سایر منابع:
سایر خبرها
علت جدایی رضا رویگری از همسر اول و ازدواج با زن دوم از زبان خودش!
قرارداد به یک دفتر سینمایی رفتم. به من گفتند یک سکانس بازی کن تا ببینم. کارگردان جوانی بود که می گفت باید اول تست دهی تا بعد قرارداد ببندیم! تارا هم گفت شما اول یک دکوپاژ بچین تا بفهمیم که کارگردانی، بعد از بازیگران تست بگیر! عکس رضا رویگری چه شد که با تارا ازدواج کردید؟ چندسال پیش برای برنامه ای به شیراز رفته بودم. تارا یک دوست به نام ستاره داشت که دوست مشترکمان ...
وقتی یک ساواکی فراموشی می گیرد
روال برای ساعتی طول کشید. نامه ای در دست آنها بود که من برای سعید محمدی فاتح نوشته بودم. جلادان درصدد بودند تا اعتراف بگیرند که این نامه را من نوشته ام. هرچه مرا زدند، شکنجه دادند و با کابل بربدنم شلاق نواختند، نپذیرفتم، فشار و کتک به حدی رسید که، دیگر پاهایم کاملاً باد کرده و بی حس شده بودند. اصلاً دیگر وجود پا را احساس نمی کردم. حدود پانزده روز شدیدترین، خشن ترین و سبعانه ترین شکنجه ها ...
تبدیل سینما رکس آبادان به ساندویچ فروشی
مخروبه که هر روز آگهی تازه ای رویش نصب می کنند، قتلگاه صدها نفر باشد. خدری تازگی ها به آبادان رفته تا در نزدیکی سالروز آن حادثه مشوش، سینما را دوباره از نزدیک ببیند: سینما؟ کدام سینما؟ ما که نسل قدیم آبادان هستیم، شاید بدانیم سینمایی اینجا وجود داشته اما نسل بعد محال است باور کنند ما با مخروبه یکی از مهم ترین رویدادهای انقلاب کشورمان این کار را کرده باشیم . نقش ساواک و مأموران دولتی آن ...
از دشداشه علی فقط یقه اش مانده بود
سالتر بودم کمتر باتوم خوردم چون من را بین خودشان قایم می کردند. حال آن هایی که هیمشه باتوم به بدنشان می خورد چه می کشیدند. من در کناری حاج علی بخشی زاده بودم. مدتی افسران عراقی هر روز می آمدند و چند نفر از بچه ها را می بردند و می زدند و با بدن خونی و کبود برمی گردانندشان. یک ماه هر روز استرس و اضطراب داشتیم که این بار نوبت کیست؟ خوب چگونه می شود این استرس و نگرانی به آن هایی که این فضا ...
کتک کاری 2 پزشک بر سر منشی!
.... همین باعث بحث میان ما شد. وقتی درگیری بالا گرفت کار به کتک کاری کشید. او بوکسور هم بود و با مشت چند ضربه به من که پشت فرمان بودم زد و من هم مجبور شدم دستانش را گاز بگیرم که در نهایت کنترلم را از دست داده و تصادف کردم که خودرویم نیز خسارت دید. بعد از اظهارات این پزشک عمومی، این بار روانپزشک گفت: من چنین حرف هایی پشت سر او نزدم. او روز حادثه با تهدید مرا سوار ماشین کرد و ربود. پس از ...
طعم تلخ اسارت
به گزارش خبرنگار خبرگزاری رسا، سال ها می گذرد از آن دوران؛ از دورانی که بسیاری از عزیزترین جوانان و رشید مردان این مرز و بوم در گوشه زندان های رژیم سفاک بعث عراق روزگار خویش را در پشت دیوارهای بلند و قطوری از تنهایی و مظلومیت و شکنجه و درد و فشار می گذراندند. شکنجه تنهایی در میان بیگانگان، صبر به امید رهایی از زندان شکنجه و صبر، درد و تنهایی، مظلومیت و بی کسی، بی هیچ ...
