سایر خبرها
بازخوانی مصاحبه با مادر افشین قطبی که امروز دار فانی را وداع گفت/به افشین گفته بودند مادرت فوت کرده!
می گفتند مگر شما مامان افشین نیستید؟ پس چرا او به شما می گوید خانم اجازه! گفتم چون در کلاس درس همه شاگرد من هستند. *پس افشین شاگرد خود شما بود و بدون هیچ پارتی بازی درسش را می خواند. مدیر مدرسه به نام آقای فقیه خیلی مرد خوبی بود که الان هم فوت کرده است. (خدا رحمتش کند)ایشان به من گفت که شما افشین را ببرید در کلاس دوم بنشانید که هر سال یک سال جلوتر از بقیه بچه ها باشد. خود ...
گفتگو با بانوی انتظار فاطمه صدیقی همسر آزاده ناصر شفیعی
نفره کرد. ناصر خواهر نداشت، خانواده ما هم دختر زیاد نداشتن، به خاطر همین از همون اول همه عاشق زهرا شدن. بعدِ گذشت چند روز از تولد زهرا، برگشتم تهران. اما این بار یه فرشته اومده بود تا مونس تنهای هام تو شهر غریب باشه. شرایط کاری ناصر خیلی فشرده بود. شبا دیر وقت می اومد خانه. نارحت نبودم. توقع زیادی نداشتم. درک می کردم اول زندگی با یه بچه کوچیک، زندگی راحت نمی چرخه. البته به عشق زهرا، ناصر ...
وقتی راهی جز فروش دو قلوها برای همسر یک زندانی باقی نمی ماند!
...> پدر رقیه، پیرمرد 70 ساله ای است که کلاه سبزش رسم زیبای قدیم را همراه دارد و ما هم به رسم قدیم گفتیم: خدا قوت آقا سید... شما تعریف کن ... سکوت کرد! مادر رقیه هم در طول مصاحبه سخن نگفت. همه ساکت بودند... رقیه گفت: این خانه که الان در آن زندگی می کنیم یک حال و 2 اتاق خواب دارد. خانه را یک خانم خیراندیش برای مادر و پدر خریداری کرده و حالا من و فرزندانم سر بار پدر هستیم. البته تنها هم نیستیم. خواهر ...
کمدی تراژدیِ ایستادن روی پا
.... بسه اسکل بازی... من هم سن تو بودم دو تا بچه داشتم. مهرداد: من اصلا دلم می خواد تا 50 سالگی اینجا بمونم، هیچ وقت هم زن نگیرم. به تو هم هیچ ربطی نداره نادر: به من ربط نداره؟ نشونت می دم چه ربطی بهم داره بعد با یک حرکت موم تونگ ماکی تکواندو، چنان لگدی به لپ تاپِ مهرداد زد که سه متر به هوا پرتاب شد. مهرداد برای گرفتن لپ تاپ شیرجه زده بود که مادرش وارد قاب شد و به سبک فیلم های هندی ولی با استایل ...
3 ماجرای خواندنی از امام حسن مجتبی (ع)
همانند آنان به او داد. پاسخ به نیکی انس بن مالک گوید: یکی از کنیزان امام حسن (ع) شاخه ی گلی را به آن حضرت اهدا کرد. امام آن گل را گرفت و به او فرمود: تو را در راه خدا آزاد ساختم. من به حضرت گفتم: ای پسر رسول خدا! آیا به راستی به خاطر اهداء یک شاخه گل ناچیز، او را آزاد کردید؟ امام فرمود: کمال الجود بذل الموجود؛ نهایت بخشش آن است که تمام هستی خود را ببخشی و آن کنیز از مال ...
دل نوشته ای از شهید یوسف راسخ گریه و زاری شما، دشمنان اسلام را شاد می کند(حدیث دشت عشق)
هستند و خمینی عزیز نایب امام زمان(عج) است برادرانم و خواهرانم زشت است که ما در خانه و محله بدون هدف پا و یا دست و یا جان خود را از دست بدهیم در صورتی که عزیزان در جبهه ها و علی اکبر(ع) در میدان شهید می شوند یا پا و دست خود را از دست می دهند. مادر عزیزم و پدرم و برادرانم ممکن است در این مدت من زیاد ناسزا به کسی می گفتم ترا به خدا من را حلال کنید. انسان اشتباه می کند من هم اشتباه زیادی می کردم همه دوستان اگر اشتباهی از من سر زده من را ببخشید و انشاءالله خدا اجر آنها را می دهد. در آخر مقداری نماز قضا و نماز شکسته برای من بجا آورید اجر همه شما به خدای بزرگ. ...
