سایر منابع:
سایر خبرها
قرص اورژانسی زیاد، بر بارداری تاثیر منفی دارد؟
سوال مخاطب نی نی بان: سلام وقتتون بخیر من حدود چندین سال نامزد بودم و پشت سر هم مداوم قرص اورژانسی میخوردم یعنی در طول سال شاید 4 بار خوردم شایدم بیشتر دقیق یادم نیس الان که میخایم ازدواج کنیم ترس این رو دارم ک بچه دار نشم چون واقعا با اون قرص ها شک بدی ب تخم دونهام وارد میشد لطفا راهنماییم کنید که چکار کنم و راه حلی هست که بدونم تخمدون ها سالم هستن. ممنون میشم پاسخ دکتر کتایون برجیس، متخصص زنان و زایمان و فلوشیپ نازایی: دوست عزیز برای معاینه و سونوگرافی به پزشک مراجعه کنید. ...
رضایی: امیدوارم پشت پرده قرارداد ویلموتس مشخص شود/ هر چه بنا گفته، درست است
کشتی بکنند، هوازی یا بدنسازی چون مشخص نیست چه زمانی و کجا قرار است مسابقه بدهند. رضایی ادامه داد: کشورهای دیگر تمرینات شان را شروع کرده اند و برخی حتی مسابقه هم داشتند. کشتی گیر هر چه بیشتر در کوران مسابقه باشد، انگیزه بیشتری دارد. برگزاری لیگ یکی از راه های حفظ انگیزه بچه ها است. من فکر می کنم این بُعد، در برگزاری لیگ برتر حتی از بُعد مالی هم مهم تر است. اول برگزاری لیگ اهمیت دارد و بعد هم ...
تئاتر ثواب سرگرم کردن اسرا در دل اردوگاه موصل را نصیبم کرد
من در تئاتر سررشته داشتم و فیلم و تئاتر زیاد دیده بودم. گفتم بیایید تئاتر بازی کنیم. من یک قصه بلد بودم و تئاترش را هم می دانستم و، چون اهل طنز هم بودم، کار های طنز را خودم عهده دار شدم. بازیگران را از همان بچه های آسایشگاه انتخاب و اولین نمایش روحوضی را اجرا کردم و بچه ها کلی خندیدند. از آنجا کار نمایشی من شروع شد و دیگر رها نکردم. اخبار طنز می نوشتم ...
حاج قاسم: دو نفر اگر من را ببخشند شهید می شوم
خیلی حالت خاص و ارادتمندانه ای به موضوع داشتند. بحث های داخلی بود و صحبت هایی با هم داشتیم. دو ماه قبل از عرفه بود. یک روز ایشان را بالای گنبد برده بودم. دیدم خیلی خلاصه حالت خاصی پیدا کرد. حول و حوش عرفه بود که دوباره آمدند. خیلی حال عجیبی پیدا کردند. یعنی کاملا معلوم بود مثل آن ملائکی که در دور ضریح بودند ایشان هم در آن حالت بود. من پشت سر ایشان ایستاده بودم. برگشت به من خیلی جدی گفت فلانی دو نفر ...
اگر که گمان می کنی همسرت دوستت ندارد...
کودکی دارد. از روابطش با والدین و دوران کودکی پرسیدم و به همان جوابی که می خواستم رسیدم: هر کار اشتباهی که می کردم پدرم تهدیدم می کرد و می گفت که من دیگه بابای تو نیستم! و باهام چند روز قهر می کرد. این جمله اون قدر من رو مضطرب می کرد که حاضر بودم من رو بزنه، ولی این جمله رو این قدر تکرار نکنه! ناخودآگاه غمگین شدم. یاد زنی افتادم که دیروز با ژست روشنفکرانه ای به من گفت: من از اون ...
تلخی تکریت به شیرینی امید رسید | روایت دکتر محسن رأفتی از روزهای اسارت
: تمام هم رزمان و دوستانم را که حدود 40نفر بودیم، از دست دادم. یادم است بعد پوشیدن لباس غواصی به آب زدیم. شب بود، یکی از بچه ها که راهنما و راه بلد بود، جلو گروه حرکت می کرد. بقیه هم با گرفتن طنابی با فاصله پشت سر هم شنا می کردیم و جلو می رفتیم. بعد ساعتی حس کردم اوضاع غیر طبیعی است. طناب دقایق زیادی بود تکان نمی خورد و من در جا ایستاده بودم. قبل شروع عملیات تأکید شده بود در هیچ شرایطی سرمان را از زیر ...
