سایر منابع:
سایر خبرها
هر وقت شیشه مصرف می کردم و حالم خوب بود تصمیم می گرفتم... + عکس
؟ عقده داشتم از زنان. چرا ؟ من بچه بالای شهرم و وضع مالی پدرم خوب است. چند سال قبل در مهمانی یکی از دوستانم شرکت کردم و با دختر جوانی به نام الهه آشنا شدم. من عاشق او شدم و تصمیم داشتم با او ازدواج کنم. او هم مدعی بود عاشق من است، اما مرا معتاد به شیشه کرد. مدتی بعد به خاطر اعتیاد به شیشه سرقت کردم و به زندان افتادم. وقتی از زندان آزاد شدم، فهمیدم او به من خیانت کرده و ...
امید که دوست شوهرم بود به من پیشنهاد داد تا از شوهرم جدا شوم و به عقد او درآیم
برایم فراهم می کند. می گفت: تو جوانی و زیبا و حیف است که همسر این مرد معتاد باشی و زندگی ات را با او تباه کنی! من که در یک خانواده فقیر بزرگ شده بودم و از زندگی با همسر بی پولم راضی نبودم به امید رسیدن به زندگی رویایی و پر از آرامش از پیشنهادش استقبال کردم. رفتارهای همسرم را نمی توانستم تحمل کنم. پسر دو ساله ام را گذاشتم و از او جدا شدم و به عقد امید درآمدم اما چیزی از ازدواج ما نگذشت که رفتار او هم ...
تازه بچه دار شده بودیم که فهمیدم همسرم با خواستگار خواهرش در ارتباط است
که تو خانه مادرت بودی حمید هم آنجا بوده؟ همسرم قیافه حق به جانبی گرفت و گفت: تو به من شک داری؟؟؟ سر همین موضوع باهم مشاجره کردیم و بعد او قهر کرد و رفت خانه مادرش. بعد از سه هفته با واسطه بزرگتر ها او را به خانه بازگرداندنم. همان روز درحالی که او داشت خانه را جارو می کشید متوجه شدم فرد ناشناسی به تلفن او زنگ زده و بعد هم پیامک داد..... وقتی از او سؤال کردم او جواب درستی نداد. خیلی عصبانی شدم وبعد ...
پدرم مرا با گریه راهی خانه ناصر کرد و حالا مرا از یاد برده و...
نازنین 38 ساله که حالا به جرم حمل مواد مخدر زندگی اش را پشت میله های زندان می گذراند داستان زندگی خود را این گونه تعریف کرد. چهار فرزند دارم و به جرم نگهداری شیشه ای که متعلق به شوهرم بود، زندانی شدم.15 ساله بودم که به اجبار با پسر همسایه ام ازدواج کردم. دو خواهر و سه برادر ناتنی دارم که از ازدواج دوم پدرم به دنیا آمده اند. تمام بدبختی من از وقتی که هشت ساله بودم و زمانی که مادرم از پدرم طلاق ...
همه چیز از آن جا شروع شد که پسرم پای شیرزاد را به منزلمان باز کرد
این ها بخشی از اظهارات زن جوانی است که مدعی بود پسری با همدستی مادرش، دختر نوجوان او را از 19 روز قبل در مکان نامعلومی مخفی کرده اند. این زن جوان درباره چگونگی وقوع این ماجرای تاسف بار به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری سپاد مشهد گفت: از حدود دو سال قبل پسرم پای یکی از دوستانش را به منزلمان باز کرد به همین دلیل شیرزاد مدام به منزل ما رفت و آمد می کرد و من هم برای آن که پسرم آزرده خاطر نشود و از ...
تهدیدم کرد که اگر تن به خواسته اش ندهم عکس هایی را که از من گرفته برای شوهرم می فرستد
و اصرار داشت از همسرم جدا شوم. با اینکه در روز بیش از 10 بار تماس می گرفت اما حاضر نبود خودش را معرفی کند. تا اینکه بعد از حدود سه هفته از من درخواست کرد که در رستورانی همدیگر را ملاقات کنیم. وقتی سر قرار رفتم با دیدنش شوکه شدم. این مزاحم ناشناس کسی نبود جز همان راننده مسافربری که چند روز قبل سوار خودرواش شده بودم. اسمش سیامک بود. او بارها به من ابراز علاقه می کرد و هدایایی ...
