سایر منابع:
سایر خبرها
از ادعای باورنکردنی مالک خونه به خونه تا انتخاب مهم ترین اتفاق فصل هفدهم
ایجاد تشنج شد متاسف هستم. گزیده اظهارات سعید فتاحی رئیس کمیته مسابقات سازمان لیگ: من به عنوان ناظر ویژه در این بازی حضور داشتم. محمودی داشت تماشاگران خونه به خونه را تحریک می کرد تا جو ورزشگاه را متشنج کند. محمودی اول گفت: با دست به صورت من کوبیده، بعد گفته با مشت زده، بعد گفت: با کلّه زده، گفتم همین طور پیش برود احتمالا تا شب به قتل می رسد! ...
بلای هولناکی که جوان 29 ساله مشهدی سر زن عمویش آورد
کیفرخواست قصاص برای پرونده متهم سابقه داری که حین سرقت طلا، زن عموی سالخورده اش را کشته بود، پس از شش ماه صادر شد و برای رأی نهایی در اختیار دادگاه کیفری مشهد قرار گرفت. ماجرای این پرونده جنایی از عصر روز هفدهم آبان ماه سال گذشته شروع شد. مردی جوان برای جویا شدن احوال مادر هشتاد ساله اش به خانه وی در بلوار کوهسنگی رفت اما عدم پاسخ گویی مادر پیرش او را واداشت تا هر طور شده درِ خانه را ...
ماجرای زنی که شغلش پرورش شتر است
شتر بود. وقتی پدرم فوت کرد، برادرهایم شترها را فروختند و هرچه شتر داشتیم تمام شد، بعد از مدتی مادرم و خانواده با وام و باقی مانده ارث و میراث پدرم چند شتر خریدند و برادرهایم هم شتر خریدند و من شدم کارگر آنها... بعد با خنده می گوید: البته کارگر بی جیره و مواجب. آن قدر عاشق شتر بودم که فقط می خواستم کنار شترها باشم، این کارگری کردن تا ازدواج من طول کشید، شوهرم می دانست چقدر به شتر علاقه دارم، به او ...
فیلم های تلویزیون در نیمه شعبان و تعطیلات آخر هفته
از شکست در رقابت شنای منطقه ای و از دست دادن بورس تحصیلی، فرزندی غیر قابل تحمل برای خانواده اش شده و برای بار چندم به جرم دزدی از فروشگاه دستگیر می شود. در و مادر اندی تصمیم می گیرند او و برادر کوچکش، مارک را برای دیدن عمو ترنت به جزیره ای در حوالی شهرشان بفرستند. اندی و مارک هیچ گاه اسم عمو ترنت و جزیره را نشنیده اند و همین موضوع باعث عصبانیت اندی و هیجان زده بودن مارک می شود. اندی و مارک به محض ...
شرور سابقه دار ساختمان 8 واحدی را به آتش کشید!
رد چاقو؛ خط های کج و معوجی از رد چاقو که گوشت اضافه آورده اند؛ صورتش به پسرهای 24 ساله نمی خورد؛ به قول خودش از همان بِی بِی فیس هاست. روی بازوی هر دو دستش هم خال کوبیده به دنیا آمدم، دنیا ندیدم . خودش می گوید این جمله تکانش داده؛ وقتی در زندان بوده همان نوشته را روی بدن یکی از هم بندی هایش دیده و همانجا دست به کار شده و خالش را کوبیده؛ بدخط و زمخت...توی حیاط پلیس امنیت تهران، حدود 200 نفر از اراذل ...
گفتگوی خبرنگار جنایی با قاتل بی رحم دانش آموز 10 ساله مشهدی + عکس
چاقو دسته سفیدی داشت که برای میوه خوری از خانه پدرم برداشته بودم تا داخل خودرو میوه بخورم! هنگام قتل تنها بودی؟ بله! کسی همراهم نبود. در مسیر تردد به جایگاه سوخت هم رفتی؟ نه! من روز قبل از این حادثه Incident در جایگاه سی ان جی کوی امیر سوخت گیری کردم. چون پرایدم دوگانه سوز است. زمانی که کودک را کتک می زدی، چیزی نگفت؟ فقط تقاضای کمک می کرد تا دیگران به او کمک کنند. بعد از آن که پیکر بی جان کودک بی گناه را رها کردی، کجا رفتی؟ به منزل پدرم بازگشتم و آن جا بودم تا این که در خواب توسط کارآگاهان اداره جنایی پلیس Police آگاهی دستگیر شدم. ...