نجات معجزه آسای دختر جوان از چاه 17متری
ساناز مثل هر چهارشنبه با دوستانش در اقدامی خودجوش و انسان دوستانه برای توزیع غذا رفته بود که اواخر شب دوستانش به من زنگ زدند و حادثه را گفتند. بلافاصله خودم را به بیمارستان سینا رساندم و چون امکان اورژانسی عمل نبود، همان نیمه شب ساناز را به بیمارستان پارس منتقل کردیم. در هر دو بیمارستان پزشکان پس از شنیدن و معاینه دخترم نجات او را یک معجزه دانستند و گفتند خدا او را دوباره به ما داده است. ...
برخی اسرا در بیابان های بصره زنده به گور شدند!/ قسم حضرت عباس مرا از سیاه چال نجات داد
شهادت رسید. من هم یک سال از ارتش ماموریت گرفتم و با نیروهای سپاه در عملیات های مختلف شرکت کردم. بعد دوباره به ارتش بازگشتم. پس از آزادی از اسارتT وارد آموزش و پرورش شدم. در حال حاضر بازنشسته آموزش و پرورش هستم. چه سالی ازدواج کردید و چند فرزند دارید؟ سال 53، در 17 سالگی ازدواج کردم. آن زمان رنگ آمیزی اتومبیل انجام می دادم. در زمان اسارتم، 5 پسر داشتم. ششمین پسرم در راه بود که من اسیر ...
داستان اسارت تعداد زیادی از رزمندگان شهرضایی در عملیات والفجر مقدماتی
این جا به بعد را باید جور دیگری می گذراندند، با مقاومت بیشتر. یک روز،دو روز، یک سال، دوسال که هشت سال به طول کشید. نامه ها رد و بدل شد.توافقات انجام شد و در نهایت قطعنامه امضا. قطعنامه امضا شده بود و حالا پچ پچ ها آغاز، عراقی ها که خونشان به جوش آمده بود بالاخره به آرزوی شان رسیده بودند.”کاش بیاید آن روز که از دستتان خلاص شویم.” شده بود ورد زبان شان، وقتی دندان های شان از سر ...
چرا قله دماوند تله کابین ندارد؟!
مغزم بودم. با افزایش ارتفاع، نفس هایم به شمارش می افتاد. دود و بوی گوگرد هم به آن اضافه شده بود و همچنان نمی رسیدم. زانو درد هم کلکسیون دردهایم را تکمیل کرد و مجبور بودم باتوم یا همان عصایم را محکم در بدنه دماوند فرو کنم و هربار از اینکه او را زخمی می کنم، معذرت بخواهم. گاهی گوش می کردم تا شاید صدای ضحاک دربند را بشنوم، اما صدایی جز صدای زیبای پرندگان نمی شنیدم. یکبار من سرقدم (کسی که ...
شاعری که به خاطر یک بیت شهیدش کردند ...
دعوت شدم و شرکت کردم، بسیار خوب است اما کافی نیست. مثل این که شما یک نفر را به دانشگاه معماری می برید، تمام کارها را یکی یکی به او آموزش می دهید ولی اگر بخواهد معمار خوبی شود باید خشت روی هم بگذارد و باید بتواند آن را پیاده کند. باید در دانشگاه مداحی یاد بگیرند بعد بیایند پیاده کنند. نه آن دانشگاه به تنهایی کافی است و نه آن پیاده کردن کافی است، گلی که تربیت از دست باغبان نگرفت/ اگر ز چشمه خورشید سر ...
خاطرات زندگی آزاده قاسم سیفی نژاد در روزهای اسارت
پایش می ترکد طوری که عفونت چرکی آن به فضای اتاق و روی همان سرباز پاشیده می شود، آنها از این وضعیت پیش آمده بیشتر عصبانی شدن و مرا با آن وضع به آسایشگاه می برند. بچه ها وقتی او را با این وضعیت می بینند همه به کمکش می آیند و هر چه برای خوردن دارند به او می دهند و چنان به او رسیدگی می کنند که انگار پایش را جراحی کرده اند تا اینکه پایش خوب می شود؛ در واقع کتک آن روز به خیر قاسم تمام و مشکل از دست ...
صدایی که از بهشت آمد ...
