ای توپ چاره ها کن، کارم گره گشا کن
سایر منابع:
سایر خبرها
یادداشت های ناصرالدین شاه سه شنبه 1 مرداد 1268؛ به شهر ادینبورگ که پایتخت اسکاتلند است رسیدیم...
به او دادیم گرفت و در رفت. دده او دختر جوانی بود زیاد مواظبت می کرد. بعد به گروپ [گروهی] عکس انداختیم و سوار کالسکه شده با لرد، امین السلطان و ملکم خان راندیم به تماشای پل، دو طرف زن و مرد زیاد ایستاده اند. از همان راه که دیروز رفتیم کنار آب گردش، گذشتیم تا رسیدیم به دهی موسوم به کوینس فرای (Queens Ferry). جمعیت زیادی دارد. دو پل بزرگ در نزدیک همین ده است. اهالی این ده به نظر ...
آیت الله بهجت و ارتباط حضرت امام با ایشان
آشنایی من با امام، خب من چون خودم اهل خمین هستم، از همان محله ای که امام بودند. من سنه 26 به قم آمدم و سنه 36 بعد از ده سال با امام آشنا شدم و خدمت ایشان بودم و درس ایشان می رفتم و منزل ایشان بودم .یعنی پنج شش سال قبل از سنه 41 و شروع نهضت تا 41 به بعد، در نهضت کلاً من با ایشان بودم، با امام بودم و شهریه اولی که امام برای آقایان طلاب می دادند من بودم و یک آقای دیگر به نام آقای صانعی. شاید شنیده ...
دردسرهای مستانه (8): آمد اما ...
خودش را کشید کنار تر. منصور با حالتی طلب کارانه گفت: این بود ایمیلیت که می گفتی من بغلتو می خوام؟ من به خاطر تو این همه راه آمدم. مستانه: یعنی دلت برام سوخت، گفتی بعد از سه ماه برم زنمو یه شب بغل کنم و برگردم؟ اینقدر بدبختم؟ منصور: داری سخت می گیری، خیلی از مردم پول خرید یه قوطی کبریت هم ندارن، تو داری تو بهترین نقطه ی تهران در یک خانه ی ویلایی بزرگ زندگی می کنی ...
گفت وگو با ابراهیم گلستان درباره نامه به سیمین ؛ مانیفستِ گلستان
برایتان بگویم. یک بار اِپریم بعد از چند سال آمده بود به ایران. من و زنم با سیمین و جلال آل احمد و اِپریم رفتیم یک سفر چندروزه به مازندران برای گردش. من هم می راندم. یک روز از کنار دریا می راندیم و آن طرف دیگر دشت بود و بعد کوه. در دشت گاهی می دیدیم که اسب هایی هم می چرند. سیمین یک جا رو به من گفت گلستان من از بچگی عاشق اسب بودم که بی معطلی، جا در جا، اِپریم هم با همان لهجه آسوری غلیظ گفت اخمق، تو که ...
ناگفته های علوی تبار از دوران جنگ و قتل های زنجیره ای [+فیلم]
، تقاضا دادیم. *چه سالی؟ سال 55 بود که ما رفتیم تقاضا دادیم برای اینکه نام خانوادگی ما برگردد. *یعنی برگردد به همین علوی تبار؟ بله. گفتند باید از تهران اجازه بگیرند. مدتی طول کشید. کمی که بزرگ تر شدم خودم هم 2، سه بار دنبالش رفتم تا به جریان جنبش و انقلاب خورد که دیگر رهایش کردیم. بعد از انقلاب، یک یا 2 بار همان اوایل انقلاب، به دنبال این تغییر نام رفتم ...
یادداشت های ناصرالدین شاه دوشنبه 31 تیر 1268؛ پل راه آهنی که هوش از سر شاه قاجار برد
.... رو به منزل برگشتیم. در بین راه کالسکه رسید سوار شده راندیم. از آن طرف رفتیم در نزدیک حوض بزرگ که آن اطراف عمارت واقع است پیاده شدیم. آن جا هم گردش کردیم. اطراف چمن خوبی بود. سبز و خرم و مالیده و صاف مثل مخمل با ترشح فواره بزرگ، صفایی داشت. باز زن و مرد در این جا جمع شدند و تماشا می کردند. بعد آمدیم داخل عمارت شدیم. وقت شام نزدیک بود. حاضر شدیم، رفتیم سر شام، اطاق سفره ...
شمه ای رونمایانه از تاریخ موسیقی ایران در دوره اول سلطنت قاجاریه
، با تکیه بر مسند سلطنت، صاحب خزانه ای پُربار گردید که آغا محمد خان قاجار، این ثروت افسانه ای را، در درازنای نوزده سال، با حرص و ستم کاری بی حد، گرد آورده بود. فتحعلی شاه قاجار، با تکیه بر این مکنت و به تقلید از صفویان، به بنا نهاد تشکیلات کشوری و لشگری و تجملات سلطنتی دست گشود. تاسیس آبدار خانه، آشپزخانه، قهوه خانه، فیل خانه، زیندار خانه، نقاره خانه، شتر خانه، قاطر خانه، ضراب خانه، ایشیک خانه، یساول ...
