سایر منابع:
سایر خبرها
خاطرات یک زندانی!
سال های زیادی از عمرم را در زندان گذرانده ام. تجربه اولم زمانی بود که 17 سال بیشتر نداشتم. رفتم و یک تکه نان از جلوی در بقالی حسن سیبیل اینا برداشتم که حسن آقا ابتدا به پشت دخل هدایتم کرد و بعد هم با پلیس تماس گرفت! در دادگاه هم چون قبلش استرس داشتم، چندتا کدئین خورده بودم و همه اش داشتم چرت می زدم و نتوانستم درست و حسابی از خودم دفاع کنم و وقتی به خودم آمدم که به جرم احتکار 50تن آرد درجه یک به ...
وحشت بعثی ها از گردان سیدالشهدا (ع)/ گاف خنده دار رزمنده ایرانی در اسیر کردن یک بعثی
های جنگ را می خوانید. فروردین سال 1365 در جبهه ی فاو بودم. گردانی که در آن بودم گردان سیدالشهدا (ع) از لشکر 25 کربلا بود. این گردان نیرو های شجاعی داشت؛ تنها گردانی بود که اگر عراقی ها یک گلوله به سمت شان شلیک می کردند، این بچه ها با 10 گلوله جواب شان را می دادند. به همین خاطر وقتی این گردان در خط بود، خیلی از طرف عراقی ها تهدید نمی شدیم. یکی از روز ها یادم هست یکی از بچه های اطلاعات لشکر ...
حاج قاسم: پیکر شهید بادپا به خاطر من بر نمی گردد/همسر شهید مدافع حرم: دوست نداشتم پیاده روی اربعین بروم!
کسی پیشم بود تا کمکم کند. پریشان رفتم جلوی در، هر ماشینی که رد می شد دست تکان می دادم اما نگه نمی داشتند. گریه می کردم و لحظات سختی را می گذراندم. همان موقع سرویس مدرسه علی رسید، به او خواهش و التماس کردم مرا به بیمارستان ببرد. سوارم کرد و وقتی بچه ها را به مدرسه رساند ما را به بیمارستان برد. بعد از آن هر روز باید به سختی بچه را بغل می کردم و بیمارستان می بردم تا پانسمانش را عوض کنم. دور و بری ها ...
اشک های آرمان در دادگاه غزاله
به گزارش شبکه خبری تهران نیوز ،دوازده اسفند ماه سال 92،پدر غزاله 19 ساله با مراجعه به کلانتری 103 گاندی، مفقود شدن ناگهانی دخترش را به پلیس اطلاع داد و چندین نفر را بعنوان مظنون معرفی کرده و تحقیقات پلیسی برای یافتن ردی از غزاله آغاز شد. در تحقیقات مشخص شد که آخرین تماس های غزاله با پسر مورد علاقه او به نام آرمان برقرار شده بود.همین سبب شد پلیس به آرمان مظنون شده و او را تحت بازجویی قرار دهد. با گذشت ده روز از مفقود شدن غزاله بالاخره آرمان لب به اعتراف گشود و گفت ...
نقشه شیطانی پسر 18 ساله تهرانی برای زن همسایه / دستانش را به شیر دوش بستم
خانه خواهرم برگشتم و تلفنی ماجرا را به مادرم گفتم. من، مادر و خواهرم را تهدید کردم در این باره به کسی حرفی نزنند. مرد قاتل 30 سال از قانون فراری بود رامین ادامه داد :من همان روز به خانه پدرم برگشتم . خواهرم می گفت پسر پیرزن وقتی به خانه برگشته و به ماجرای قتل پی بوده ، پلیس را مطلع کرده است. من بعد از این ماجرا چند سال برای کار به شهرستان رفتم و وقتی فهمیدم آبها از آسیاب افتاده ...
آرمان در دادگاه قتل غزاله را انکار کرد
ناراحتی من چنین کاری کردند. مدرک جدیدی وجود نداشت؛ خواستند که من را آرام کنند. بعد از حادثه من روز های سختی را گذراندم. تا زمانی که آرمان به قتل غزاله اعتراف کند، من در خیابان ها دنبال دخترم می گشتم. ساعت ها در خیابان با ماشین می رفتم که دخترم را پیدا کنم. به هر دختری که شبیه غزاله بود می رسیدم، جلویش را می گرفتم. من خیلی سختی کشیدم. در ادامه زمانی، وکیل اولیای دم در جایگاه قرار گرفت. او ...
