سایر منابع:
سایر خبرها
از مکتب خانه تا آموزش مجازی
زحمت بکشید یک عمر راحت هستید. پدر و مادر ها خبر ندارند که اگر بچه هایشان در قرآن به سطح بین المللی برسند، زندگی شان عوض می شود تا دوم دبیرستان بیشتر نتوانستم درس بخواندم. مسئولیت گاوداری با 120 گاو با من بود. سال 63 سه ماه تعطیلی بود که برای اولین بار برای یادگیری قرآن به مکتب رفتم. سال بعد که رفتم معلم ترکه آلبالو دستش می گرفت و می گفت اگر تو جواب بدهی می زنمت! هیچی نگو تا بقیه جواب بدهند. همیشه در ...
خاطرات جالب خبرنگاران لرستان از معلمان خود در دوران تحصیل اینبار خاطره امین زینی وند
وند بیا پای تابلو، پرسید : احیا یعنی چی؟ گفتم آقا اجازه شب زنده داری، دوباره پرسید یقه یعنی چی؟ نمی دانستم، والله نمی دانستم یقه به معنای جیب و گریبان است؛ آخرش که معلم مجدد سراغ ما آمد ترسیدم؛ دوباره پرسید یقه یعنی چی؟ اینجا دیگه خاطره به جای حساس نزدیک می شود، هول شدم، و از ترس با زبان لری گفتم ...
روایتی غمبار از رنج های بی حساب در مدارس مناطق محروم
...> مشکل دیگری که آموزش در قشم را دشوار می کند فقدان امکانات آموزشی و عدم توجه به معلم و نیاز های او و مدرسه است. زهرا می گوید وقتی که زن باشی و حق التدریسی هم باشی مشکلاتت دو چندان است مثلا من، چون حق التدریسی هستم از امتیاز مرخصی بارداری معلم های رسمی محروم بودم. من بعد از زایمانم فقط هفت روز مرخصی داشتم و علی رغم اینکه جای زخمم هنوز بهبود نیافته بود، مجبور شدم سر کلاس حاضر شوم، چون اگر نمی رفتم به راحتی حذف می شدم. مشکل دیگر من به عنوان یک حق التدریسی این است که در ماه های تابستان حقوق و بیمه نداریم. ...
روایت معلمی که طلای همسرش را برای تعمیر مدرسه فروخت
توجه به اینکه خودم از اهالی همین مناطق بودم پای کار آمدم. معلم شدم مانند پیامبر بعد از پایان تحصیلات دانشگاهی و حوزوی در سال 89 به استخدام آموزش وپرورش درآمدم اما قبل از آن تمام فعالیت های فرهنگی من در مساجد بود و چون میدیدم که از لحاظ آموزشی توجه خاصی به این منطقه نمی شود و استعداد خیلی از دانش آموزان مستعد به دلیل ضعف مالی نادیده گرفته می شود محرومیت بچه ها به دغدغه شب و روز ...
نباید بین دانش آموزان ایران تبعیض باشد/ جنگل نشینان چشم انتظار خیران مدرسه ساز
گیلان که یکی از کانون های کرونا در ایران بود حق انتخابی برای تشکیل کلاس ها حتی با رعایت فاصله اجتماعی نداشت. بعد از تعطیلات عید که کم کم آموزش مجازی به نوعی در ایران رسمیت پیدا کرد من هم مطمئن شدم که باید برای بچه هایم راهکاری پیدا کنم. درنتیجه بعد از تعطیلات نوروزی به مدرسه انوار رفتم و به دانش آموزانم گفتم که سر کلاس حاضر شوند. البته کلاس درس نه. چون هنوز خطر ویروس کرونا وجود داشته و ...
افزایش دانش آموز ساالاری در مدارس/معلمان ارج وقرب گذشته را ندارند
هم میز و نیمکت ها و هم دیوارها را رنگ می کنند، اما با این حال باز هم مدارس فرسوده هستند. وی خاطرنشان کرد: مدرسه ما دارای تخته هوشمند است، اما متاسفانه در بیشتر موارد این تخته کار نمی کند، در برخی موارد کیبورد و کیس خراب است یا مشکل برق دارد. در بیشتر موارد نمی توانیم از این تخته استفاده چندانی داشته باشیم. افزایش دانش آموز ساالاری در مدارس / معلم ارج وقرب گذشته را ندارد ...
