سایر منابع:
سایر خبرها
هر چه درباره شهادت برای خودم رشته بودم، پنبه شد!
پرنقش و نگار روبه رویم کردم و دست از شمردن نخل هایی که تندتند از کنار نگاهم رد می شدند، برداشتم. دست کشیدم روی جلد کتاب توی کیفم و دوباره زل زدم به همان آبی آسمانی که حس می کردم دارد به من نزدیک و نزدیک تر می شود. حس عبور از یک شاهراه را داشتم. انگار از کهکشانی به کهکشانی دیگر وصل می شدم. بلوار حرم تا حرم قم، غیر از این اگر باشد عجیب است. نیت کردم کتاب را جایی تمام کنم که دل صاحب چشم روشنی آنجا ...
علائم کرونا به روایت مادر بارداری که آن را شکست داد + تصاویر
به کرونا مبتلا شدم گرفتگی بینی داشتم و پس از آن حس بویایی خود را به مدت 10 روز از دست دادم و کم کم احساس خفگی به سراغم آمد. وی اضافه می کند: کم کم متوجه سوزش در انتهای گلوی خود شدم و احساس لرز خفیف داشتم و به جایی رسیدم که نفس کشیدن برایم سخت شده بود و باتوجه به علائم تصمیم به آزمایش گرفتم. درگیر شدن ویروس در ریه کردان با بیان اینکه در این مدت در منزل بودم و با کسی ...
خاطرات جالب خبرنگاران لرستان از معلمان خود در دوران تحصیل اینبار خاطره ابراهیم شریفی
چوب بهش بزنید یکی دیگه می گفت: یه دست بالا یه پا بالا و نمونه هایی ازاین دست. آقای کاظمی با شنیدن این اظهارنظرها دراومد و گفت اصلاً تنبیهش نمی کنم شریفی دوست منه و تشویقش هم می کنم. سر از پا نمی شناختم خیلی خوشحال بودم انگار تمام دنیا را به من داده بودند. آقای کاظمی بعد با صدای بلند گفت: بیا اینجا ببینم دوست من، جلو رفتم، نزدیک که شدم بازهم می ترسیدم که نکند من را تنبیه کند هرچند هیچ وقت ...
پلک راست بی بی
همان طور که با یک دست چادرش را زیر گلویش سفت گرفته بود، گفت:"اگه آب خورش وارفت، آب جوشیده اضافش کن." مادر، کوچولوی ِحسابی پوشانده اش را بغل کرد. نگاهی به من انداخت و سگرمه هایش را توی هم کرد و با عصبانیت گفت:"هنوز ژاکت ات را نپوشیدی؟ تا کِی می خوای وایسی بِر وبِر نگام کنی؟ نان و پنیر توی دهانم را نجویده قورت دادم و چای شیرین را ریختم پشت اش. بلند شدم. ژاکتم را برداشتم، دستم را به زور ...
خاطرات دارآباد تا دارقوزآباد
داد دم خروجی غسالخانه، در که باز شد صدای شیون زن و مرد پیچید توی غسالخانه. از دستکش تندی سریدم روی کفن. سرباز دم در داد زد: صاحب مرده کجاس؟ زن سفیدرویی با لباس مشکی و ماسک و دستکش به همراه چند مرد جوان و میانسال شیون کنان آمدند سراغ جنازه، بدجوری به زن خیره شدم، غبغبش از فرط چاقی تکان می خورد، ترمه نو را باز کرد و انداخت روی کفن، مترصد فرصتی بودم بهش نزدیک شوم. دست برد روی جنازه و جیغی کشید. ماسک ...
عظمت و بزرگی خدا را در اولین تجربه مامایی حس کردم/ تولد فرزند زوج نابارور لحظه شیرینی را برایم رقم زد
زیاد به تدریس این پیشنهاد را پذیرفتم و پس از این اتفاق در جمعیت هلال احمر ماندگار شدم. این عضو جمعیت هلال احمر ادامه داد: جمعیت هلال احمر در موقعیت های مختلف برای کمک به هموطنان تلاش می کند، من نیز در زلزله تبریز برای امداد رسانی حضور داشته و برخوردهایی نیز با مادران باردار داشتم. خرمی اجلالی در پایان با تاکید بر اهمیت و جایگاه مامایی گفت: مامایی حرفه ای است که از ابتدا تا ...
