آزار شیطانی دختر جوان در خانه مجردی مرد پولدار
سایر منابع:
سایر خبرها
خواهر شهید همت: مادرم اسوه ایثار و صبر بود/ بعد از شهادت برادرم؛ زندگی مادرم با محمد ابراهیم خلاصه شد
شهید همت؛ مادر را الگو و اسوه صبر و ایثار خواند و گفت: مادرم به گونه ای راضی به رضای خدا بود که در زمان شهادت برادرم؛ گفت خدایا امانتی که به من دادی به شما برگرداندم و راضی به رضای شما هستم. وی افزود: مادرم بعد از شهادت برادرم؛ زندگی اش با محمد ابراهیم خلاصه شد و به خوبی به خاطر دارم که زمانی که به زمین خورد، و خواستم دستشان را بگیرم، به من گفت که برادرت از زمین بلندم کرد؛ بله! محمد ...
نقشه زوج طمعکار برای اخاذی از مهندس پولدار
قبول کردم یک روز که برای همسرم کاری پیش آمده بود و او به همراه فرزندم در خانه نبود. مهیا به خانه ام آمد بعد از چند دقیقه پیشنهاد داد اجازه دهم برایم چای بیاورد من هم قبول کردم، اما وقتی چای را نوشیدم بی هوش شدم ساعتی بعد که به هوش آمدم متوجه شدم تمام پول، اسناد و مدارک، دلار ها و طلاهایم به سرقت رفته است. مرد جوان ادامه داد: ساعتی بعد هم محیا با من تماس گرفت و عکسی برایم فرستاد که شوکه شدم ...
رجعت؛ داستان یک شهید از والفجر تا بال فرشتگان
تختم صندلی بگذارد در بخش آقایان، از من پرستاری کند. 15 روز تمام بر روی صندلی در کنارم ماندم. آرام حافظه ی از دست رفته ام را بازیافتم. حال و احوالم رو به بهبودی می رفت که به اصرار از مادرم خواستم تا به دزفول برگردد. زنگ خانه به صدا درآمد. این بار چشم به راه نبودم. خیالم آسوده بود که بیمارستان قطعا غلامعلی را برای مدت زیادی نگه خواهد داشت. در را گشودم و میخکوب شدم ...
سرگذشت عجیب زن آواره!
ازدواج کرده و همه این ها یک نقشه است. مادرم سرپرستی پنج فرزندم را به عهده گرفت و من هفت ماه در زندان بودم، آن زمان حتی قاضی دادگاه متوجه ماجرا شد و به من تذکر داد که جرم همسرم را به گردن نگیرم ولی من به او اعتماد داشتم و ... خلاصه پدرم با فروش چاه آب کشاورزی دیه آن افراد را پرداخت کرد و من آزاد شدم اما همسرم همه اموالم را بالا کشید و ناپدید شد! از روی خانواده ام شرمنده بودم چرا که آن ها به ...
15 سال در خیابان زندگی کردم/ شب ها زیرِ ماشین، پشت شمشادها و خرابه ها می خوابیدم/ برخی برای تهیه مواد ...
پدرم بود، عاشقش شدم؛ کم کم باهم آشنا شدیم، در اوایل نمی دانستم که او اعتیاد دارد، وقتی کمی از شرایطم به او گفتم قبول کرد به خواستگاریم بیاید و بعد یک روز با او به خانه مان رفتم و او را با مادرم آشنا کردم، برای مادرم چندان تفاوتی نمی کرد با چه کسی ازدواج می کنم و هیچ وقت پیگیر من نبود. برادرانم هم که فقط می خواستند مرا بکشند، سه سالی با همسرم دوست بودم و 19 سالم بود که با او ازدواج کردم. ...
شهید جاویدالاثر لشکر فاطمیون | او بی قرار رفتن بود
...، را شنید خونش به جوش آمد و قصد رفتن کرد. مادرم و ما مدتی رفتن پدر را عقب انداختیم، ولی کارهایش را سرعت داد و هر روز برای رفتن بی قرارتر می شد. شهید رضایی آذرماه 92 خانواده اش را قانع می کند تا برای زیارت حرم حضرت زینب (س) به سوریه برود، بعد از چند ماه برای 15 روز به خانه برگشت. اما روز یازدهم دلش طاقت نیاورد، ساکش را جمع کرد و پیش دوستان هم رزمش بازگشت. وقتی همسرش به او گفت تو قول داده ...