شاهکار تقلبی
یک تابلوی قلابی جلوه کنم. در چهره اش پشیمانی می بینم هر چند هیچگاه در کلامش به زبان نمی آورد. زبانش چیزی نگوید اما چشمهایش سخنران قهاری اند. گمانم بو برده من آدم با خاصیتی نیستم یا فقط مثل یک گل تزئینی بودم بی بو و بی خاصیت. می ترسم از افکارش. کابوس ها هم امانش را بردیدند. فکر می کردم کابوس ها فقط دشمن من اند اما دشمن او هم هستند. به هردوی ما هجوم می آورند برخی شب ها بعد دیدن کابوس ازترس از ...
روایت بانوی کارآفرین از روزهای سخت کسب و کار خانگی
مایحتاجشان را آماده می کردم، یکی از این رستوران ها از ترشی هایی که درست می کردیم خیلی خوششان آمد و حالا ترشی مورد نیازشان را فقط از ما می خرند. وی ادامه داد: البته باید بگویم این کار ساده نیست و واقعا سخت است، جسم آدم را خیلی خسته می کند، من چند سالی است که کمر درد و پا درد دارم اما به خاطر اینکه دستم جلوی کسی دراز نباشد و بچه هایم را خودم به سر و سامان برسانم همه این دردها را تحمل می کنم. بچه هایم ...
نگاه خدایی به پدیده های طبیعی
داشته باشیم، خانه یکی از عزیزان طلبه های جوان جمع شدند، که من برای این ها کلاس داری کنم. تخته سیاه نداشتیم، گفتند: تخته سیاه نیست. گفتم: تخته سیاه نیست یعنی کلاس تعطیل؟ خیر، رفتم بیرون یک مقوا پیدا کردم. مقوا را آوردم به دیوار پونز زدم. گفتم: این تخته سیاه، به صاحبخانه گفتم: زغال ندارید؟ گفت: چرا؟ یک زغال هم گرفتم، گفتم: این هم گچ، گفتند: تخته پاک کن، گفتم: جوراب هایم، با مقوا تخته سیاه درست کردیم و ...
پیروانی: کی روش از من خواست علیه برانکو صحبت کنم
؛ حرف هایم را رو در رو می زنم. زبانم تند است و خیلی از مواقع همین زبان سرخ، سر سبز را بر باد داده است! بعضی مواقع می توانستم یک سری حرف ها را نزنم، ولی همیشه پیش وجدان خودم راحت هستم. او نظرش درباره کارلوس کی روش را اینگونه عنوان کرد: او یک مربی کاربلد بود که به فوتبال ما کمک کرد. در یک مقطعی به فوتبال ما اعتبار داد و البته فوتبال ما نیز موجب اعتبار او شد. در مقطعی آقای کی روش با سرمربی وقت ...
روز اول کاری چطور می گذرد؟
. از اتاق مدیرعامل بیرون آمدم. کمی مضطرب بودم و به سرویس بهداشتی رفتم تا آبی به دست و صورتم بزنم. خانم لیدر منابع انسانی یکهو توی دستشویی پشت سرم ظاهر شد و گفت: اگه می بینی اینجا مایع دستشویی و دستمال کاغذی نداره و یکم کثیفه، واسه اینه که ما اینجا به همدلی و همکاری اعتقاد داریم. بنابراین کسی رو مجبور نمی کنیم دستمال توالت و مایع دستشویی برامون بذاره. خودت باید چیزهایی که لازم داری رو تهیه ...
مشق عشق در جغتای/ این آقا معلم هر روز به مدرسه می رود+فیلم و عکس
تدریسش می رود با کمترین امکانات بیش از چهار ساعت از وقت خود را برای تهیه کلیپ های آموزش ریاضی صرف می کند طبق قرار قبلی، با کمی تأخیر نزدیک به مدرسه رسیدم، به محض اینکه وارد محوطه شدم، صدای خنده ای سکوت مدرسه را شکسته، با کنجکاوی قدم به داخل ساختمان مدرسه گذاشتم و به محض ورود به کلاس درس با معلم در حال تدریس و فردی که با گوشی در حال فیلمبرداری است رو به رو می شوم. بر روی یکی ...