گفت وگو با همسر و برادر شهید علی منیعات
کمبودی نداشته باشد. برایش ماشین و موبایل خریدم. بهترین ها را برایش تهیه می کردم. برادر های دیگر حسادت می کردند که چرا این قدر به علی توجه می کنم. من هم می گفتم در علی چیزی دیده ام که اگر شما هم ببینید، همه کار برایش می کنید. خدمت سربازی اش که تمام شد بعد از گرفتن لیسانسش، مهندس آی تی شرکت نفت و گاز اروندان شد. بعد هم ازدواج کرد. در رکاب اباعبدالله همزمان با حمله تروریست های ...
دفاع از اهل بیت (ع) مرز نمی شناسد
فرهنگی ام شود. 14 سال داشتم که خدا حاج حمید را به من داد. به حاج حمید گفتم: به جنگ نرو. گفت: مامان تو با این سن و سالت هنوز برای اسلام و انقلاب تلاش می کنی، من چطور آرام بنشینم. نروم که بیایند و به کشورم تجاوز کنند. ما باید برویم که امریکا جرأت نکند دست به خاک ما دراز کند و مسلمانان را بکشد و از راه عراق و سوریه وارد کشور ما شود. حرف های دردانه ام حق بود و من سال ها خودم به خاطر این حرف ها بود که فعالیت می کردم. راضی شدم به رفتنش. امروز هم می گویم که همه فرزندانم فدای اسلام و قرآن. *روزنامه جوان ...
40 سال سرعهد خود هستیم و نذر می دهیم
مادرش فاطمه آشوری می گوید: غروب آن روز زنگ خانه مان به صدا درآمد، وقتی در را باز کردم، پیر مرد سائلی جلوی در ایستاده بود و در خواست کمک کرد، به او گفتم: بابا جان! غذا عدس پلو می خوری؟ پیر مرد گفت: آری خیلی گرسنه هستم. همه غذای آن شب را در ظرفی ریختم و برای پیر مرد آوردم، مبلغی هم پول به او دادم و گفتم: بابا جان! پسر من سخت مریض است و در بیمارستان بستری است اگر دعا کنی خوب شود هفته بعد بیا هر چقدر ...
آنها گره های امید را می بافند
خواب و پناه دادند و البته بندگان خدا حرفی هم نداشتند باز هم آنجا بمانیم اما دیگر نمی توانستیم سربار آنها باشیم و هم خودمان را آزار دهیم و هم آنها را. خانه آنها هم شرایط مناسبی نداشت و بچه ها برای دستشویی و این قبیل چیزها مشکل داشتند به ویژه اینکه پسرم خیلی کوچک بود و احتیاج به رسیدگی داشت اما از زمانی به بعد دیگر نمی توانستیم با یک نوزاد در آنجا بمانیم. شرایط زندگی، پسر کوچکم را گرفتار یک بیماری ...
علی انصاریان: کاش قبل از مادرم بمیرم
. شهرت در تمام این سال ها باعث نشده از مادر و اعضای خانواده دور شوید؟ اصلا شهرت روی روابط ما تاثیر نگذاشته است. من هم آدمی هستم مثل محمد و مثل شما. شهرت لطفی است از جانب خدا و از نظر من هیچ فرقی بین من و آن کارگر عزیز شهرداری که شب ها صدای خش خش جارویش را می شنویم، نیست. با شهرت هیچ اتفاقی برای کسی نمی افتد. صد هزار نفر در استادیوم تو را تشویق می کنند ولی دو ساعت بعد استادیوم ...
چگونه برای فرزندانمان مادری کنیم؟
تمام وقت در اطرافیان باشد، که گاهی مادران روی این گونه مادران تمام وقت بیشتر حساب می کنند. شما کل روز را با فرزندان تان می گذرانید پس چرا نباید به های مادر دیگری را از مدرسه بگیرید و چند ساعتی در خانه تان مراقب آنها باشید؟ متاسفانه، برخی به مادر تمام وقت به چشم پرستار بچه ای که هر وقت نیاز شد می توان به سراغش رفت نگاه می کنند. به رغم همه چیز، شما که کل روز کاری به جز مراقبت کردن و سر و کله زدن با ...
