سایر منابع:
سایر خبرها
قرنطینه همگانی در چیتگر
می شود. چند راننده دست شان را روی بوق می گذارند تا راه باز کنند. اگر رگبار بهاری نبود، کار به جاهای باریک می رسید. یک تکه ابر سیاه، باران دانه درشتی نازل می کند که آن سرش ناپیدا. همه بساطشان را جمع می کنند و می خزند داخل ماشین ها. اما هیچ کس محل را ترک نمی کند! مرد چهار شانه ای دستش را به کمر زده و به آسمان خیره شده، بعد برای آنهایی که در ماشین نشسته اند، اینطور تحلیل می کند: همین یه تیکه س. ابری ...
مهدی گل سرسبد 9 رزمنده خانواده شان بود + عکس
نوشته می شود، اما خودش حرفی از شهادت و این چیزها نمی زد. حتی با هم که منطقه بودیم چیزی از شهادتش نمی گفت. در کدام عملیات با هم همرزم بودید؟ کربلای 4 با مهدی همرزم بودیم. منتها من در گردان دیگری بودم. دو هفته بعد از کربلای 4 که عملیات کربلای 5 انجام گرفت، من در همین عملیات مجروح شدم. روز بعد مرا به بیمارستان صحرایی انتقال دادند. بعد از مداوا به لشکر برگشتم. چند روز بعد تمام گردان ...
روایت کارگردان مستند خانه از طعم یک جشنواره مجازی و جایزه اش در روزگار کرونایی
و تنها در سوییس می توانستند، ببینند. روز اول قلبم در سینه ام جا نمی شد. شبیه اینکه بچه ات بدنیا بیاید اما خودت بالای سرش نباشی. نبینی که چطور بدنیا می اید و دقیقا چه شکلی است. بالاخره به سرم زد که دست ازین حالا چه می شود های تنهایی بردارم و با بقیه ی فیلمسازهای بخش مسابقه تماس بگیرم. قطعا کسانی هستند که حال مرا دارند. وقتی 10 تایمان جمع شدیم و ملاقات 3 ساعته مان روی زوم از کشورهای مختلف جهان ...
روایت معلمی که طلای همسرش را برای تعمیر مدرسه فروخت
مردانگی زده و نوشته شود حیف از قلم که برای غیر او بچرخد. از سید محمد خداحافظی میکنم و رو به عکس شیخ دست ادب بر سینه میگذارم: وَسَلَامٌ عَلَیْهِ یَوْمَ وُلِدَ وَیَوْمَ یَمُوتُ وَیَوْمَ یُبْعَثُ حَیًّا و سلام بر تو آن هنگام که زاده شدی و آن هنگام که در خون پاکت غلتیدی و آن هنگام که برانگیخته خواهی شد. گزارش از حنان سالمی انتهای پیام/ ...
حواشی پوستر آهنگ جدید بنیامین از زبان خودش ؛ گریم جدید و متفاوت امیرحسین رستمی ؛ رونمایی آقای بازیگر از ...
سینمایی گیجگاه خوشتون میاد حسابی " بنیامین بهادری ، خواننده پرطرفدار کشور با انتشار تصویری از خود و دخترش در اینستاگرام، علاوه بر توضیحاتی در مورد پوستر آهنگ جدیدش، روز و ساعت انتشار آن را نیز اعلام کرد. " چند تا از بهترین گرافیستای ایران از رفقای صمیمی من هستند که تو هفته های گذشته هیچ کدومشون قبول نکردند پوستر آهنگ رفیق رو بسازن! البته هر کدوم دلیل بامزه ای آوردن ولی من فهمیدم ...