خلیل عقاب: من پدر سیرک ایران هستم
زیاد شیر نمی دهی جواب می داد: خلیل که زنده نمی ماند حداقل شیرم را به این بچه بدهم که همین طور سالم و قوی بماند. مادرم زنده نماند و برادر بزرگ ترم 2 سال بیشتر زندگی نکرد و در حوض افتاد و خفه شد. خاطره ای هم از دوران کودکی ام دارم. پدر همیشه صبح مرا بیدار می کرد تا برای ادای نماز صبح به مسجد بروم. روزی در حال سجده به خدا گفتم پروردگارا از تو خواهش می کنم قدرتت را به من نشان ...
10 عکس برگزیده جوایز عکاسی کمدی حیات وحش 2020
. هردو زیر خنده زدیم آنچنان که اشک از چشمهایمان جاری شد. بعد از خواب بیدار شدم و خندیدم. عکاس: مانوج شاه ای خورشید بر من بتاب! مجارستان مثل اینکه او فقط برای من آواز می خواند! او صدای بسیار خوبی داشت. عکس: رولان کرانیتز با صورت زمین خوردن! نامیبیا این بچه فیل در نامیبیا وقتی مادرش دور شد، دیر متوجه شد. وقتی خواست ...
در آخرین دیدار محمدرضا باهنر با شهید باهنر درباره کرمان چه گفته شد؟
خانواده ندهم. تقریبا شب تا صبح بیدار بودیم و خبرها را دنبال می کردیم تا ساعت شش صبح بود که دیگر مطمئن شدم اخبار در ساعت هفت صبح خبر را اعلام خواهد کرد؛ بنابراین به منزل رفتم و هر طور بود خواهرها و برادرها و پدر و مادرم را آماده کردیم که خبر را بشنوند.
روایت متفاوت کارشناس حقوق جزا و جرم شناسی از یک گروگانگیری در تهران
دراورد و داد. گفتم سلاح دوم هم مگر داشتی؟ گفت اره گذاشته بودم ببینم بعد خلع سلاح اول سر حرف و قولتان هستید یا نه. سلاح دوم رو هم تحویل داد و بعد هم سلاح سوم! و مهمات زیادی که در جلیقه داشت و زیاد بود به اندازه زدن و کشتن همه ما. دستش رو گرفتم و به همراه دختر جوان به این سمت میز که پلیس ایستاده بود اومدیم و تحویل پلیس دادم؛ که در فیلم مشاهده می شود. در پسا ماجرا گرچه جلساتی که با خانواده دختر ...
اتهامات آقای کارگردان قاتل علیه مقتول: اخلاقش نامناسب بود/دختران جوان را استخدام می کرد/ معتادها را داخل ...
.... شلیک اتفاقی بود وی درباره شب حادثه گفت: به خاطر بیماری کرونا مدتی است از ترس اینکه فرزندانم و همسرم بیمار نشوند در دفتر کارم می خوابم و آن شب هم ساعت 8:30 خوابیدم که نزدیک ساعت 10 شب با صدای چکش های او از خواب پریدم. به داخل پله ها رفتم و به او گفتم شرم نمی کنی که در این موقع از شب با چکش به در آهنی می زنی که شروع به فحاشی کرد و در یک لحظه نمی دانم مغزم هنگ کرد و اسلحه ...
خاطرات جالب اکبر عبدی از دوران کودکی و پدرش/ آقای بازیگر راز زندگی اش را فاش کرد
همکاری خود با علی حاتمی گفت: در روز هایی که در تئاترشهر اجرا داشتیم. یک شب جمشید مشایخی به دیدن نمایش ما آمد و بعد از تمام شدن نمایش در پشت صحنه مرا دید و به من گفت که فردا ساعت 11 برای دیدن علی حاتمی به کاخ گلستان بروم. آن روز ها علی حاتمی مشغول ساختن فیلم کمال الملک بود. فردای آن روز به کاخ گلستان رفتم و علی حاتمی را دیدم، او می خواست که من نقش احمدشاه را بازی کنم. اما در ادامه به این نتیجه رسید که ...
داستان هایی از مواسات در دفاع مقدس/ ماجرای مربای گل محمدی
جمع آوری شده از دانش آموزان داوطلب آجیل هویج سیب و کنگو خریدیم. چند روز پشت سر هم از مدیر و معاون گرفته تا خود دانش آموزان بعد از تعطیلی مدرسه در زیرزمین بزرگ جمع شدیم و آجیل ها را بسته بندی کردیم. بچه ها هم بسته به نیت و ادبیات خود نامه هایی را خطاب به رزمنده ها می نوشتند و می گذاشتند داخل بسته ها. در فرصت هایی که وسط کار ایجاد می شد یواشکی می رفتم سراغ نامه ها و بعضی از آن ها را می ...