عکس دیده نشده از صادق آهنگران در دهه 60
او روضه خواندن؛ حتی مثل او راه می رفتم و عصا می زدم. همسایه ها که این حالات مرا می دیدند، به مادرم می گفتند این بچه حتما برای خودش ملای روضه خوان می شود، مواظب باش چشم نخورد. همین طور هم شد. لکنت زبان بسیار ناجوری گرفتم و به هیچ عنوان نمی توانستم حرف بزنم. تا مدتی درگیر لکنت زبان بودم. با تقویت های خوراکی که مادرم روی من انجام داد، کم کم این لکنت زبان برطرف شد و بعد چند وقت کاملاً از بین رفت. ...
روایتی از دختران بوشهری که در دفاع مقدس قد کشیدند
من کوچک تر از بقیه بودم اما مدیریت گروه را به من سپرده بودند. وسایل را از آقای بختیاری که معروف به بابا بود تحویل می گرفتیم و به خانواده رزمنده ها می دادیم. تکه های گوشت رزمندگان بین پتوها بود روزی 500 تا پتو که از جبهه آورده بودند می شستیم. داخل بعضی از آن ها تکه های از گوشت تن رزمنده ها بود. خانه ما تلمبه روی چاه داشت. یادم هست یک بار از شب تا صبح پتوها را شستیم و بعد نماز ...
چه کسی مسئول است؟ ساده تر از خرید نان ، مواد مخدر تهیه می شود
رود و یا با مواد خودشان را سرگرم کنند. اینجا همه فراموش شده اند. محله معتادپرور تعدادی زیادی از ساکنان این محله که الان به محله معتاد پرور تبدیل شده، می گویند: معتادان از هر شهر کشور راحت به بندرعباس وبه این محله می آیند و در کوچه پس کوچه های محله پاتوق می کنند. شب ها هم وارد خانه اهالی می شوند وهر چیزی که داخل حیاط باشد را می برند. اگر ماشین را جلوی خانه مان بگذاریم، فوری آنتن ...
با پول خانه، کتاب آتشی را چاپ کردیم
دبیرستان بود، هنگامی که بیماری او را دریافت، ایشان را در بیمارستان سینا عمل کرد. یادم است آخرین جمعه ای که به عیادت ایشان رفتیم، از همه نحله های فکری شاعران مختلفی جمع شده و به دیدارش آمده بودند. از آن روز عکس های مختلفی در روزنامه ها و نشریات آن ایام چاپ شد. در آخرین شب زندگی آتشی در بیمارستان سینا تا بعد از نیمه شب در کنار او بودم. در همان حالی که درد داشت و بی قراری می کرد، هنگامی که سعی می کردم ...
قتل پدر به خاطر 87 هزار تومان پولی که برای هزینه شیشه پسرش نداد
کسانی داخل خانه بودند؟ مادرم، برادر کوچکم و پدرم داخل خانه بودند. از انباری شروع کردم و بعد به اتاق ها رفتم بنزین را ریختم و فندک زدم. فکر نمی کردم پدرم کشته شود. مادر و برادرم از ناحیه دست دچار سوختگی شدند و خودم هم هنگام فرار پایم سوخت. چطور دستگیر شدی؟ از خانه خیلی فاصله نگرفته بودم که توسط مأموران کلانتری و مردم دستگیر شدم. همیشه پول مواد را از ...
حکایت سربازی که در مراسم یادبود خودش شرکت کرد + تصاویر
متوجه شدند ایرانی هستم! نگو پوست من هم مثل شهدایی که از شب عملیات برمی گرداندند سیاه شده بود و از وسط آن جاده که درگیری بود من را به بیمارستان منتقل کرده بودند و فکر می کردند عراقی هستم! یعنی بین اسرای عراقی بودم. وقتی متوجه شدند ایرانی هستم، من را دوباره سوار هلی کوپتر کردند که برگردانند. دوباره ارتفاع را دیدم و بیهوش شدم. خلاصه رسیدم بیمارستان کرمانشاه، یکی دو روز آن جا بودم و بعد منتقل شدم ...