داستانی از مریم رازانی برای روزهای درخانه مانی
بعد هم یخشون آب شد، پاشدن اومدن جلو. گاندو عین اردک می دوید، می چرخید، ادا درمی آورد، تقلید صدا می کرد، هی ام باحسرت می پرسید: یادتونه آقا؟! سالن بانک شده بود عین صحنه ی تیاتر. حتی مشتری هایی که از صبح یه لنگ پا جلو باجه ها ایستاده بودن و دادشون دراومده بود، وایساده بودن تماشا. ضامنم نه پورشه داشت، نه حساب بانکی، نه حتی یه لباس شیک. یه معلم بود با یه فیش حقوقیو یه عاااالمه خاطره، که یکی شون یهو وسط بگیر و بیارِ چک و سفته و پول و پرونده، جلوش ظاهر شده بود، با هیکل گنده و موهایی که تک و توک جوگندمی شده بودن، مثل بچه ها وَرجِه وُورجه می کرد. انتهای پیام ...
صورتت را بپوشان همشهری
...، از کرونا هم می ترسیدم. دیگر تا قران آخر که خرج شد، زدم بیرون؛ بعد از 13 فروردین. راویز کاری می کرده و جوشکاری در و پنجره ساختمان، کاری که بیش از 10 سال در آن تجربه دارد: تازه یک کم پول جمع کرده بودم و گفتم وقت ازدواج است. پدر و مادرم خوشحال بودند. کی فکرش را می کرد یکدفعه کار به اینجا بکشد و با زنم در خانه پدر و مادر زندگی کنم؟ بعد از کرونا بدجور کارها خوابیده، بخصوص ساختمان سازی ...
آرزوی مادر شهید مدافع حرم در کارگاه تولید ماسک برآورده شد
دید نداشتیم. به همین دلیل من کنار ماشین راه می رفتم و پژمان را راهنمایی می کردم تا بتواند ماشین را هدایت کند. به محدوده استقرار نیروهای خودی که رسیدیم، پژمان گفت: تا من کنار این دیوار پارک می کنم، برو بچه ها رو صدا بزن که بیان برای تخلیه مهمات و غذاها. همین که پشت دیوار رسیدم، صدای انفجار بلند شد و موج انفجار مرا گرفت. دیگر چیزی نفهمیدم . پژمان در همان دم شهید شده بود. ترکش خمپاره به شاهرگش خورده و او را به آرزویش رسانده بود... انتهای پیام/ ...
پیروانی: کی روش از من خواست علیه برانکو مصاحبه کنم!
داشتیم، از من پرسید از بین برانکو، دنیزلی و افشین قطبی کدام یک را بیاوریم. امیر خادم هم معاون وزیر وقت شاهد ما بود که من گفتم برانکو را بیاورید. گفتم برانکو با تیم ملی به جام جهانی رفته، بچه ها او را دوست دارند و می تواند به تیم ملی کمک کند. پیروانی تصریح کرد: شاید برانکو نتیجه نمی گرفت اما من از بین خوب و خوب تر، دنبال گزینه خوب بودم. گفتم هواداران دنیزلی را دوست دارند و افشین قطبی ...
آموزش زبان شعر و آهنگ در عطاری
حرف را که زد، من از آن روز هر وقت می خواستم غذا بخورم، بلند داد می زدم: بفرمایید خانم معلم بعد به در و دیوار اشاره می کردم و می گفتم: بفرمایید خانم، نمک ندارد! حتی زمانی که می خواستم به گردش و مهمانی بروم، انگشتم را به سمت سقف می گرفتم و می گفتم: خانم اجازه! ما بریم بیرون کمی حال و هوایمان عوض شود؟! قول می دهم زود برگردم. لباسم مشکلی ندارد؟! نمره انضباط کم نمی کنید؟! اما این روش بدی هم داشت، یکی از ...
روایت استاد حوزه علمیه قم از جانباز قطع نخاعی که رضایت الهی مدنظرش است
باید داشته باشیم و اگر این اصول به خوبی رعایت شود زندگی مان بسیار خوب خواهد بود. وی عنوان کرد: به دیدار یک جانبازی رفتم که از سال 59 از ناحیه گردن قطع نخاع شده است ولی بسیار با انرژی بود، به وی گفتم ناراحت نیستی گفت نه چون وقتی خدا می خواهد مرا این گونه ببیند راضی هستم، یعنی به رضای الهی راضی است و این موضوع سبب آرامش و خوشبختی انسان است. استاد حوزه علمیه ادامه داد: باید این ...