ماندیم و زندگی کردیم/ چهار شهید دادم، کجا بروم؟
با آن بردیمشان بیمارستان. بعد از تیربار مردم ترسیدند و هفت روز هیچ کس در شهرک نبود. وقتی اتفاق افتاد مردم رفتند. ما نرفتیم و با بچه ها همین جا ماندیم. صبح به مزرعه که می رفتیم بچه ها را با خودمان می بردیم. یک شب چنان این طرف و آن طرف شهرک را بمباران کرد که اصلاً مردم تا صبح خواب نرفتند. همسرم و دخترانم در امام زاده محمد بن جعفر دفن شدند. حتی چون قبر نبود دو دخترم را در یک ...
درخواست دختر نوجوان برای دستگیری مردی که او را باردار کرد
امیر آشنا شدم دو سالی از من بزرگتر بود وضع مالی خوبی نداشت، ولی دوستت دارم هایش آنچنان روحم را قبضه کرده بود، که به وضع مالی و تیپ و قیافه اش توجهی نمی کردم. یک سال گذشت؛ یک روز جهنمی مرا در برزخ تنهایی گذاشت و رفت تا هشت ماه بعد... یکی از عموهایم با مشکل مالی مواجه شده بود، پدربزرگم چند ده میلیون از حسابم برداشت کرد و به او داد، از آنها متنفر شده بودم چطور می توانستند به تنها ...
بهترین راه تملق بنده برای خداوند چیست؟
فردی بی علت عقلی و شرعی و حکیمانه، فقط در خیال خودش می بافد که این دختری که من دیدم و و عاشق او شدم، گنج همین است و اسیر آن خیال هم هست. پدر می گوید نه، می گوید اشتباه می کنی؛ مادر می گوید نه، می گوید اشتباه می کنی؛ دایی و عمو می گویند نه، می گوید اشتباه می کنید؛ بعد هم می گوید یا این ازدواج برای من بشود که مراد من حاصل شده است و یا نشود، یا زنده می مانم و ازدواج نمی کنم، یا خودم را می کشم یا فرار ...
روایت خواندنی از شهیدی که می گفت آشپز مدافعان حرم است
: ابتدای امر قدری از خودتان بفرمایید، زمانی که بعث عراق در سال 59 به خرمشهر حمله کرد کجا بودید و فرزند شهیدتان چند ساله بود ؟ شهید من (جبار) متولد سال 1346 است و قبل تولد متاسفانه پدرش به رحمت خدا رفت. در آن مقطع من ساکن آبادان بودم ولی پس از سه سال به حصیر اهواز مهاجرت کردیم. همزمان با پیروزی انقلاب جبار کلاس پنجم بود اما علی رغم سن کم همیشه خود در جریان مسایل مربوط به انقلاب ...
گریه درمی آورند و قهرمان می سازند
کنند که: ببین این آدم که با تو ازدواج کرده، چه عمل نیکی انجام داده، اصلاً نگاه صحیحی نیست . احمدرضا 11 سال داشت که بر اثر واژگونی یک درِ بزرگ در کنار خیابان، نزدیک مغازه دایی اش معلول شد، اما به قول خودش فقط دو سال دردِ معلولیت را تحمل کرد و بعد از آن، روی ویلچر به جنگ با سختی های زندگی رفت. وقتی از سوابق فعالیت هایش به عنوان فعال فرهنگی-اجتماعی می گوید، انگار کارنامه کاری 30 ساله یک ...
آنچه در خندوانه دیشب گذشت/ مجری خوش صدا میزبان رامبد شد
یک دانشگاه از من خواستند از آزادسازی خرمشهر بگویم. من هم راستش را بخواهید اصلا آن روز خرمشهر نبودم. در بین دانشجو ها کمی صبر کردم و گفتم راستش آن روز من کرمانشاه بودم و خبردار نشدم. وی در ادامه اجرای خود، به خاطره گویی پرداخت و گفت: یک روز برای نماز جماعت، پیش نماز گردان رفت برای وضو و لباس و عمامه خودش را بیرون آویزان کرد. من هم لباس را تنم کردم و به نماز ایستادم و لشکری پشت من نماز ...
