پشت پرده بازی رجوی با خانواده های اعضا در عراق
سایر منابع:
سایر خبرها
علی انصاریان: مادرم فکر می کرد پیراهن و کتونی را دزدیده ام!
علی انصاریان در یکی از مصاحبه های قدیمی اش که خبرآنلاین آن را منتشر کرده درباره نظر مادرش درباره فوتبالیست شدن او حرف های جالبی زده است. انصاریان گفته است: مامان من خانواده عجیب و غریبی داشت. تا قبل از این که عکس من را در روزنامه چاپ کردند اصلا نمی گذاشت بروم فوتبال بازی کنم. در تیم نوجوانان پیام بودم که عکسم را در روزنامه انداختند و تازه مامانم راضی شد فوتبال بازی کنم. بعد تازه باورش ...
مرور جملات به یادماندنی آقای بخیه در فوتبال، آرزویی که علی انصاریان درباره مرگ کرد
برای علی انصاریان شناسنامه خوب و واقعی بسازم. *9 سال در تیم پرسپولیس بودم، اما مرا نخواستند و مجبور شدم از این تیم بروم. *قبل از یک بازی دربی در تلویزیون گفتم ما با بازیکنان استقلال دوست هستیم. تماشاگران دعوا نکنند و به تیم حریف کاری نداشته باشند. همان بازی دقیقه 80 از بس نیکبخت را زده بودم، از زمین اخراج شدم! *فرق فوتبال و سینما می دانید چیست؟ در فوتبال اگر اشتباه ...
گفتند به درد پرسپولیس نمی خوری/برای استقلال جان می دهم
.... - آنجا کُری بود. اصلا بهمن رنجبران آنجا من را دید که بعد به باشگاه نوجوانان پیام رفتم. من وقتی پیراهن را گرفتم مامانم گفت دزدیده ای، گفتم تازه هزار تومان هم بهم می دهند، سال 70 بود؛ باور نمی کرد و می گفت مگر می شود فوتبال بازی کنی و پول هم بدهند، اینقدر دروغ نگو...؛ خلاصه که اتفاقات خوبی بود ولی سختی زیاد کشیدم. مجبور بودم صبح ها سر کار بروم و بعدازظهرها بروم فوتبال بازی کنم ...
انصاریان: من را کنار پدرم خاک کنید
! من با پدرم رفیق بودم. از همان بچگی که من را برای تماشای بازی های پرسپولیس به استادیوم می برد تا همین اواخر که پیگیر بازی های من بود. همه انگیزه من برای فوتبال پدرم بود. از همان روزی که وارد دنیای فوتبال شدم اصلی ترین مشوقم پدرم بود و همیشه به من انگیزه می داد. الان حاضرم همه دار و ندارم را بدهم و سایه اش را بالای سر ببینم. من اصلاً اهل مرده پرستی نیستم که بعد از فوت کسی بخواهم شعار بدهم و قدرش را ...
روایت زندگی 2 فرد دچار ضایعه نخاعی | هرگز از پا نیفتاده!
. 28 آذر سال 82 روز وحدت حوزه و دانشگاه است. همه دانشجویان نخبه دانشگاه های سراسر استان برای همایشی به مشهد دعوت می شوند. زمان حرکت دانشجویان دانشگاه بجنورد ساعت 7 صبح از مقابل دانشگاه است. هنوز یک ساعت از حرکت مینی بوس نگذشته که مینی بوس از مسیر منحرف می شود. در این تصادف، یک نفر همان لحظه تصادف، جان می دهد و 11 دانشجو مجروح می شوند. در میان این دانشجویان، نساء خوش نیت با شکستگی های ...