زاکانی در کتاب فرماندهان ورود ممنوع از حاج عبدالله نوریان می گوید
حیرت زده می کرد. یک روز گفت: من بعد از این سید شهید می شم. حاج امیر یشلاقی می گفت: تو فاو بودم. وقتی شنیدم سید شهید شده، خودمو باعجله به بچه های گردان رسوندم و جویای حال حاج عبدالله شدم. ولی دیری نپایید که با پیکر مجروح او روبه رو شدم. تا اورژانس هم مشایعتش کردم، اما همان جور که خودش گفته بود، بعد از شهادت سید به قافله شهدا پیوست. برای تهیه کتاب با تخفیف و پست رایگان عدد 1 را به شماره 09015658858 ارسال کنید. انتهای پیام/ ...
پایان 41روز چشم انتظاری
او کلی خوراکی خریده است. این مرد بچه ها را سوار ماشین کرده و با خودش برده اما پس از چند ساعت گشتن در خیابان ها، وقتی متوجه شده که پلیس در جریان ماجرای گم شدن بچه ها قرار گرفته است ترسیده و درنهایت آنها را در پارکی در تهران رها کرده است. روز بعد، زنی بچه ها را در پارک می بیند و از آنها می پرسد که خانه تان کجاست؟ و وقتی آنها می گویند که در امرآباد ورامین زندگی می کنند، ماجرا را به اورژانس اجتماعی ...
خاطرات وکیل/ دل مادر دروغ نمی گفت؛ رعنای او را داماد نامردش کشته بود
رعنای من اهل زندگی بود نه مرگ! دو شب قبل از خبرش تا دو نصفه شب تلفنی حرف زدیم وسط حرف زدن همین که صدای عربده سجاد رو شنید تلفن رو قطع کرد،بچه ام انگار عزراییل امده بود که اینطور گوشی رو گذاشت. فقط شنیدم گفت خدا رحم کنه ننه دعام کن. ولی انگار پیش خدا آبرویی نداشتم که خدا صدای این مادر دل شکسته رو نشنید... کلمه به کلمه درد دل های مادر رعنا جلوی چشمانم رژه میرفتند و پرونده را ورق می زدم. ظاهر ...
جزئیات مرگ اعضای دو خانواده در ایرانشهر
مثل دفعات قبل به الله آباد رفت تا زن و بچه ها را به خانه بازگرداند. چندنفری سوار ماشین شدند و بقیه هم با پای پیاده دنبال آنها راه افتادند. شب بود و نور کم رمق مهتاب، فقط گدارهای سر به فلک کشیده را روشن می کرد. چراغ های ماشین هم زورش به سیاهی نمی رسید. سنگلاخ های جاده هم سرعت ماشین احمد را می گرفت. از الله آباد تا سیتل حدود دوساعتی راه است. ساعت از نیمه شب گذشته بود و آنها به نصفِ راه ...
مردی که با جسد زنش به مسافرت رفت!
دو فرزندم را نزد خانواده ام در دزفول بردم. بعد خودم به تهران بازگشتم. چند هفته بعد دوباره به دزفول آمده و همراه همسرم و دختر بچه ام بازگشتیم. چند روز تهران بودیم، اما همسر و فرزندم به شمال رفتند. شب قبل از جنایت با من تماس گرفت و خواست به دنبالش بروم. به آنجا رفتم و با سوارکردن همسرو دخترم به سمت تهران راه افتادیم. صبح حوالی اتوبان بسیج تهران داخل خودرو دعوایمان شد. تهدید می کرد که باید طلاقش دهم ...
حمید مظفری: برخی طوری رفتار می کنند که انگار اصلا کرونایی نیامده
، درباره آن صحبت کنیم. به این شیوه، تا حدودی، انرژی آنان را حفظ کرده ام ولی نظرات شان در همان گروه هم نشانگر دغدغه های جدی آنان است . حاضر بودند به هر راهی، تمرین ها را ادامه دهیم و آخرین راه حلی که به ذهن مان رسید، گرفتن مجوز تمرین از وزارت ارشاد بود که وضعیت لاهیجان بار دیگر قرمز شد و منصرف شدم چون نمی توانستم مسئولیت سلامت بچه ها را به گردن بگیرم. این هنرمند با بیان اینکه شرایط کرونایی ...
قلب هایی به زلالی رود، به وسعت آسمان
کوچ نشینی است از تولید و بافت سیاه چادر، چیت، قالی، گلیم، گبه، جاجیم و نخ ریسی گرفته تا فراوری لبنیات، پخت نان و در نهایت بچه داری و مدیریت دارایی خانواده. شب ها بعد از یک دورهمی دور آتش با آوازخوانی، قصه گویی و گپ شبانه خیلی زود آماده خواب می شوند البته برخی تا صبح برای مواظبت از دام بیدار می مانند. سیاه چادر عشایر در ندارد سیاه چادر یا همان خانه عشایری، ویژگی هایی دارد که کمتر درباره ...
