سایر منابع:
سایر خبرها
احمد پور مخبر، طنازی که می دانست مرگ درمانی ندارد
طنز برای شادکردن مردم چیست؟ او گفت: به نظر من اگه یکی دو نفر ناراحتند، نشستند جایی، اگر یک نفر بیاید یه بذله گویی کنه و دل این دو تا رو شاد کنه اون جاش تو بهشته و این خصیصه از بچگی رفت تو ذات من. هرجا که می رفتم می دیدم که ناراحتن، از ناراحتی درشون می آوردم . می گوید با رضا عطاران و جواد رضویان راحت تر است و وقتی در مورد دستمزد بالای سوپراستارها پرسیدم، سری تکان داد و گفت: دستمزدها بالا ...
و رجایی عفوک...
که بسیار دوست داشتنی و شیرین بود. داغدار رفاقتم محمد دلاوری ، مجری: شگفتی بزرگ روح ا... رجایی این بود که همه چیز را پشت لبخند شیرینش پنهان کرده بود، همه چیز، نه فقط غم و اندوهش را، حتی توانایی اش در روزنامه نگاری را، این خوش خلقی، کاری کرده که ما پاک یادمان رفته یک روزنامه نگارِ خوش قلمِ خوش قریحه را از دست داده ایم، آن قدر که جای نبودن لبخندهایش روح مان را زخم کرده، فعلا فقط ...
گپ و گفت خواندنی با محمود پاک نیت بازیگر سریال دخترم نرگس؛ نقش حضرت یعقوب دگرگونم کرد
قدیم میگن عطر آن است که خود ببوید. اینجا مردم و تماشاگر های منصف داوری می کنن. تماشای فیلم در سینما مهمه؟ وقت مهمه نه پول بلیت. وقت خلوت به چی فکر می کنین؟ جوان ها. کاش امکانات داشته باشن خودشون رو نشون بدن. در برابر رقیب و رقبا؟ هرآن کس که دندان دهد نان دهد. اگه معتقد باشیم توکل کنیم 100 تا مغازه از یه نوع کالا بفروشن هرکدوم روزی خودشون رو دارن که ...
نامه جانباز و آزاده کهگیلویه و بویراحمدی به اکبر طبری / از ته دل شما و دوستان مفسدتان را نفرین کردم
، رفاقت است. آقا شما از این دوست ها ندارید من چیکار کنم که ندارید این حرف ها را که شنیدم زیاد غُصه خوردم و ناخودآگاه اشکم درآمد. ناراحتی ام بیشتر هدف قرار گرفتن اعتماد عمومی و آن سرمایۀ اجتماعی بود که با خون هزاران شهید به دست آمد و حالا با این سخنان هدف قرار می گیرد و بمباران می شود. من به عنوان جا مانده ای از آن نسل رو به انقراض، دریدگی و وقاحت را در صحبت هایتان دیدم و از ته دل ...
در همین حوالی مجموعه ای از داستان های کوتاه ایرانی
گرفتم و فهمیدم واقعاً آدم بزرگی ست. وقتی مادرم با همه خانمی و صبرش و اشرف سادات با همه ایمان و تقوایش چشم شان به صف نانوایی می افتاد و لب به گله و شکایت وا می کردند بابا بود که می گفت خدا خودش صاحب این خانه ست. سفره ای انداخته و ما مهمانیم. حالا که کم شده نباید حرف بدی گفت. الان وقتی ست که باید شاکر بود. بعد از آن چشم و گوشم همیشه و همه وقت به دهان بابا بود و حرفش برایم سند و حجت می شد ...
نَمی از ایثار
صورت قبری هم برای تسلی خاطر مادر در ابرکوه درست کنید. لذا آن تکه های به دست آمده با اجازه مراجع در گلزار شهدای شهرستان ابرکوه به خاک سپرده شد. به دلیل علاقه احمد به شهید بهشتی، رجایی و باهنر، همچنین نزدیک بودن آن قدر به شهیدان مذکور قبر در همان جا باقی ماند. هم اکنون شهید احمد بذرافشان دارای دو مزار در دو بهشت زهرا، یکی در تهران و یکی هم در شهر ابرکوه می باشد. معراج شهدا ...
فال روزانه جمعه 3 مرداد 99 + فال حافظ و فال روز تولد 99/05/03
و پشتکار فوق العاده شما دیگران را تحت تاثیر قرار خواهد داد. قربانی نیش و کنایه های آنها نشوید و صبر کنید تا نتیجه کارهایتان به آنها نشان دهد که در اشتباه بوده اند. فقط باید دقت کنید وقتتان را بیهوده از دست ندهید، زمان تنها چیزی است که باز نمی گردد. فال حافظ متولدین اردیبهشت : صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را***که سر به کوه و بیابان تو داده ای ما را شکرفروش که عمرش ...