مادر مهربان محله امیریه با پخت سمنو زندگی فرزندان و همسر جانبازش را می چرخاند
کافی نبود، مدت 6ماه را به کارگاه خیاطی رفتم تا با فوت و فن خیاطی آشنا شدم. بعد از گذراندن دوره کارآموزی به عنوان یک استادکار خیاط، مدرک فنی و حرفه ای خیاطی را دریافت کردم. بعد از آن هم یک دستگاه چرخ خیاطی تهیه کردم و مشغول به کار شدم. روز ها و ماه های اول درآمد چندانی نداشتم، اما از اینکه توانسته بودم با همین درآمد اندک خانواده خودم را تأمین کنم، خیلی خوشحال بودم. بعد از چند ماه ...
بهشت زیر پای مادران است اما دنیا زیر پای مادران شهدا/ از مادر شهید ژاپنی تا مادری که شهدا به عیادتش آمدند
قندپهلو می آورد، مُشت مُشت نقل و کشمش و انجیر توی جیبم می ریخت و دست روی شانه ام می گذاشت و آرام –جوری که فقط خودش و خودم بشنویم-، می گفت: چیزهایی را که امروز برایت گفتم، تا حالا به کسی نگفته بودم... و همان موقع که می شدم محرم اسرار مادر شهید، من درست وسط بهشت بودم... برای گفتن از آن روزها، روز مادر، بهانه مبارکی است. برای مرور خاطرات همنشینی با مادران شهدا که دنیا به بهشت فخر می کند که ...
گفت و گو با امام جماعت مسجدجامع ابوذر | سلول زندانم شبیه قبر بود!
بار به دادگاه رفتم تا اینکه محکوم به 3 سال زندان شدم. حدود 18روز در سلول انفرادی بودم و همانجا نذر کردم که من را به بند یک زندان سیاسی ببرند، چون بزرگانی مثل مرحوم آیت الله طالقانی، مرحوم هاشمی رفسنجانی و... در آنجا بودند. دعایم مستجاب شد و به سلولی رفتم که مرحوم طالقانی، منتظری و عزت شاهی در آن بودند. تنها اتاقی هم که فقط 4 زندانی داشت همین بود و در بقیه سلول ها بیش از 15 نفر زندانی بودند، البته ...
اظهارات سهراب که از برادر به مهرداد نزدیک تر بود
یکی از برادرانم را از دست داده ام. از بازیکن استقلال در این رابطه پرسیدیم تا از شرایط خانواده مهرداد میناوند بگوید و او در واکنش به این سوال اینطور توضیح داد: خب خیلی سخت است. برای همه. هر خانواده ای که عزیزی از دست می دهد، من فقط برای آنها از خدا طلب صبر می کنم. برای خانواده آقای میناوند، برای شبنم عزیز همسر آقا مهرداد فقط از خدا آرزوی صبر می کنم. هر وقت کاری داشته باشند، مثل یک برادر در کنارشان خواهم بود. گفتم که مهرداد برادر من است ولی هیچ کس نمی تواند جای مهرداد را برای آنها پر کند. ...
به یاد پسر دوست داشتنی خیابان غیاثی
،شهرداری تبریز و شاهین بوشهر تیم های بعدی علی انصاریان در فوتبال ایران بودند و او برای همیشه کفش ها را آویخت. منتفر از مربیگری هیچ وقت به مربیگری علاقه نشان داد و وارد دنیای هنر شد. درباره ادامه ندادن فوتبال و وارد نشدن به دنیای مربیگری می گفت: من 20 سال فوتبال بازی کردم. فوتبال هیچ چیز دیگری برایم نداشت. اگر شما هم یک روزی در کاری باشید که چیزی برایت ندارد و بمانی خیانت می ...
مادری که فرزندش را به مادر عالمیان هدیه کرد/ لبخند رضا از بهشت
مواد مخدر به مقام والای شهادت رسید و به جمع بیش از سه هزار شهید استان قزوین پیوست. این شهید 26ساله که فرزند روستای شیداصفهان از توابع شهرستان قزوین است، بیش از پنج سال در نیروی انتظامی خدمت کرده بود و قریب به سه سال در سیستان و بلوچستان به حراست از امنیت وطن خود مشغول بود. وارد روستای شیداصفهان که می شویم، پیدا کردن خانه شهید زیاد سخت نیست. در اولین کوچه که قدم می گذاریم ...
