سایر منابع:
سایر خبرها
حضرت زهرا (س) به شهید برونسی چه گفت؟
بیشتر می شد. تمام هوش و حواسم پیش بچه ها بود. نمی دانم او چش شده بود که جوابم را نمی داد. با غیظ می گفتم: آخه این چه وضعیه حاجی؟ یک چیزی بگو! هیچی نمی گفت. بار آخر که آمدم پهلوش، یک دفعه سرش را بلند کرد. به چهره اش زیاد دقت نکردم، یعنی اصلاً دقت نکردم؛ فقط دلم تند و تند می زد که زودتر از آن وضع خلاص شویم. دشمن بیکار نشسته بود؛ گاه گاهی منور می زد، و گاه گاهی هم خمپاره یا گلوله ی دیگری ...
چند روایت واقعی از کرونایی های بیمارستان فرقانی قم: تشنه ام، تشنه! محمدجواد رستمی | طلبه حوزه علمیه قم
وقت که اردوهای جهادی بودم. هیچ وقت نتوانستم جواب بدهم، هیچ وقت. همیشه حیا می کردم و حالا هم. حالا از پشت تلفن صدای گریه اش را می شنوم. - گریه می کنی؟ - دلم تنگ شده خب. الآن دو هفته است ما رو گذاشتی همدان و خودت رفتی قم، بیمارستان. من این جا دلشوره دارم. همه اش می ترسم. نکنه خودت کرونا بگیری. - نترس. حالا حالاها خدا با ما کار داره. تازه کرونا هم بگیرم ...
سرداری که ماسک شیمیایی اش را به یک بسیجی داد
که زدم، مادر حسین در را باز کرد. از او سراغ حسین را گرفتم. گفت در چای باغ است. آدرس داد. از یک بلندی بالا و پایین رفتم تا اینکه به مزرعه شان رسیدم. حسین داشت توی مزرعه کار می کرد و یک سبد بزرگ به دوشش بسته بود. تا من را دید با خوشرویی به استقبالم آمد و پرسید اینجا چه کار می کنی؟ گفتم دلم برایت تنگ شده بود. گفت مرد حسابی مگر چند روز از هم دور بودیم که دلت تنگ شد. خلاصه کمی حرف زدیم و پرسیدم چرا ...
گفتگو با پرستاری که برای مبارزه با کرونا نامه بازنشستگی اش را پاره کرد
فتحی با صدایش پاره می کند و می گوید: فعلا کار من تمام شد. اما وقت نیست. الان دکتر می آید برای ویزیت بیماران. برای شما هم ضرر دارد بیشتر از این، اینجا بمانی. بچه داری؟ پاسخش را با علامت سر می دهم. عینک را از روی صورتش بر می دارد تا رگه های عرق به جا مانده از رد دسته پلاستیکی عینک محافظ را با دستمال کاغذی پاک کند. تازه چشم در چشم پرستار میان سالی می شوم که نگفته پیداست خستگی از چشم هایش می ...
ناگفته هایی از فرماندهی حاج قاسم در دوران دفاع مقدس/ سربازی که وجودش برای فر ماندهان و رزمندگان آرامش ...
. فرمانده ای که آمریکایی ها و اسرائیلی ها همه در برابرش زانو زدند و راهبرد های آنان متلاشی شد در مقابل مادر شهید مدافع حرم زانو می زند و پاهایش را می بوسد و می گوید "مرا دعا کن. "، به فرزند شهید مدافع حرم در اتاق انگشترش را می دهد، اما مشروط می کند "برایم دعا کن شهید شوم. "، خدمت علمای اسلام می رسد کفنش را در می آورد و می گوید "اگر مرا قبول دارید، تأییدم کنید. " سردار سلیمانی مالک اشتر انقلاب ...
کسبه 90واحد تجاری شهر ازنا از اجاره اسفندماه معاف شدند
به گزارش عصر امروز معجزه را چطور معنا می کنید؟ چرخ روزگار چطور بچرخد، حس می کنید در زندگی تان معجزه اتفاق افتاده؟... این روزها اگر تعریف دقیقی از معجزه می خواهید، کافی است سراغی بگیرید از کسبه بازار؛ همان ها که دل خوش کرده بودند به روزهای پررونق دم عید اما یک ویروس ناخوانده آمد و تمام آنچه در 11 ماه گذشته رشته کرده بودند را پنبه کرد. از آن ها بپرسید، معجزه یک تعریف کوتاه و مشخص دارد؛ اینکه کسی ...
سمنو پزان خراسان شمالی نماد وفاق ، همدلی و معنویت
ها خود به تنهایی می تواند تو را میان رویا های دور و دراز کودکی فرا بخواند. چند نفری از همسایگان برای کمک آمده اند و پشت دیگ ها ایستاده اند و مدام سمنو های خوشرنگ و لعاب را هم می زنند، امکان ندارد در چنین فضایی قرار بگیری و خودت را میان رنگ ها و عطر های شیرین و خاطره ساز برای دقایقی رها نکنی. مادربزرگ مهربانی که لباس محلی زیبایی بر تن داشت، صدایم می زند و مقداری سمنو تعارف می کند و با ...