کاش یک دوربین فیلمبرداری به خانه مان می آمد!
جانباز شنیده و خوانده بودم، اما گویا نرگس اصغری نمونه دیگری از آن زنان است. او این گونه ادامه می دهد: من و عزت الله سال 1376 با هم ازدواج کردیم و از آن روز تا امروز 23 سال است که افتخار همراهی اش را داشتم. گریه امانش نمی دهد و می گوید: آشنایی ما بعد از معرفی یک واسطه اتفاق افتاد. آن هم در شرایطی که ایشان جانباز بود. یک جشن ساده فصل آغازین زندگی مشترکمان شد. کاملاً با شرایط روحی و جسمی ایشان ...
روایت معلمی که طلای همسرش را برای تعمیر مدرسه فروخت
مجبور میکنید صدایش را بلند کند. مادر، آخرین چانه اش را صاف و چشمانش را ریز کرد، با چابکی، وسط دل تنور را نشانه رفته بود، همه چیز در کسری کمتر از صدم ثانیه اتفاق افتاد و درِ تنور بسته شد؛ خمیرِ چسبیده میان انگشت هایش را در کاسه آب رها کرد و همانطور که انگشتر فیروزه اش را به دست میکرد با سر به سید محمد اشاره داد که دنبالش بیاید. خط خطی شده بگو تقلا بی فایده بود، دست مادر ...
رسانه در بیان اهداف انقلاب، خط امام و رهبری نقش ویژه ای دارد
ایثارگر در ابتدا با اشاره به روزهای ازدواجش با شهید گفت: من در خانواده ای مذهبی بزرگ شدم، پدرم در سال 45 ، که برگزاری مراسمات مذهبی ممنوع بود، هر هفته در منزلمان مجلس روضه برگزار می کرد. مادرم هم ما را طوری تربیت کرد که حجاب برایمان اهمیت ویژه ای داشت. در سال 60 به واسطه ی خواهرم و خاله ی همسرم با یکدیگر آشنا شدیم. یکماه پس از آشنایی عقد کردیم و 2 روز بعد هم مراسم ازدواج مان برگزار شد و زندگی ساده ای ...
پرستار بخش کرونا در شیراز که بیهوش شد
هایم این اتفاق برایم رخ داد و ضربان قلبم بالا رفت برای مدتی بستری شدم اما دست از مبارزه با این بیماری مرموز نکشیدم، زیرا تعهد اخلاقی داشتم و پذیرفته بودم که همچنان باید در سنگر دفاع از سلامت شهروندانم باشم و به راهی که انتخاب کرده بودم، ادامه دادم. وحشت از کرونا و فکر فرزندان این بانوی پرستار ادامه داد: از یک سو وحشت از این ویروس در روحیه همه کادر درمانی در بخش کرونا اثر ...
معجزه در مأموریت نجات
تعادلم را از دست دادم و کتفم به تخته سنگ یا تکه چوبی برخورد کرد. آشغال ها و چوب ها مانع از آن می شد که بتوانم شنا کنم. اما هر طوری بود توانستم خود را به سطح آب برسانم و بعد شناکنان به سمت مادر و پسربچه اش بروم. افسر پلیس با همه توانی که داشت ابتدا پسربچه و سپس مادر او را از داخل گرداب بیرون کشید و به کنار رودخانه برد. مادر و پسر درست در آخرین لحظات به طرز معجزه آسایی نجات پیدا کردند اما جریان ...
پای صحبت های طلاب فعال در غسالخانه/ گفتند برای بیمارستان داوطلب هست، شما برای غسل اموات کرونایی می روید؟ ...
کلافه می کند، اما حالا 12 ساعت میت ها را غسل و کفن می کنیم. یک ساعت استراحت به ما می دهند و دوباره کار از نو شروع می شود. پس این من نیستم و به ما در این لحظه ها عنایت می شود که این کار ها را پیش ببریم. ***هر جا حس دفاع باشد ما هم هستیم ظهیری در لا به لای حرف ها بند را به آب می دهد و من همین جاست که می رسم به عبارتی که به دنبالش سرتا پای این روایت ها را می جوریدم. همه این دست و ...