اتاقی برای مادرِ اصفهان
؟ خلاصه، یه مردی به اسمی مرتضی درفشی. بوگو مرتضا درفشی _مرتِضی درفشی. _ نه انگار شوما درست ملتفت نشدی. مُر تَ ضا _مرتَضا _حالا شد. این مش مرتضا به عادله دواچی که سرگردون شده بوده س میگد تو که شستن و سابیدن بلدی، برو برا بزرگترا کار کن. برو این هتل جهان پیشی آقا مهدی. عادله هم میرد و اونجا موندگار می شد. _همین؟ _ شوما هف ماه به دونیا ...
دیدار آقا با ننه غلام +تصاویر
...، همسر آیت ا... سیدجواد خامنه ای، می خواست پسر دومش را داماد کند. ننه غلام هم آمده بود کمک، همین طور که میوه ها را لب حوض می شست و در سبدی می ریخت، با لهجه شیرین تربتی اش ریزریز حرف می زد و زن های دیگر را سرگرم می کرد. چنان خوش صحبت بود که مجال حرف زدن به کس دیگری نمی رسید. ننه غلام از سر ذوق و علاقه اش آمده بود کمک، اما خدیجه خانم که از مشکلاتش خبر داشت، از همان صبح، مقداری پول کنار گذاشته بود ...
نجات محله
فقط آن ها آن جا می ماندند. قرار بود ما 20 نفر دور پارک دوچرخه سواری کنیم و جلوی نیمکت سیاهی جمع شویم که بهنام و رفقایش روی آن می نشستند. من متن کوبنده ای نوشته بودم تا برای بهنام بخوانم. متن چنین بود: ببین پسرجون، از این به بعد ازتون نمی ترسیم. اگه دست از قلدری برندارین، خودمون آدمتون می کنیم! می خواستیم محله را از چنگالشان نجات دهیم. امیدوار بودیم بهنام و رفقایش با همین اخطار آدم شوند. مرحله ...
همینه که هست، همینم که هستم؟!
سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: همه ما گاهی از شریک زندگی خود و رفتار های نسنجیده اش نالیده ایم. گاهی خساست یا گاهی لجبازی اش ما را به ستوه آورده و لب به شکوه باز می کنیم. اما نهایت همدردی شان این است که یادت بیاورند آدم ها تغییر ناپذیرند و ده ها مثال بزنند که پدر و پدر بزرگ و هفت جدش خسیس و لجباز بوده اند و تو نمی توانی یک رویه بیست و چند ساله را یک شبه تغییر دهی. یا این اشتباه تغییر نکردن در زندگی مشترک می تواند آدم ها را از کنار هم بودن دلسرد کند. زیرا هیچ کدام حاضر نیستند ر ...
گفت وگوی خواندنی تسنیم با خانواده شهید حافظ امنیت کشور/ روایتی از ولایتمداری شهید امیدی
...: ساعت 1:30 ظهر برای دستگیری قاچاقچی اسلحه به محل اعزام می شوند و هنگام درگیری با قاچاقچی که قاچاقچی از پشت در آن ها را هدف رگبار قرار می دهد و هر دو شهید را به شهادت می رساند. همسر شهید تصریح کرد: ساعت کاری که به پایان رسید دلشوره عجیبی در دلم ایجاد شد و هرچه با همسرم تماس می گرفتم پاسخگو نبود، ناچارا به قصد خرید عروسی به همراه دیگران به بازار رفتیم. بقیه مدام از بنده جویای حال ...
دردسرهای مستانه (8): آمد اما ...
خواد بیاد به بهانه ی تولد اینجا بمونه، منم حال و حوصله و سر و ریخت درست و حسابی ندارم. چند لحظه بعد اما صدای بسته شدن در حیاط آمد. آمنه با سرعت رفت پشت پنجره که دید منصور وارد حیاط شده، از خوشحالی داد، زد: خانم، خانم، چشمتون روشن. مستانه: چی شده؟ آمنه: آقا آمده، یه دسته گل بزرگ تو دستشه. مستانه با خوشحالی دوید سمت در ورودی، منصور را که دید با حالتی مرکب از ...
آغاز پویش مطالعاتی کتاب "یادت باشد" در اهواز
...، منو بی خبر نذار. با هر جان کندنی که بود برایش قرآن گرفتم تا راهیش کنم، لحظه آخر به حمید گفتم: حمید تو رو به همون حضرت زینب(س) هرکجا تونستی تماس بگیر . گفت: جور باشه حتماً بهت زنگ می زنم، فقط یه چیزی، از سوریه که تماس گرفتم چطوری بگم دوستت دارم؟ اونجا بقیه هم کنارم هستن، اگه صدای منو بشنون از خجالت آب میشم ؛ به حمید گفتم: پشت گوشی به جای دوستت دارم بگو یادت باشه! من منظورت رو می فهمم . از پیشنهادم خوشش آمده بود، پله ها را که پایین می رفت برایم دست تکان می داد و با همان صدای دلنشینش چندباری بلند بلند گفت: یادت باشه! یادت باشه! لبخندی زدم و گفتم: یادم هست! یادم هست. ...