پنج روایت از پنجره ها با غلط های دیکته ای
...، توی مسابقه ای تلویزیونی طرح شده بود. بعضی وقت ها دلم به حال سگ ها می سوزد، ولی نصف شب وقتی تماشایشان می کنم، می بینم خوب با مادرشان دنبال بازی می کنند. بچه ها خیلی زرنگ اند. با کوچک ترین صدای ماشین توی بلوار، پشت درختان قایم می شوند. با خودم فکر می کنم اگر خانه ی ما دیوار نداشت، دیوارهای خانه در نداشت و اتاقمان پنجره نداشت، سگ های بیدار نصف شب با ما چه کار می کردند؟ ...
داستان تلخ زندگی دختر 18 ساله /از ترس مادرم و با پسر جوانی که از قبل با هم آشنا شده بودیم فرار کردم
به گزارش نامه نیوز ، این دختر 18 ساله دربیان داستان تلخ زندگی خود گفت: سال ها قبل پدرم در اثررابطه مخفیانه با زنی فاسد که از اقوام ما بود به مواد مخدرمعتاد شد. مادرم با اطلاع از این موضوع سرو صدا راه انداخت و با کمک دو برادرشوهرش ، پدرم را از آن زن جدا کرد. آنها سپس دست به کار شدند تا پدرم را ترک اعتیاد بدهند و حتی چند بار نیز او را تحت نظر پزشک قرار دادند اما نتیجه ای نگرفتند ما روزهای بسیار ...
رویا با شاگرد پدرش ارتباط پنهانی داشت! / وقتی پدرم فهمید!
در تصمیم برای فرار Escape از خانه، او را همراهی کنم این گونه بود که من و برات با فرار از خانه پدرم را مجبور کردیم با ازدواج ما موافقت کند اما هنوز چند ماه از این عشق دیوانه وار نگذشته بود که آرام آرام چشمانم باز شد و توانستم عیب هایی که پدرم به او نسبت می داد را ببینم. همسرم دیروقت به خانه باز می گشت و با زنان دیگری ارتباط داشت. حتی مدتی بعد متوجه اعتیادش شدم ولی نمی توانستم به خانواده ام چیزی ...
اینیستا: فوتبال فقط گل نیست / فوئنته آلبیا مخفیگاه من است
تشخیص عملکرد تو وجود دارد؟ - این یک موضوع حسی است. همه بازیکنان جهان می دانند که خوب بوده اند یا نه. مثلا من زمانی با رضایت به خانه می روم که یک پاس ساده را از دست نداده باشم. یا اگر توانسته باشم حریف مستقیمم را به دردسر بیاندازم، هرچند این موارد در ستون اعداد دیده نمی شود. ولی اگر چند پاس را خراب کنم یا دریبلم خراب شود، ساعت ها ذهنم به هم می ریزد. خیلی ها می گویند که کلاس ...
زن تهرانی برای گرفتن طلاق قاضی پرونده را فریب داد!
به خواسته اش پاسخ دهم. او خواسته ام را پذیرفت و بعد از چند ماه آشنایی به خواسته اش پاسخ مثبت دادم و همراه خانواده به خواستگاری ام آمد. وی اضافه کرد: بعد از خواستگاری و مراسم عقد به خانه بخت رفتیم. گمان می کردیم خوشبخت ترین زوج روی زمین هستیم. هیچ وقت فکر نمی کردم آن همه عشق به نفرت تبدیل شود. دو سال اول شرایط خیلی خوب پیش رفت و هیچ مشکلی نداشتیم تا این که کم کم دخالت های بی مورد خانواده ...
کفتگوی تکاندهنده با ناهید 14 ساله: در حالت خماری همه چیزم را به دوست پسرم باختم!