بهترین کنسرتهای ایران ، قرار بگیرد. به همین منظور یک تنظیم ابتدایی از کارها آماده کردم و به خانه مرتضی رفتم و مرتضی برای من این قطعات را خواند. اجراهای پشت سر هم و بعد هم بیماری مرتضی مجال تنظیم این کار را از من گرفت تا اینکه آن اتفاق تلخ افتاد و مرتضی ما را تنها گذاشت. از یک ماه قبل تصمیم گرفتم به قولم به مرتضی عمل کنم. دست به کار شدم و به دوستان نزدیکم اطلاع دادم که این پروژه کلید خورده. همه دوستان ...
شکنجه و شرایط سخت 72 نفر از اسرا را شهید کرد/ بنیاد شهید هیچ امتیازی برای آزادگان قائل نیست
...> شاهین نا: در لحظه اسارت چه احساسی به شما دست داد؟ به لحاظ سابقه حضور طولانی در جمع رزمندگان لشکر امام حسین(ع) و با توجه به اینکه از ناحیه پا مجروح شده بودم از روحیه بالایی برخوردار بودم به خودم اجازه ندادم این روحیه را از دست بدهم و همین روحیه دشمن را عصبانی می کرد. از همان لحظات اولیه اسارت شکنجه و اهانت نیروهای بعثی نسبت به اسرا شروع شد پس از اسارت تعدادی از اسرا به ...
آزاده در اندیشه آزادی/ می خواستند به امام اهانت کنیم/ وقتی آمدم مادرم رفته بود
نیرو و تجهیزات مواجه بودیم. از 4 تانکی که داشتیم 2 تا سالم بود. شب قبل از اسارت نگهبان بودم، احساس می کردم در نزدیکی ما خبرهایی است. صدای ماشین آلات از دور دست می آمد، گویا دشمن نیروهایش را مستقر می کرد، صبح که شد این را برای همسنگرم تعریف کردم. بله، حدسم درست بود. صبح درگیری بین نیروهای ما و دشمن بالا گرفت و ما چند خمپاره بیشتر نداشتیم که همان ها را پرتاب کردیم. خیلی ها هم ...
ارتقا پیشکش؛ به سمت نزول می رویم
آنجا در حال شکل گیری بود و دوستان سپاهی از همان جا فعالیت کردند. درواقع 6-5 تا اتاق بود و همه تشکیلات آنجا شکل می گرفت. بعد تشکیلات کشوری انجمن اسلامی معلمان بود که در خدمت دوستان انجام وظیفه کردیم. پیشنهادکننده و برنامه ریز امور تربیتی شهید رجایی بود، مسئولیت تشکیلش در استان تهران به عهده بنده و دوستان گذاشته شده بود که در مناطق مختلف تهران امور تربیتی را به عنوان بخشی که بعد از انقلاب به سازمان ...
از اسارت در روزهای اول جنگ تا بازگشت پس از 10 سال به میهن
شدم و شبها را برای فرار استفاده می کردم اما فرار ممکن نبود زیرا همه جای این جنگل پر از نیروهای عراقی بود و من بعد از سه روز تصمیم گرفتم که یک بار در روز شانس خودم را برای فرار امتحان کنم. وارد منطقه ای شدم ساعت 11 صبح بود و من سه روز بود جز آب چیزی نخورده بودم و وقتی راه می رفتم صدای آب درون شکمم را می فهمیدم ؛ به هر حال از یک بلندی بالا رفتم ولی از بخت بد در همان موقع و در مرتبه اول که ...
از بچه مارمولک آبادانی تا فیلم جدید هالیوود درباره ایران
...> بعد از اظهارات این پزشک عمومی، این بار روانپزشک گفت: من چنین حرف هایی پشت سر او نزدم. او روز حادثه با تهدید مرا سوار ماشین کرد و ربود. پس از آن تهدیدم کرد و گفت که چند نفر را اجیر کرده تا از من زهرچشم بگیرند و حسابی مرا گوشمالی دهند. آنجا بود که من عصبانی شدم و او را کتک زدم که وی دستانم را طوری گاز گرفت که مدت ها جای آن مانده بود و درد عجیبی داشت. هم اکنون تحقیقات در این پرونده عجیب آغاز شده تا ...