روز کارگر چه روزیه؟
سیامک تراکمه زاده/بلاگر سوار تاکسی موتوری اینترنتی شدم. راننده مرد میان سالی بود. موبایلش را با کرختی و بی حالی گذاشت در جیبش. گلگیرهای موتورش شل و وارفته روی چرخ ها به اجبار پیچ شده بود. مطمئن نبودم این موتور مرا به خانه برساند. سوار شدم. بوی عرق بدنش بدجور دماغم را سوزاند. مقصد را گفتم و خیلی آرام حرکت کرد. سر دلش باز شد. مثل همه مردم. همان چیزهایی را می گفت که همه می گویند. درد ...
داستان کرونا و جهادی ها(27): روایت بیست و هفتم؛ بعد از طوفان
مواجی بود که با اشاره دستی آرام شده. همان طور که نفسش را بیرون می داد، گفت نه حاج آقا و شیلنگ اکسیژن را برگرداند توی بینی اش. حس خوبی داشتم که بی عبا و عمامه فهمیده بود طلبه ام. تمام مدتی که خودم را سرگرم ضدعفونی کرده بودم یا پلک روی هم گذاشته بود یا زیرچشمی من را می پایید؛ ولی هر چه منتظر شدم، لب از لب باز نکرد. کارم تمام شد و از اتاق زدم بیرون. دستمال به دست، مثل فاتحان نبردهای سخت، به ...
اخبار تلویزیون| در شبکه قرآن "مهمان خدا" باشید/ داستان عارف مشهور نجف، مستند شد
در دبیرستان باشد یا به حوزه علمیه برود. زندگانی گفت: شما علاقه من را به حضور در حوزه علمیه می دانستید چون همین اتفاق برایم رخ داده است و همیشه به دنبال شناخت درون خودم هستم، زمانی که دانشگاه رفتم متوجه شدم دانشگاه کشف درونی را که می خواستم به من نمی دهد، پیگیر مسیری بودم که به خودم نزدیک شوم به همین دلیل دوستان روحانی بسیاری دارم. اگر امروز در این دوراهی قرار گرفته بودم حوزه علمیه را ...
علاقه امین زندگانی به تحصیل در حوزه علمیه/ طلبه ای که غسال شد
گذشته 14 اردیبهشت خرم شهر بود و مجری از او خواست در خیال پردازی خود به دهه 70 برگردد و مثلاً دبیرستانی است و بین دو راهی قرار می گیرید که ادامه تحصیلش در دبیرستان باشد یا به حوزه علمیه برود. زندگانی گفت: شما علاقه من را به حضور در حوزه علمیه می دانستید چون همین اتفاق برایم رخ داده است و همیشه به دنبال شناخت درون خودم هستم، زمانی که دانشگاه رفتم متوجه شدم دانشگاه کشف درونی را که می خواست ...
گفتند برای بیمارستان داوطلب هست، شما برای غسل اموات کرونایی می روید؟ + تصاویر
من همیشگی خودم نبوده ام. من از آب سرد بیزارم، اما در سیل لرستان تا ساعت ها در آب ماندیم و کار کردیم. بی خوابی من را کلافه می کند، اما حالا 12 ساعت میت ها را غسل و کفن می کنیم. یک ساعت استراحت به ما می دهند و دوباره کار از نو شروع می شود. پس این من نیستم و به ما در این لحظه ها عنایت می شود که این کار ها را پیش ببریم. ***هر جا حس دفاع باشد ما هم هستیم ظهیری در لا به لای حرف ها ...
کرونا و خلق جلوه های همدلی از زبان پرستار بهبودیافته ایلامی
دختر 9 ساله است با اشاره به سختی کار پرستاری در ایام شیوع کرونا، افزود: بخاطر ادامه خدمت مطلوبتر به بیماران کرونایی از ابتدای شروع این بیماری خانواده و دخترم در زادگاهم آبدانان ساکن شده اند و من به تنهایی در ایلام به صورت شبانه روز مشغول خدمت به بیماران کرونایی هستم. وی اظهار داشت: بعد از گذشت چند هفته خدمت به بیماران کرونایی برای دیدار با خانواده ام سه روز مرخصی گرفتم و به آبدانان آمدم ...