متوسطه اول این کار رو می کنن توی مدرسه ما خیلی ها مثل من شدن. چند روز پیش رفته بودم بازار Store دیدم یکی از دوستام همینجوری دم بازار می چرخه. ازش پرسیدم چیکار می کنی گفت از خونه فرار کردم یا الان با چند تا از بچه ها حرف می زنم فهمیدم نرگس و مریم فراری شدن از خونه.اصلاً معلوم نیست کجا هستن. اینها را می گوید و گریه می کند. به حال خودش و رفقایش که روزی سر کلاس درس بی هوا می خندیدند و شیطنت ...
امسال از نمایشگاه کتاب چه کتاب هایی برای فرزندانمان بخریم؟
کتاب پستی از یک وبلاگ است. وبلاگ درنا، دختر جوانی که با خواندن یک دفترچه خاطرات قدیمی تصمیم می گیرد داستانی را درباره زال و عشق قدیمی او در وبلاگش منتشر کند و نظرات خوانندگان را بداند. درنا به گذشته زال برمی گردد و داستان او و فریبا را روایت می کند؛ پسر نوجوانی که خانواده ای ندارد و در یک پرنده فروشی کار می کند. کلیدی که سال ها دست زال ماند چون فکر می کرد یک روز فریبا و خانواده اش برمی گردند و کلید ...
احتمال صدور حکم سنگسار برای داعشی ها در ایران
که باید ببندی. اگر نمی بستم می گفتند می خواهی فرار کنی. قاضی صلواتی: خیر شما چون عضو داعش بوده اید جلیقه را بستی. انگیزه ات چه بود؟ س.م گفت: هرکس می خواهد بیرون برود باید ببندد. حتی برای نان گرفتن باید می ّبستیم. قاضی صلواتی :در زمان فرار از خانه که دیگر امیر نبود چرا بستی؟ متهم: من نبسته بودم. در داخل پلاستیک همراهم بود. اول می خواستم در آب بیندازم بعد ...
جان کودکان اولویت نمایندگان نیست
چکش نامادری سنگدلی است که قرار بود روزی نقش مادر این کودکان را ایفا کند. فاطمه، دختر بزرگ تر که هنوز از مرور خاطرات گذشته، وحشت دارد با ترس و نگرانی در مورد حوادث تلخ گذشته حرف می زند، زخم های روی دست ها و پاهای خود را نشان می دهد و وقتی از او پرسیده می شود که دوست داری به مدرسه بروی، در جواب می گوید: نه، می ترسم ما را ببرند. ستایش قریشی، دختر6 ساله افغانی که برای خرید بستنی از ...
روایتی مستند از آنچه بر سر یک مادر پیر و فرزند مستاصل او آمد
متاسفانه او را به خانه برگردانم! اما متاسفانه همان طور که پیش بینی می کردم بازگشت به خانه از خانه ی سالمندان اصلا با روحیه ی او سازگار نبود و برگشت به خانه به مادرم اصلا نساخت و بیشتر از سه روز طول نکشید که روی تخت دراز کشید و دیگر نتوانست از روی تخت بلند شود. در هفته های اول چند بار تا مرز مرگ پیش رفت و من هر بار با غمی بزرگ و وحشت از دست دادن مادرم کاملا کلافه بودم ولی خوشبختانه برگشت و ...
معدن کارانی که رفتند؛ یتیمانی که ماندند
. معصومه امسال برخلاف سال های گذشته صندوق صدقه خانه اش را باز نکرد تا برای خانه نان بخرد. امسال کسی به سکه های 200 تومانی که معصومه هر روز به صندوق می انداخت، دست نزد. همه چیز به موقع رسید؛ هم حقوق، هم کارت های هدیه ولی ابراهیم به خانه نرسید. نیمه اسفند گذشته یک روز زهرا از مدرسه آمد و پیراهن نیمدارش را نشان داد. سر آستینش ریش ریش شده بود. به معصومه گفت: مادر امسال هم کیف می خواهم، هم روپوش مدرسه ...
شکنجه کودک 5 ماهه توسط والدین/ بعد از طلاق مادرم، فهمیدم پدرم درباره خیانت او درست می گفت/ قاتل: کشتن ...
