سایر منابع:
سایر خبرها
واقعه گوهرشاد، موضع قطعی ملت ایران در موضوع حجاب است/ آیت الله خزعلی: زمان رضاخان، زن ها از ترس کشف حجاب ...
به حمایت از بهلول، آن هم بهلولی که هر وقت می آمده بیرونش می کردند حالا دارد کارش ادامه پیدا می کند. پدرم نمی خواست منبر برود، می گفت بالاخره می گفت من را دیدند، در بالاخیابان می رفتیم، مرتب می آمدند،به در کوچه ای به مسجدی رسیدیم، گفتم من می خواهم در این مسجد نماز بخوانم، بعد آنها رفتند گفتم خوب اینها چند نفر هستند می آیند من را می برند به مسجد، خلاصه بعداً من در یک رواقی از رواقهای حرم بودم، من را ...
روایت تکان دهنده از رزمنده ای که گرفتار خالکوبی تصویر یک زن در بدنش بود!
به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان ؛ سردارِ آزاده و جانباز مرتضی حاج باقری در مقاطع مختلف، فرماندهی گردان تخریب و فرماندهی یکی از تیپ های لشکر و معاونت عملیات همین لشکر را بر عهده داشت:یک روز رفتم واحد موتوری لشکر و به مسئولش آقای محمد اسماعیل کاخ گفتم: یه راننده می خوام شجاع، نترس، نماز شب خون و خلاصه؛ عاشق شهادت کپی بچه های تخریب. اسماعیل کاخ گفت: اتفاقا یه دونه راننده دارم ...
کارگردانی که 18 سال کمدی نساخت
، زادبوم و رخ دیوانه دوباره سراغ ساخت فیلم کمدی رفتید؟ بعداز ساخت و نمایش موفقیت آمیز فیلم "نان، عشق ، موتور 1000"، موقعیت ویژه ای برایم به وجود آمد. طبق عادت سینمای ایران که سینمایی محتاط و دست به دهان است و دائماً دنبال کارهای امتحان پس داده است پیشنهادات زیادی برای تهیه و سرمایه گذاری به من شد. اما دو عامل باعث شد که درمقابل این جریان مقاومت کنم و تا هجده سال بعد هم فیلم کمدی نساختم ...
برادرم با دختر همسایه کار ناجور کرد ؛ او حامله شد و دیگر رویم نشد به کلاس بروم !
دختر 15 ساله در حالی که لباس های مندرسی به تن داشت و دست کوچک پسربچه 3 ساله ای را در دست می فشرد مقابل مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری پنجتن مشهد نشست و هنوز سخنی بر لب جاری نکرده بود که قطرات اشک چون مرواریدهای درخشان بر چهره اش غلتید. دختر نوجوان لحظاتی بعد و در حالی که به کودک همراهش اشاره می کرد با قلبی مالامال از درد گفت: برادرزاده ام گرسنه است من نتوانستم غذایی برایش فراهم کنم برادرم که به مواد مخدر اعتیاد دارد همه پس انداز مادرم را سرقت کرده است تا بر ...
ناگفته هایی از اعدام قاتل روح الله داداشی
. فکر می کنم پای کسان دیگری هم در میان بود. اما آن زمان آن قدر همه چیز سریع رخ داد که نشد به تمام این موضوعات رسیدگی کنیم. حال و روز شما و خانواده تان بعد از 7 سال چطور است؟ خیلی ناراحتیم. داغش هنوز تازه است. من همیشه گفتم، روح الله بهترین بچه، بهترین برادر، بهترین شاگرد و بهترین دوستم بود. از سه سالگی تمام کارهای برادرم را خودم انجام می دادم. من 8 سال بزرگتر بودم. همه کارهایش با ...
امیرانتظام: از زندان اخراج شدم
...، من به خانهٔ خودم نمی آمدم و خانه ام در اختیار فرد دیگری بود. به همین جهت به منزل یکی از اقوام می رفتم. در آنجا اول دو ساعت مرخصی دادند. پانزده روز بعد شد چهار ساعت و بعد شد یک شبانه روز و بعد از چند دوره به سه شبانه روز رسید. مرا چهار شنبه ها می آوردند و شنبه ها می بردند، این ملاقات ها هر پانزده روز یکبار صورت می گرفت. چندین بار اتفاق افتاد که برای بردن من نیامدند. من تلفن کردم و اعتراض کردم ...
