سایر منابع:
سایر خبرها
روایتی از واکنش حاج قاسم به ازدواج مجدد همسر یک شهید + تصاویر
همین دید مسلطی به کوچه داریم. زمانی که زنگ اف اف را زدند من سریع رفتم پشت پنجره ماشینی را دیدم که چند جوان حدود سی و چند ساله داخلش هستند. گفتم پس سردار کو؟ حتما این ها آمدند فضا را بسنجند و اگر خبری نبود بعد ماشین حاج قاسم بیاید. آماده شدم بروم پایین که وقتی می آید مشایعتش کنم. همین که دکمه آسانسور را زدم هم زمان در آسانسور باز شد و دیدم سردار با یک آقا جوانی آمدند بیرون، بدون هیچ تکلف و به اصطلاح ...
خوشگذرانی لاکچری علی اوجی و نرگس محمدی لب ساحل + تصاویر
بیفتد داد و فریاد راه می اندازم. از برزیل که آمدم بعد از 15 روز غذای باب میل نخوردن، مادرم برایم ماکارانی درست کرده بود و من از ماکارانی متنفرم و در برزیل کنار همه غذاها ماکارانی هم بود، به همین خاطر بعد از دیدن غذا گریه کردم! اگر بگویند قرار است بمیری و فقط یک دقیقه فرصت داری و فقط می توانی به یک نفر زنگ بزنی آن یک نفر کیست؟ قطعا به مادرم زنگ می زنم. از همه بیشتر برای من ...
ایست; اینجا مردم بی خیال کرونا شده اند!
ایستاده ام که زنی تنه می زند. اما با عذرخواهی می می پرسد: ببخشید پاساژ موبایل فروش ها کجاست؟ می گویم کمی جلوتر سمت چپ. همان ساختمان سر نبش. صدای دستفروش ها و بازارگرمی شان غوغا به پا کرده. آدم ها از همه سن و همه قشری در حال تردد هستند. از زن خانه دار گرفته و بچه مدرسه ای تا مرد شاغل. تعجبم را قورت می دهم. با خودم می گویم حتما همه چیز تمام شده و کرونا یک خوابی بیش نبوده وگرنه ...
پدر طاها و سربازی در روزهای کرونایی
هادی لطفی از کاشان، روایتی از این روزهای کرونایی نوشته است. محمدطاها، دل به بازی نمی دهد و وسطش می پرسد: چند تا خواب کنم، میای؟ بعد از سه ماه قرنطینه خانگی، بد عادت شده است. برای مصاحبه های دو سه ساعته هم با کلی ترفند راضی اش می کردم از خانه خارج بشوم. حالا حرف سربازی پیش آمده ! این چند روز بیشتر از قبل وقت گذاشتم و با او بازی کردم. ولی ظاهرا متوجه شده و دل به بازی نمی دهد ...
آدم ربایی مدرن به سبک گلدکوئست/ خانواده ها به شدت مراقب شیادان باشند
XXX1032 در مترو صادقیه قرار گذاشت. از خانه چند تا لباس برداشت و رفت؛ به من هم گفت که یک هفته برای آموزش انیمیشن دوبعدی و سه بعدی به یکی از زیر مجموعه های مرکز انیمیشن صبا میرود و بعد از آموزش برمی گردد. از فردای آن روز، با اینکه تأکید کرده بودم تلفن همراهش باید در دسترس باشد، تماسهایم را پاسخگو نداد؛ فقط خودش زنگ میزد. می گفت: خودم باهاتون تماس می گیرم، نمی تونم تلفنم رو جواب بدم. ...
آن قدر جنگیدم تا کافه، کافه بماند
اولی که به چیتگر آمدید و این غرفه را گرفتید برای ما بگویید؛ گویا راه اندازی اینجا برای شما دردسرهای بسیاری به همراه داشته است ... از همان روز اول شروع شد. اینجا یک اتاق ساده مخروبه بود. نه در داشت و نه پنجره. همان لحظه ورود تنها به این فکر می کردم که اگر 70میلیون تومان را به خانواده ها بدهم، پس چطور از این مخروبه یک کافه بسازم؟ ترسیده بودم، اما نمی دانم چه حکمتی است هر بار که می خواهم پا پس ...
کرونا و فرهاد
کرد و می گفت احتمالا سرما خورده ام، پس خودش خوددرمانی کرد و چند جور قرص خورد. ظهر بعد از ناهار که خوابیده بود از شدت تب از خواب بلند شد که ما هم زنگ زدیم اورژانس و مابقی ماجرا. فرهاد بیشتر از هفت روز تو بیمارستان دوام نیاورد و ما و دوتا دخترهاش رو تنها گذاشت. سیما و سیمین هم مبتلا شده و قرنطینه خانگی بودند. نه تشییع شد، نه ختمی گرفتند و فرهاد ما شد مرد تنهای شهر و با غربت عجیب این روزها مارو تنها گذاشت. از قدیم رسم بر این بوده که در خاک سپاری عزیزانتون شرکت کنید تا مرگشون رو باور کنید و بهتر با مسئله کنار بیایید؛ اما خانواده های داغدار این بیماری لعنتی چی؟ آنها چطور خودشان را آرام کنند؟ ...