خیانت می کنی؟!" دلم برای مادرهمیشه مظلومم می سوخت. بنده خدا در حال کتک خوردن و گریه کنان می گفت:"اشتباه می کنی مرد! خیانت کدومه؟ تو خیالاتی شده ای. من همواره عاشق تو و دخترمون بوده و بسیار زندگی مشترک مون رو دوست دارم!" پدرم با شنیدن این سخن مادرم کمی آرامتر شده و چند روزی زندگی مان رنگ مهر و محبّت به خود می گرفت تا این که بار دیگرهمه چیز از نو آغاز می شد. چون پدرم چند باری مادرم ...
طرفدار القاعده چطور داعشی شد؟
پول نقد، 598دلار و شناسنامه جعلی اینها تجهیزاتی بود که هنگام دستگیری س.م از او کشف شد. متهم در دفاعیاتش درباره به تن کردن جلیقه انفجاری گفت: بعد از اینکه فهمیدم در مجلس عملیات شده همه وسایلی را که در خانه داشتم جمع کردم و می خواستم به عراق فرار کنم. همه وسایل را با خودم برداشته بودم و جلیقه انفجاری را هم به تن داشتم اما چند روز بعد بود که مأموران دستگیرم کردند. آخرین دفاع ...
"حی تنک"، یک حلبی آباد از دهه 60 در حاشیه اهواز (+عکس)
راهنما می گوید که بعضی خانه ها را آب برده. او جلوی خانه ای به آثار سیلاب چند روز گذشته اشاره می کند و اینکه باران بهاری اهواز حسابی از خجالت اتاق های این خانه 70 متری درآمده است. راهروی ورودی به حیاط کاملا گل آلود است. اهالی بعد از باران با چکمه وارد خانه شدند و کمک کردند تا آب را کمی تخلیه کنند و بتوانند از راهرو رد شوند. ردپای نم روی آجرهای قدیمی نشان می دهد که آب حدود نیم متر بالا ...
شب های خاموش میهمانسراهای راه آهن
ولی دیگر از توریست ها خبری نیست. سال های گذشته عرب های خوزستان و عراقی ها می آمدن ولی حالا هیچی. از او دلیل کسادی بازار را می پرسم و او می گوید: قبل ترها مسافرهای داخلی می آمدن اینجا بلیت تهیه می کردن و مجبور بودند چند روز بمانند تا سوار قطار شوند. این مدت معطلی را می رفتند میهمانسرا و از رستوران استفاده می کردند. وقتی میهانسراها باز باشد بقیه هم رزق و روزیشان می آید. ولی الان همه از ...
متهم: دوستم را نکشتم، اعترافم دروغ بود
برای رسیدگی به شعبه 8 دادگاه کیفری استان تهران فرستاده شد. روز گذشته در جلسه محاکمه ابتدا نماینده دادستان در جایگاه حاضر شد و درخواست مجازات متهمان را کرد و سپس چند شاکی که به خاطر سرقت منازلشان شکایت داشتند گفته های خود را مطرح کردند. در ادامه مادر مقتول در جایگاه قرار گرفت. او برای متهمان به قتل فرزندش درخواست قصاص کرد و گفت: سال 92 یک روز حدود ساعت چهار و نیم صبح بود که یکی از دوستان ...
نگین حماسه
. همه ماسک به صورت داشتند. در این حال متوجه شدم یکی از بچه ها ماسک ندارد و حسن شفیع زاده پیش از همه ماسکش را درآورد و به او داد. من که متوجه شده بودم با اشاره پرسیدم: پس ماسک شما کو؟گفت: تو کاری به این کارها نداشته باش! ماسک را از صورتم برداشته، گفتم: شما بزنید وگرنه من هم نمی زنم! قبول نکرد و متواضعانه به من فهماند که خودت بزن و نگران من هم نباش. با رفتارش درس دیگری از ایثار و خودگذشتگی ...
این وکیل، آزادی را به زندانیان هدیه می دهد
زندانی زن را بگیریم، همراه با همسرم به سراغ بچه ها رفتیم. آن ها با آدرسی که مادر بچه ها داده بود راهی منطقه ای محروم در مشهد شده و به خانه مورد نظر رسیدند. چند بار سعی کردند وارد خانه شوند اما صاحبخانه آن ها را راه نداد. همسرم برای نجات بچه ها مجبور شد با راضی کردن صاحبخانه وارد آن جا شود. بچه ها در شرایط بدی بودند. روی دست و پاهایشان آثار سوختگی به چشم می خورد و با دیدن ما به گریه افتادند ...