زنی جنازه کودکش را به مجلس رساند و به وکلا گفت: فرزندم را از شما می خواهم
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : سرویس تاریخ انتخاب : دوشنبه، سی ام تیر 1331، روزنامه شاهد، ارگان حزب زحمتکشان ملت ایران، به مدیریت مظفر بقایی نماینده دوره هفدهم مجلس شورای ملی دو خبرنگار خود را به نام های صادق و علی به قلب ماجرا فرستاد تا آن چه را که رخ می دهد از نزدیک تماشا و برای خوانندگان خود گزارش کنند. این دو خبرنگار هم به دل حادثه زدند و هرچه را دیدند، به قلم آوردند، گزارش آنان که فردای آن روز در شاهد منتشر شد به این شرح بود: صفیر گلوله در آسمان تهران خون ...
آغاز زندگی در عین سادگی/ خدا ضامن این سادگی است...
باید با لباس عروس از خونه پدرش بیرون بره ، یک لباس عروس کرایه کردم، آرایشگاه رفتم و بعد به باغ یکی از دوستان پدرم رفتیم و برادرم شد عکاس ما و همه عکس های یادگاری را گرفتیم و یک شام دورهمی با حضور دو خانواده که همه ما روی هم 10 نفر هم نمی شدیم یک شب خاطره انگیز رو رقم زدیم و بعد ما راهی خانه خودمان شدیم. به او گفتم خوب پس یک کار غیرممکن در ذهنت ممکن شد؛ شکوفه جواب داد: بله به همین راحتی ...
زنانِ رکاب زن
حالا با گذشت سال ها، یک روز وقتی داشتم از درِ مترو خارج می شدم، با دیدن چندین دوچرخه پارک شده در محل پارک موتورسیکلت ها کنار در ورودی مترو، این فکر به ذهنم خطور کرد که بهتر است یک دوچرخه تهیه کرده و مسیر 30 دقیقه ای مترو تا خانه را با دوچرخه طی کنم و دیگر برای طی این مسیر با عجله سوار تاکسی نشوم که هم فال است و هم تماشا. همان روز بود که یک گروه دوچرخه سوار از مقابلم عبور کردند، روز ...
داستان مقاومت کُردها علیه کشف حجاب رضا خانی
حجاب را از او بگیرند. مواجهه مردم کُرد در برابر اقدامات کشف حجاب چگونه بود؟ موارد متعددی وجود دارد که من در کتاب هزار و یک شب به برخی از آنها اشاره کردم. به عنوان مثال در روستای بدرانلو بجنورد که از کانون های سیاسی و رزمی کردها علیه رضا شاه بود، مأموران رژیم پهلوی برای خوش رقصی و بهانه گیری علیه مردم و پر کردن جیب خود اقدام به کشف حجاب زنان کردند. آنها سواره به بیری که محل ...
یادداشتهای ناصرالدین شاه؛ یکشنبه 30 تیر 1268؛ رسیدیم به برمار ، جای قشنگ خوبی است
رسیدیم به برمار، جای قشنگ خوبی است خانه های ظریف پاکیزه دارد. جمعیت آن زیاد نیست؛ قریب هزار نفر در آن جا دیدیم به قاعده این ها زمستان این جا نخواهند [بود]. زن ها و مردهای خوش لباس در این جا هستند که معلوم است ییلاق آمده اند، می آیند می روند، دسته دسته ییلاق می آیند. عدد اهالی خود این جا که مقیم هستند جزئی است. یک رودخانه در آن جا دیدیم، آب کمی دارد، سنگ های بزرگ که آب می خورد به آن ها، صدا و کف می کند، بی صفا نیست. زن ها و دخترهای خوشگل در این جا دیدیم، گذشتیم. ...
مثل الماس
قصه ما، 13 ساله بود که با لباس سفید عروسی و چادر حریر سوار بر اسب سفید، خانه پدری را ترک کرد و سوار بر بخت سفید زندگی شد. زندگی که تنها با یک خانه و یک فرش شروع شده و حالا او بود که باید زندگی اش را می ساخت. حالا علاوه بر قالی بافی باید با همسرش سبد چوبی می بافت. کار بافتن تیره ها برای شب ها بود و زمان استراحت و روزها قالی بافی و دوشیدن شیر گاوها و درست کردن ماست و کره و مسئولیت او با تولد فرزندانش ...
اول اخلاق بعد فوتبال
می گوید: آن موقع عضو تیم آدنیس بودم. خودم را در سرما و گرما به زمین الغدیر در کوی امیر می رساندم. تمرینات شامل بیست دور دویدن، بدن سازی و تمرین با توپ می شد. بعد از آن باید تا گاراژ دوباره رکاپ می زدم. توان بالای بدنی باعث می شد کم نیاورم. چند سال به همین منوال گذشت تا اینکه یک بار با بسیج ساوه مسابقه داشتیم. بازی را با تأخیر از تلویزیون نشان دادند و پدرم داشت تماشا می کرد و به من گفت چقدر شبیه تو ...
زندگی رویایی در دره بهشت ! + تصاویر
شروع به کار کردم اسکلت این ساختمونا داشت بالا می رفت و بعد از سال ها تازه تکمیل شده اما ساخت یه خونه بین چهار تا 9 ماه وقت می بره. خیلی از ساختمونا هم خالیه. اینجا فعلا هیچی نداره و اگه بخوای به تهران یا شهرهای اطراف رفت و آمد کنی باید اسنپ بگیری. امنیت اینجا نسبت به سال های قبل خیلی بهتر شده. قبلنا دزدی و قتل هم می دیدیم. امکانات هم داره بهتر میشه مثلا یه فروشگاه مواد غذایی کنار کلانتری دره بهشت زدن ...