در بین رشته های تیمی، فوتسال جایگاه بهتری در استان دارد
که هستم باشم. **کرونا؟ از دید منفی مخل زندگی و آسایش همه مردم دنیا از دید مثبت: فرصتی برای مطالعه بیشتر و در کنار خانواده بودن و کم شدن تعلقات دنیوی **اگر زمان به عقب برگردد؟ قطعا زودتر برای ورزش از این استان خارج می شدم ** دلت بیشتر برای چه کسی تنگ می شود؟ دلم برای مادرم همیشه تنگ می شود **دوستان صمیمی؟ رفقای صمیمی زیاد دارم که همیشه در روزهای سخت ...
شهدا از حرمت ها، باورها و اعتقادات دفاع کردند
دلیر و فردی شجاع در میدان نبرد بود. حتی یک بار در بانه در حالی که با چند سرباز در یک پادگان بود، مورد حمله ی منافقین قرار گرفت و توانست پایگاه را حفظ کند. همسرم بیشتر در ماموریت و در مناطق مرزی بود. هر کاری از دستش بر می آمد انجام می داد وی در ادامه افزود: تمام زندگی ما خاطره است. همسرم مردی همراه و همدل بود. اگر من در خانه می خواستم کاری را انجام دهم ایشان زودتر از من آن کار را ...
ماجرای خلق اولین رمان فقهی/ فرهنگ بومی ایران در آوار ادبیات وارداتی دفن شده است
شما در نشر معارف منتشر شده نیز دیده می شود. این در حالی است که ما متأسفانه در داستان های امروز فضای تکراری شهرنشینی و فاصله گرفتن از المان های بومی را شاهدیم. چرا داستان هایتان را در دل این فضای متفاوت و روستاهای مازندران روایت می کنید و این چه تأثیری بر داستان شما می گذارد؟ دو دلیل دارد؛ نخست آنکه من بچه آنجایم. در آنجا بزرگ شدم، خاطره دارم و زندگی کردم. نمی توانم از آنجا خارج شوم ...
ایام کرونایی خود را چگونه بگذرانیم؟
تجربه شخصی نویسنده از جنگ است. احمد محمود خودش درباره این کتاب می گوید: وقتی خبر کشته شدن برادرم را در جنگ شنیدم، از تهران راه افتادم رفتم جنوب. رفتم سوسنگرد، رفتم هویزه. تمام این مناطق را رفتم. تقریبا نزدیک جبهه بودم. وقتی برگشتم، واقعا دلم تلنبار شده بود. دیدم چه مصیبتی را تحمل می کنم. اما مردم چه آرامند. چون تا تهران موشک نخورد، جنگ را حس نکردند. دلم می خواست لااقل مردم مناطق دیگر هم بفهمند که چه ...
کرونا، فرصتی مغتنم یا دردسری بزرگ؟
...> مهدی، با اشاره به اینکه هیچ وقت مدرسه را دوست نداشت، ادامه داد: ساعت ها در مدرسه بودن را دوست ندارم، در خانه پیش مادر بودن و بازی با خواهرم را ترجیح می دهم، هر روز دعا کردم مدرسه تمام شود و خدا کرونا را برای تعطیلی مدرسه ها به شاهین شهر آورد. ناهید 65 ساله نیز، کرونا را موهبتی الهی دانست و گفت: عروس و پسرم وقت زیادی را بیرون از خانه و در محل کار می گذراندند و نگهداری از نوه سه ساله ام ...
محمود فکری: استراماچونی بی معرفت بود!
رحمان رضایی غایب بودند و بازوبند کاپیتانی هم باید بر بازوی علی کریمی بسته می شد چراکه تعداد بازی های ملی ستاره وقت تیم ملی و بایرن مونیخ بیشتر از محمود فکری بود. به ذهنم رسید که اگر محمود فکری با بازوبند کاپیتانی تیم ملی برابر کره جنوبی به زمین برود بازی خداحافظی اش باشکوه تر خواهد شد. یک روز قبل از بازی با کره جنوبی به هتل المپیک رفتم و در لابی هتل کنار علی کریمی نشستم. قبل از آن سلام و علیکی با ...
یادگار دوست
...، به یاد روزرهایی که در جاده ی اهواز به ماهشهر، روبروی گلف ، در موقعیت تیپ 23 صف و بدون حضور رضا ، حمید ، شاهپور و همه ی آنهایی که واژه ی وطن را معنا کردند، سپری شد، با احساسی که حالا برایم قابل فهم تر شده و به امید رسیدن روزهای روشن اینگونه می خواند: ز رود کارون به خدا برای من مانده به جا شراره ی خاطره ها ز عهد بشکسته ی ما چو از تو هم یاد آید دلم به فریاد آید تمام شد ...