وحدت تنها عامل غلبه بر دشمانان اسلام است
نظر می گذارنیم: به کسی که در راه خدا شهید می شود مرده نگوئید آن ها نمرده اند بلکه زنده اند ولی شما این واقعیت را درک نمی کنید. درود بر حسین بن علی (ع) یکه تاز میدان جهاد و شهادت و اسوه شهادت و شجاعت و سلام بر یاران صدیقش که، چون پروانه به دور شمع گرد حسین جمع شدند و عاشقانه سوختند و با درود بر رهبر کبیر انقلاب حضرت آیت الله العظمی امام خمینی و با درود بر تمام شهیدان راه حق و ...
پسر شیشه ای بخاطر 87هزارتومان پدرش را کشت
یا نه. راستش من به شدت خمار بودم و مواد می خواستم. به سراغ پدرم رفتم و گفتم 87هزارتومان به من بده اما او مخالفت کرد و گفت پولی ندارد. از دستش به شدت عصبانی شدم چون می دانستم پول دارد و حاضر نیست به من بدهد. تو چه کار کردی؟ به سراغ مادرم رفتم و او 20هزارتومان داد که سیگار بخرم. به شدت از پدرم عصبانی بودم و می خواستم از او انتقام بگیرم. به تنها چیزی که فکر می کردم مواد بود اما ...
ننه! جنگ کی تموم میشه؟
...: آقا، من شفامو از شما می خوام. به دکتر هم کاری ندارم. من به شوق دیدار و زیارت شما رنج این راه رو به جون خریدم. حالا از شما توقع یه گوشه چشمی دارم . بعد هم به رواق کوچک ابراهیم رفتیم و لحظاتی را هم در آنجا سپری کردیم. حسابی سبک شدم و به منزل برگشتیم. خسته شده بودم و خوابم گرفته بود. خوابیدم. در خواب خانمی را دیدم که لباس عربی به تن داشت و مثل همه مردم زیارت می کرد. آن خانم بلندبالا که بچه ای ...
دزدی کردم به عشق موسیقی!
با پول من در ایران استودیوی کوچکی راه اندازی کنیم و در ایران کلیپ بسازیم. او گفت که تمام پول هایش را در ترکیه سرمایه گذاری کرده است و از من خواست طلا های خودم و مادرم و را بفروشم و با آن استودیو یی راه اندازی کنیم. من فریب او را خوردم و روز حادثه همه طلا های خودم، مادرم و سکه های طلایی که در خانه داشتم، برداشتم و داخل کیفی ریختم و همراه شاهین راهی بازار شدیم که بفروشیم. در میانه راه شاهین خودرواش ...
ذکری برای رفع عذاب قبر
....(4) عذاب قبر به خاطر بی توجهی به روزه قضا از حاج میرزا خلیل تهرانی نقل شده است که من در کربلای معلّا بودم و مادرم تهران بود. شبی در خواب دیدم که مادرم نزد من آمد و گفت: ای پسرم مردم مرا به سوی تو آوردند و بینی مرا شکستند من ترسان از خواب بیدار شدم از این خواب چندی گذشت که از طرف یکی از برادران نامه ای آمد و نوشته بود مادرت وفات کرد و جنازه اش را نزد تو می فرستیم. وقتی حمل کنندگان ...
شکست اعتیاد افسانه نیست/تجربه آوارگی در چله زمستان
...، متواری شد . زندگی در خانه ای که امنیت نداشت در این مدت دختر بزرگ افسانه هوای بچه ها را داشت و با پول کمی که در خانه بود زندگی را می گذراند. چند ماه بعد همان هایی که مرا به زندان انداخته بودند سند گذاشتند و مرا از زندان درآوردند. چون آهی در بساط نداشتم مجبور شدم از آن خانه به خانه ای که آنها پیشنهاد دادند و هر جور خلافی در آن انجام می شد نقل مکان کنم. خانه ای ...
کلاهبرداری خواننده زیرزمینی از دختر جوان
دستگاه های مجهز داشت. کیانوش به من گفت برای خرید دستگاه نیاز به پول دارد اما چون برای استودیو خودش در ترکیه کلی سرمایه گذاری کرده بود، پولی برای سرمایه گذاری در ایران ندارد. من به او گفتم می توانم طلاها و دلارهایی را که متعلق به پدر و مادرم و خودم است ، بیاورم. او هم قبول کرد و روز حادثه من با کیفی از طلاها و دلارها که حدود 400 میلیون تومان بود به محل قرار رفتم. دختر جوان ادامه داد: سوار ...