کامبیز دیرباز: امیدوارم سینما به قهرمان سازی برگردد / نقش شهید زرین را روی هوا زدم
دیرباز درباره سال ها فاصله بین دوئل احمدرضا درویش و فیلم تک تیرانداز پرسید و دیرباز بیان کرد: به اندازه 20 سال تغییر کرده ام و اگر بخواهم این دو فیلم را از زاویه بازیگری کنار هم بگذارم می توان گفت آنجا نفهمیدم چه کرده ام و روی پرده خود را دیدم و بعد چشم باز کردم دیدم یک سیمرغ بلورین در دست من است و جشنواره تمام شده است و به تدریج تازه فهمیدم کجا بودم. اینجا، اما یک تجربه 20 ساله پشت من بود و سعی کردم ...
جنجال ازدواج 50میلیونیِ دختر 15ساله
اجبار در خانه ماندم و مشغول پاک کردن زعفران شدم تا از این طریق درآمدی کسب کنم و با پول هایی که گاهی پدر و مادرم به عنوان پول توجیبی به من می دادند برای خودم پس اندازی داشته باشم اما در این میان همواره به خاطر توهمات شیشه ای پدر و مادرم در عذاب بودم، چون آن ها مدام مرا کتک می زدند به گونه ای که آثار آن روی بدنم باقی می ماند. در عین حال من همه ناملایمات زندگی را تحمل می کردم تا این که یک ماه ...
برادران خمینی، پسندیده و هندی به روایت رییس دفتر بازرسی دکتر مصدق
نواز] بود و البته فوت کرد آشنا بودم. در تهران هم بنده اصولا به آخوندباز معروف بودم. با اینکه خانواده من همه از خوانین بودند ولی ارتباطم با با آقایان روحانیون زیاد بود. خود من علاقه مذهبی زیادی داشتم و با آقا روح الله خیلی مربوط و مانوس بودم. اغلب در مجالس صحبت که می نشستیم ایشان خیلی اهل ذوق و شعر و ادب بودند. گاهی وقتها خودشان شعر می ساختند و می خواندند. گاهی وقتها بنده به مناسبتی شعر ...
خودروی رهبر انقلاب در دوران تبعید + عکس
ماشین پژو را ببری؟ گفتم: مگر یادت رفته ماشین به نام آقا شده است؟ ایشان گفتند: من نمی دانم، فعلا بیا تا صحبت کنیم. متوجه شدم آقای اسلامی پس از این مدت فراموش کرده است. شب همان روز به منزل آقای اسلامی آمدم، ایشان گفتند: وضع ماشین خیلی خراب است، بهتر است شما آن را ببرید تا بعد برای آن فکری کنیم. من سوییچ ماشین را از آقای اسلامی گرفتم و سوار ماشین شدم، دیدم درهای ماشین قدری افتاده، تودوزی آن ...
شعار مادر شهید صالحی در تشییع فرزندش/ رقابت دایی و خواهرزاده برای نیل به شهادت
مقدس شد. سعید امیرمقدم نوه خانواده یک سال بعد از حمید به دنیا آمد، اینطور که انسیه4 خانم می گوید: یک سال فاصله سنی داشتند، اول حمید به دنیا آمد. من باردار بودم که دخترم ازدواج کرد، و یک سال بعد هم بچه دار شد. همیشه می گفتم باید حمید و سعید را با هم داماد کنیم. داماد نشدند، ولی به فاصله کمی از هم به شهادت رسیدند. صمیمیت بینشان را هیچ جا ندیدم، مثل برادر بودند. چون با دخترم در یک خانه زندگی می کردی ...