نوستالژی ما و مهر ماه
شما را نمی دونم! اما اون موقع که بچه مدرسه ای بیش نبودم، شیره که در دونه های خوشه های شلتوکمون می ماسید و خنکای نسیم آخرای شهریور بوی نم خورده چمپا را در سفره هوا می گستروند، آی آی این شور و هوس کودکانه ی من بود که بال بال می زد برای روز آغاز مدرسه و پوشیدن کفشای کتونی نو نواری که شبا با بوی زمخت تازگیشون به خواب می رفتم و صبحگاه به وقت بیداری با چشمک زدنو دلبری کردنشون، به پا کردنشون در رختخواب هوسم می شد و... ...
ماجرای وسایلی که در خانه این خانم غیب می شود
... خانم جوان هر بار با وضو رفته سراغ این تابلو و حسی عجیب داشته: کرونا وضع کسب و کار و درآمد بعضی ها را بهم ریخته. دوست داشتم با همکاری چند نفر، کلی ماسک بخریم و پخش کنیم اما نشد. گفتم باید کاری انجام دهم که کسی معذب نشود برای کمک کردن. به همسرم گفتم که می خواهم این تابلو را تا روز عاشورا بفروشم و بچه مدرسه ای ها از سر سفره اباعبدالله (ع) لوازم مدرسه شان جور شود. خوشحال شد و حمایت کرد. این ...
ماندن در جبهه و دفاع از اسلام را ضروری تر از تحصیل می دانست
درخطوط مقدم جبهه و دفاع از اسلام را در آن دوره ضروری تر از درس خواندن می دانست. در نهایت بعد از مدت ها حضور و مجاهدت خالصانه اش در 12 شهریور ماه سال 1364 در جاده خندق منطقه جزیره مجنون به شهادت رسید و در گلزار شهدای روستای امامزاده علی اکبر (ع) به خاک سپرده شد. گاو هایی که زنده ماندند هنوز صدای دعا خواندنش در گوشم می پیچد. وقتی همراهش قدم برمی داشتم، دعای فرج می خواند یا قرآن ...
حکم قصاص، 33 سال بعد از سرقت مرگبار
.... اما در آن زمان بچه بودم و تحت تأثیر افکار بچگانه و به قصد سرقت پول های پیرزن دست به این کار زدم. من پشیمان هستم. باور کنید در سال هایی که فراری بودم، همیشه عذاب وجدان داشتم. متهم در توضیح آنچه اتفاق افتاده بود، گفت: من در یک خانواده فقیر زندگی می کردم یک روز پدرم من را از خانه بیرون کرد. خیلی حالم بد بود. به خانه خواهرم رفتم و مدتی در آنجا بودم. تا اینکه روز حادثه وقتی خواهرم در خانه ...
درگذشت خالق قرآن مصور / زنده یاد زمانی: رویای مشهد زندگی ام را تغییر داد
دوازده سالگی نقاشی کلاسیک و صورتگری می کردم، دیدن نقش و نگارها و کاشیکاری های حرم یک حس متفاوت بود، چون تا قبل از آن هیچ وقت طرح های اسلیمی و خطایی نکشیده بودم. همان شب خواب عجیبی دیدم و وقتی فردا دوباره به حرم بازگشتم، محو کاشیکاری سوره توحید شدم. همانجا دست به کاغذ و قلم بردم و اتود زدم. وقتی برگشتم، تصمیم گرفتم تفسیری تصویری از قرآن کریم ارائه دهم، به همین دلیل نیت کردم 114 سوره کلام ...
حکم قصاص، 33 سال بعد از سرقت مرگ بار
فرار کردم. متهم در ادامه اعترافاتش گفت: من همان روز به خانه پدرم برگشتم. خواهرم می گفت پسر پیرزن وقتی به خانه برگشته و به ماجرای قتل پی برده، پلیس را مطلع کرده است. من بعد از این ماجرا چند سال برای کار به شهرستان رفتم و وقتی فهمیدم آب ها از آسیاب افتاده و پلیس ردی از قاتل پیرزن پیدا نکرده است، به تهران برگشتم. ازدواج کردم و صاحب فرزند شدم؛ ولی در این سال ها همیشه حرف های مادرم در گوشم بود ...