وصیت نامه شهید مدافع حرم سردار عبدالرضا مجیری+ عکس های دیده نشده شهید
گویم که بابا همواره دعا گوی شما بوده و برای عاقبت بخیریتان دعا می کند. بچه های گلم بابا را از دعای خیر خود فراموش نکرده و اعمال و رفتارتان جوری باشد که مرا پیش پیامبر و ائمه (ص) سر افراز کرده و شرمنده نسازد. به مادر گرامی و مهربانم سلام عرض کرده و از او می خواهم که مرا بخاطر خطاها و کوتاهی هایم در مورد او ببخشد و در شهادت من صبر پیشه ساخته و بداند که پسرش در راه امام حسین (ع) قدم برداشته و ...
خاطره چطور شد چادری شدم (2)
مانتو مشکی نداشتیم همه چادر میزدیم؛ وای خدا عاشق اون لحظه بودم هر 7 دختر (دختر دایی ها خواهرا و دختر خاله ها) به همراه مامان خاله زن دایی و... که حدود 20 نفر بودیم سر تا پا مشکی پوشیده و به سمت حسینیه می رفتیم از اون روزا عاشق حجاب و چادر شدم اما هیچ وقت واقعا فکر نکردم چادری بشم. از قضا اون سال یک معلم قرآن برا مدرسمون آوردن که مثل فرشته ها بود ... یک لحظه چادر و ساق دستش رو تو اون ...
پسری فنی و ماهر بار بیاورید
بار آوردن پسری ماهر و عاقل میتواند چالش باشد. برخی پسرها برای یاد گرفتن احترامهای اجتماعی کند هستند و بیشتر علاقه مندند با بازی کامپیوتری و پوکمون سرگرم میشوند تا انسانها. برخی تا حدی خشن و گستاخ هستند که برای تمرکز دچار مشکل میشوند. مهم نیس پسر شما چگونه است. ما 10 راه مفید برای تحریک او داریم تا شخص ماهر و شادمانی شود. ده پیشنهاد برای بار آوردن پسری ماهر 1-به او مسولیت ...
هشدار فست فودی !
چه زود گذشت . اون زمان ها که در کنار سفره ، خانواده ای با عشق به انتظار دست پخت مادر خانه می نشستند و با ولع فراوان قرمه سبزی و قیمه و فسنجون .... می خوردند و با گفتن خدا رو شکر از اون فضای صمیمانه لذت می بردند . چه زود گذشت اون زمان هایی که بچه ها به خوردن یک لقمه نون و پنیر هم رضایت می دادند و حتی ساندویچش هم رو با خودشون می بردند مدرسه ...! کمی به آمار ها دقت کنیم : مصرف ...
پیامبری که برای آخرین بار آمد...
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی طلوع یزد : ولادت حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم در سال عام الفیل (570 میلادی) در ماه ربیع الاول دیده به جهان گشود. مورخان و دانشمندان شیعی ولادت رسول گرامی اسلام را در صبح جمعه روز هفدهم ربیع الاول و اکثر علمای تسنن دوازدهم همان ماه می دانند. شجره نامه پیامبر پدر بزرگوار رسول خدا عبدالله ابن عبدالمطلب پسر عبدالمطلب و ...
قرارمان 56 روز بود نه بیشتر !
حالا به بعد وظیفه شما به عنوان عمو سنگین تر می شود. دیروز با مه سیما بیرون رفته بودیم تا کمی حال و هوایش عوض شود. همان موقع تلفن همراهم زنگ خورد. من برای اینکه با او حرفی بزنم و بازی کنم، گفتم مه سیما یعنی فکر می کنی کی می تواند باشد؟ او بلافاصله گفت بابام. من واقعا پشیمان شدم از حرفی که به او زدم و سؤالی که پرسیدم. درست است که هیچ وقت جای ایشان را نمی توانیم پر کنیم ولی ان شاءالله که خدا ...
نماینده ای که در مجلس پهلوی از نواب حمایت کرد/ تلاش همسر نواب پس از دستگیری ایشان برای دیدار با آیت الله ...
