سایر منابع:
سایر خبرها
روایتی خواندنی از حضور طلبه های خواهر در غسالخانه کرونایی ها
زمین بماند. خانم عظیمی موقعی که می خواستید بروید برای این قضیه، خانواده مخالفتی نداشتند؟ ببینید من حتی روز سال تحویل یعنی ساعت سال تحویل، لباس پوشیده منتظر بودم، هر جا زنگ زدم وسیله ای پیدا کنم دیدم نمی شود. خدایا چه کار کنم، زنگ زدم به مسئولش گفتم خانم فلانی، ماشین نیست بیاید دنبالم، هر جا زنگ می زنم گیر نمی آورم. گفت نگران نباش ما الان نزدیک هستیم خودمان می آییم دنبالت ...
گردان عمار33 سال بعد
چند سال قبل، حجره دو نبش چارسوق بزرگش را فروخت و برای تجهیز حسینیه خرج کرد. صاحب حسینیه؛ پیرمرد خوش رویی که از ارادتمندان امام حسین(ع) است، کمی مانده به اذان ظهر، از ورودی رابط راه پله های ساختمان به زیر زمین، وارد حسینیه می شود تا ناهار را با نفرات پا به سن گذاشته گردان عمار صرف کند. ناهار امروز، قورمه سبزی است؛ دستپخت آشپز داوطلب و مثل 28 روز گذشته، به خرج یکی از اعضای گردان تهیه شده است. ...
عکس العمل حاج قاسم از ازدواج مجدد همسر شهید/سردار سلیمانی: ازدواجت جهاد بود
سخنرانی هم بکنند. نامه را به دوست شوهرم دادم تا به دست سردار سلیمانی برساند. راستش اصلا فکر نمی کردم نامه به دست او برسد و یا اگر برسد اصلا بازش کند و بخواند. تقریبا 4-5 روز بعد دیدم آقایی زنگ زد و گفت: گوشی دستتان باشد سردار سلیمانی می خواهد با شما صحبت کند. آنقدر از شنیدن این جمله هیجان زده شده بودم که زبانم بند آمده بود. وقتی حاج قاسم شروع کرد به صحبت باور نمی کردم دارم الان به صدای او گوش می ...
چند واقعیت درباره سعدی؛ شعر انسان دوستانه سعدی جایی در سازمان ملل ندارد
و با الهام ابیاتی از دست: چو ماکیان به در خانه چند بینی جور/ چرا سفر نکنی چون کبوتر طیار و زمین لگد خورد از گاو و خر به غلت آن / که ساکنست نه مانند آسمان دوار / مثال اسب الاغند مردم سفری/ نه چشم بسته و سرگشته همچو گاو عصار و ساختار متن را به شکل سفری در خواب سرخ و حکایت بر دار کردن منصور حلاج، جدال با حاکمی خودپسند و شاعران چاپلوس و ترک یار و دیار، سفر به سومنات و بتخانه، سفر به مصر و دیدن عاقبت ...
اس ام اس های زیبا و دلنشین
در رویا شدن/عشق یعنی حسرت دیدار تو/عشق یعنی من شوم بیمار تو. ******************************* چقدردراشتباهند-آنانکه به جای ساده گرفتن زندگی آن راسرسری می گیرن ******************************* همبازی هایمان را تا وقتی دوست داریم ، که خوب می بازند! ******************************* اس ام اس های واقعا زیبا و دلنشین بهش گفتم حقیقت رو ...
عفتم را در حالی که مست بودم باختم ! / علیرضا شوهرم قهر کرد و من همان شب به پارتی رفته بودم
به گزارش رکنا، زن 26 ساله که توسط مأموران کلانتری به همراه چند زن و مرد جوان در یک مجلس پارتی دستگیر شده است در دایره اجتماعی کلانتری گفت: اختلافات مادرم با مادر شوهرم از لحظه برگزاری مراسم عروسی ام آغاز شد و مادرم که نسبت به خانواده همسرم کینه به دل گرفته بود همیشه می گفت به شوهرت و خانواده اش نباید رو بدهی و او حتی اجازه نمی داد با خانواده علیرضا رفت و آمد کنم. حنانه افزود: حمایت های ...