عطای اروپا را به لقای سوریه بخشیدم/شیعه بکشید تا به اعلی علیین بروید!
به خانمم هم رفتنم را اطلاع ندادم چون می دانستم مخالفت خواهد کرد. به من گفته بودند در پادگان می شود هفته ای یک بار به خانه زنگ زد، بنابراین گفتم هفته ای یک بار به خانواده زنگ می زنم و حالشان را می پرسم، اما وقتی رفتیم به پادگان آموزشی، گوشی ها را به خاطر امنیت جمع کردند. 25 روز از رفتنم گذشت بدون هیچ تماسی، در این مدت خانواده خیلی با من تماس می گرفتند و نگران شده بودند. پای پرواز اجازه دادند هر کس ...
آدم ربایی برای ازدواج
جوانی به نام بهمن در اینستاگرام آشنا شد، اما این پسر چندی بعد به من هم پیشنهاد دوستی داد. خیلی ناراحت شدم تا اینکه متوجه شدم ارتباط دوستی اش را با خواهرم تمام کرده است. شیوا ادامه داد: بعد از مدتی پیام های بهمن در اینستاگرام و تلگرام به من شروع شد. هر بار به بهانه ای با من ارتباط برقرار می کرد و من تمام تلاشم را می کردم که به این پیام ها خاتمه دهم اما او دست بردار نبود. شماره او را ...
همه چیز درباره ایتا از زبان مدیرعامل این پیام رسان
مخاطب وارد ایتا شد. البته هر زمان که یکی از مسئولان درباره فیلترینگ تلگرام صحبت می کند، این اتفاق رخ می دهد و مردم به سمت پیام رسان های ایرانی می آیند. روزی که دفتر اطلاع رسانی مقام معظم رهبری کانال رسمی این دفتر را در تلگرام تعطیل کرد، در روز اول ورودی ما نزدیک به 200 هزار نفر اضافه شد. برخی مواقع کندی هم احساس شده است. این طبیعی است و تنها در پیام رسان داخلی چنین نیست؛ بلکه در تلگرام ...
بیرجند| حکایت شهیدی که لباس نو بر تن نمی کرد تا دوستانش حسرت نخورند
می گرفتم و این بار قرار بود با خانواده شهدای نیروی انتظامی مصاحبه بگیرم سعی کردم،اطلاعاتی در مورد آن شهید به دست آورم. روز ملاقات فرا می رسد، به ساعتم نگاه می کنم کم کم وقت رفتن به خانه شهید است کاغذ و قلم را برمی دارم و به سمت خیابان غفاری بلوار شهید ناصری راه می افتم. به خانه شهید که می رسیم مادر شهید به استقبال ما آمده و با سلام و خوش آمدگویی ما را به داخل خانه راهنمایی می ...
جماعت مسافرکش ها!
سیستم شده پانزده نفر. الکی درخواست سفر دادم. آلارم گوشی چند نفر به صدا درآمد. دیدم مثل گله گرگ های گرسنه، همه دست ها رفت سمت گوشی. ناامید از صاحب آژانس که خودش سردسته خائنان بود از آژانس زدم بیرون. کار که نداشتم، این شد سرگرمی ام تا ببینم هر جا چند نفر کمین کرده اند تا مسافر سوار کنند. اول رفتم قصابی محل. دیدم چهار نفر راننده توی سیستم هست اما سه نفر آن جا هستند. یک بسته جگر مرغ خریدم و داشتم ...
فلکه اول
اینجای مغز یه تیکه مغز اضافی وجود داره که اصلا به درد نمی خوره و باید از بین بره، این جا محل تعصب های الکیه! خیلی دیر شده بود. بابا با یک دست محکم من را گرفته بود و اصلا نمی توانستم فرار کنم. در عرض چند ثانیه جراحی مغزم را به اتمام رسانده بود، طوری داد زدم که طرفدارهای نساجی مازندران هم ریختند توی خانه، بابا انگشتر را نشان شان داد و همگی متواری شدند، از آن روز به بعد عاشق تیم ملی شدم. ...