یزیدیان زمانه اسیر است و چهره معصوم ایشان را با نسبت های ناروا بد جلوه داده اند! از شما می خواهم برای نجات ایشان اقدامی بفرمایید. آقای بدلا نامه را به آیت الله بروجردی رساند. منتظر جواب ماندم، ولی پاسخی نیامد و مأیوس و ناامید به تهران برگشتم! بعد از مدتی دوباره به قم و به ملاقات آقای شریعتمداری رفتم و به ایشان گفتم: برای تظلم خواهی نیامده ام، آقای نواب در تمام عمر از خدا طلب شهادت کرده اند ...
صوت/ ماجرای عجیب تقسیم کمپوت توسط رزمنده جوان
برنامه های رادیو نمایش را روی موج 107.5 بشنوند. رزمنده: اسماعیل میگه کسی چیزی به من نداده. * صداش کن اسماعیل رو بیاد اینجا. اسماعیل خیلی خونسرد و سلانه سلانه آمد. * مگه قرار نبود برای بچه هایی که سنگر می کندن نفری یه کمپوت کنار بگذاری. اسماعیل: برین بابا! رزمنده ای که یه کمپوت بی ارزه همون بهتر که نباشه. برین اجرتون رو از خدا بخواین ... مونده بودم چی باید جوابشو بدم. بچه های بینوا هم فقط به من نگاه می کردن. گفتم نگران نباشید جبران می کنیم... ...
پدرم حبیب بن مظاهر گردان بود/ خاطره تلخ همسر شهید از امر به معروف زن بی حجاب
اینکه کم کم برای خود کارگاهی باز می کند. عباس می گوید: بعضی ها ندانسته به ما می گویند که شهدا را پنهان کرده اند و چند وقت یکبار آن ها را می آورند تا مردم را تحت تاثیر قرار دهند. ما همه وجودمان از این حرف ها پر است. اما من به همه می گویم که اگر روزی مشاهده کردید که دیگر به شما تهمت نزدند، یا پشت سرتان بدگویی نکردند و مواردی از این قبیل، آن وقت است که باید به راه خود شک کنید و بدانید ...
گربه را باید دم حجله کشت
دعوا و مشاجره جزء کارهای روزانه ی آنها شد. از آن موقع به بعد پسر بزرگتر به برادر کوچکترش توصیه می کرد که اگر می خواهی روزگارت مثل من سیاه نشود هیچ وقت زن نگیر. برادر کوچکتر هر بار لبخند می زد و به او می گفت: تو راه زن داری را بلد نبودی. من مثل تو زن نمی گیرم. چند سالی که گذشت مادر خیلی دوست داشت برای پسر کوچکترش هم زن بگیرد. تا او هم هرچه زودتر صاحب زن و فرزند و خانواده شود. ولی از طرفی می ...
فلافل فروشی شهید مدافع حرم
که داشت گفت: داشتم از جلوی مسجد رد می شدم که دیدم مراسم دارید. گفتم بیام ببینم چه خبره که شما را دیدم. سید علی خندید و گفت: پس شهدا تو رو دعوت کردن. بعد با هم شروع کردیم به جمع آوری وسایل مراسم. یک کلاه آهنی مربوط به دوران جنگ بود که این دوست جدید ما با تعجب به آن نگاه می کرد. سید علی گفت: اگه دوست داری بگذار روی سرت. او هم کلاه را گذاشت روی سرش و گفت: به من میاد ...
خاطرات شب تلخ پاریس
نداشته باشم، آزادی ام را قربانی امنیتم کنم، اما بدانید که در این هدف شکست خورده اید. من پس از چند روز انتظار سرانجام پیکر همسرم را دیدم. او به همان زیبایی آن شب که از خانه رفت و روز اولی بود که او را دیده و عاشقش شدم، بود. البته این مصیبت مرا ویران کرده است که این می تواند پیروزی کوچکی برای شما باشد. اما این رنج کوتاه خواهد بود، زیرا می دانم او همیشه و هر روز با ما خواهد بود و روزی در بهشت ...
مهدی کودک امانتی که شناسنامه ندارد!