کرونا سال آخر تدریس را غمگین کرد/ بغض خانم معلمی که امسال بازنشسته می شود + فیلم
. اکرم مغیثه امسال در سی امین سال خدمت، پشت چرخ خیاطی کارگاه جهادی تولید ماسک هنرستان امام خمینی(ره) روایت می کند روزهای تدریس و عشق معلمی اش را. خانم معلم همان اول گفت وگو بغض می کند از اینکه آخرین سال کاری اش به گونه ای دیگر رقم خورد و غم وجودش را در بر می گیرد؛ می گوید: اول مهر که به کلاس درس می رفتم به خانم مدیر گفتم اکسیژن های کلاس درس را نفس می کشم چرا که خیلی مدرسه را ...
حکایت چادر سفیدی که خواهرم برای عروسی علی خرید / وقتی کارت جعلی شهید مدافع حرم لو رفت
امضاهای این چند سال آخرش تغییر کرده بود و یک بار که امضاشو دیدم نوشته شهید گمنام. مدیر مدرسه شهادت علی را از من پنهان کرد وی افزود: علی آقا شب جمعه که مصادف با روز مبعث پیامبر بود به شهادت رسید. خبر شهادتش را من روز بعد شنیدم. به این نحو که من چون توی بسیج دانش آموزی فعالیت می کردم و شورای حوزه بودم. اون روز ساعت 8 و نیم اینا رفته بودم بسیج دانش آموزی. داخل اتاق نشسته بودم که ...
برای 40هزار تومانِ پرسپولیس، قید 3میلیون تومانِ کشاورز را زدم
در تاریخ فوتبال ایران بی نظیر بود. من در شاهین بودم و با پرسپولیس بازی داشتیم، او خیلی مرا اذیت می کرد. در یک صحنه آمد مرا دریبل کند، طوری از پشت زدمش که نتوانست از زمین بلند شود. رفتم بالای سرش و گفتم دیگر نبینم بخواهی مرا دریبل کنی، ناصر هم سرش را پایین انداخت و حرفی نزد. صدا از دیوار درمی آید، از ناصر نه. او الان بهترین دوست فوتبالی من است. برای 40 هزار تومانِ پرسپولیس، قید 3 می ...
من لباسم را از سطل آشغال پیدا می کنم!
خدمتی بگیرد، این بار خودش آمده بود پیشم. یهو زد زیر گریه و گفت: حالم خوب نیست. تو واقعاً می خوای به من کمک بکنی؟! من گفتم: از صمیم قلب هرکاری که در توانم باشه حتماً. سپیده تعریف کرد: وقتی پول خرید لباس زیر ندارم و از آشغالدونی لباس زیر کهنه مردم رو پیدا می کنم و می پوشم... زندگی من داغونه.. . با این وسیله های کاهش آسیبی که می گی ، مگه قراره چه اتفاقی بیفته . تو اصن نمیتونی منو ...
فوتبالیست معروف در دوران کودکی گدایی می کرد!
برای خوردن پیدا کنم.به یاد دارم برادرم دومینیک در یک شعبه مک دونالد کار می کرد. بنابراین من به آنجا می رفتم و موقع ناهار، او غذای خودش را به من می داد. نمی ترسم بگویم جلوی مغازه ها برای پول گدایی می کردم. جلوی مغازه ها وقتی کسی را می دیدم، می گفتم می توانی یک یورو به من بدهی؟ گاهی اوقات آنها به من پول می دادند و گاهی هم نه. فقط می خواستم یک ساندویچ بخرم. او در ادامه افزود: دوران سخت اما ...
مرگِ شرف!!!
...: قبرستان شلوغ بود. جای سوزن انداختن نبود. همه کله گنده های شهر آمده بودند. بلندگو دم به دم تشریف فرمایی حضراتِ آقایانِ کانادا نشین را خوش آمد می گفت.مداح چاپلوس که برای دو قران له له می زد، یک نفس القاب دروغ به نافِ میّت می بست؛ خُلد آشیان، جنّت مکان، تخت آسمان و... پسرِ بزرگِ شرف که می گفتند؛ کار چاق کن فلان اداره است، با کبکبه و دبدبه پشت بلند گو قرار گرفت.در آن شرجی و ...