علیپور: همه چیز درباره بازگشتم به پرسپولیس شایعه است
قدس آنلاین : به گزارش “ورزش سه”، بعد از پنج فصل حضور در پرسپولیس، علی علیپور وارد چالش جدیدی شد و با حضور در فوتبال اروپا و تیم ماریتیمو پرتغال تجربه جدیدی را دنبال می کند. با این حال نیمکت نشینی در ابتدای کار و دوری چند ماهه از شادی گل این روزها شایعات جدیدی را درباره او شکل داده است؛ بازگشت به پرسپولیس و پاسخ مهاجم سابق نسبت به این موضوع. اول درباره شرایطت در پرتغال بگو. چند ماهی هست ...
ازدواج الهه با شکارچی زنان / داماد 5 روز بعد عروسی بازداشت شد
وضع مرتبی که داشتم، یک سر و گردن از همه دختران فامیل بالاتر بودم و به این موضوع افتخار می کردم. روزها به همین ترتیب سپری می شد تا این که در 15سالگی یک روز وقتی از مدرسه به خانه آمدم، زن ناشناسی را دیدم که کنار مادرم نشسته بود و سرگرم گفت وگو بودند. من هم سلامی به آن زن کردم و داخل اتاقم رفتم. ساعتی بعد وقتی آن زن از منزل ما بیرون رفت، مادرم دسته گلی را نشانم داد و گفت: آن زن ...
اخلاص ملاک ارتباط حاج احمد با دیگران بود
ترکیبی از نیرو های ارتش و سپاه بود. ترکیبی از توپخانه، پیاده و تکاور برای عملیات کربلای 4 بودیم. هم در سپاه حضرت رسول بودم و هم با ارتش کار می کردم. چون از هر دو طرف نیرو ها را می شناختم حاج محمد کوثری به من گفت رابط این نیرو ها باش. آن زمان خیلی بحث درجه مطرح نبود و اگر کسی، کسی را می شناخت کار را به او می دادند. رتبه و درجه مطرح نبود. در قرارگاه رابط ارتش و سپاه بودم و با هر دو نیرو کار می کردم ...
تکواندوکایی که رویای طلای المپیک 2024 را دارد | تمرین که می کنم زمین می لرزد
.... نرگس می گوید: خانواده ام خیلی با ورزش کردنم مخالف بودند. نمی خواستند که از تحصیل کردن بیفتم. بیشترین تأکید و تشویقشان به درس و تحصیل مربوط می شد، ولی من از اینکه تنها در یک بُعد از زندگی به موفقیت برسم راضی نبودم و دوست داشتم که در تمام جنبه های زندگی با هم رشد کنم. به همین دلیل فقط در سال هایی که برنامه ورزشم بسیار فشرده شده بود شاگرد ممتاز نبودم، ولی در بقیه سال ها همیشه نفر اول کلاس بودم ...
دختر مجذوب که پسران جوان را به جان هم انداخت
آمد همان لحظه سیامک هم سر رسید و از رفتارش فهمیدم که تمایل دارد با آن دختر دوست شود. بعد هم سیامک به من گفت که من نباید با آن دختر حرف بزنم، اما من توجهی نکردم. فردای آن روز در تاریکی شب سیامک به سمت من حمله کرد و بلافاصله روی صورتم بنزین پاشید و آتشم زد که در یک لحظه همه بدنم سوخت و به بیمارستان منتقل شدم. درصد سوختگی ام آنقدر بالا بود که کسی فکر نمی کرد زنده بمانم و حالا خسارت همه آسیب هایی که ...
ناگفته های ملیکا از قتل دوستش!
مهسا ناراحت شدم، چون او دو سال بود دوست صمیمی من بود و نباید با این کارش به رفاقتمان خیانت می کرد. برای همین با او دعوا کردی؟ نه. با اینکه خیلی ناراحت بودم، اما تصمیم گرفته بودم اهمیت ندهم و فقط می خواستم دیگر با مهسا کاری نداشته باشم. اما فردای آن روز یکی از دوستان مشترکمان با من تماس گرفت و گفت شب گذشته، بعد از مهمانی مهسا در اینستاگرام لایو گذاشته بود و به من در لایو ...
