سایر خبرها
روایت مسیح مهاجری از حادثه هفتم تیر
قرار داده بودند برای همین وقت نماز من به اتفاق چند نفر از بچه های سپاه پیش شهید باهنر رفتیم. وی ادامه داد: بچه های سپاه به شهید باهنر گفتند آیت الله بهشتی، هاشمی و... به جبهه آمده و برای رزمندگان سخنرانی کردند بهتر است که شما هم برای سخنرانی تشریف بیاوریند. مهاجری یادآوری کرد: وقت نماز ما هم به اتفاق دوستانی که حضور داشتند در همان اتاق نماز مغرب و عشاء را به شهید باهنر اقتدا ...
مدیر کانون تئاتر دانشگاهی: باید بپذیریم که تئاتر ایران در حال پوست اندازی است/ انحلال کانون تئاتر سیاسی ...
دانشجوها صحبت می کنم متوجه می شوم که عامل دلشوره و پیگیری و ماجراهایی که ما داشتیم برای گرفتن اجرا بود. مثلاً در سالن کوچک مولوی یا در انتظامی خانه هنرمندان یک کعبه آمالی بود که شما روزی در تئاتر شهر اجرا بروی. الان این گونه نیست. الان همین کاری که دیشب تمام شد، تئاتر بازی، همه آنها بچه های سینما تئاتر هستند. دانشجو هستند. تابوی این اتفاق شکسته شده. من توانستم در سال 91 در تئاتر شهراجرا بروم. من خیلی ...
مجموعه بی نظیر داستان عاشقانه
: بیرونش کردند! بیچاره خرج مادر مریضش را می داد.به خاطر یک دعوا! دیگر چیزی نشنیدم. او به خاطر من دعوا کرد! کاش عاشقش نشده بودم! از آن به بعد هر وقت صبح ها صدای زنگ در می شنوم، به دخترم می گویم: من باز می کنم! سال هاست که با آمدن اینترنت، پستچی ها گم شده اند. دخترم یک روز گفت: یک جمله عاشقانه بگو. لازم دارم. گفتم: چقدر نامه دارید. خوش به حالتان! دخترم فکر کرد دیوانه ام! چیزهایی هست که نمی ...
قصه های خاک خورده
او همراه شدم. خواهرم مثل همیشه، با همان حس کنجکاوی، رفت سراغ خاک هایی که کارگرها، با بی میلی، روی هم تلمبار می کردند. نشست روی زمین و با دست هایش، کمی آن ها را جابه جا کرد. از وسطشان، یک قطعه کوزه ی شکسته درآورد. چشمانش حسابی برق می زد. همه ی جانش خاکی شده بود؛ اما عین خیالش نبود. تندی درِ کیفش را باز کرد؛ همان قلم موی معروفش را درآورد و مشغول ناز و نوازش کوزه ی شکسته شد. گفتم: خواهری ...
پخش پوستر، نوار، فیلم و کتاب، شناسنامه حزب جمهوری اسلامی شده بود/ همه شخصیت های دفتر مرکزی روی حزب ...
می کردیم و در معرض نمایش می گذاشتیم. توزیع پوستر خیلی خوب بود، مساجد، مراکز فرهنگی و مدارس نماینده هایشان می آمدند و برای هر صنفی موضوعاتی داشت، برای مساجد یک نوع موضوع و حتی مراکز کارگری. این ها را لوله می کردند یک روبان دورش می زدند و می بردند. مقداری که اوضاع جلو رفت، فکر می کنم بعد از سال اول، فعالیت های دفتر مسجدعلی کمرنگ تر شد و نیاز شد که ما به دفتر مرکزی حزب برویم. در فعالیت ...
رحیم پور ازغدی: بهشتی غرب دیده ای بود که غربزده نشد
.... قانون اساسی صرفا پروتکل دموکراتیک، لیبرال و لائیک بین شهروندان است. مذهب مساله ای شخصی است؛ یعنی همان چیزی که قبل از انقلاب بود. هرکسی می خواست محجبه بود هرکسی می خواست بی حجاب. برای مشروب خورها مشروب فروشی بود، برای اهل نماز مسجد و در واقع دین یک مساله شخصی بود و بعد از انقلاب هم اتفاقا اولین جاهایی که هدف مردم قرار گرفت برای خراب کردن و درگیری در آن ایجاد شد، همین مشروب فروشی ها و فاحشه خانه ...