با لباس ایزوله ای در صف نانوایی
تاکسی هایی که مسافر را تو هوا عین شکارچی پروانه که با تور قیفی مخصوص پروانه گیری پروانه ها را می قاپند آنها مسافر را تو هوا می زدند مدتی بعد با ترس و دلهره مسافر سوار کنند؟ به جون تو یک شب بارانی یک مسافر سوار کردم دیدم یک چیزی عین تبری که فرشته مرگ رو شانه ها ش می زاره به همراه داشت. یه ردای بلند هم روی سر تا هیکلش کشیده بود صورتش را نمی دیدم.چون در قابی از سیاهی ردای او پنهان بود. خیلی ترسیدم ...
کرونا و دردهای پیدا و پنهانش
بیماران کرونا دوچندان می شود هم درد تن هم دردهایی که اطرافیان بر آنها وارد می کنند در این میان باید نگران اطرافیان خود هم باشند مبادا که بیماریشان سبب بیماری اطرافیان و نزدیکان شود و به عزیزانشان ناخواسته آسیبی برسانند. قبل از آنکه بدانم کرونا گرفته ام هشت روز با درد در خانه کلنجار می رفتم، ترس از کرونا باعث می شد باور نکنم که مبتلا شده ام و حتی از رفتن به بیمارستان دوری می کردم. تا مبادا ...
داونتیسم سوت و کور
...: قبل از اینکه به کافه داونتیسم بیایم. خانه نشین بودم. خانه نشینی بد است. آدم را کلافه می کند. الان هر روز از خانه بیرون می زنم و سرکار می آیم. مثل بقیه آدم ها. مهدی از آنهاست که کمتر کسی متوجه اختلالش می شود. همه چیز را زود یاد می گیرد و به راحتی با آدم های پیرامونش ارتباط برقرار می کند. خودش می گوید: از وقتی به داونتیسم آمدم، کارهای زیادی یاد گرفته ام؛ آنقدر که کار با وسیله ها را خودم به ...
مطب پزشکان در قرنطینه / بازگشایی 25درصد از مطب ها در مشهد
یکی از دکتر ها همین چنددقیقه قبل رسید. شاید بتوانی با او صحبت کنی و بعد مطب را نشانم می دهد و به طرف مطب می روم. در می زنم. بعد از چنددقیقه در را باز می کند و با حرص و عصبانیت می گوید: مطب هنوز باز نشده. چه کار دارید؟ خودم را معرفی می کنم و با تصور اینکه ممکن است چنددقیقه ای فرصت گفتگو داشته باشد، سوالم را مطرح می کنم، اما انگار ورود به این مطب فقط برای افراد مشخصی امکان پذیر است و آقای ...
کتاب با مادرم همراه – سیمین بهبهانی
کتاب با مادرم همراه نوشته سیمین بهبهانی است. این کتاب شرح زندگی این شاعر بزرگ به قلم خودش است. بهبهانی در این کتاب به شکل خاطره نویسی زندگی اش را نوشته است. کتاب احساسات و تفکرات بی پرده شاعر است که در زندگی تجربه شان کرده است. زبان نرم و احساسی کتاب با مادرم همراه که رد و نشانی از شعرهای بهبهانی هم دارد خواننده را با خودش همراه می کند و او را به دنیای زبان و شعر می برد. این کتاب کمک می کند هم ...
زهرا یزدانی: به نظرم مجهزترین ورزشکار در دوران قرنطینه هستم!
گذرد؟ من هم بیشتر در خانه تمرین می کنم. تقریبا می شود گفت تمام روز در خانه هستم. من در خانه هم یک باشگاه کوچک دارم و هم تشک کشتی. دیگر با همین ها سر می کنیم تا ببینیم چه می شود. واقعا در خانه تشک کشتی دارید؟ بله، خب بیشتر خانه ها در مازندران ویلایی است. ما هم زیر پارکینگ را تشک کردیم. پس به نظر می رسد شما یکی از مجهزترین ورزشکارها در دوران قرنطینه هستید ...
شهیدی که با لباس و غسل شهادت به استقبال شهادت رفت
گذاشتم که خوابش نبرد و درس بخواند؛ اما آن روز وقتی رفتم اتاق محمد، دراز کشیدم و خوابم برد. خواب دیدم که یک کبوتر سفید در حیاط خانه پدرم پرپر شده و کل حیاط از پر سفید پوش شده و کبوتر هم وسط این پرها افتاده، بالش شکسته و گردنش خم شده. دو دستم را بردم زیر بدن کبوتر و آن را بردم در بالاترین نقطه پشت بام خانه گذاشتم. در خواب می گفتم: چه کسی با تو طفل معصوم این کار را کرده، اینجا می گذارمت تا بیایند به ...