امید خفته برای راه رفتن
وقتی بزرگ هم شدم از ته دل می خندیم و به جای اینکه روی زمین راه بروم پرواز می کردم. شادی در وجودم پر بود و به تنها چیزی که فکر نمی کردم از دست دادن همیشگی این شادی بود. تمام وجودم پر بود از امید و عشق به آینده و تصمیمات بزرگی که برای آینده ام داشتم. اما این حادثه آرزوهایم، تصمیماتم، شادی ام و حتی کودکی ام را از من گرفت. شور و حال کودکی، زمانی که بزرگ شده بودم نیز همراهم بود، اما تصادف به غیر از ...
اخبار ویژه روزنامه های سه شنبه 27 مرداد
را درمان کرد؟! این که مدام بر روی مسائل غیرضرور از طرف دولتی ها تاکید شود کمی نگران کننده است. در حالی که خانم ابتکار در جمع حامیان حقوق سگ ها سخنرانی می کرد، مسئله گرد و غبار به صورت آزاردهنده ای اهالی خوزستان و استان های غربی را تحت فشار قرار داده بود. در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی نیز تا مدت ها فیس بوک، تک خوانی زنان و مسائلی از این دست مهمترین موضوع گفت وگوی وزیر و مسئولان آن وزارتخانه محسوب می ...
خلاصه ای از خاطرات هزار و یک شب اسارات دختر 17 ساله ایرانی
ترجمه کرد دوباره تنش را با شلاق تکه پاره کردند. صبح همان روز بعد از چند بار تشنج به شهادت رسید. پرده دوم : سرگرم مردنمان هستیم تصمیم گرفتیم دست به اعتصاب غذا بزنیم،اعتصاب غذا را با روزی 15 مشت آب آغاز کرده بودیم. 10 روز گذشت ضعف تمام بدنمان را گرفته بود. سرمان سنگین شده بود و نماز را نشسته می خواندیم فقط برای نشستن در بدنمان انرژی مانده بود. پی در پی همسایه ها (دکترها ...
دستبرد 2 میلیاردی به آپارتمان زوج سالخورده
رفتند و با تهدید چاقو چشم و دهان او را بسته و به داخل آپارتمان آوردند. حضور آنها آنقدر ناگهانی بود که همسرم دچار شوک شد و حالا تحت نظر پزشک قرار دارد. دزدان پس از آن وارد اتاق خواب شدند و در حال استراحت بودم که ناگهان آنها را بالای سرم دیدم. وحشت کرده بودم و آنها پس از بستن دست و پا و چشم هایم، با میله آهنی یک ضربه به گردنم زدند و تهدیدم کردند که اگر محل کلید گاوصندوق هایم را نگویم، مرا ...
روایتی از پایان اولین عملیات برون مرزی ایران در جنگ
منفجرش نکرد حالا من آماده شدم و چند متری هم رفتم جلو و رسیدم تا سی چهل متری تانک ها، یک تانک دیگر هم من انتخاب کردم و به طرفش شلیک کردم که باز گرفت به شنی اش اما این بار از همانجایش آتش زد بیرون، ولی باز منفجر نشد. دیدم جعفر از پشت سرم خودش را رساند در حالی که موشکی آماده روی آرپی جی اش دارد. اسلحه را گذاشت روی دوشش و همان تانکی را که قبلا زده بود - و تانک عین خیالش نبود - نشانه گرفت. این ...
سه سال شاگرد حاج آقا ابوترابی بودم/ عراقی ها برای تعبیر خواب به من مراجعه می کردند
سختی ها و فشارهایی که برما وارد می کرد، ما به خدا نزدیک تر می شدیم. به تصویر بالای سرش که عکس مرحوم ابوترابی سید آزادگان است اشاره می کند و می گوید: در همان آغاز اسارت با سید آشنا شدم و 3 سال شاگرد مکتب ایشان بودم. یک سال از دوران اسارتم می گذشت که سل گرفتم، که سید با یک پزشک عراقی به جانم رسیدند. در زمان بیماری می خواستند مرا آزاد کنند که این بهبودی، مانع آزادی ام هم شد. از ...