ناگفته های عروسی که فقط سه روز با همسرش زندگی کرد+عکس
برای عقد، من با چادر سفید و امیرحسین با لباس سبز سپاه به همراه خانواده هایمان وارد مسجد شدیم. مراسم ازدواج ما خیلی ساده، اما دلنشین برگزار شد. یک ساعت بعد از قرائت خطبه عقد، امیر حسین مجدد به جبهه بازگشت. با امیرحسین قرار گذاشته بودیم که مراسمی برای عروسی نگیریم. اول اردیبهشت ماه سال 61 به مشهد مقدس رفتیم تا زندگی مان را بیمه امام رضا (ع) کنیم. قرار بود به مدت 10 روز در مشهد بمانیم. ...
دشمن هیچگاه نتوانست بین رزمندگان اختلاف ایجاد کند/ در خط ولایت باشیم ضربه نمی خوریم
: حضور شما در جبهه و نحوه اسارت شما چگونه بود؟ خسروی: از سال 66 وارد سپاه انصارالرضا(ع) خراسان جنوبی شدم و بعد از گذشت سه ماه به بیت امام خمینی(ره) رفته و به مدت شش ماه در آنجا حضور داشتم و پس از آن برای دوره های پزشک یاری به مشهد مقدس رفتم. بعد از گذشت چند ماه یعنی 8 بهمن سال 62 به جبهه اعزام شدم. فارس: از روزهای حضور خود در عملیات خیبر چه خاطراتی را در ذهن دارید؟ در عملیات ...
مردی که 11 زن صیغه ای دارد!
از او طلاق بگیرم پس از آن با اصلاح رفتار و نوع پوششم سعی کردم دیگر به دوستی های خیابانی همانند یک هیولای وحشتناک نگاه کنم از آن روز به بعد به تحصیلاتم ادامه دادم و در شرکت برادرم نیز کار می کردم همزمان با اینترنت نیز آشنا شده بودم تا این که حدود یک ماه قبل در یکی از سایت های همسریابی وارد شدم و مشخصات و عکس جوانی، توجهم را برای ازدواج به خود جلب کرد وقتی با شماره آن جوان تماس گرفتم او گفت: شغل من ...
برجی: به مشایی گفتم قول دادی عکس هایم گم نشود
از همه این دنیا گذشته است؛ برای من خوشایند نبود که یک لحظه عکاسی من حین جان دادن شهید، باعث شود او در حالتی به دنیا بازگردد. در ارتباط با سوال شما یاد خاطره دیگری در جنگ افغانستان افتادم. خاطرم هست، در جریان جنگ با فرمانده ای دوست شدم که نیروهای طالبان را کشته بود و بسیاری را به اسارت گرفته بود. او به من پیشنهاد داد که سر 10 طالبانی را ببرد تا من از این صحنه عکس بگیرم، آن را به رسانه های خارجی ...
رهبری حتی شخصیت های کتابم را می شناختند
نمی کرد. همان موقع چند تن از دوستانم که به نمایشگاه کتاب رفته بودند، سراغ کتابم را می گیرند که پاسخ می شنوند کتاب تمام شده است . وقتی این را شنیدم اول فکر کردم دارند سر به سرم می گذارند، بعد متوجه شدم نه واقعاً چاپ کتاب تمام شده. اتفاقاً همان چاپ به دست مقام معظم رهبری رسیده بود که برای خودم هم باور نکردنی بود. بعد از آن دیداری با مقام معظم رهبری نیز داشتید، درباره آن جلسه بگوید! ...
روایت دردهای یک جانباز شیمیایی از سیرجان تا اتریش
و عملیات لشکر 41 ثارالله در یک ساختمان در شهر فاو مستقر بودند. صبح خیلی زود بود که ناگهان یک راکت شیمیایی با سقف ساختمان برخورد کرد و ساختمان فرو ریخت، خیلی از بچه ها زیر آوار ماندند حدود بیست نفر از بچه ها همان جان شهید شدند عده ای هم در بیمارستان به علت جراحات شدید شیمیایی شهید شدند من هم که به شدت مجروح شده بودم به تهران و بعد از سه روز به کشور اتریش اعزام شدم. زمانی که این اتفاق ...