دوران کرونایی و هدر رفتن وقت گرانبها
60 روز ماندن در خانه و بیرون نرفتن، حسن فراوانی برای عده زیادی از مردم داشت، کرونا باعث سپری شدن تلخ تعطیلات عید گردید تا کماکان مردم از دیدنی های بهار محروم باشند و نتوانند این زیبای ها را ببینند، انگار روزهای پرتلاطم خیال ندارد به پایان برسد، شاید روزی مردم متوجه شوند در این مدت می توانستند خیلی چیزها را انجام دهند ولی از این فرصت مفید و با ارزش بهره ای نبردند. سوالی که در ذهن ها ...
اصفهان| قهرمان دیروز مدافع قهرمانان سلامت/ ورزش برای سیف زاده تاریخ انقضا ندارد
خانواده شان را تهدید نکند. دسته دومی هم هستند که یا بازنشسته اند و کاری ندارند و یا می توانند از منزل بیرون نروند. از این دسته از مردم خواهش می کنم از خانه های خود خارج نشوند چون این روزها هم تمام می شود و وقتی خطر کرونا رفع شد همه بیرون می رویم و از کنار هم بودن لذت می بریم. حتی در تعطیلات نوروز به همه اعلام کردم خودم و همسرم در قرنطینه خانگی هستیم و درخواست کردم هیچ کس به منزل ما نیاید و حتی ...
خانه ما میزبان کرونا نجمه حسنی
صبح یک روز بارانی بود، هوای روزهای پایانی اسفند که بوی بهار را با خود می آورد همیشه حالم را خوب می کرد، با اینکه شرایط شهر و استان و البته کشور و دنیا دستخوش بیماری مهلک کرونا شده بود، سعی می کردم به عنوان یک مادر شرایط خودم، کارم و خانه را مدیریت کنم تا کمترین آسیبی به فرزندانم نرسد. اما آن روزها ذهنم به شدت درگیر یکی از خاله هایم بود که حدود یک هفته قبل از علائم شبیه کرونایش برایم ...
قاتل جوان موبوکسوری ماجرای قتل را تشریح کرد +عکس
پرداخت و درباره این که چگونه به یک قاتل تبدیل شد، گفت: در روستای خرابه امین از توابع مشهد به دنیا آمدم و تا کلاس سوم راهنمایی تحصیل کردم، اما در نهایت مقطع راهنمایی را به اتمام نرساندم و مدرک تحصیلی هم نگرفتم در واقع علاقه چندانی به درس و مدرسه نداشتم پدرم مانند بسیاری از اهالی روستا به کشاورزی و دامداری اشتغال داشت من هم که از کودکی به دامداری علاقه مند بودم بعد از ترک تحصیل به کمک پدرم رفتم و ...
منجزی: محمد بنا در اردوی تیم ملی عزیز کرده ندارد/ او روی تشک ما را نمی شناسد
تمام کنم. من حتی این اتفاق را هم به فال نیک می گیرم. چون نقاط ضعفی دارم که باید حتما برطرف شوند. در همین مسابقات جهانی اخیر، کشتی هایی را واگذار کردم و پنجم شدم که هرگز نباید این اتفاق رخ می داد. وی ادامه داد: هنوز هم می دانم که در نورسلطان حریف من را نبرد، بلکه خودم باعث باختم شدم و به راحتی می توانستم مدال بگیرم. من خطا کردم و به این سادگی مدال را از دست دادم. کم تجربه هم نبودم، هرچند ...
مارعلی شیرزنی با عطر باروت
...> خیلی روزها برای خدمت به برادرانمان در جبهه و خط مقدم وقت کم می آوردیم و دلم به همین 7 صبح تا 7 عصر رضا نمیداد، به خاطر همین یک روز با کیسه های برنج و حبوبات، روز دیگر با کارتون های مواد شوینده و خیلی اوقات هم با چند دست پتو و لباس به خانه برمیگشتم که بقیه کار را با کمک رحیم آنجا انجام دهم اما لعنت بر دل سیاه شیطان، همسایه ها با دیدن دستان پرم خیال باطل کردند که : پس بگو مارعلی این همه فعالیت ...
"رضایت نامه با طعم کافور"
قلبم اجازه نمی داد بدون عذرخواهی از این که ابزار لازم را نداشتم و بخیه زدم پاشو از کنارش بگذرم، هرچند به حال اون فرقی نداشت چشماشو جوری بسته بود که انگار از یک خواب عمیق لذت می بره. روزم با همه سختی ها و حواشی اش تمام شدو من بعد غسال خونه شیفت شب بیمارستان کشیک داشتم. با بدنی کوفته و پا هایی بی رمق راهی خونه شدم و دوش گرفتم و بدون این که خستگی در کنم آماده شدم و به سمت بیمارستان رفتم. ...