روزهای مه آلود
، شهر تپنده و بیقرار نوروز، پشت دروازه هایت،دیریست حرفی های گفتنی با تو فراوان دارم. دری نمی گشایی چرا؟! حال همه ما خوب است، فقط چشمانمان حیرت زده است.هراس داریم از رفتن به جاهای دور،دلمان برای باغ ملی ات،تنگ شده،در شب های عید زیر آن همه باران بیقرار، از هجوم نابهنگام گریه و ترس. دلم می خواهد شناسنامه ام را پاره کنم و برای شکست طلسم شوم،آتش بزنم تا دستانم داغ شوند، تا دردها با بوی الکل از وجودم پاک ...
خانه نشینی روز دوازدهم
اختلاف نظر وجود داره و حتی سر این موضوع هم به توافق نرسیدیم. کاربر ها از اینکه شبیه وسایل خونشون شدن یا اینکه دلشون برای عزیزان شون - که طبعا نمی تونن اون ها رو ببینن- تنگ شده نوشتن. بعضی شوخی هایی مرتبط با این بیماری کردن و بعضی دیگه با شوخی کردن با این مسأله مخالفت کردن. گوشی رو خاموش می کنم. نمی دونم دلم برای مدرسه تنگ شده یا فقط از خونه موندن کلافه شده ام. حدودا دو هفته س که مدارس تعطیل ا ند ...
سکوت همسر اول دکتر محمدعلی نجفی شکست/اظهارات خواندنی سرور تابشیان
.... گفتم دخترم بیا برویم بیرون صحبت کنیم. آن قدر می لرزید که من نگران شدم، بغلش کردم، نوازشش کردم و او را بوسیدم، گفتم دخترم آرامش خودت را حفظ کن، با عصبی شدن کاری پیش نمی رود. گفتم عزیز دلم آرام باش؛ تو قبلا هم می خواستی با اصرار من را ببینی؛ حالا تا هر وقت که بخواهی من اینجا هستم و با هم حرف می زنیم؛ فقط آرام باش؛ همه حرف هایت را گوش می کنم. در این دیدار چه صحبتی بین شما و خانم استاد ...
نوشتاری به مناسیت وفات حضرت زینب(س)؛ تجلی کمالات ذخیره شده 55 ساله در وجودحضرت زینب (س)در نهضت شش ماهه ...
می گردد)) (9) وبازگو کردن حدیث ام ایمن جان امام (ع) را حفظ نمود. هشتمین مرحله نهضت ؛روز سیزدهم محرم است که بازماندگان واقعه عاشورا وارد کوفه شدند شهر که به فرمان عبید الله چراغانی واذین بندی شده بودو تمام مردم کوفه برای دیدن اسراء به مرکز شه آمده بودند زینب ازفرصت به دست آمده بدوت فوت وقت، بعد دیگر ازکمالاتش که (( سخنوری دراوج فصاحت وبلاغت)) بود متجلی ساخت وبه روشنگری ورساندن پیام شهدای ...
نایب الزیاره ایم
؛ این دوران هم تمام می شود. * جوان زائری دورتر ایستاده و به ضریح امام هشتم(ع) خیره شده است اجازه می گیرم تا با او همکلام شوم. حسین رضازاده، 32 سال دارد و دانش آموخته رشته فلسفه دانشگاه تهران است. می گوید: راستش را بخواهید این بار، با حال بهتری زیارت کردم؛ توانستم با آرامش در بالاسر مبارک نماز بخوانم و روبه روی ضریح ایستادم. زیارت این بار رضازاده او را به ...
برای پوشیدن مجدد لباس مقدس تیم ملی آماده هستم
به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین استان سمنان متن این گفتگوی خودمانی به شرح زیر می باشد *کمی از بیوگرافی خودتان بفرمایید؟ مهران مرشدی زاده متولد 13/3/1369 از شهرستان دامغان و بزرگ شده شهر سمنان *چند سال است در ورزش فعالیت دارید؟ ازکودکی فوتبال بازی میک ردم ولی از سال 1387 بود که در رشته فوتبال ساحلی شروع به کار کردن کردم * چه شد که به ورزش علاقه مند شدید؟ واقعیت این که به عشق بازی در پرسپولیس فوتبالیست شدم ولی این امر محقق نشد ولی خدا را شاکر هستم که سال ها افتخار پوشیدن پیراهن تیم ملی کشورم را پیدا کردم *تاکنون چه مقام های را در رشته فوتبال س ...
گفتگو با مادرشهیدان کرمانی که خانه اش را وقف حسینیه کرد
حیدریه شد، خدمه تانک بود نه ماه در منطقه حضور داشت، خاطره ای که می توانم از او برایتان نقل کنم این است،یک بار داشت به جبهه می رفت، محمدرضا پسرش گریه می کرد و بهانه می گرفت، می گفت:" پدر میشه منو ببری دور بدی، میشه با هم بریم بیرون"، ولی او به پسرش بی توجهی کرد، برادرش گفت: "غلامرضا چرا به بچه توجه نمی کنی؟ " که متوجه می شود او صورتش را برگردانده تا اشکش را نبینند و گفت: " میترسم اگر به او توجه کنم ...