ماجرای جواب منفی شهید کلانتری به درخواست مادرش
کردم و بنی صدر رئیس جمهور بود به مادر گفته بودم صف خروجی گرفتن طولانی است و مردم شب تا صبح در صف می خوابیدند. به مادرم گفتم اگر به طور طبیعی بخواهیم خروجی بگیریم، چند ماه طول میکشد. خواهرم هم در شرایط ویژه ای بود. قرار شد که از برادرم کمک بگیریم. مادرم به برادرم گفت سیما تنهاست و شوهرش نیست. برادرم در عین اینکه عاشق مادرم بود، خیلی جدی شد و گفت منظور؟ گفتیم خروجی دست شماست ما همه کارهایمان را ...
کور شدن چشم زن مشهدی در اشتباه جراح! + جزییات
هوا هم رو به سردی می رفت. قطرات باران روی شیشه خودرو می افتادند و همان طور که مشغول تماشای رهگذران بودم ناگهان با خود گفتم: عفت ترس ندارد، یک عمل ساده است. می گویند سرپایی است و اصلاً هیچی نمی فهمی. مرگ و زندگی هم که دست خدا است. گرم حرف زدن با خودم بودم و متوجه حضور پسرم نشدم. پسرم با صدایی مهربان گفت: مادر تا به حال کسی با عمل چشم نمرده است. نگران نباش من کنارت هستم. حرف هایش آبی شد و ...
شرح زندگی پروفسور شیخ نژاد کاشف داروی ضد سرطان ازکودکی تاکنون
. حالا که بر میگردم به نه سالگی و به خاطرۀ آن روز جمعه و نقطه ی سیاهی فکر میکنم که پس از پیمودن چند کیلومتر معلوم شد تک درخت انجیری بود در بیابانی بی آب و علف، انگار همیشه چیزی مرا به سوی خود فرا می خواند؛ دعوتی برای کشف ناشناخته ها. سوم ابتدایی را که در دهپابید تمام کردم، پدر بازنشسته شد و به زاهدان برگشتیم؛ به همان خانه ای که در آن متولد شدم. دبیرستان را با رؤیای معلم شدن ...
دعوای ناموسی عجیب بر سر یک زن صیغه ای
آ مدم و چون خانه یکی از دوستانش را بلد بودم آن ها را پیدا کردم. رفتم پولم را بگیرم که با آ ن مرد جوان رودررو شدم. دعوای ما اوج گرفت و به کلانتری 30 آمدیم. من برای حفظ آبرویم از پولم گذشتم ولی آ ن زن دست بردار نیست و می گوید به خاطر مزاحمت قصد شکایت دارد. برای خودم متأسفم. این پول را از گلوی زن بچه ام زدم. حالا می فهمم که چقدر به همسرم ظلم کرده ام. او راست می گفت. آ دم اگر برای خودش حرمت قائل باشد هرجایی نمی رود و هر کاری نمی کند. ...
زنده ام تا روایت کنم
شعار سال : وقتی وارد اتاق کار استاد می شویم دستش را به سمت گوشش می برد و دکمه کوچک سمعک را روشن می کند و با لحنی آرام و لبخندی بر لب می گوید: جوان که بودیم گوش شنوایی نداشتیم. حالا هم که قصد شنیدن داریم گوشمان ناشنوا شده است . استاد سعید وزیری وقتی این جمله ها را می گوید نمی داند که ما خیلی خوب می دانیم او از همان دوران نوجوانی آنقدر شنونده خوبی بوده که بارها از طرف برخی بزرگان برای نوشتن زندگینامه هایشان انتخاب شده و تاکنون زندگینامه چندین انسان بزرگ و تأثیرگذار جامعه را در قالب کتاب های پرفروش به چاپ رسانده است؛ از جمله زندگینامه بزرگانی مثل محمد پروین گنابادی و مهرتاج رخشان نخستین معلم دختران ...