زنم پس از ازدواج مهریه اش را اجرا گذاشت و با مرد غریبه ارتباط گرفت/پس از قتل همسرم خودکشی کردم اما زنده ...
دست خودم را هم بریدم. او درباره نجاتش از مرگ می گوید: بعد از دو، سه ساعت که خون ریزی داشتم و در زمانی که حس کردم آخرین نفس ها را می کشم و حالم خیلی بد شده بود به اورژانس زنگ زدم و من را که بیهوش شده بودم به بیمارستان بردند و بعد از آن من به همه چیز اعتراف کردم. الان هم که حالم بهتر شده، من را برای تحقیقات به دادسرای جنایی برده اند. این متهم پس از ثبت اظهاراتش در شعبه دوم بازپرسی دادسرای جنایی تهران توسط بازپرس مرادی برای تحقیقات تکمیلی به اداره آگاهی تهران فرستاده شد. ...
هفت مرد جهادگر از یک خانه آمده اند + تصاویر
. از اصرار زیاد او متعجب شده بودم. با همسرم تماس گرفتم تا علت را جویا شوم و تازه فهمیدم که همان شب تولد عبدالرضا است و اهالی خانه منتظرند که برای جشن تولد به خانه برویم؛ اما رفتنی در کار نبود. به بچه های گروه جهادی گفتم برای عبدالرضا سنگ تمام بگذارید و آن ها سنگ تمام گذاشتند. یک شمع کوچک پیدا کردند و آن را داخل کیکی به اندازه کف دست فرو کردند و برایش جشن تولد گرفتند. همه مهمان های جشن تولد تا زانو ...
تلفن همراه، زندگی ماست
و شارژرم هم در جیبم باشند. وقتی حضور آن ها را در جیبم حس می کنم اعتماد به نفس این را پیدا می کنم که در خانه را باز کنم و بیرون بروم. انگار این دو شئ لازمه حرکت کردن باشند. نمی دانم دقیقا این بلا از کی سر من هم آمد، اما من هم مثل اغلب آدم های هم عصرم بدون گوشی و شارژر نمی توانم زندگی کنم. راستش من از موبایل متنفر بودم و هنوز هم هستم. اصلا همیشه می گویم اگر کاره ای باشم استفاده از موبایل ...
خلوت کثیف شوهرم را با دوست صمیمی ام در قرار عاشقانه دیدم / مریم طلاق خواست
جوان افزود: برای دومین بار که گوشی را در خانه جا گذاشت، متوجه شدم پیامی از عشق مجازی اش دریافت کرده و با او در رستورانی قرار ملاقات گذاشته است. سراسیمه لباس پوشیدم و به آنجا رفتم و دیدم او همراه زنی نشسته و در حال خندیدن هستند و دست در دست یکدیگر بودند. بسختی قدم برداشتم و داخل رستوران شدم. صحنه ای دیدم که باورم نمی شد. شوهرم با صمیمی ترین دوستم در تلگرام دوست شده و به من خیانت کرده بودند. سیلی ...
معلم کتانی پوش و آموزگار نمدکار
پیش گذاشته، از همان زمان نوجوانی که رؤیاهایش مثل خیلی ها عجین شده است با موفقیت و پیشرفت و برای آن مصمم قدم برداشته و امروز مصمم تر در میدان ایستاده است. خیلی طول کشید تا بتواند تعادلش را در پله اول حفظ کند، اما هنوز مسیر طولانی پیش رو دارد. تا نگاهش به پله های بعدتر افتاد، چشم هایش از شوق درخشید و راه افتاد به طی کردن یکی یکی شان. محکم قدم برداریم بعد از پیروزی در کنکور کارشناسی ...
روی کفن نوشته بودند؛ ناشناس!
شهدای ایران: دکتر محمدرسول رستمی در این یادداشت از تجربیات کرونایی خود نوشته است: تا قبل از کرونا فقط یک بار جنازه دیده بودم. کودک که بودم وصف مرده را از دیگر بچه های فامیل می شنیدم و حس می کردم از همسالانم در دیدن جنازه خیلی عقبم. ده ساله بودم. از لابه لای جمعیت خودم را به قبر پیرمردی از آشنایان دورمان رساندم تا قبل از آنکه خاک صورتش را بپوشاند فرصت فخرفروشی ام از دست نرود. فقط دعا ...