"بگویید خمینی در فکرتان بود و برایتان دعا می کرد"
فوراً به داخل آسایشگاه رفتم. همه ناراحت بودند و سرشان را به دیوار می زدند و فریاد می کشیدند؛ولی چاره ای نبود و باید تحمل می کردیم ... در زیر پتو با دوستانمان به عزاداری برای امام پرداختیم." آری این همان غیور مردانی هستند که در این ایام هم در مقابل مزدوران بعثی سرخم نکردند. اسماعیل حاجی بیگی، از آزادگان دلاور میهن عزیزمان خاطراتی از جلسه ای می گوید که بعثی ها در زمانی که وضعیت جسمانی امام ...
عمو زارع آشپز با شعار "برق رفت خمینی، مرد مرد خمینی" جون ما را نجات داد
که در مرداد 67 ایران قطعنامه 598 را قبول کرد، با توجه به اینکه من یک نوجوان بودم خیلی خوشحال شدم که آزاد می شوم اما تا زمان آزادی دو سال و نه ماه طول کشید. همیشه وعده آزادی می دادند اما به آن عمل نمی کردند و ما با شنیدن خبر آزادی باورمان نمی شد تا اینکه اولین گروه از اردوگاه برای تبادل اسرا انتخاب کردند که من هم جزو آنان بودم با توجه به اینکه بعد مدت زمان طولانی از دوری وطن به آغوش گرم خانواده بر ...
سخایی را به نام مردم کرمان کشتند!
می زدند. با این اوصاف در حالی که چند سرباز به دنبالم می آمدند از در خلوت، در پشتی ساختمان استانداری وارد شدم و دیدم فرماندار را که در آستانه مرگ قرار گرفته بود هنوز می زنند. بی درنگ فریاد زدم و گفتم: این شخص مرده است! کسی به مرده لگد نمی زند! و آنها را از دور و برش دور و به سربازها اشاره کردم او را در همان خلوت بیرون بردند. خودم نیز مدتی ایستادم و مراقب بودم کسی دنبال وی نرود. پس از آنکه برگشتم ...
من به پرسپولیس خیانتی نکردم
روزی که بودم وظیفه ام را به خوبی انجام دادم و می بینید که باشگاه از آن دوران مشکلی ندارد. اما مسوولان حقوقی باشگاه پرسپولیس می گویند که یکسری پرونده ها از دوران مدیر قبل روی دست باشگاه مانده است... من هم مثل شما هنوز نمی دانم که طاهری مدیرعامل است یا نه و همه چیز را از طریق رسانه ها دنبال می کنم. در مورد این موضوعی که می گویید دوستان از کسی اسم نبرده اند و با این حساب اگر اسم مرا ...
شب دائرة المعارف تشیع/ رونمایی از جلد پانزدهم و خاطره گویی اساتید
پیدا شود و با درآمدی که به دست می آوردم کتاب می خریدم و کتابخانۀ خوبی برای خود ساخته بودم. از طرفی در تهران با بزرگان فرهنگ نشست داشتم؛ دکتر محقق و زریاب خویی و آقای صدر حاج سید جوادی و پرویز ورجاوند بسیاری از دوستان که مرا مورد تشویق قرار می دادند و اگر سه هزار مقاله داشتم باید یاد کنم از آقایان فانی و خرمشاهی که از مهر ایشان و تشویق هایشان به اینجا رسیدم. یادی می کنم از خانم محبی که تا پایان عمر ...
بنیاد در آینه مطبوعات
خراب شده ما بودند. برای نفس کشیدن فقط یک روزنه باریکی داشتم که می ترسیدم با نفس عمیق، سنگ ها جابه جا شود و همان روزنه هم کور شود. صدای جابه جایی سنگ ها را شنیدم. آن قدر سنگ ها را برداشتند تا به من رسیدند. منتظر تیر خلاص بودم اما در کمال ناباوری مرا بالا کشیدند. زیرم پتویی پهن کردند و وقتی از جیب بلوزم عکس امام را در آوردند آن را بوسیدند و دست به دست کردند. حالا دیگر اطمینان داشتم که سالم می مانم ...