مجله مهر: شاید داشتن شناشنامه بدیهی ترین حق یک انسان به حساب بیاید، یکی از این افراد مهدی 5 ساله است، او وقتی نوزاد چند ماهه ای بود، در حرم امام رضا(ع) به کسانی که برای زیارت رفته بودند به امانت داده شد. اما بعد از گذشت 5 سال کسی برای پس گرفتن این امانت اقدامی نکرده است، حال این کودک نمی داند پدر و مادر واقعیش چه کسانی هستند. و هنوز برای داشتن شناسنامه تلاش می کند تا بتواند برای 2 سال آینده خود ...
حجت الاسلام بنیانیان: چرا حبیب بن مظاهر آرزو می کند در مجلس امام حسین (ع) شرکت کند؟
تعالی رسیدم و ایشان فرمودند سلام ما را به آقا فخر تهرانی برسان و بگو ما از او راضی هستیم! در خیابان ایران من در ایام فاطمیه منبر می رفتم، یک پیرمرد با صفایی بود بعد از هیئت به من گفت بیا کارت دارم! تعریف کرد که محرم امسال بچه ها داشتند حسینیه را سیاه پوش می کردند، من در حسینیه خوابیدم و در خواب دیدم که آقا فخر تهرانی این وسط نشسته اند. گفتم آقا فخر مگر تو نمرده ای؟ پس اینجا چکار می کنی؟ دست کشید به ...
ورزشکاران گرگانی بار دیگر بانی خیر شدند - نوای محبت در - آوای مهر -
به اینجا بیایم. من شاید پیش از اینکه به اینجا بیایم فردی ناشکر بودم اما اکنون خدا را شکر می کنم که حداقل نعمت پدر و مادر در کنارم هستند. وی توصیه ای نیز به سایر ورزشکاران می کند و می گوید: حضور در چنین مراکزی به ورزشکاران نشان می دهد که ورزش تنها بخش قهرمانی ندارد و تماشای این مسائلی که در حاشیه ورزش قرار دارد، باید در برنامه ما قرار داشته باشد. شور و شوق بچه ها قابل وصف نبود ...
دوباره کودکی، دوباره زندگی
.... داشتیم با هم توی کوچه راه می رفتیم که گفت: مامان، می چرخه. نخستین بار بود که این فعل را می گفت. دور و اطرافم را چند دفعه نگاه کردم تا بتوانم بفهمم دارد فنی را می گوید که روی یک دیوار نصب شده بود و داشت می چرخید. با هیجان چشمانش را درشت کرده بود. چشمانش از ذوق برق می زد. گفت: دیدی می چرخه؟ می چرخه. دیدی؟ گفتم دیدم. فهمیدم که پسرم را چرخیدن اجسام به هیجان می آورد. از آن وقت خودم هم نظرم به ...
کجا خوش است؟ آنجا که دل خوش است
شهر ما کاری برای من پیدا نشد. تو بمان من به شهر دیگری می روم و اگر توانستم کار مناسبی دست و پا کنم برمی گردم و تو را هم با خود می برم. مادر که چاره ای جز قبول شرط پسر نداشت قبول کرد، و رفت صندوقچه اش را از روی طاقچه آورد و از ته آن یک سکه ی طلا درآورد و به پسر داد و گفت: این سکه را برای روز مبادا نگه داشته ام، امروز همان روز است، این سکه را هم با خود ببر. پسر صبح به راه افتاد ولی قبل از ...
شهید مهدی دشتبان زاده به روایت فرزند: بابا، رفیق ما بود
اجتماعی ما خوب شود و هم بچه ها اعیاد را خوب بشناسند. وقتی من همه اعیاد شکلات به مدرسه می بردم و می گفتم پدرم خریده است، برای بچه ها جالب بود و می پرسیدند: پدر تو سید است که در اعیاد شیرینی پخش می کند؟ *تسنیم: بعد از گذشت چهار سال از شهادت پدر، حالا در مدرسه واکنش بچه ها نسبت به موضوع شهادت ایشان چیست؟ گاهی که موضوع پیش می آید و بچه ها و همکلاسی های جدیدتر با خبر می شوند که پدرم شهید شده، تعجب می کنند. برایشان این موضوع تازگی دارد. از من می پرسند: پدرت در جنگ شهید شده؟ و من توضیح می دهم که: نه؛ پدرم به تازگی شهید شده است. ...