رامین رضائیان: دوست دارم به پرسپولیس برگردم
ثبت کرده ای. تصور این همه موفقیت را داشتی؟ بالاخره سرمربی و مدیر باشگاه مان خیلی به من اعتماد داشته و دارند. از همین رو من هم سعی کردم جواب این اعتماد زیاد را با گلزنی و پاس گل و ارائه بازی های خوب بدهم و خدا را شکر با عملکرد مثبت در تیم الشحانیه بودم. تیم تان در رده آخر قرار دارد و مالک باشگاه تان در حال رایزنی است که با موافقت مسئولان فدراسیون قطر تیم تان را در لیگ نگه دارد ...
فکر می کردند از یاد رفته ام
؟ البته در سال هایی هم که ممنوع الکار بودم از موسیقی دور نبودم و درحال جمع آوری ترانه بودم. با هزینه و امکانات شخصی هم چند کار تولید کردم تا از یاد نروم اما به لحاظ حرفه ای نمی توانستم تولیدی داشته باشم. حسین زمان از آن دسته از هنرمندانی بود که همیشه در ترانه هایش نیم نگاهی به مسائل اجتماع خود داشت و همین موضوع دردسرهایی برایش رقم زد: می گفتند چرا در کنسرت هایت حرف می زنی؟ چرا مصاحبه می کنی؟ تو ...
ستاره های پرسپولیس سوار بر موتور عتیقه(عکس)
های درست شده ای دارد محرمی اما سرش را تراشیده است. آن زمان این اتفاق خیلی جنجالی شد و خیلی ها آن را به شیطنت های مجتبی و تنبیه او ربط دادند اما خودش بعدها اعتراف کرد که بر سر یک کل کل این کار را کرده است:"سه روز قبل بازی با کامرون در آرایشگاه دوستم نشسته بودم که ناگهان گفت: چقدر می گیری سرت را بتراشم؟! آن موقع همه فوتبالیست ها پول می دادند تا به مد روز موهای شان را آرایش کنند و کچلی مثل حالا مد ن ...
حکایت چادر سفیدی که خواهرم برای عروسی علی خرید / وقتی کارت جعلی شهید مدافع حرم لو رفت
: البته اجازه رفتن رو چند ماه قبل گرفته بود. مادرم اول با رفتنش مخالف بود. می گفت: تو همین جا توی ایران کار فرهنگی می تونی بکنی دست جوونا رو می تونی بگیری و به راه راست هدایت کنی. ولی علی می خواست مامان رو راضی کنه می گفت: چرا زمانی که محرم میشه شما میرین عزاداری شرکت می کنین و می گین ای کاش ما اون زمان بودیم و نمی ذاشتیم حضرت زینب (س) رو به اسارت ببرن. نمی ذاشتیم اون همه بلا سر اهل بیت بیاد. نمی ...
دیالوگی از فیلم در جبهه غرب خبری نیست، ساخته لوئیس مایلستون
این صحنه کوتاه است- آنجاست که سرباز برای مرخصی به خانه و محله اش بازگشته و انگار قرن ها بر او گذشته، همه جا برایش تازه و غریب است حتی اتاقی که هنوز مادرش آن را دست نخورده نگاه داشته. سپس او یک روز به مدرسه اش دعوت می شود تا به عنوان قهرمان از او تجلیل شود و در مقابل نوجوان های مدرسه از میهن دوستی و شجاعت حرف بزند اما او دیگر نمی تواند در برابر فجایعی که در انتظار آن هاست سکوت کند و حرف هایی دیگر ...
پاسخ رئیس دانشگاه صداوسیما به رضا امیرخانی/ اسفندیاری: اعتقاد ندارم راه ما از بیخ جداست
داد و گفت نه بابا! ناراحت نمی شود. خوشحال هم می شود . 11 سال قبل، من یک وبلاگ داشتم با حدود 20 بازدید روزانه. نه اسمی و نه رسمی. آنجا نقدی بر بیوتن نوشتم با عنوان از کرخه تا ... بیوتن . نقد چندان مثبتی هم نبود؛ اما شما که آن زمان هم مثل امروز نویسنده ی صاحب نامی بودی چند روز بعد نقدِ منِ گمنام را در سایت خودت بازنشر کردی. من که خوشحال شده بودم در پی نوشت آن پست وبلاگی نوشتم: خدا را شکر که ...