از عشق انقلابی تا همراهی دکتر چمران
صدا می زدند که گویی دارند یک سرهنگ را صدا می کنند. تسنیم: چطور عزم جبهه کرد؟ پروینیان: دیپلم که گرفت به سربازی رفت. مکان سربازی اش سرپل ذهاب بود و زمان خدمت عباس در آنجا درگیری بوجود آمد که عباس هم حضور داشت. آن زمان صدای درگیری ها تاحدودی بلند شده بود و برای جبهه اعزام می کردند. همان زمان ها بود که من مشغول ادا کردن نذرهای کودکی اش بودم، از سربازی برگشت و چند روز بعد سراغ ساک ...
سه ماه پس از ازدواج عازم جبهه شدم/ شبی که هم سنگرهایم به شهادت می رسیدند هر لحظه اش برایم سال ها می گذشت
رفتند . او ادامه داد: در آن زمان سه ماه بیشتر از ازدواج من نمیگذشت که همسرم با رفتن من به جبهه مخالف بود و میگفت که تنهایش نگذارم اما من به خواسته خود پافشاری کردم ودر جواب خانواده ام به آن ها گفتم من تنها نیستم که به جبهه میروم و خیلی های دیگر که حتی تنها فرزند خانواده هستند به جبهه اعزام می شوند تا شما به آسایش برسید. این خبرنگار پیشکسوت استان ما در ادامه صحبت هایش از حمله ...
جولان گدایان سمج در قبرستان
. من ماندم و همسرم. پیر شدم و حمل کردن وسایل و بالا و پایین رفتن از پله های مترو و گشت زدن در خیابان ها برایم سخت شده بود. به دنبال کار آسان تری می گشتم، اما نشد که نشد. تا اینکه در مراسم خاکسپاری یکی از همسایه ها، پیرمردی را دیدم که قرآن می خواند و پول می گرفت. از همان روز فکر این کار به ذهنم خطور کرد. فردای همان روز قرآن قدیمی را برداشتم و راهی بهشت زهرا(س) شدم. کارم را شروع کردم و راضی بودم ...
جانباز عملیات آزاد سازی خرمشهر: آمده بودند که بمانند!
قوطی های شیر خشک را برداشتم 20 عدد شد به سنگرم بردم و تمیزشان کردم خیلی خوشحال بودم به خودم گفتم فردا اول وقت شیرخشک ها را به تهران می فرستم و خیال همسرم تا مدتی راحت می شود اما تا صبح خوابم نبرد این شیرخشک ها متعلق به دخترمن نبود وسهم کودکان خرمشهری بود صبح سوار تانکرآب شدم و قوطی ها را به داروخانه متروکه برگرداندم وجدانم راحت بود اما خیالم راحت نبود دخترم در تهران گرسنه بود و تلاش همسرم برای پیدا ...
قم|ناگفته های جانباز قمی از عملیات بیت المقدس و آزادسازی خرمشهر
...> اولین مجروحیت من در مناطق عملیاتی غرب و مجروحیت هایی نیز در عملیات کربلای 5 و شلمچه برایم اتفاق افتاد، در عملیات بیت المقدس از همان روزهای آغازین، شاهد خاطرات تلخ و شیرین بسیاری از تلخی مجروحیت و شهادت دوستانم تا شیرینی پیروزی و آزادسازی خرمشهر بودم تا اینکه دو روز مانده تا آزادی خونین شهر با اصابت ترکشی به کمرم دچار مجروحیت شدیدی شدم که به واسطه آن مدت 6 ماه در بیمارستان بستری و تحت معاینات و جراحی ...
آزار و اذیت های سریالی مرد شیشه ای به بهانه ای انتقام!
مهمانی ها من به شیشه معتاد شدم. بعد چی شد؟ خانواده ام متوجه شدند. البته اعتیادم را نه فهمیدند که سیگار زیاد می کشم. بابام خیلی حساس است. منبع درآمد داری؟ نه از پدرم پول می گرفتم. خرج شیشه خیلی گران می شد. چند بار دزدی کردم از آنجایی که دزد نیستم، خیلی زود لو رفتم. بار اول افتادم زندان. از زندان که بیرون آمدم فهمیدم ملیحه ازدواج کرده ؛ او دیگر هیچ وقت جواب من را نداد. بعد ...