اسکی بازی که پایش را از دست داد اما امیدش را نه!
کنم که خودم را نباختم و برای پیشرفتم تلاش کردم. صادق کلهر در کنار همسرش حمایت خانواده ام را داشتم وقتی که این اتفاق برایم افتاد در اوج آمادگی بودم و باورش سخت بود. فکر می کردم که خواب می بینم و در یک دقیقه اول خودم را باختم اما خیلی سریع یک نیرو سراغم آمد و سریع از جا بلند شدم. از آنجایی که درگیر ورزش بودم، آن را به عنوان نقطه عطفی دیدم. شاید اگر در مسیرم درست نبود ...
بررسی کودکانه به سبک بنیامین: بوی عیدی بوی تو!
زنگ زدم که در پاسخ گفت این موضوع را نمی دانستم. در پاسخ گفتم که آلبومی به نام طعنه وجود دارد و او گفت پولی را که گرفته ام به شما می دهم. من برای پول زنگ نزدم و برای رعایت حق و حقوق همدیگر زنگ زدم. به باور اعتمادی: کم کم شرایط طوری می شود که مولف ها خانه نشین می شوند و نسل بعد فکر می کند بنیامین این کار را خوانده است. این کار خوب و قشنگ نیست و به یغما رفتن اسم، نام و هویت هنرمندان است. به ...
به وقت روشن بودن
مهلا زنگانه/شهروند برای ما چراغ روشن اتاق بابا، حکم آژیر قرمز یا به قولی زنگ خطر رو داشت؛ همه چیز از اون شبی شروع شد که کل بیمارستان دور سرم چرخید، نای قدم برداشتن نداشتم و اشک های بی صدا و مدامم پشت ماسک می ریخت. بابا که حالا سعی می کرد فاصله رو رعایت کنه هی میومد نزدیک و می گفت: اشکال نداره بابا، خوب می شم تو گریه نکن. تا حالا ساعت دو نیمه شب بین داروخونه و بیمارستان و مطب دکتر، وسط ...
کتاب با مادرم همراه – سیمین بهبهانی
درست است. می بینی؟ در خواب می بینم، نه در بیداری. نزدیکم نیستی؛ زنگ میزنی، از آن سوی دنیا. با این همه نمی توانم با تو به دلخواه سخن بگویم. هوم. چه خوشبختم! چی میگی؟ معلومه که خوشبختی! زیر موشک نیستی. زیر آوار نرفتی. از دس دشمن فرار نکردی. صد فرسخ پیاده ندویدی. سر مرزا منتظر یه لقمه نون که سق بزنی، یه وجب جا که کپه مرگ بذاری، وانستادی. مرگ پیر و جوون و بچه رو جلوی چشمت ندیدی. مثل کردا، مثل مردم ...
وقتی یک سایت برای دیده شدن بی اخلاقی می کند
...> چرخنده در ادامه به راهپیمایی اربعین همراه با یکی از خواهران منصوریان اشاره می کند: ایشان نذر کرده بود و یک پرچمی را بلند کرده بود و علم کشی کرد برای [حضرت] ابالفضل، من شاهدم که شهربانو از نجف تا کربلا این علم را کشید. شهربانو! بین من و تو خاک و عمود کربلاست. ببین تو منو نزدی دخترم! عزیزم! قهرمان!... تو یک جریان را زدی، خب! فقط توی خلوتت بیا و بگو کی و چرا این کار رو کردی؟ آیا من به تو گفته بودم ...