عکس های خصوصی زنم در گروه پسران ناجور بود!/عکس
تعریف و تمجید کنند و با انتشار عکس های ناجور خود در اینستاگرام Instagram حدودا 52000 فالوور جمع کرده بود. وی در ادامه گفت: زمانی که من متوجه شدم در گاراژ ماشین تمام راننده ها و خدمه با یک گوشی عکس های او را می بینند، انگار که خون جلوی چشمانم را گرفته بود و واقعا نمی دانستم که کار درست چیست. من بارها به او گفته بودم که اگر دوست داری شبیه مرلین مونرو باشی در خانه باش نه بیرون از خانه، اما ...
بی هوا نفس بکش...!
معلم دیکته می گفت دو بار مخصوص یاسین تکرار می کرد که یک وقت جانمانده باشد. ولی او خونسرد مهربانی بود با همان آهنگ آرام ولی دوست داشت به بقیه هم کمک کند. برای همین کارهای خودش بیشتر هم عقب می افتاد. بالاخره قدم های آرام و کم فاصله یاسین او را به دیوار رساند. چند روزی بود که به خاطر #بمباران هوایی حیاط و خانه ها خالی و همه چیز به زیرزمین منتقل شده بود. وقتی همه چیز به زیرزمین منتقل می شد شب و روز ...
زنگ آخر کرونا، دغدغه والدین کردستانی
در استان تعطیل شده است. یکی از والدین دانش آموز کلاس اولی دارد، از همان دسته دانش آموزانی که برخی مسوولان آموزش و پرورش استان می گویند که آموزش مجازی این دسته، سخت است چرا که با فضای مجازی آشنایی چندانی ندارند و حتی با محیط مدرسه هم اخت چندانی نگرفته بودند که به خانه برگشتند. می گوید: حتی اگر مدرسه هم باز شود، جان بچه ام را به خطر نمی اندازم و او را روانه مدرسه نمی کنم. ...
حال ناخوش محله آبادانی های شیراز در این روزهای کرونازده
به گزارش " شیرازه "، این منطقه یکی از مناطق محروم در نزدیکی شیراز بوده که از نبود بسیاری امکانات مثل مدرسه،مرکز بهداشتی،شبکه فاضلاب و نبود گاز و برق رنج می برد. در اینجا وقتی که پا می گذارید مثل این که به یک منطقه بسیار دور از شهر آمده اید. مردمانش بیشتر ناراحت و غمزده هستند چرا که از حداقل امکانات زندگی هم بهره ای نبرده اند،وضعیت آن ها به اندازه ای بغرنج بوده که حتی برخی از آن ها برای ا ...
ما هم قرنطینه شدیم سید!
داریم اما... اما ما کجا و تو کجا؟ فرق دارد این قرنطینه با قرنطینه تو! قرنطینه ای که تو را در کنج خانه دست نیافتنی کرده بود و عاشقان را کو به کو به میعادگاه وصال می کشاند با قرنطینه ای که بین ما و آدم ها فاصله انداخت زمین تا آسمان فرق دارد! این کجا و آن کجا؟ به قول شاعر: میان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمین تا آسمان است آری! تفاوت من با شما این روزها کاملا ...
همه چیز با تلاش اتفاق می افتد
از جام جهانی رخ داد؛ بعد از جام جهانی 20 روز برای استراحت زمان داشتم و دراین مدت باید تیمم را انتخاب می کردم. وقتی به تمرینات برایتون رفتم، 8 تا 10 روز بعدازآن، مسابقات لیگ برتر شروع شد و من در بازی خارج از خانه مقابل واتفورد بازی کردم. تصویری بزرگ از لیگ جزیره یک مقدار در ذهن خودم از پریمیر لیگ انگلیس تصویر بزرگی ساخته بودم و این مسئله بر جا افتادنم در این لیگ تأثیر داشت. فکر نمی ...
شیطنت محمدرضا با سیستم صوتی دبیرستان!
همراه با خانواده اش در منطقه ما ساکن بودند. همین چند روز پیش بود که پیکر پاکش برای وداع آخر روی دست اهالی منطقه تا آرامگاه همیشگی اش بدرقه شد. گزارش زیر حاصل حضور چند ساعته همشهری محله در کنار خانواده و جنب وجوش های کودکانه سر کوچه میرقاسمی حجله گذاشتند و روی حجله، عکس پسر جوانی که چفیه دور گردنش انداخته است. دوباره حال و هوای زمان جنگ را برای مان تداعی می کند. به خانه شهید می ...