داستان کوتاه اولین اعتراف از فرانک اوکانر
، مشکلم همین بود. وقتی با بیل کافل ، پسر سرکارگر، بازی می کردم و مادربزرگم را می دیدم که کوچه را بالا می آید و بطری آبجو سیاه از زیر شالش بیرون زده، شرمنده می شدم. بهانه یی جور می کردم تا نگذارم بیل به خانه مان بیاید، چون هرگز نمی توانستم مطمئن باشم که وقتی ما وارد می شویم، مادربزرگم چه کار می کند. وقتی مادرم سرکار بود و مادربزرگم غذا درست می کرد، لب به آن نمی زدم. نورا یک بار سعی کرد که ...
روایت تکان دهنده مادر شهید همت از لحظه ای که خبر شهادت او را شنید
پسر بزرگترم آمد و بدون هیچ مقدمه ای وقتی این حالات مرا دید گفت منتظر کی هستی مادر؟ ابراهیم شهید شده است. با شنیدن این خبر بیهوش شدم. پدر ابراهیم هم از حال رفت و روی زمین افتاد. چند ساعتی اصلا توی این دنیا نبودیم... از او می پرسم با این همه فعالیت ابراهیم، هیچ گاه خودتان را برای شنیدن خبر فرزندتان آماده نکرده بودید؟ سری تکان می دهد و می گوید: چرا منتظر شهادتش که بودم، ولی خوب هرچه که باشد مادرم، دلم نمی آمد خار به پای بچه ام فرو رود. می گفتم ان شاءالله ابراهیم می ماند و به اسلام خدمت می کند. ...
سربازان امام بودیم
دوستم سپردم و به او گفتم که شب آن را به پدرم بدهد. در نامه چه نوشتید؟ نامه ام یک خط و نیم بود و در آن نوشته بودم به خاطر اسلام به جبهه می روم. البته پدرم به جبهه آمد و سعی کرد که مرا برگرداند، اما من بر خواسته ام اصرار کردم و در نهایت او هم پذیرفت و به شیراز برگشت. با توجه به سن کم تان مانعی برای حضور در جبهه از طرف مسئولان قرار داده نشد؟ سن های پایین را ممانعت کرده و برای ...
شکایت 5 دختر از پدرانشان
به گزارش تلنگر : مرد 54ساله که در پی شکایت دخترانش به کلانتری دعوت شده بود، در حالی که اسناد پرداخت نفقه و حتی هزینه های تحصیل دخترانش را به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری میرزاکوچک خان مشهد نشان می داد، درباره داستان زندگی اش گفت:20ساله بودم که عاشق دختر همسایه شدم و پس از پایان خدمت سربازی با او ازدواج کردم اما هیچ گاه با هم تفاهم اخلاقی نداشتیم و اختلافات ما از همان روزهای آغاز زندگی مشترک ...
خوابی که مرا در عملیات ها بی باک کرد
دنبالم بیاید. دوستم که رسید مادرم بالای سرم آمد که مرا بیدار کند من هم خودم را به خواب زده بودم. انتظار داشتم مادرم مانع رفتنم شود، ولی از اصرار مادرم برای رفتن تعجب کردم. تا اینکه مادرم گفت دیشب خواب پدرت را دیدم و گفت این جنگ تمام می شود و تو کشته نمی شوی. بعد از آن برای امتحان خواب مادرم و قول پدرم با بی باکی در جبهه ها حاضر می شدم و هر مأموریتی را بدون رعایت مسائل امنیتی انجام می دادم. ...
نقشه سیاه پسر شیاد برای دختری که عشق خوانندگی داشت
عروسی و مهمانی ها می خواندم. گاهی با دوستانم که دی جی هستند به مهمانی ها می رفتم تا اینکه کرونا آمد و تقریبا کار من تعطیل شد. با این حال گاهی در رستوران ها می خواندم. صدایم خوب است. اما دختر جوان را هرگز ندیده بودم و او را نمی شناختم. وقتی مرا در اینستاگرام فالو کرد و با هم چت کردیم متوجه شدم پولدار است. وسوسه شدم تا پولهایش را تصاحب کنم. فکر می کردم از ترس به خانواده اش حرفی نمی زد و جرأت نمی کند ...