عصبانیت شهید از احتکار اجناس توسط مغازه دار تبریزی / خود را برای همه دربان می نامید
.... اینها را البته ما بعد از شهادتش فهمیدیم. وقتی که سردار صفوی به تبریز آمدند و شرح حال دلاوری های حسن را برایمان گفتند چون در خانه اصلا صحبتی از کارهایش در جبهه نداشت. آناج: هیچ وقت تصمیمی برای ازدواج حسن آقا نگرفته بودید؟ چه ملاک هایی برای ازدواج داشت؟ وقتی جبهه رفت خدمت سربازی را تمام کرده بود و دوستانش در جبهه حسن را به مرخصی می فرستادند که برو ازدواج کن ...
مروری بر آنچه در هفتم تیر رخ داد؛ بچه ها بوی بهشت می آید
...: بچه های من خواب دیده اند – ظاهراً منظور همسرشان بوده است – که شما و آقای دکتر بهشتی و آقای مهدوی کنی ترور خواهید شد (یا شهید خواهید شد) ولی اگر نماز امام زمان صلوات الله علیه را بخوانید، از این حادثه جلوگیری می کند. گفتم : خواب چه بوده است؟ ایشان مایل نبودند نقل کنند. هفته ی بعد آمدند و گفتند: دوباره خواب دیده اند... آیا شما به آقای دکتر بهشتی و آقای مهدوی گفتید و خود شما نماز را خوانده ...
چند روایت تلخ از حاشیه های ورامین و قرچک
اند کمپ. می گویند همه جور موادی می زد حمیده 23 ساله را در یک خانه نیمه ویران می بینم. جایی که با کودک یک سال و نیمه اش چادر زده و زندگی می کند، بعد از اینکه همسر معتادش رهایش کرد و او ماند بی خانه و کاشانه. تمام وسایل زندگی اش یا بهتر بگویم باقیمانده زندگی اش، این گوشه و آن گوشه پرتاب شده. توی چادر چند دست رختخواب پهن است. باورم نمی شود زن جوان شبها را در این ویرانه می گذراند با دری که یک چادری قهوه ای است. سه چرخه پلاستیکی بچه مقابل چادر رها شده سایت شعار سال، با تلخیص و اضافات برگرفته از سایت روزنامه ایران، تاریخ انتشار 6 تیر 97، کد مطلب: 471857، www.iran-newspaper. ...
■ فلسفه نماز در کلام گهربار شهیددکتر بهشتی- 02
ربی العظیم و بحمده. بعد بر می خیزد و به خاک می افتد. عده ای در برابر بزرگان به خاک می افتند، اما مسلمان در برابر خدا به خاک می افتد و می گوید : سبحان ربی الاعلی و بحمده. اگر قرار است عده ای در برابر متوسطین تعظیم کنند و در برابر بزرگ ترها به خاک افتند، باری من بزرگ ترین بزرگ ترها (الاعلی) و بالاترینِ بالاها خداست. پاک باد خدای بالاتر از همه که من در برابر کسی جز او به خاک بیفتم. این یک رکعت ...
نگاهی به زندگینامه شهید بهشتی/ بزرگترین امتحان شهید بهشتی/ بهشتی غرب دیده ای بود که غربزده نشده بود/ ...
پروتکل دموکراتیک، لیبرال و لائیک بین شهروندان است. مذهب مساله ای شخصی است؛ یعنی همان چیزی که قبل از انقلاب بود. هرکسی می خواست محجبه بود هرکسی می خواست بی حجاب. برای مشروب خورها مشروب فروشی بود، برای اهل نماز مسجد و در واقع دین یک مساله شخصی بود و بعد از انقلاب هم اتفاقا اولین جاهایی که هدف مردم قرار گرفت برای خراب کردن و درگیری در آن ایجاد شد، همین مشروب فروشی ها و فاحشه خانه ها بودند و بعد هم سینماها ...
به آمریکا بگویید عصبانی باش و از عصبانیت خود بمیر
.... وقتی از راه می رسیدم می پرسیدم خب از تازه های انقلاب چه خبر؟ دوستان هم از ما می پرسیدند از تازه های انقلاب در تهران چه خبر؟ یک روز که وارد قم شدم گفتند در این هفته یک صحنه جالب در قم پیش امده بود. گفتم چی؟ به دنبال یک سرکوب خفقان آور در قم بود. گفتند این بار بچه های ده نه ساله پیشاهنگهای انقلاب شدند و با هم قرار گذاشتند صبح که می شود دسته جمعی با آهنگ مرگ بر شاه بروند سر کلاس. ظهر که می شود ...