ماجرای دیدار شهید محمدحسین حدادیان با رهبرانقلاب
مردمی بودم که برای شرکت در مراسم شب قدر، وارد امام زاده می شدند. در همین اوضاع، یک آقایی به من گفت: می خواهم حاج محمود کریمی را ببینم، باید چه کار کنم؟ من با آن همه فشار کاری و خستگی، گفتم: آقا! بفرمایید داخل ، در همین حال بود که به من گفت: اگر حضرت آقا می آمدند و می گفتند که با حاج محمود کریمی کار دارم، چه می گفتید؟ و سپس رفت. ساعت نزدیک 2 بود که مراسم تمام شد. وقتی این آقا داشت از ...
زرد قناری
فنجان قهوه و شیرینی تازه در کافه مورد علاقه ام پذیرایی می شدم. در مسیر برگشت، دوچرخه اشتراکی را حاشیه پیاده رو قفل شده رها می کردم و با مترو به خانه برمی گشتم. بعد از 2ماه و اطمینان از اینکه دوچرخه سواری یک هوس زودگذر نیست، به فکر خرید دوچرخه افتادم. هرجا برای خرید دوچرخه رفتم به دنبال دوچرخه ای بودم که بتوانم سربالایی سیدخندان تا تجریش را بروم! در نهایت دوچرخه ای خریدم که البته دوچرخه شهری زنانه ...
رضا کیانیان درگذر زمان/ عکس
بیاید و جلوی دوربین از خاطراتش با تختی و مرگ او بگوید. به پدرم که در مشهد بود تلفن زدم و گفتم : حاجی قراره تو یه فیلم بازی کنی. قبول نکرد . کلی با هم و با مادر و خواهر ها و برادر ها شوخی کردیم و خندیدیم و سر به سرش گذاشتیم تا بالاخره قبول کرد. و احتمالا شروع کرد خاطراتش را در مورد تختی مرور کردن . چند ماهی گذشت... بالاخره فیلمبرداری به صحنه های مصاحبه با پیرمرد ها رسیده بود . به من خبر دادند که برای هفته بعد پدر را برای فیلمبرداری بیاور . اما حاجی چند روز پیش از دنیا رفته بود. عکس خودم و نوجوانیم" ...
هم دهیار هم خطاط
های کارخانه هستند این قدر خون گرم و با محبت اند و این قدر گرم سلام و علیک می کنند. من از نوع احوال پرسی متوجه می شوم از اهالی محله کارخانه قند هستند. محسن دولتی تمام دوره مدرسه دلش می خواست پزشک شود. دوره دبیرستان هم دلش برای پزشک شدن غنج می رفت. دانش آموز رشته تجربی بود و خیال پزشک شدن را در سر می پروراند: در کنکور پزشکی قبول نشدم. 2 سال پشت کنکور بودم، اما رتبه نیاوردم. حالا بعد از گذشت ...
تون تابی بِه از نویسندگی و روزنامه نگاری
. نامه تقاضای وام را فرستادم خانه کتاب. چون آنجا هم آشناهای زیادی داشتم و دارم، فی الفور با تقاضایم موافقت کردند. برای اینکه دریافت وام دوقبضه شود، نامه ای هم از خانه کتاب گرفتم که اطلاعات شناسنامه ای و فیپای کتاب هایی که نوشته ام و طی سالیان منتشر شده، پیوست تقاضانامه وام شود. انصافا هوایم را داشتند. همه اینها را که گفتم، ظرف یکی، دو روز به سرانجام رسید. نامه ها را به دبیرخانه صندوق دادم. پا پی ...
می خواهم روزی به نیمکت استقلال برسم
مرا به خدمت بگیرد. مدیران این تیم با من تماس گرفتند و به آن ها گفتم با ابومسلم قرارداد دارم و اگر مرا می خواهید باید رضایت نامه ام را بگیرید. آن روز ها برای گرفتم رضایت نامه ات باشگاه استقلال پول زیادی را پرداخت کرد؟ بهرام امیری معاون وقت باشگاه استقلال که مدیریت نقل و انتقالات این تیم را بر عهده داشت با یک چمدان پر از پول به مشهد آمد و به تیمسار ملاحی مدیرعامل وقت داد تا رضایت نامه ...
قصاص مجازات قتل در نوجوانی
.... مقابل در حمام رفتم سپس چهار یا پنج ضربه زدم. فکر کردم زنده است به همین دلیل دستش را با پارچه ای به شیر آب حمام بستم و بعد همه اتاق ها را گشتم تا شاید پول ها را پیدا کنم. متهم گفت: اثری از پول نبود، این شد که به خانه خواهرم برگشتم و ماجرا را تلفنی به مادرم گفتم. سپس او و خواهرم را تهدید کردم در این باره با کسی صحبت نکنند. متهم در باره فرارش گفت: همان روز به خانه پدرم برگشتم تا ...