عکس| ماسک های ویژه محرم هم به بازار آمد
آفتاب نیوز : در یکی از خیابان های شرق تهران در حال خرید کردن بودم. چشمم به مغازه ای افتاد که پشت شیشه روی برگه A3 با فونت بزرگ نوشته بود:"ماسک محرمی رسید"! چند تا ماسک هم به عنوان نمونه زیر برگه، روی شیشه چسبانده بود... وارد مغازه شدم تا قیمت را بپرسم. فروشنده در همان ابتدا گفت: همین ماسک ها در تبلیغات ماهواره دونه ای 25 تومنه، ولی ما 10 تومن می فروشیم. طرح های بیشتری هم هست ...
کشتی فرنگی را در سال 92 به نی ریز آوردم
شروع کرد خانه ای که در اجاره چند رشته ورزشی بود. می گوید: اولین مربی من آقای کهن معلم ورزش بود که کشتی را زیر نظر ایشان شروع کردم. یکسال آنجا کار کردم. به محض اینکه وقت آزادی پیدا می کردم به آنجا می رفتم. سال بعد پیروزی انقلاب بود که عملاً همه چیز تعطیل شد. بعد از انقلاب ساختمان شهربانی (محل کنونی پاساژ یکتا) را که سه طبقه بود اجاره کردیم . طبقه پایین بدنسازی، طبقه دوم کشتی و طبقه بالا پینگ پنگ ...
بس کنید ... بذارید استراحت کنیم!!!
بد نده؛ خیلی غرق در تأمل و تفکر هستین، چیزی شده؟! لبخندی زد و مثل کسی که تازه از خواب بیدار شده باشد گیج و منگ نگاهم کرد و گفت: 80 سال از خدا عمر گرفته ام و از وقتی یادم هست دارم کار ساخت و ساز می کنم! از عملگی برای مردم گرفته تا الان که برای خودم صاحب کار هستم! در این مدت هر جا برای مردم و همسایه ها به خاطر کار ایجاد مزاحمت و سر و صدا کرده ایم، در هر ساعت از روز که بوده، همگی با ...
امانتی را که خداوند داده بود بازگرداندم
از وضعی که پیش آمده بود ناراحت بودم و کنار دیوار نشستیم. همان لحظه چشمم به سیمای شهیدی که مقابلم بود افتاد. به پسر عمه ام گفتم مو های این شهید شبیه مو های حسنعلی خود ماست. خودم را بالای سر شهید رساندم. از آنجا که مدت زیادی از شهادتش گذشته بود صورتش به راحتی قابل شناسایی نبود. حسنعلی عمل آپاندیس کرده و جای بخیه ها هم روی بدنش مشخص بود برای همین لباس شهید را کنار زدم و آثار عمل روی بدنش مشخص شد. بعد به پوتین های شهید نگاه کردم و دیدم روی زبانه پوتین نوشته است حسنعلی احمدی عباس دستجردی ...
از مستندسازی تا نویسندگی
عازم شود: پدرم معلم بود و طی سال تحصیلی به کارش می پرداخت، اما تابستان که می شد به جبهه می رفت. اواسط خرداد به محض اینکه سال تحصیلی تمام می شد پدرم عازم جبهه می شد. خواهر کوچکم خیلی به پدرم وابسته بود و مدام گریه می کرد. من هم دلتنگ می شدم حتی گریه های پنهانی مادرم که معلوم بود از سر دلتنگی است را به خاطر دارم. مادرم چند روز یک بار به خانه همسایه می رفت و با پدرم تلفنی صحبت می کرد. در همه محله فقط ...
حامد عسگری: افتخار می کنم شروع کارم با نوحه سرایی بود/ این را از سیدالشهدا (ع) دارم
سیدالشهدا به من دادند و نمکی در کار من شد. او بیان کرد: 27 اسفند بود که از خواب بیدار شدم و متوجه شدم بویایی و چشایی ندارم. هنوز هم بویایی ندارم. فکر کردم حساسیت فصلی است منگی دم صبح است. بعد دیدم هیچ چیز حس نمی کنم. در خانه گشتم. زنگ زدم به یک پزشک و گفتم شرایطم اینطور است. گفت قرنطینه ات را حفظ کن تا همکاری برای آزمایش بفرستم. از من و همسرم تست گرفتند او منفی و من مثبت بودم؛ لگد آرامی کرونا به من زد. پنجشنبه جمعه با اجرای منصور ضابطیان و تهیه کنندگی زهرا قائدی هر هفته پنجشنبه و جمعه ساعت 22 همزمان با پخش صوتی از رادیو ایران به صورت تصویری نیز از سایت رادیو ایران پخش می شود. ...