سر راهی
! و سرانجام روزی به این آرزویش رسید. آن روز من را به بهانه گشت و گذار از خانه مان بیرون برد. به تجریش که رسیدیم من را توی حیاط امامزاده صالح پای آن درخت پیر چندصد ساله نشاند و به بهانه خرید شیرینی رفت و دیگر برنگشت. ساعت ها گذشت و گرسنه و تنها به انتظار بازگشت نامادری ام نشستم و تاریکی غروب که رسید از وحشت تنهایی به گریه افتادم. مثل همیشه برای تسکین دل دردمند و هراسانم به یاد روسری آبی ...
مستند حافظ 7؛ سالروز ترور رهبر انقلاب به دست گروهک تروریستی فرقان
.... پرسیدند: مراقبت جدی از حال ایشان می شود؟ آن جا هم سر می زنید؟ بعد هم دکتر را سؤال پیچ کردند. دکتر میلانی نیا با بغض از اتاق زد بیرون. دوباره که آمد، آقا را دید که بچه های همراه را جمع کرده اند و ازشان بازجویی می کنند. دکتر دست و رویش را شسته بود. نشست و یکی یکی اسم همه ی شهدای حزب را به آقا گفت. شیرینی عیدی گروهک فرقان، به کام مردم نشست. هر وقت که در حزب جلسه بود، آقا آخرین نفری بود که از حزب می آمد بیرون. در ادامه مستند حافظ 7 را مشاهده می کنید. انتهای پیام/ ...
ماجرای یک سال پر از تست و آزمون / من، ساعت زرد، رده ب، مشاور اعظم و باقی قضایا
تا بتوانیم هیات مختصری برگزار کنیم. مدرسه یک روحانی آورده بود تا هم نماز جماعت برایمان بخواند و هم، چند دقیقه ای سخنرانی کند. بعد هم یکی از بچه ها میکروفون را می گرفت و مداحی می کرد. هیات مان کوتاه بود. سرجمع شاید روزی بیش از یک ساعت فرصت نداشتیم. تندتند باید روضه می شنیدیم و گریه می کردیم و سینه می زدیم و شور می گرفتیم و تمام. روز آخر، وسط شور آخر هیات بودیم که ناظم مدرسه آمد و در گوش مداح مان ...
اروپایی ها گفتند بهشتی کانون اصلی قدرت در ایران است!
ادامه تحصیل در رشته فلسفه به انگلستان برود ولی پس از حضور در محضر علامه طباطبایی و شرکت در جلسات اصول فلسفه و روش رئالیسم تصمیم گرفت بماند و همین جا فلسفه بخواند. درک ضرورت های زمانه سبب شد وی در آن سال ها به فکر تأسیس مدارس جدید بیفتد و مدرسه دین و دانش را تأسیس کند و خود در آنجا زبان انگلیسی درس دهد. بعد هم ضرورت تدریس زبان انگلیسی و فهم مباحث دید را در حوزه مطرح کرد. ایشان به گواهی همه ...
شوخی های جالب؛ از قیمت سکه تا خوشحالی مارادونا
...! 10. سر کلا س به بچه ها گفتم انشا بنویسید با این موضوع . “اگر مدیرعامل بودید چه می کردید؟" همه تند و تند و با هیجان شروع کردند به نوشتن، به جز یکنفر که نشسته و داره از پنجره بیرون رو تماشا می کنه. ازش پرسیدم: چرا تو هیچی نمی نویسی؟ گفت: منتظرم تا منشی بیاد تایپ کنه ینی قوه تخیلش هلاکم کرد!!!! وقتی از یه اصفهانی میپرسی 33 پل کدوم وره ...
یک کشیده محکم به ابراهیم زد و من را با خودش برد
هرچیزی دعوا بپا نکنه. همه به ابراهیم اصرار کردند، اما اجازه نداد. شاکی هم رفت و متهم را به زندان بردند. بعد از 24 ساعت که همسایه ما زندان بود، ابراهیم گفت: حالا برو رضایت بده. باید یه کم ادب می شد. اما ماجرایی که بعد از حدود 40 سال، یاد آن دلم را می سوزاند و اشکم را جاری می کند ماجرای سیلی بود. یک روز صبح، حال رفتن به سرکار را نداشتم. آن روز به سراغ ابراهیم رفتم. شروع کردم ...