بزرگترین اشتباه من کتک کاری با قلعه نویی بود!
...، اینها عزت و افتخاری است که خدا به من داده است و نباید ناشکری کنم. آن محرومیت ها به فوتبال شما لطمه نزد؟ من محرومیت داشتم و طولانی هم بود اما هر وقت که از محرومیت بر می گشتم بهتر از قبل بودم، چند شب پیش تلویزیون اریک کانتونا را نشان می داد که بعد از 9 ماه محرومیت برگشت و گل زد، یاد خودم افتادم، برایتان مثال می زنم. چه مثالی؟ یک روز بازی داشتیم ...
کارایی دو برابر، اذیت نصف
که من را به این زمین بزرگ 1000 متری در حاشیه کمالشهر کرج آورد تا کارگاه پرس کاری پدرش را از نزدیک ببینم، دستی به سبیل کم پشتش کشیده و گفته بود: داداش! اینکه میگی شنیدی تو کارگاهها معتاد زیاد هست، درسته. الان سمت کارگاه ما سه تا سوله هست؛ من هر روز هم کارگرای تانکرسازها رو میبینم، هم تراشکارا و هم پرسکارها؛ همه میزنن. خدا رو شکر البته همه سنتی حال می کنن. تریاک رو میگم. - چرا تریاک؟ ...
پلک راست بی بی
بود که ثابت کند زدن پلک راست بی بی و دل شوره اش بی مورد بوده یا می خواست سریع تر به منزل برگردد تا پوشک خیس خواهر کوچکم را عوض کند؟ گردنم درد گرفته بود از بس به سر و صورت مردم نگاه کرده بودم، همه قدشان بلند بودند. سرم را پایین انداختم و زمین را نگاه کردم. موزاییک های کف پیاده رو، خاکستری ِخسته کنند ه به نظر می رسیدند. ناگهان، روسری کلاه دار صورتی رنگی با گل های نارنجی و قرمز نظرم راجلب ...
من لباسم را از سطل آشغال پیدا می کنم!
خدمتی بگیرد، این بار خودش آمده بود پیشم. یهو زد زیر گریه و گفت: حالم خوب نیست. تو واقعاً می خوای به من کمک بکنی؟! من گفتم: از صمیم قلب هرکاری که در توانم باشه حتماً. سپیده تعریف کرد: وقتی پول خرید لباس زیر ندارم و از آشغالدونی لباس زیر کهنه مردم رو پیدا می کنم و می پوشم... زندگی من داغونه.. . با این وسیله های کاهش آسیبی که می گی ، مگه قراره چه اتفاقی بیفته . تو اصن نمیتونی منو ...
مرگِ شرف!!!
...: قبرستان شلوغ بود. جای سوزن انداختن نبود. همه کله گنده های شهر آمده بودند. بلندگو دم به دم تشریف فرمایی حضراتِ آقایانِ کانادا نشین را خوش آمد می گفت.مداح چاپلوس که برای دو قران له له می زد، یک نفس القاب دروغ به نافِ میّت می بست؛ خُلد آشیان، جنّت مکان، تخت آسمان و... پسرِ بزرگِ شرف که می گفتند؛ کار چاق کن فلان اداره است، با کبکبه و دبدبه پشت بلند گو قرار گرفت.در آن شرجی و ...
چهل سال قابله بودم و بیش از 300 نوزاد به دنیا آوردم/ فقط زایمان طبیعی را قبول دارم
ری ترک داشت. مرحوم خاتون استادزاده (مادر بزرگ رسول استاد زاده) که خواهر شوهرم است. تیه(قابله) بود به خانه پاپری ها برای به دنیا آوردن بچه ای رفته بود. همسایه مان در پای گپر زاییده بود. هر چه همسایه فریاد می زد یکی بیاید این بچه را بردارد همه می گفتند ما می ترسیم. من که 22 ساله بودم رفتم جلو که گفت تو کازرونی هستی و زن گل محمدی ترا بخدا تو بیا. من به جلو رفتم و گفتم چه کنم که گفت این بچه را بر ...