نجفی در دادگاه: میترا با یک فرد امنیتی ارتباط داشت / حتی اگر مهدور الدم بود ...
ماه به صورت صیغه ای و یک سال عقد دائم با هم زندگی کردند و در این مدت چندین بار درگیری فیزیکی با هم داشته اند. نجفی بعد از اینکه خودش را تسلیم پلیس کرد، گفت: میترا به من فحش می داد. او می گفت خانواده ات را له می کنم و می خواست به خانواده ام آسیب وارد کند. روز حادثه بعد از اینکه اسلحه را مسلح کردم، وارد حمام شدم. میترا در حمام بود. یک بالش روی اسلحه گرفته بودم، وقتی بالش را کنار زدم و میترا اسلحه را ...
ادبیاتی که عبوس نیست
. کتاب های ادبی فاخر، به غلط، چهره ای عبوس در ذهن کتابخوانان غیرحرفه ای دارند که همین مسئله باعث می شود از رفتن به سمت آنها خودداری کنند. اما اگر کتابی زبان سلیس و طنزگونه داشته باشد و روایت خود را بی دست انداز و کلمات و مفاهیم غامض پیش ببرد، در این صورت چه بهانه ای برای نخواندنش وجود دارد؟ یا اگر یکی از شاهکارهای مسلم تاریخ ادبیات با کلی تصاویر خوش آب ورنگ همراه شده باشد دیگر چطور می شود از خواندنش ...
کتاب کشتی ساکورا – نوشته کوبو آبه
. چرخه متوقف می شد و زمان هم از بین می رفت. ساعتهای بدون عقربه، شبیه جای پنجه حیوانات، چهره مرده و شومی به زمین می دادند؛ اما این امر برای اهالی جزیره دلیلی برای رد کردن زمان نمی شد. تجدید نسل حشره همیشه به همین شکل ادامه پیدا می کرد. من به شدت تحت تأثیر شباهت یوپکاچیا به خودم قرار گرفته بودم. انگار فروشنده عمد در حال دست انداختن عقاید من بود؛ هرچند اصلا مرا نمی شناخت. مرد خریدار بعد از ...
لنزهای بی باک| عکاسی که اولین گزارش تصویری را از کرونا ثبت کرد/ رسانه های غربی از گزارش هایمان سوء ...
خیابانی که بیمارستان کامکار قم در آن واقع است رفتم؛ این بیمارستان از همان ابتدا به بیماران کرونایی اختصاص یافته بود؛ در آنجا وضعیت استفاده از ماسک توسط مردم تقریبا 50/50 بود؛ در ادامه به خیابان های دیگر سطح شهر رفتم و از آنها نیز عکاسی کردم. پس از تکمیل گزارش تصویری، آن را به دفتر خبرگزاری ایسنا در تهران ارسال کردم و بدین ترتیب؛ به اولین عکاسی تبدیل شدم که از شرایط کرونایی در کشور عکاسی کرده است ...
بهترین استوری های خاص تبریک تولد (تبریک تولد خاص)
بار عاشق شدم و وابسته به کسیکه برای داشتنش حاضرم از تمام زیبایی های دنیا بگذرم نبض حیاتم بعد از عشق به خدا برای تو میتپد سال روز تولدت مبارک ساقی بیا که یار ز رخ پرده برگرفت کار چراغ خلوتیان باز درگرفت بار غمی که خاطر ما خسته کرده بود عیسی دمی خدا بفرستاد و برگرفت هر سروقد که بر مه و خور حسن می فروخت چون تو درآمدی ...
پلاسمادرمانی؛ راهی نجات بخش برای بیماران حاد کرونایی
...: بعد از آن به عنوان مریض مبتلا به کرونا تحت درمان قرار گرفتم و در ایزوله خانگی بودم. در این مدت خانواده ام از من مراقب می کردند. بعد از گذشت یک ماه، دوباره تست کرونا را دادم و تست منفی بود. حسینی تصریح می کند: در بررسی هایی که صورت گرفت، متوجه شدم که آنتی بادی های من علیه کرونا خوب است و تمام مشخصات و شرایط این را دارم که پلاسمای خود را به بیمار مبتلا به ویروس کرونا اهدا کنم. از آن ...