سایر منابع:
سایر خبرها
! (یعنی یک هفته اجازه پرواز نداری!) همین دستور برای خلبان های ما به معنی مرگ بود! براتپور: گریه می کردند. * حالا واقعاً، خداوکیلی کسی بین خلبان ها نبود که نترسد؟ براتپور: همه این طور بودند. زمانی: بالای 95 درصد. براتپور: [خطاب به ضرابی] شما درباره مقتضیات خلبان بودن، یک چیز را کم گفتید. باید خانواده را هم فراموش می کردند. وقتی می خواستیم برای ...
، برج مراقبت گفت باند بمباران شده و اجازه نداد . به برج گفتم با اجازه خودم و پذیرش خطر پرواز میکنم و از روی باند 30 پایگاه هوایی تبریز که عراقی ها همان لحظه یا بهتر بگم دو دقیقه قبلش بمبارانش کرده بودند و باند برای خزش یا Take Off قابل استفاده نبود بلند شدیم و افتخار دارم که اولین پرواز تاریخ جنگ را در این شرایط به نام خودم ثبت کردم . فردای آن روز که اول مهر بود از ساعت 5 صبح با شرکت در ...
تعداد 150 نفر از آن ها را اسیر کرد. من از فرمانده اسرا پرسیدم، چرا نجنگیدید؟ گفت شما 18 نفر نبودید و به خدا سوگند پنج هزار نفر بودید. من در مصاحبه ای همان زمان گفتم که داستان جنگ بدر تکرار شده و خدا تعداد نیروهای ما را در چشم دشمن افزایش داده است. ما در جنگ خدا را می دیدیم. برای مثال می خواستیم در عملیات خیبر نیاز به پل بود و نیزارهای اطراف بسیار مانع بودند، ما نی کوب عراقی را در منطقه پیدا کردیم ...
اعلامیه هایی روی سرمان ریخته شد که روی آنها نوشته شده بود "مزدوران ایرانی چنانچه شلمچه را تصرف کنید، کلید خرمشهر را به شما هدیه می کنیم." ما به لطف خدا پس از 5روز شلمچه را از وجود دشمن پاک کردیم و نیروی هواییمان پل 1100متری را که دشمن با هدف تقویت یا عقب نشینی نیروهایش روی اروند ساخته بود ، منهدم کرد. ما وارد شلمچه شدیم . آنگاه مجددا دستور رسید گردش به چپ کنید. شمال اروند را از تصرف دشمن خارج کنید. ...
و در همه جا پرت بودند. قریب به 14 ساعت ماجرا در هاله ای از بی خبری قرار داشت. فقط می گفتند هواپیما از رادار خارج شده. به نظرم از شوک بزرگی که ممکن بود خبر شهادت فرماندهان ارشد جنگ داشته باشد واهمه داشتند به همین خاطر سعی می کردند تا خبر با کمترین تبعات منتشر شود. پرواز هرکولس سی-130 نیروی هوایی ارتش ایران از اهواز به مقصدتهران رهسپار بود، در تاریخ 7 مهرماه 1360 در نزدیکی تهران سقوط کرد و از ...
کردم و سه روز بعد عازم شدیم. همه چیز به یک باره اتفاق افتاد و هنوز هم نمی دانستم چطور شد. جالب است که خانواده به من از شرایط هوایی و بیماری هایی که وجود دارد و خیلی از اتفاقات دیگر می گفتند اما من می گفتم باید بروم. حتی جالب است برخی به من می گفتند ان شاءالله سال بعد بروید! این روزها که راه بسته شده و نمی توانیم برویم با خودم می گویم چقدر خوب شد که افتخار پیدا کردم سال قبل زائر اربعین شدم. ...
. قرار شد پیکر حمید را ببرند شیراز و تحویل خانواده اش بدهند. زهرا رفت و مادرش را به بیمارستان آورد. تا مرا دید، گریه کرد. گفتم: زن عمو چیزی نیست. همه داریم می رویم. تو هم با ما بیا. بعد کم کم خبر شهادت حمید را به او دادم. بنده خدا شروع کرد به گریه کردن. کمی که آرام گرفت، به همراه دختر کوچکش، فرحناز، پیش از همه فرستادیم شان شیراز تا خبر شهادت حمید را بدهند. فردای آن روز، یعنی هفتم مهرماه مرا به امیدیه ...
.... جاده عشق، مسیر عجیبی بود. فقط خودش نبود که هر چه راه می پیمود، شاداب تر می شد بلکه به همسفرانش که می نگریست، می دید آنها نیز با هر قدم، انرژی بیشتری می گیرند. و اینک نزدیک شده بود... حرمین کربلا از دور نمایان می شد، حرمینی که محفل صفایی دیرینه و دربرگیرنده ابدیت تاریخ هستند. پاره های دل را از قفس تنگ آزاد کرد و در هوای پاک و مطهر کربلا به پرواز درآورد. ...