و باصدای بلند احوال پرسی گرمی با ما داشت. در معادلاتم دچار مشکل شده بودم؛ چراکه انتظار همچنین چهره ...