یک نفر در "کسوت روحانیت" منکر وجوب حجاب شد!
شیرازی ملاقات کرد. طبیعی بود که استاد دوانی از وی پی جوی برخی شایعه افکنی ها درباره واقعه مسجد گوهرشاد شود. بهلول در پاسخ به وی گفته بود: من تعجب می کنم که دستگاه رضاخان مرا متهم کرد که وابسته به انگلیسی ها بوده ام و انگلیسی ها مرا بردند، در صورتی که خلاف و دروغ بودن آن بسیار روشن است. جریان این بود که وقتی خبر به مشهد رسید، حاج آقا حسین قمی که آن روز در مشهد مرجع بزرگ بود و از طرف علمای مشهد رفته ...
روملو لوکاکو؛ ستاره بلژیکی برخاسته از فقر مطلق
.... او نقطه اتصال من با کنگو، جایی که پدر و مادرم متولد شده بودند، بود. یک روز داشتم با او تلفنی صحبت می کردم و به او گفتم: آره... خیلی خوبم. من 76 تا گل زدم و تیممون برنده شده. حالا تیم های بزرگ متوجه من شده اند . او همیشه می خواست درباره اوضاع فوتبال بازی کردنم بداند. اما این بار رفتارش عجیب بود. گفت: باشه روم. باشه... عالیه... اما می تونی کاری واسم انجام بدی؟ گفتم: آره... چی؟ گفت: می ...
خط خوش مبارزه/جلای هنر در روزهای دفاع
خاصی وجود نداشت ولی پرواز هواپیماها از آسمان شهر خبر از شروع دردسری بزرگ برای ایران داشت، آن روزها فکر میکردیم چند روز و چند ماهی را گرفتار جنگ خواهیم بود. مردم به سمت مساجد و پایگاه های بسیج برای دریافت اسلحه هجوم برده بودند. میخندد و میگوید: ما آدم های میدان جنگ نبودیم، قبل از این هرمبارزه ای که کرده بودیم بیشتر شکل فرهنگی داشت ونهایتا حضور در راهپیمایی به همین خاطر اکثرا راه و روش را ...
استخدام به شرط سوء پیشینه!
درک کنم چطور ممکن است کفش را برایمان دو سه سایز بزرگ تر بگیرند که بیشتر کفش داشته باشیم. ■ آن زمان این فقر چه نتیجه ای برایتان داشت؟ ناظمی داشتیم که خصوصیتش این بود که اول بچه ها را می زد و بعد سوال می کرد. من کفشم بند نداشت چون بند کفشم را برادرم برده بود. آن روز هم برف آمده بود و من مجبور بودم که هر چند قدمی که می رفتم، برف کفشم را خالی کنم برای همین دیر رسیدم. ناظم به خاطر دیر ...
فکر نمی کردم پسرم بر اثر مجروحیت به شهادت برسد
برادرم به من گفت: خواهرم! نذار بره. می بینی که داعشی ها چه کارهایی می کنند . گفتم: برادر من! اگر بگویم نرو، بیاید و در تهران تصادف کند و از دست برود، من چه کنم؟ بهتر است راهی که خودش دوست دارد برود. خدا اگر خواست نگهش می دارد و اگر خواست او را می برد. من نمی توانم چنین حرفی بزنم . شاید اگر من می گفتم راضی نیستم، نرو، نمی رفت اما اگر تهران برایش اتفاقی می افتاد... الان پیش حضرت زهرا (س) روسفید هستم ...
خاطرات تکان دهنده زن مسیحی از اقدامات وحشیانه تروریست ها
عدرا العمالیه شدند. پدرم اولین شهید شهر ما بود که افراد مسلح به دلیل هویت او یا همان دلایل طایفه ای و نژادی او را به قتل رساندند، ما از استان لاذقیه هستیم و نام خانوادگی ما را خواندند و یکی از آنان به دیگری گفت او را با گلوله بزن. بعد از آن در منزل یکی از همسایگان پنهان شدیم اما آنان به دنبالمان آمدند و ما را پیدا کردند، سپس به محل استقرار پلیس بردند و هنگامی که از سوی ارتش ...