مسمومیت با الکل، علت مرگ زن عکاس
. مأموران به تحقیق از شوهر این زن پرداختند که او گفت همسرش این اواخر به دلیل اینکه به خاطر کرونا مجبور بود بیشتر در خانه بماند کلافه و بهانه گیر شده بود. وی ادامه داد: من هر روز به سرکار می رفتم و وقتی برمی گشتم با بهانه گیری های او روبه رو بودم. روز حادثه وقتی به خانه برگشتم و زنگ زدم کسی در را باز نکرد. به سراغ کلیدساز رفتم و با کمک او قفل در را باز کردم اما با جسد همسرم در اتاق خواب روبه رو شدم. در ...
پرستار داوطلب شدیم تا شما تنها نمانید
گروه اجتماعی خبرگزاری فارس؛ عطیه اکبری: خدا خدا می کنند سیر نزولی آمار مبتلایان به کرونا ادامه دار شود،چرا که بیشتر از هر کسی خبر دارند از حال و روز پرستاران بیمارستان های کرونایی.تمام این روزهایی که خیلی ها سفت و سخت پاگیر قرنطینه خانگی هستند و گاهی با تماشای تصویر رنگ پریده پرستاران در قاب جادویی نم اشکی به چشمانشان می نشیند، هستند جوانانی که خودشان را به قرنطینه بیماران کرونایی رساندند برای خدمت داوطلبانه. روایت لیلا از احساسات ضد و نقیض در قرنطینه خانگی لیلا یاراحمدی یکی از ...
شهیدی که با لباس و غسل شهادت به استقبال شهادت رفت
این کار را کرده، اینجا می گذارمت تا بیایند به تو کمک کنند. وقتی کبوتر را گذاشتم از خواب بیدار شدم و خواب را هم از یاد برده بودم. غسل شهادت در روز آخر محمد هر روز غسل شهادت می کرد. روز آخر هم رفت حمام و برگشت و لباسش را پوشید و باز هم برادرم گفت: چه لباس قشنگی. محمد جلوی پیراهنش را گرفت و گفت: دایی این لباس شهادت است. اگر هم شهید نشدم لبنان می روم. حالا برادرم مدام می گوید ای ...
رفته بود توی فکر و چیزی نمی گفت. صدای چرخش عقربه های ساعت در سکوت اتاق پیچیده بود. با نوک انگشت رد شاخه ...
کتاب کوچکی را باز کردم و گذاشتم مقابلش. گفتم: - میشه این صفحه رو بخونید؟ محمد به صفحهٔ کتاب خیره شد. می توانستم تعجب را توی چشم هایش ببینم. شروع کرد به خواندن. زیرچشمی او را می پاییدم. خط به خط، لبخند روی لبش پررنگ تر می شد. فکرم را خوانده بود. فهمیده بود حرفم سر سیگار کشیدن اوست. بعد از این همه صحبت هنوز این سیگار کشیدن برایم یک جور تناقض بود. نمی توانستم طلبگی و ...
منِ عزیز : نامه های یک رمان نویس به خودِ آینده اش اگر نامه ای برای خود ده سال بعدتان بنویسید، چه چیزهایی ...
انسان اصیلی می شوم. اکنون وقتی نامه ای را می خوانم که آن روز نوشتم، کمی دلگیر می شوم. آدم بیست و چهارساله ای که آن را نوشته عمیقاً نگران ده سال آینده است. او باور دارد که خطر جدی است و اگر در این دوره شکست بخورد، تا آخر عمر شکست خورده است. نگران است از عهده بر نیاید، هرچند معلوم نیست از عهدۀ چه چیزی یا از نظر چه کسی. دربارۀ انتظارات خود در این ده سال دقیق صحبت می کند: اینکه با دوست پسر ...