کتاب ما یک عمر قلعه نشین بوده ایم – نوشته شرلی جکسون
خواست یک روز صبح وارد مغازه شوم و ببینم همه شان، حتا آقا و خانم البرت و بچه هاشان، کف مغازه دراز به دراز افتاده اند، از درد به خودشان می پیچند و رو به موت هستند. در آن صورت باید خودم خواربار مورد نیازم را بر می داشتم، از روی جنازههاشان رد میشدم، هرچه عشق ام می کشید از روی رفها برمیداشتم و به خانه می رفتم. و شاید هم حین رفتن، لگدی حواله خانم دانل که روی زمین افتاده بود می کردم. هرگز از داشتن چنین ...
رأی اولی
.... بچه ها گروه گروه توی نیم کت ها مشغول حرف زدن بودند. حرف زدنمون درباره ی انتخابات با احتیاط بود. چند باری به گوش خانم ناظم رسونده بودند و اومده بود بهمون تذکر داده بود بحث انتخاباتی نداشته باشیم. مهناز از نیم کت آخری بلند بلند دوستم فریده رو صدا زد. سرمو چرخوندم عقب و گفتم: ها چیه؟! مهناز که دولپی پفک می خورد. دهنش باز موند و گفت: آخه تو فریده ای؟! نه می خوام بدونم تو فریده ...
میگوی سوخاری
:"خب بزار تو جدول.حلّه دیگه!" حالا پدر متوجه حرف من شد.لبخندی زد و گفت :"ای شیطون؛ حقاً که رو بابات رفتی. و بعد رفت به اتاقش تا جدول حل کنه. منم دوباره سوال کردم. بابا؛ چرا میگوها شکم و روده ندارند؟ بابام هم بلند جواب داد: تو چرا امروز گیر دادی به میگو! اینم یه رازه دخترم! بهتره در هر چیزی این قدر فکر نکنی! منم کنجکاو شده بودم. لب تاپ را روشن کردم تا راز میگو را در گوگل سرچ ...
مهم ترین معلم انسان کتاب و دوست خوب است
کنم که اجازه داد همین مسیر تعلیم و تربیت را دنبال کنم. هیچ وقت احساس پشیمانی و ندامت نداشتم و خوش حالم توانستم در این مسیر حرکت کنم. تا سال 70 در مدرسه حسین زاده حاشیه بولوار وحدت خدمت می کند و بعد از آن برای ادامه تحصیل در رشته دبیری ریاضی به سبزوار می رود. آقای پرده شناس می گوید: بعد از برگشت به دبیرستان شاهد معراج رفتم و تا سال 81 در همانجا معلم پرورشی بودم بعد از اینکه با تغییر سمتم موافقت شد و ...
مشق عشق در گوش دانش آموزان مدرسه عشایری/لذت معلمی جایگزین ندارد
را بسیار خلوت و تنها با حضور یک دانش آموز دیدم که برای من بسیار جای تعجب داشت. این معلم فعال بیان کرد: دانش آموزم با ناراحتی گفت خانم بچه ها با هم دعوا کرده و الان بیرون از کلاس هستند. عربی گفت: با ناراحتی و خشم از دعوای دانش آموزان پایه ششم به جمعشان رفتم که یک دفعه با صدای دست و تولدت مبارک آنها رو به رو شدم و فهمیدم آنها می خواسته اند به مناسبت تولدم مرا شگفت زده کنند. ...
به خاطر لحن بد مدیر استقلال به پرسپولیس رفتم!
به گزارش سایت سپیدرود، شایان مصلح، با اشاره به ورود دشوارش به فوتبال حرفه ای اظهار داشت: من زاده رشت و بزرگ شده رودبارم و از فوتسال در رودبار شروع کردم و در 17 سالگی سوم ایران شدیم و بعد به توصیه اطرافیان به فوتبال روی آوردم و برای تست به پگاه رفتم که رد شدم و به ناچاربه تهران رفتم و در تست تیم های صنام، راه آهن و استقلال انتخاب شدم که به تیم استقلال پیوستم. مدافع نامدار فوتبال ایران ...