درس های زیادی از امام(ره) یاد گرفتم
.... طالقانی در مورد اینکه چه شد که محافظ امام(ره)شد، گفت: چند روزی که در نوفل لوشاتو بودم حاج احمد آقای خمینی به من گفت شما بادیگارد خصوصی حاج آقا هستید، اما من متوجه نمی شدم و فقط می گفتم یا علی و ترسی نداشتم. طالقانی در پایان در مورد اینکه 42 سال از گذشتن انقلاب اسلامی می گذرد و در حال حاضر ایران را چگونه می بیند گفت: ما احتیاجی نداریم به شعار دادن و تظاهر کردن، من عشقم به این ...
گفت وگو بادکتر احمد خنجری قمی ، جانبازقطع عضو(بخش دوم و پایانی) ماجرای پزشکی و خادمی زائران حسینی!
ی شما چنین چیزی را تصور هم نکن! اما به فضل خداوند بنده تمام تلاشم را کردم و راه را ادامه دادم. مقاطع دبیرستان را در مجتمع رزمندگان و کنکور را بدون هیچ کمک آموزشی به مدت 8 ماه گذراندم و با رتبه ی 35 در سال 1371 در شاخه ی پزشکی عمومی دانشگاه علوم پزشکی تهران قبول شدم. فاش نیوز: لطفاً از سختی هایی که در این راه متقبل شدید، به اختصار بیان بفرمایید. - در دانشگاه علوم پزشکی تهران ...
اعتراف قدوس؛ می خواستم خداحافظی کنم!
دیدگی مواجه شدم و سپس ویروس کرونا شیوع یافت. همه چیز مانع من شده بود. ریتم خودم را از دست دادم و مجبور بودم بدون بازی تمرین کنم. وی در واکنش به این پرسش که آیا از بازی در تیم برنتفورد انگلیس لذت می برد، اظهار داشت: خیلی خوب است و احساس عالی در این تیم دارم. برنتفورد تیمی مطرح است و برای من اوسترشوندس سوئد را البته با شرایط بسیار بهتری یادآوری می کند. دوران سختی را در سال گذشته سپری کردم ...
قرارگاه محله های اسلامی با محوریت مساجد به نقش آفرینی بپردازند
و این مهم باید در قرارگاه محلات مدنظر باشد. سردار حسینی افزود: دولت اسلامی از واحدهای کوچک شکل می گیرد و خانواده های اسلامی و محله های اسلامی زمینه ساز تشکیل دولت اسلامی هستند. وی خاطرنشان کرد: باید توانمند سازی اهالی محله و تلاش در راستای رفع محرومیت جزو فعالیت های قرارگاه محلات باشد و در این راستا نیز مسئولان هم نسبت به خواسته مردم پاسخگو باشند و برای رفع دغدغه های مردم ...
داستان یک بخشش
و 400 هزار تومان خریدند. پس شما ناشناس کار می کردید، درست است؟ بله، دوست نداشتم کسی بداند که من دارم کاری انجام می دهم. برای همین گفتم یک خیر این مبلغ را به من داده تا برای دانش آموزان بی بضاعت خرج کنم. وقتی گوشی ها را خریدید استقبال از این کار چطور بود؟ بچه ها که واقعا به وجد آمده بودند. روز اهدای گوشی ها از آنها و خانواده هایشان خواسته بودم به مدرسه ...
استاد اعظم عرفان، زهد و پارسایی
، خوراک ماهی تهیه می کردم. صبح مشغول تعقیبات بودم که درب خانه به صدا درآمد. در را باز کردم و شیخ انصاری وارد منزل شد و پس از احوال پرسی و گفت وگو، مقداری پول زیر سجاده گذاشت و بعد گفت: به ملا رحمة الله (خادم منزل شیخ) گفته ام که مقداری ماهی بخرد و برای شما بیاورد و پس از آن، خادم ایشان برای ما ماهی آورد. من از این موضوع در شگفت شدم؛ زیرا این موضوع فقط به ذهن من خطور کرد و کسی از آن ...