از سال ها تأخیر در اتمام پروژه جاده هشتگرد - طالقان تا گلایه دانش آموزان از وضعیت آموزش
از روی خودسرانه دعوت نامه کوییک را میدهد ولی شرکت سایپا کاملا زورگویانه گفت یا کوییک یا خودرو بی خودرو که بنده زیر بار نرفتم از آن تاریخ حدود 9 ماه میگذرد و بنده متوجه شدم سود مشارک و تاخیر بنده را حذف کرده که 27% بوده و به به بنده گفتن باید به قیمت روز خودروی خودمو تحویل بگیرم یعنی اگر 1 سال دیگه قیمت خودرو 100 میلیون هم شد باید من به قیمت روز بگیرم در حالی که شرکت سایپا موظف هست به قیمت تاریخ ...
تبریک وزیر ارتباطات به مناسبت روز سعدی +عکس
شیفته سعدی معرفی کرده و مخاطبانش را به خواندن اشعار این شاعر بزرگ توصیه کرد. او همچنین بیتی از سعدی را در پستش نوشت. در ادامه متن و پست منتشر شده توسط وزیر ارتباطات را مشاهده می کنید: " صبر بر جور رقیبت چه کنم گر نکنم همه دانند که در صحبت گل، خاری هست. اول اردی بهشت ماه، روز بزرگداشت سعدی شیرازی عزیز مبارک. از وقتی دبیرستان بودم، شیفته ی توصیف ملک الشعرای بهار از سعدی بودم. پیشنهاد می کنم شما هم اگر وقت کردید این شعر زیبا رو بخونید. مصرع اول شعر اینه سعدیا، چون تو کجا نادره گفتاری هست... واقعا شعر زیباییه " ...
شیوه فرزندپروری والدین، داستانی که پایانش معلوم نیست
فرمان می دهد. حدود یک دهه در گروه دوستانم به کسی معروف بودم که کودکانش را با سحر و جادو می خواباند؛ هر دو فرزند اول من از همان روز اول، بدون هیچ مسئله ای، خودشان خواب می رفتند. سپس فرزند سوم از راه رسید. آن کودک حالا شش ساله است و آخرین باری که خوابش نبرده بود و به تخت من آمده بود، همین دیشب بود. ظاهراً هردوی ما تواناییمان برای خوابیدن را از دست داده ایم. توجه داشته باشید که ما تا چه ...
خونسرد باشید تا چاق نشوید!
استرس حسی است که همه ما آن را تجربه کردیم. مثلا صبح خواب می مانیم و دیر به محل کار می رسیم. استاد در دانشگاه اعلام می کند که فردا امتحان دارید. وقتی که مهمان زنگ می زند که تا 10 دقیقه دیگر می رسد یا وقتی برای مصاحبه قرار داریم.در این موقعیت ها استرس و دلشوره می گیریم انگار کسی تشت آبی را در دلمان قرار داده است و در آن لباس می شوید. ضربان قلب کم کم بالا می رود و تند نفس می ...
صف بیکاران طولانی تر شد
به گزارش اقتصادآنلاین به نقل از همشهری، صبح بهاری است. آدم ها در سکوت رخوت انگیزی سر در گریبان کرده اند. انگار طبیعت هم دیگر نوازشگر نیست. چهره های درهم از پشت ماسک به نسیم دهان کجی می کنند، پوشه های سبز و آبی و قرمز رنگ، میان دستکش های بی جان و عرق کرده نایلونی اسیر شده اند و مراجعه کنندگان مثل سربازان درحال شکست در اوضاع نابسامانی سعی دارند مقاومت کنند. همه در تکاپوی کاغذبازی از این طرف حیاط ...
مادرانه ای برای ریحانه
...> مامان کوچک! ریحانه تو این مدت خودش مادر شده. به عروسکاش گفته: مامان بزرگ رفته برا کمک ! الان فقط باید با مامانتون (یعنی من) بازی کنید. از ابتدای شیوع کرونا در بجنورد، بیست و هشت روز میگذره ولی انگار ریحانه کوچولو، در این مدت، بیست و هشت سال قد کشیده و اشک ها و لبخندهایی به بلندای تجربه های روزگار رو یک شبه لمس کرده... مامان فرشته، برای روز هایی که صبح و غروبش با ...