رأی اولی
.... بچه ها گروه گروه توی نیم کت ها مشغول حرف زدن بودند. حرف زدنمون درباره ی انتخابات با احتیاط بود. چند باری به گوش خانم ناظم رسونده بودند و اومده بود بهمون تذکر داده بود بحث انتخاباتی نداشته باشیم. مهناز از نیم کت آخری بلند بلند دوستم فریده رو صدا زد. سرمو چرخوندم عقب و گفتم: ها چیه؟! مهناز که دولپی پفک می خورد. دهنش باز موند و گفت: آخه تو فریده ای؟! نه می خوام بدونم تو فریده ...
خاطرات جالب خبرنگاران لرستان از معلمان خود در دوران تحصیل اینبار خاطره ابراهیم شریفی
به زبان آورد نزدیک بود قلبم از جا کنده شود خشکم زده بود. واقعاً ترسیده بودم بعد از چند ثانیه با صدای بلند گفت ابراهیم شریفی پای تخته. من پای تخته نرفتم خیلی ترسیده بودم دوباره صدا کرد شریفی پای تخته. ترسان و لرزان بلند شدم و پای تخته رفتم. بچه های کلاس نیز همانند من ترسیده بودند. آقای کاظمی نگاهی به من کرد و گفت آخه بچه تو که نیم وجب هیکلته چطور می تونی شلوغ کاری کنی آخه بهت نمیاد. چه ...
داستان کرونا و جهادی ها(27): روایت بیست و هفتم؛ بعد از طوفان
به گزارش خبرگزاری حوزه ، روز اول حضورم در بیمارستان بود. جلوی ایستگاه پرستاری ایستاده بودم که فریادش از اتاق آخر بلند شد. یکی از پرستارها سرش را تکان داد و بی اعتنا گفت حرف حساب توی گوش این پسر نمی ره. فکر می کنه کرونا قلدری سرش میشه انگار ذهنم را خوانده باشد ادامه داد کارش از قرنطینه خونگی گذشته کنجکاو شدم. رفتم اتاق آخر تا به بهانهٔ ضدعفونی، جوانی را که سر و صدایش کل بخش را عاصی ...
توییت انصاف | واکنش ها به درگذشت نجف دریابندری
...: #نجف_دریابندری هم رفت، هیچکس شبیهش بندر رو وصف نمی کرد. از بندرگاه پرتابت می کرد کمپ روسا و بعد شهر و بعد نخلستونای بین بوشهر و برازجون و..همینطور حتی بوی نخلستونا رو هم جوری با زبان شرح میداد که انگار با چشم بسته میونش ایستاده بودی؛ واقعا که یاران موافق همه از دست شدند. سام گیوراد: #نجف_دریابندری از آخرین بازماندگان نسلی از مترجمان بود که توان مقدمه نویسی داشتند و ...
مهری و مازیار: چت شبانه
ریخت و زیر پتو با خودش حرف می زد. انگار حرفای مازیار رو میشنوه و بهشون جواب میده: "چقدر آخه بی معرفتی تو مرد؟! همین زن داداشت زهرا قدش نصف قد منه، وزنش پنج کیلو هم از من بالاتره، ببین شوهرش چه جوری داره قربون صدقش میره. حالا من هنوز یک سال از زندگیم نگذشته بود که تو پاریس متوجه شدم با اون دختره ی بی ریخت عراقی ریختی رو هم و سفرم رو کوفتم کردی. گفتم اشکال نداره، اشتباه کرده، بگذرم ازش. هر بار ...