روایت هجران
نماندم و با کمی تاخیر به بیمارستان رسیدم. هم آقای خامنه ای را زیارت کردم و هم درباره حال ایشان با دکترها صحبت کردم. آنها گفتند حداقل چند ماهی ایشان قادر به اقامه نماز جمعه نخواهند بود گر چه این بار اطمینان به رفع خطر پیدا کرده بودند. حدود ساعت 9 شب به خانه رسیدم. یادم نیست که احمدآقا آمده بودند یا نه. و بهر حال چه بودند و چه آمدند، مشغول مذاکره شدیم. (گرچه اهل خانه می گویند یک ربع ساعت قبل از من ...
متحجرین آیت الله خامنه ای را قبول نداشتند چون او در فقه اجتماعی قوی بود/ روشنفکران باید نزد آقای خامنه ...
الله خامنه ای در 22سالگی “کفایه” می گفت؛ یعنی سخت ترین کتاب های سطح. وقتی نزد آقا (امام خمینی) رفت 54 سالی که خارج می خواند بیشترین اشخاص از جمله آیت الله رفسنجانی رحمه الله می گفتند “والله” ایشان مجتهد است. بعد از این که ولی فقیه شدند یک روز خانه ایشان رفتم و دیدم آقای مؤمن و آقای خزعلی، آقای هاشمی (هاشمی شاهرودی) آمدند، یعنی، 4 شاگرد آقای صدر(ره)، آقای خویی(ره) و امام خمینی(ره) آمده بودند تا ...
برادران پاک نژاد در شهادت هم برادری کردند
و همین عقاید مشترک منجر به ازدواجمان شد. من خودم از نوادگان حاج ملاعلی کنی هستم. اصالتاً بچه محله چهارراه سرچشمه تهرانم. قنات سرچشمه از زیرزمین خانه پدربزرگم رد می شد. سال 1341 با دکتر ازدواج کردم. قبل از ازدواج معلم بودم. همه جا هم کار نمی کردم. در منطقه پایین شهر تهران دبستان دخترانه جوادیه درس می دادم و در دبیرستان امامیه زیر نظر جامعه تعلیمات اسلامی دبیری می کردم. بعد از ازدواج که در یزد ساکن ...
بعد از شهادت برادرم و همرزمانش، کومله ها پس از جشن و پای کوبی با سرنیزه، گلوی همه آن ها را شکافتند
ابراهیم بزرگتر بودم. با هم به مدرسه می رفتیم. همیشه در انجام تکالیفش به او کمک می کردم. ابراهیم دبستان را در روستا گذراند و برای تحصیل در مقطع ابتدایی به جیرفت رفت. هر روز مسیر روستا تا جیرفت را می رفت و می آمد؛ اما برای گذراندن مقطع دبیرستان در جیرفت ماند و با دوستانش خانه ای اجاره کرد. از همان کودکی آرام بود. اهل نماز اول وقت بود، به ما هم سفازش می کرد نماز اول وقتمان را ترک نکنیم. در اوقات فراغتش ...
کتاب "اردوگاه اطفال" به چاپ دوم رسید
به شیشه پنی سیلین منتقل بشود. به حمید گفتم: وقتی جوهر خودکارا خالی بشه، صلیبیا و عراقیا متوجه می شن که. گفت: خب به خاطر همینه که من دمِ رفتنِ صلیبیا سوخت گیری می کنم. این جوهر، چند ساعتی روی جداره های مغزی خودکار می مونه، بعد کم کم میاد پایین و همه چی لو می ره، ولی تا اون وقت صلیبیا از بغداد هم رد شدن! صلیبی ها که می رفتند، حمید جوهرها را با سُرنگ از شیشه پنی سیلین به خودکارهایی که ...
ناگفته های تکان دهنده از شقاوت های گروهک کومله
، محکم دست او را گرفتم و گفتم نرو! گفت: خانم! برای ما ننگ است در خانه بمانیم و ناموسمان به دست دشمن بیفتد. مطمئن بودم شهید می شود. همین اتفاق هم افتاد، بیست روز تا پایان خدمتش مانده بود که خبر شهادتش را آوردند. نحوه شهادت رضا و 14 نفر از دوستانش برای گشت زنی به منطقه سردشت رفته بودند که در کمین عناصر گروهک تروریستی کومله گرفتار شدند. حین درگیری رضا زخمی شد و وقتی دید، همه بچه ...