رزمنده مجروحی که جان به عزرائیل نمی داد!
ور ارضی. ما هم گاهی همراهش می رفتیم. این ستاری که برایتان توصیف کردم، همانی بود که کمیل داده بود نمازهایش را بخواند . فاش نیوز: خوب، بعد از اینکه ستار به شما گفت نماز و روزه های کمیل تمام شد، چه اتفاقی افتاد؟ - برگشتیم داخل خط. اینها در همان دسته ای بودند که داودآبادی هم بود. جلوی پست امداد که بهش نونی یا هلالی هم می گفتند. عراقی ها خیلی شدید پاتک کرده بودند. نگو اینها توی س ...
خواهرانه های عاشقانه ملیکا و مهراوه/ عکس
به گزارش افکارنیوز ، ملیکا شریفی نیا برای تولد خواهرش مهراوه نوشت: اخبار چهره ها - رعد و برق از جا بلندم می کنه می رم توی بالکن بارون همه جا رو برق انداخته لبخند می زنم صدای خنده هاش توی گوشم پیچیده لبخندم پهن تر می شه منتظر بارون تولدش بودم اصلا مگه می شد روز تولد دختر فروردین بارون نیاد ...
عضو تیم ملی دوومیدانی زنان: در جاکارتا ته دلم را خالی کردند
می کردند حق او را خورده ام. برخی از دوستانم می گفتند چرا اعلام نمی کنی که نفر دوم یا سوم را به جای تو که اول شدی نمی برند. در بازی های آسیایی 2018 جاکارتا و در روز مسابقه به حدی ذهنم درگیر بود که نتوانستم نتیجه دلخواه را کسب کنم. شب قبل از مسابقه یکی از مسوولان در اتاقم را زد و گفت نخند و بگیر بخواب و فردا که رفتی در مسابقه و مقام نیاوردی و دیگران درباره تو حرف زدن می فهمی. با این ...
آدم ربایی مدرن به سبک گلدکوئست/ خانواده ها به شدت مراقب شیادان باشند
صادقیه قرار گذاشت. از خانه چند تا لباس برداشت و رفت؛ به من هم گفت که یک هفته برای آموزش انیمیشن دوبعدی و سه بعدی به یکی از زیر مجموعه های مرکز انیمیشن صبا میرود و بعد از آموزش برمی گردد. از فردای آن روز، با اینکه تأکید کرده بودم تلفن همراهش باید در دسترس باشد، تماسهایم را پاسخگو نداد؛ فقط خودش زنگ میزد. می گفت: خودم باهاتون تماس می گیرم، نمی تونم تلفنم رو جواب بدم. بعد از یک ...
آن قدر جنگیدم تا کافه، کافه بماند
...، اتفاقی می افتد که مرا ماندنی می کند . این بار چه چیزی دل شما را گرم کرد؟ در همان حال و هوای ناامیدی که بودم، بانک ملت آمد و اعلام کرد که حاضر است مبلغی به کافه داونتیسم کمک می کند. کافه قبلی در ونک، با وسایل و تجهیزات اجاره بود، اما اینجا خبری از این چیزها نبود. تنها ظرف داشتیم که آن هم به لطف بچه ها چند روز یک بار می شکست. اول برای خرید بار کافه اقدام کردیم؛ 16میلیون تومان ...
ماجرای زنده به گور شدن علامه طبرسی
دروازه عراق را پذیرفت و مشغول آموزش طلاب گردید وسرانجام هم زنده به گور شد! چشمانش را باز کرد. چه سرنوشت شومی برایش ورق خورده بود. دیگر امیدی به زنده ماندن نداشت. نفس کشیدن برایش مشکل شده بود. هر بار که هوای داخل گور را به درون ریه هایش می کشید سوزش کشنده ای تمام قفسه سینه اش را فرا می گرفت. آن فضای محدود دم کرده بود و دانه های درشت عرق روی صورت و پیشانی شیخ را ...