سایر خبرها
به گزارش جام نیوز ، غضنفر موسوی متولد 1334 در روستای رهیز از توابع شهرستان سمیرم در سال 64 در عملیات والفجر 8 شیمیایی و دچار مشکلات اعصاب و روان و طی درمان های متعدد و با شوک برقی از تیرماه 65 دچار بی خوابی شده و امروز 35 سال است که شبانه روز بیدار است. او می گوید خلسه تنها راه درمان خستگی اش است. در مکان خلوت و آرام که حالت خلسه بیشتر هست تسبیحات حضرت زهرا (س) را می خوانم که از گردن ...
و نستعلیق نزد این استاد گرفتم. خواب در کلاس استاد کلاس استاد ذوالریاستین ساعت و زمان نداشت. یعنی از هر وقت که می رفتم تا هر وقت که می توانستم و فرصتش بود در کلاسش می ماندم. گاهی آن قدر خسته می شدم که پشت میز خوابم می برد. شاگرد های دیگر به این موضوع می خندیدند استاد صدایم می زد و می گفت بروم زیر میز که فضای بزرگی هم داشت چرتی بزنم. گاهی وقتی بیدار می شدم استاد می گفت دولتی، تو خر و پف ...
جبهه های جنگ را ترک نمی کند. وقتی به او تلگراف زده شد و خبر فوت دخترش مژگان را به او دادند، ایشان در جواب تلگراف، تلگرافی به این مضمون فرستاد: همسر عزیزم ملیحه! آن فرزندم کسانی را دارد که در کنارش باشند، ولی من نمی توانم در این بحبوحه جنگ، فرزندان سرباز خود را تنها بگذارم . شهید نیاکی چهل و هفت روز بعد از وفات دخترش بر سر مزار فرزند عزیزش حاضر شد. شهید منفرد نیاکی با استفاده از طرح های ...
ما داد و کمک های مادر و توکل بر خدا ماحصلش این فرزندان شدند. پدرم لیسانس ریاضیات و مهندسی ابزار دقیق داشت و در سال 1384 به رحمت خدا رفت. نعمت جنگ در ابتدای جنگ تحمیلی به خاطر شغل پدر در اهواز بودیم. به یاد دارم که نشسته بودیم و صبحانه می خوردیم که هواپیماهای دشمن آمدند و شهر را بمباران کردند. با اینکه تهران خانه داشتیم ولی سنگر را خالی نکردیم و آنجا ماندیم. سال 1354 حقوق پدر ...
از فرماندهان جبهه مقاومت هستند؟ پسرم چندین سال سوریه و عراق می رفت و باخبر بودیم، اما این اواخر، چون مأموریتش حساس بود، برای اینکه استرس نداشته باشیم به ما گفته بود برای تخصص گوش و حلق و بینی بورسیه کانادا شده و شاید نتواند سه سال به ایران بیاید. سال 97 برای آخرین بار او را دیدیم. بعد که رفت هر دو ماه تماس می گرفت و دو دقیقه حرف می زد. پسرم مهندس بود و تخصص سیستم های مخابراتی داشت و ما ...
...> ردپای مه کتاب ردپای مه نوشته میرعماد دالدین فیاضی، خاطرات شفاهی علی پرشکوهی از جنگ سوریه است. پرشکوهی طی سال های 1394 تا 1396 برای حضور در جنگ با دشمن تکفیری سه بار به سوریه اعزام می شود و این کتاب به روایت این سه ماموریت می پردازد. در بخشی از این کتاب آمده است: فاصله حلب تا خانات را حدود یکساعت تا یک ساعت و نیم رفتیم. نزدیک حلب صدای درگیری ها را می شنیدیم. هواپیماهای روسی مدام منطقه ...
خودم آمدم و دیدم آتش به دامن خودم هم افتاد. باورم نمی شد. من که قرار بود او را ترک بدهم حالا معتادم. سکوت می کند، کلمه ها دیگر سریع ردیف نمی شود پشت سر هم. یکی یکی، کند و سخت از دهانش خارج می شود: 12 سال مصرف کننده بودم. چند سال پیش، از همسرم جدا شدم. بچه ها پیش پدرشان هستند و دلم برای بچه ها تنگ شده است. 22 آبان سال گذشته مصرف مواد را گذاشتم کنار. اولین بار است که توانسته ام این مدت دوام بیاورم ...
شام را صرف نمودیم. آن شب آقا سرحال به نظر می رسید و تصور هیچ گونه مسئله ناراحت کننده ای نمی رفت. بعد از صرف شام آقای طالقانی گفتند چون از راه رسیده و همه خسته هستیم، بهتر است برویم و استراحت کنیم. خودم آنقدر خسته بودم که با لباس روی تخت افتاده و فوراً به خواب فرورفتم. هنوز نیم ساعتی نگذشته بود که خانمم صدایم زد و گفت: پاشو آقا دارد صدایت می کند . گفتم: بگذار بخوابم. خانم گفت ...
مثل گوهر خیراندیش چنین حرفی زد خیلی برایم با ارزش بود چراکه متوجه شدم برق چشمانم آن قدر تاثیرگذار است که باعث شده خیراندیش بعد از گذشت 25 سال من را در خاطر داشته باشد و بشناسد. سوزنچی در ادامه به خاطراتش در این سال ها اشاره می کند و می افزاید: پس از استخدام در اداره فرهنگ و هنر، در زمان جنگ، مدت یک ماه به شهر های جنگی جنوب کشور رفتیم و برای رزمنده ها تئاتر های طنز و کمدی اجرا می کردیم. در گروهمان ...