شهید خطاطی که با ظرافت سن شناسنامه اش را تغییر داد/ درجه شهادت به علی اکبر خانواده حسن بیگی رسید
و طی آن ضمن احوال پرسی و بیان خاطرات شهید از خانواده شهدای قرآنی تجلیل به عمل می آید. در این مدت اقدام به تهیه مستندات از زندگی شهدای قرآن کرده ام. در ادامه ابراهیم حسن بیگی، برادر شهید علی اکبر حسن بیگی اظهار کرد: علی اکبر آخرین فرزند خانواده بود که در سال 50 به دنیا آمد. پدرم کارگر بود. علی اکبر گاهی به کمک پدرم می رفت. او از دوران کودکی همراه با پدر برای اقامه نماز به مسجد سید سجاد ...
اعترافات متهم به آزار شیطانی 6 زن
دختر جوانی هراسان با پلیس تماس گرفت و از آزار و اذیت شیطانی یک راننده پژو 405 خبر داد. او گفت: کنار خیابان منتظر تاکسی بودم که راننده پژو 405 مقابل پایم نگه داشت. تصور می کردم مسافرکش باشد به همین خاطر سوار شدم اما 100 متری که رفتیم به بهانه شلوغی خیابان تغییر مسیر داد. او در یکی از خیابان های خلوت قیطریه نگه داشت و بعد از آزار و اذیت با تهدید پول هایم را سرقت کرد و مرا از خودرو بیرون انداخت. ...
به نجمه داروی خواب آور دادم، نجمه خوابید و من....
با همسرم سرناسازگاری دارد. من بعد از مرگ مادر بچه هایم با زن دیگری ازدواج کردم. چند روز قبل متوجه شدم دخترم به پسری علاقه مند شده و من با این موضوع بشدت مخالفت کردم. آن روز نجمه حرفی به من نزد اما رفتارش با همیشه فرق کرده بود. دیشب زمانی که خواب بودیم دخترم پنهانی از خانه خارج شده است. نمی دانم او کجا رفته. از شما می خواهم که دخترم را پیدا کنید. سکانس دوم: در جست وجوی نجمه ...
قرار بود فقط 2سال زنده بمانم/ با مسئولان حرفی ندارم
تئاتری داریم به نام بچه های باران به کارگردانی و سرپرستی حمید کیانیان که برای اولین بار با هدف تئاتر درمانی ایجاد شد. من با آقای حمید کیانیان سال ها پیش در آسایشگاه فیاض بخش آشنا شدم و یکی از عزیزانی بودند که واقعا خیلی به من همیشه محبت داشتند. اکنون سه سال و نیم است که عضو هیئت مدیره گروه باران هستم ولی در سال های قبل به عنوان گوینده یا به عنوان عضو هنری گروه همراهشان بودم ...
مشهدا ناگفته های رزمنده مشهدی از عملیات بیت المقدس/همه با غسل شهادت به منطقه رفتیم
...> تسنیم: به دوران قبل از جنگ بازگردیم. کمی بیشتر از خانواده و کودکی خود بگویید و خاطراتی که به عنوان یک جوان در جریان انقلاب و راهپیمایی ها دارید را برایمان بازگو کنید. ابراهیم پور: من در روستای دهسرخ بخش احمدآباد مشهد متولد شدم. دوران ابتدایی را در همان روستا و راهنمایی را در در روستای مجاور آنجا گذراندم. دوران دبیرستان به مشهد آمدم و سال آخر دبیرستانم مصادف شد با انقلاب؛ اتفاقا خاطره ...
قاتل جنجالی ندا بیمار بود وگرنه ...
: هنوز درباره زمان جدید جلسه محاکمه چیزی به ما اعلام نشده اما گفته اند که این بار متهم نمی تواند به بهانه بیماری در جلسه حاضر نشود. روزگار سخت پس از ندا زیادتر از 50 روز از قتل دردناک ندا می گذرد و خانواده اش هنوز شرایط سختی را سپری می کنند. داوود علیزاده، پدر ندا می گوید: نگرانی ام وضعیت همسرم است. چند ماه قبل از قتل ندا، برادر همسرم در افغانستان در یک تصادف جان باخت و ضربه ...