وقتی مدافعان سلامت البرز با لباس احرام به طواف بیماران کرونایی رفتند/مرگبارترین پاندمی قرن هم شرمنده ...
می گوید؛ "بچه که بودم، هر کودکی که زمین می افتاد باند و بتادین می آوردم و او را پانسمان می کردم، حس نوع دوستی و التیام دردهای دیگران را همه در وجود من دیده بودند. ورودی 69 بودم و همزمان با دانشجویی شروع به کار کردم، از کلاس های درس که می آمدم لباس فرم پرستاری را می پوشیدم و راهی بیمارستان می شدم، اصالتا اهوازی و به قول معروف بچه جنگ بودم. 9 ساله بودم که جنگ شد، یا تمام وجود همیاری و ...
لطف حسین ما را تنها نمی گذارد...
یادم افتاد که امشب شب اول محرم است رو به ضریح کردم و آغاز ایام محرم را به حضرت تسلیت گفتم و بعد از آن اضافه کردم آقاجان من بهره ای از صدا ندارم تا با آن عرض ادبی خدمت فرزندتان داشته باشم مرا هم از خدمت به آستان سید الشهدا بی نصیب نگردانید، با همین فکر از حرم خارج شدم ناگهان فکری به ذهنم رسید مستقیم به سمت کتابفروشی کنار حرم رفتم و کتاب مقتلی خریدم و به سمت خانه حرکت کردم. بعد از اینکه به منزل رسیدم ...
سالن انتظار
می گوید: کلیه درد داری؟ تکرر ادرار؟ - نه. - می خوای کلیه ات رو بفروشی؟ - چطور؟ چطورم را نمی شنود: چند می فروشی؟ - نمی فروشم. اومدم پی کار مادرم. - سراغ نداری؟ مطمئن باشه. یه بار کلاه گذاشتن سرم. چشمانش دو دو می زند. با پارچه ای شمد مانند و پیچازی جلوی دهان و دماغش را بسته. شمد را پشت گردنش گره زده. یک صندلی جابه جا می شود و می آید نزدیک تر: یکی می خوام ...
یادداشت های ناصرالدین شاه جمعه 1 شهریور 1268؛ ضیافت شام امپراطور اتریش به افتخار شاه قاجار در کاخ هافبورگ
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : امروز باید برویم وین. چون ساعت هشت باید برویم به گار [ایستگاه راه آهن] ساعت شش از خواب برخاستم. خیلی کسل خواب بودم. رخت پوشیده حاضر شده در ساعت هشت رفتیم به گار، گار هم نزدیک بود. همه رفتیم در واگن ها جا به جا شدیم و راندیم. هوا هم ابر بود و کمی باران می آمد. امروز همه جا کوه های بزرگ بلند در طرف دست راست ما بود. اغلب جا ها تپه های جنگلی میانه ...
آرزوهای مهراوه شریفی نیا در نهمین جمعه تابستان
... استفاده ی مکرر از... استفاده ی... 6.دلم تنگ شده بود. 7.به یاد وبلاگ بخشی از تکه پاره های عاشقانه ی رویا: پرسید: رویا! تو این کافه چند تا قرارِ عاشقانه داشتی؟ گفتم: این کافه ی همیشگیه. پر از خاطره ست. پرسید: یعنی این جا یه اولین دیدار نداشتی که برات خیلی مهم بوده باشه؟ سکوت کردم. به آخرین میزِ سمت راستِ گوشه ی کافه خیره شدم ...
آذری: با پرداخت بهای سنگین در فولاد موفق شدیم
خوزستان داشته ایم. بهای سنگین مادی و معنوی در فولاد پرداخته ایم آذری ادامه داد: هم از لحاظ معنوی و هم از لحاظ مادی، بهای سنگینی پرداخت کرده ایم. چند نفر از بازیکنان رباط از دست داده اند. این اتفاقات ممکن است در فصل بعد اثرگذار باشد. شاید بسیاری از افراد به این موارد فکر نکنند، اما این مسائل بسیار بااهمیت است. هزینه های سنگین تیم از جمله برگزاری اردو های دراز مدت، پرواز های اختصاصی و دیگر موارد ...
شبی در مسجد محمدرسول الله آستارا
بودند و فضای بزرگ میان آنها مانند بین الحرمین صفایی داشت و برای نشستن آقایان موکت پهن کرده بودند و برای خانم ها صندلی چیده بودند. بین مردم نشستیم و با اشاره حاج آقا تیموری قرائت قرآن شروع شد. آقای تعلیمیان قاری پیشکسوت عجب صدای دلنشین و گیرایی داشته و من نشنیده بودم. چند لحظه بعد که هر دم به جمع مشتاقان افزوده می شد، چند نفر به اتفاق امام جماعت با سرعت به سمت در حیاط حرکت کردند، پیرمردی با ...