جدیدترین اس ام اس های تلگرامی خنده دار و باحال
....z.d یعنی چی اونوقت؟ . . میگه یعنی به _زور _دیپلم گرفتم خدایا این و دیگه چرا آفریدی . . . رفتم دکتر میگم : دکتر به دادم برس به جای سمنو یه پیاله حنا خوردم برگشته میگه : خوب الان حالت بده ؟ گفتم نه فداتشم خیلیم شاد و شنگولم تو روده ام حنا بندونه تو معده ام بله برونه اومدم تو شادیام شریکت کنم . . . آیا دوست دارید همیشه و همه جا بدرخشید؟! به خودتان اکلیل بزنید... چیه؟ راه دیگه ای بلدید به منم بگید منبع : ایران ناز ...
بهشت سعید | روایت تلخی از خدمات بهشت زهرای تهران به شهروندان بهشت زهرای تهران بیشتر به بهشت سعید شباهت ...
طرح مناسب سازی قبور شهدا بود که با اعتراض خانواده شهدا و شکایت های پی در پی و ورود رهبرانقلاب متوقف شد. آن روزها مدیر روابط عمومی سازمان بهشت زهرای تهران سعید خال مدیرفعلی سازمان بهشت زهرا بود. حالا آقای روابط عمومی با پشت سرگذاشتن چندین مدیر خودش روی صندلی بزرگترین گورستان پایتخت تکیه زده است. اخباری که در 2.5 سال اخیر از مدیر جدید گورستان پایتخت شنیدیم بیشتر در مورد باز و بسته بودن ...
نویسنده مُردن
برمی آمد، نچسب ترین شان کنار من نشسته بود. داشتم کتاب مورد علاقه ام را برای هزارمین بار یا هزار و پانصدمین بار یا شاید هم بیشتر می خواندم. کتاب راجع به این بود که چرا ما آدم ها حتی وقتی مطمئن هستیم که چیزی را کامل به دست نمی آوریم، باز برای داشتنش اصرار و تلاش می کنیم. همیشه هم وقتی به اواسط کتاب می رسم، کلی فحش نثار نویسنده اش می کنم و توی دلم می گویم مرتیکه الاغ، آخه به تو چه ربطی داره که ...
فریاد بی صدا
های بزرگ تری در دل داشتند. در همین فکر بودم که راننده داد زد: ایستگاه آخر بفرما. سریع پیاده شدم. خدایا شکرت اگر این شوفر راننده نبود من الان هنوز تو اتوبوس بودم ها. لبخند ملیحی بر لبم نقش بست. این راه را به خوبی می شناختم. دست کم هفته ای دو بار از این راه می گذشتم. مسیری سربالایی که در زمستان کنارش را برف های سفیدی پوشانده بود. خیابانی که معدود ماشین هایی در آن حرکت می کردند و به خاطر شیب زیاد ...
پدرومادرها زندگی فرزندان شان را بخاطر حرف مردم تباه نکنند:سرگذشت تلخ ازدواج اجباری دختر بینوا
. بابام نه تنها زندگی منو خراب کرد، بلکه داغ پوشیدن لباس عروسم رو به دلم گذاشت. رفتیم مشهد وبرگشتیم. حالا بدون اینکه وسایلی داشته باشیم، نه خونه ای و نه زندگی. وقتی هم که ازدواج کردم، بعد چندماه من باردارشدم وآقام می رفت سرکار تا اینکه یه روزی گوشیش تو خونه جا موند و یه شماره ای زنگ زد. دیدم خانومی بود. گفتم بفرمایید. گفت گوشی فلانی. گفتم بله. گفت شما؟ گفتم من زنشم. گفت نه. اونکه به من گفته من زن ندارم ...
علیزاده نیلی: رقص دلفین ها روایتی از تلاش من برای رسیدن به شهادت است
غلامرضا علیزاده نیلی در گفت وگو با خبرگزاری میزان پیرامون کتاب رقص دلفین ها گفت: کتاب رقص دلفین ها مجموعه ای از خاطرات من است که روز های ابتدای انقلاب اسلامی در نیروی هوایی، جبهه های هشت سال دفاع مقدس و پایان جنگ تحمیلی را روایت می کند خاطراتی که در جای خود جذاب و خواندنی هستند. وی به بخش اول کتاب رقص دلفین ها اشاره و بیان کرد: با شروع درگیری ها در کردستان جزو اولین گرو ه خلبانانی ...