نگاهی به خاطرات همسر جانباز شهید صفر آقابراری
نشان دادم و خودم به اتاق نزد خانم ها رفتم. داداشم مرا صدا کرد و گفت: نمی خواهی خرما پخش کنی بیا و با این آقا برو. من هم روی موتور سه چرخه ایشان سوار شدم و با هم رفتیم. از نسیمی که به صورتم می خورد از خواب بیدار شدم. به فکر فرو رفتم که موضوع چیست؟ این چه کسی بود که من در خواب دیدم. به زن داداشم گفتم حتماً بهروز در جبهه جانباز یا شهید شده است. سریع یک نامه برای بهروز نوشتم و با پست سفارشی نامه را برایش ...
خاک و خون و خواب مادر/ نوری باید برگردم خط
و پتو می خوابید، هر چه به او می گفتیم روی فرش کمردرد میگیری، قبول نمی کرد؛ فقط چادرش را روی خودش می کشید و می گفت” همین خوب است”! با خودم می گفتم: حتما از رختخواب های های ما بدش می آید... اما یک روز خانه شان بودیم باز هم دیدم که خاله بدون تشک و بالش و روی فرش پایینِ اتاق خوابیده! بزرگتر که شدم این تصویر را مدام می دیدم. ذهنم سالها درگیرش بود که چرا آن طور ؟ روی فرش؟ خانه شان پر بود از نق ...
مادرم به طرز عجیبی از بریا هراسان بود!
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : سرویس تاریخ انتخاب ؛ با گذشتن بیست تا بیست وپنج سال از زندگی و حکومت استالین اکنون آرام آرام با کسانی برخورد می کنیم که تصور زنده و قابل لمسی از استالین ندارند و این قهرمان تاریخ به صورت یک افسانه، یک شخصیت دست نیافتنی و تقریبا فراموش شده جلوه می کند و آن چه که از او می دانند رنگ وقایع کهنه دارد. برای نسل نو و تازه نفس کشور من، این مرد که روزگاری سازنده حادثه ها و به وجود آورنده یک سلسله مسائل تاریخی بود حالا موجودی نیمه خیالی مجسم می شود و کسی دیگر او را به عنوان یک موجودیت انکارناپذیر قبول ندارد، ولی من مجبورم تا پایان زندگی خود در سایه این غول عظیم تاریخ زیست کنم و هرگز امید ندارم که از نفوذ فکری و خاطره های مشترک خود با او بتوانم رهایی یابم و بر خلاف میلیون ها انسان این سرزمین که دیگر کو ...
ژوزه ساراماگو به روایت ژوزه ساراماگو
برگ های آن، در زمان ها گذشته برای تغدیهٔ افراد خانواده های فقیر استفاده می شد. به حر حال تا زمانی که هفت ساله شدم و به مدرسه رفتم تا ثبت نانم کنم، هیچ کس و حتی خودم تصور نمی کردم نامم ژوزه در سوسا ساراماگو باشد. تنها مشکل من پس ازتولد، نام گذاری نبود. هرچند در شانزدهم نوامبر 1922 به دنیا آمده ام، ولی مدارک نشان می دهند که تاریخ رسمی تولد من، دو روز بعد یعنی هجدهم نوامبر بوده است. پدر و ...
مرگ در زندان؛ عاقبت جنایت انتقام جویانه
هم خواستم تلافی کنم، اما فرار کرد. کلتی تهیه کرده بودم و همراه داشتم تا وقتی کیوان را دیدم او را بزنم. متهم به قتل در ادامه گفت: روز حادثه با دوستم سعید به گورستان رفته بودیم، سعید موتور داشت، او تازه از زندان آزاد شده بود و به خاطر دوستی ای که با من و برادرم داشت، با هم سر مزار برادرم رفتیم.باز تصویر مادرم جلوی چشمم آمد؛ وضع روحی مادرم خیلی بد بود. بعد از اینکه از سر مزار برادرم بلند شدیم، سوار ...