روایت هایی از بازماندگان درگذشتگان ناشی از کرونا
روحانی صحبت کرد و در مورد خواهرم حرف زدیم و .... . او در مورد شیوه های جایگزین برگزاری مراسم ادامه می دهد: مردم خیلی همدردی کردن، همه جا تو فیسبوک، تو فضای مجازی، هر روز به من، پسرش و برادرم زنگ می زنن، خیلی دسته گل فرستادن. ما هم خودمون به خیریه پول دادیم و اونها به جای گل برامون کارت فرستادن.... تو ساختمون خواهرم عکسش رو باحلوا و دسته گل گذاشتن تو لابی ساختمون . پریا تاکید می ...
قتل هولناک دختر 29 ساله در خانه مجردی / در ساوجبلاغ رخ داد
صورت مجردی زندگی می کرد و همین مسأله باعث شده بود تا پدر و مادرم هر لحظه سر این موضوع با هم دعوا کنند و من هم که از مجادله های آن ها خسته شده بودم تصمیم گرفتم با کشتن رعنا قضیه دعوا و مجادله پدر و مادرم را برای همیشه تمام کنم تا آن ها دیگر دغدغه ای نداشته باشند. به همین خاطر آن روز مخفیانه وارد خانه خواهرم شدم و پس از ورود او را بشدت کتک زدم تا بمیرد. او به گلویم چنگ می زد تا بتواند فرار ...
بهترین استوری های خاص تبریک تولد (تبریک تولد خاص)
... برای روز تولد تو 10 شاخه گل می خرم9 شاخه گل طبیعی یک شاخه گل مصنوعی و روی شاخه گل مصنوعی می نویسم تا پر پر شدن این گل دوستت دارم تولدت مبارک استوری تولدت مبارک پسرم زمین اون گل رو به دست سرنوشت داد و سر نوشت اون گل رو تو قلب من کاشت تا باغچه خالی قلبم جایگاه یک گل باشد گل یاسمنم تولدت مبارک. عکس های ...
میگوی سوخاری
:"خب بزار تو جدول.حلّه دیگه!" حالا پدر متوجه حرف من شد.لبخندی زد و گفت :"ای شیطون؛ حقاً که رو بابات رفتی. و بعد رفت به اتاقش تا جدول حل کنه. منم دوباره سوال کردم. بابا؛ چرا میگوها شکم و روده ندارند؟ بابام هم بلند جواب داد: تو چرا امروز گیر دادی به میگو! اینم یه رازه دخترم! بهتره در هر چیزی این قدر فکر نکنی! منم کنجکاو شده بودم. لب تاپ را روشن کردم تا راز میگو را در گوگل سرچ ...
هفت مرد جهادگر از یک خانه / سلبریتی اینستا ی جهادی ها + تصاویر
زد کلی گریه می کرد و من دلداری اش می دادم حسین به تهران بازگشت اما آن قدر تلاش کرد که دست آخر در سال 96 به سوریه اعزام شد. در تمام این مدت مادرم دعا می کرد که همه پسرانش برای دفاع از حرم راهی سوریه شوند. شش مرد و روایت های شنیدنی همه مردان جوان این خانه به امر پدر حاضرمی شوند از خاطراتشان در سیل آق قلا و فعالیت هایشان در مبارزه با ویروس کرونا بگویند. هرکدام از آن ها روای قصه ...
پست جدید اینستاگرام سام درخشانی
شهیدی که تاریخ ولادت و شهادتش یک روز و یک ساعت بود
ما و دوباره روحیه شهادت در محل متبلور شد. او الگوی جوانان محل شده بود، تعدادی از جوانان که با او اعزام شده بودند، بعد از شهادتش تعریف می کردند که در راه همه را به رعایت حدود و تقوا توصیه می کرده و خطاب به آنها می گفت: ما همیشه با هم صمیمی بودیم؛ اما بیایید این چند ماه را از هم جدا باشیم، در فاز خودمان باشیم، در جبهه دیگر دور هم نباشیم. انگار می خواسته با خدای خودش خلوت کند. او در کلِ محل، به لحاظ ...