در حوالی زندگی نباتی
، با چشم هایی خسته؛ چشم هایی بغض دار، گوشه ای دورتر از ما نشسته بود و حرف های همسر و پسر بزرگش را می شنید. بعضی مردها این طور درد می کشند؛ در سکوت، بدون هیچ تظاهر شنیداری، با چشم هایی پرآب. همه آن دو ساعت، فقط چند جمله گفت. وقتی حرف هزینه گران داروهای مجتبی شد، رفت و از اتاق، چند بسته قرص و شربت آورد و روی میزی گذاشت که از حجم زیاد قوطی ها و شیشه ها و ورق های دارو؛ داروهایی برای فعال شدن مغز و ...
روایت یک آگهی جذاب روی سایت دیوار؛ فروشنده 10 هزار جلد کتاب نفیس
مادرم حرف زدند و او را رییس انجمن اولیا و مربیان مدرسه کردند. او امروز در کتابخانه شخصی اش حدود 150 هزار کتاب دارد و به همین دلیل با جدا کردن برخی از کتاب های تکراری تصمیم به فروش 10 هزار جلد آن در دیوار گرفته است. 10 هزار جلد کتابی که به راحتی به دست نیامده و برای جمع کردن آن سختی زیادی کشیده است. در این چند روز به جز چند مشتری که از او خواسته اند مجموعه اش را دانه ای پنج هزار تومان بفروشند ...
کماندار پولادین!
هنوز کمان را زمین نگذاشته است. وقتی حرف می زند و دست هایش را تکان می دهد انگشت سبابه دست راستش را خم می کند. می گوید به دلیل سال ها کار با کمان و کشیدن زه است. این گفتگو به صرف شربت آناناس، هوای تازه زیر سایه خنک درختان قدیمی و آموزش تیراندازی و پرتاب شش تیر به سمت هدف زرد رنگ از سوی من انجام شد (آخرین تیرم به مرز دایره زرد رسید!) بعضی ها فکر می کنند تیر و کمان ورزش خسته کننده ای است ...
آغاز زندگی در عین سادگی/ خدا ضامن این سادگی است...
ما و آرش مشکل مالی آنچنانی نداشتند اما خدا به فریاد زوج هایی برسد که می خواهند در این شرایط اقتصادی و با دست و جیب خالی و بدون پشتوانه و تنها با وام ازدواج زندگی خود را شروع کنند. تصمیم گرفتم تماسی هم با یکی دیگر از این عروس های روزهای کرونایی که دختر دوست مادرم بود بگیرم، عروس خانمی که یک ماه است بدون هیچ تشریفاتی به خانه بخت رفته، به او زنگ زدم و بعد از گپ و گفت مرسوم گفتم می خواهم ...
گفتگو با فرشته رضایی فعال اجتماعی مهاجر و مبتلا به بیماری دیستروفی
اعتراض کردم، یکی از مردان در صف گفت: تو افغانی هستی و داری نان ایران را میخوری بغض کرده بودم، پولم را گرفتم و به آن مرد گفتم: این پول را تو به من دادی؟ آن مرد و دیگران چیزی نگفتند و سکوت کردند. الان اوضاع برای مهاجران خیلی بهتر شده است، ولی باز هم مشکلات زیادی دارند. ما همیشه در سفر استرس زیادی داریم. همیشه نگران هستم که همسرم به خانه برسد. بچه هایی که اینجا بزرگ شده اند، برایشان سخت است ...
شرایط لازم برای ازدواج را باید خود افراد ایجاد کنند/ خانواده ها به بهانه دلسوزی، برای ازدواج معلولان ...
گرفتم و این دستاورد بزرگی بود. علی: ( با خنده) شما چقدر از روح حرف می زنید؟! دستاورد روحی، تحول روحی، پوریا با روحتان چه کرد و... حتما به روح زیاد اعتقاد دارید... گذشته از این شوخی ها محبت کردن به یک انسان دیگر در روح ما تأثیرگذار است. اینکه مجبور باشی به خاطر نخوابیدن بچه، شبها بی خواب شوی یک پله ما را بالاتر می برد. یک مواقعی کودک شما مثل همین امروز ناخوش است و بازی و شیطنت نمی کند همه ...
نامه های رسیده
این چنینی را به خاطر دارم، اما هر چقدر فکر می کنم به خاطر نمی آورم که آخرین بار به نشان صمیمیت دست کدامین دوست را فشردم! یادم نمی آید کی برای آخرین بار بدون واهمه کسی را در آغوش گرفتم! و حتی به خاطر نمی آورم که پیش ازاین چگونه بدون ترس و خیال از کنار انسان ها می گذشتم بدون اینکه سعی کنم ازهرجهتی از دیگران فاصله بگیرم. بی شک فراموش نخواهیم کرد که روزگاری مشاممان به بوی الکل عادت کرده بود و ضدعفونی ...