سایر منابع:
سایر خبرها
پنهان کردن مجروح جنگی در بیمارستان لقمان الدوله! +عکس
در مورد مهریه و اینها صحبت کرد و گفت که مهریه عندالمطالبه است و باید پرداخت کنی؛ الان بدهکاری؛ به من گفت مهریه ات را می خواهی را یا نه؟ گفتم نه، حلالش. مهریه ام را همان روز حلالش کردم. **: مهریه تان چقدر بود؟ همسر شهید: 5 تا سکه بود با صدهزار تومان پول. فردای عروسی مان حلالش کردم. دوستش برگشت و گفت این بدهکار است؛ باید برای شما قسط بندی کند و پولتان را بدهد. گفتم نخواستیم، آن ...
اقدام جنون آمیز تازه داماد تهرانی/مرد جوان پدر و مادر همسرش را کشت
از این وضعیت خسته شده بودم. وی در تشریح جزییات روز درگیری گفت: من یکی از واحدهای آپارتمانی ام را فروخته بودم و قرار بود همان روز پولش را بگیرم که همسرم از محل کارش با من تماس گرفت و گفت برای ایمپلنت دندان هایش چهار و نیم میلیون تومان پول می خواهد.به او گفتم صبر کند تا پول خانه را بگیرم.اما او داد و فریاد راه انداخت. به او گفتم اجازه دهد تا پول را از برادرش قرض کنم که مریم به من بد و ...
امضای خدا
کنم و باز گفتم عباس آقا اگر رفتی و دیدی بهش بگو مادرت گفت: ترسیدی جنگ تموم بشه تو به جنگ نرسی و چیزی برای تو نماند میخواستی صبر کنی حداقل چشمات خوب بشود بعد بروی ، به خانه برگشتم دو روز بعد از رادیو خبر عملیات شکست حصر آبادان را اعلام کرد واعلام کرد که رزمندگان توانسته بودند آن شهر را از محاصره بعثی ها خارج کنند و فهمیدم که چرا مجید مستقیم از بیمارستان به جبهه رفت در حالی که هنوز ...
می خواهیم تشنه به شهادت برسیم
از شما شهید شد، چگونه از وصیت نامه مشترک استفاده شود. گفتند خاطرت جمع باشد. من فرماندۀ گردان بودم. وقتی عملیات اعلام شد، تصور خداحافظی چهار برادر که دو نفرشان مطمئن از شهادت خودشان بودند چه سخت بود. قدری که پیش رفتیم، در یک مرحله از استراحت دیدم که سلیم برای بچه ها روضۀ حضرت علی اکبر را می خواند و بچه ها هم در حالت سجده می گریند. گفتم دیر می شود و باید برویم. سلیم و سپس سلمان قمقمۀ آبشان را خالی ...
بزرگترین نقطه اتکای دنیایی و تفکر جهادی شهدا، حاج قاسم و ابومهدی بود/مهم ترین اتفاق فرهنگی پرداختن به ...
بالای سرم با شنیدن خبر شهادت شهید حاج قاسم سلیمانی و شهید ابومهدی المهندس درد یتیمی را احساس کردم چون من پای صحبت خیلی از خانواده ها، فرماندهان و... نشسته بودم اما بزرگترین نقطه اتکای دنیایی و تفکر جهادی آنها حاج قاسم و ابومهدی بود. در یک خط، خبری که حول و حوش ساعت 3 و نیم صبح برایم فرستاده شد، این دو از دست رفته بودند و انگار یک نفر کات داده بود. من ساعت شش صبح تلویزیون را روشن کرده بودم و می گفتم ...
داماد خشن: پشیمانم!
یک ساختمان چهارطبقه داشت و خودش در طبقه دوم ساکن بود. بعد از ازدواج او از من و همسرم خواست تا در طبقه چهارم همان ساختمان زندگی مشترکمان را شروع کنیم. قبول کردیم، اما هر بار من و همسرم با هم اختلاف پیدا می کردیم مریم پیش خانواده اش می رفت و همه جزئیات درگیری را به آن ها می گفت. آخرین بار همسرم گفت تصمیم دارد دندان هایش را ایمپلنت کند. به او گفتم هزینه ایمپلنت بالاست، اما می خواستم از برادر زنم پول ...
بازخوانی بمباران مدرسه بروجرد به روایت مادران شهدا؛ وقتی غرب از کودک کشی صدام حمایت کرد+تصاویر
خیلی به من کمک می کرد. همسرم رفت که با احسان برگردد اماهنوز پایش را بیرون نگذاشته بود که صدای آژیر قرمز بلند شد، کمتر از چند ثانیه زمین و زمان به هم ریخت و چون ما نیز حوالی مدرسه زندگی می کردیم کل خانه پرشد از دود، خاک و شیشه شکسته شده که همه جا پخش شده بود. وقتی به خودم آمدم نوزادم را در آغوش گرفته و سراسیمه راهی مدرسه شدم انگار می دانستم چه خبر شدهاست، وقتی رسیدم جزء آوار، دود، خاک و صدای شیون ...
طراحی حاج قاسم سلیمانی برای 10 سال آینده بین الحرمین کربلا
...> تا شب این آرپی جی ها 7 ها حل شد اما 20 عدد کم بود. حاج قاسم از ما پرسید: آماده شد حمل کردند و بار کردند! گفتیم: بله حاج آقا و خیلی هم خوشحال و سربلند بودیم و فکر کردیم که مثلاً ما را تشویق هم می کند.! (می خندد.) گفت: چند تا شد؟ گفتم: 1980 عدد. حاجی داد و بیدادش بالا رفت و گفت: من مگر نگفتم 2 هزار تا! گفتیم حاج آقا فقط 20 تا کم هست. گفت: چرا کم هست؟ حاج قاسم به حداقل ها قانع نبود. ایشان می خواست ...
زندگی مشترک 4 ساله شهید رضاقدیری با کیفیتی 40 ساله
والفجر مقدماتی شروع شد. خبر شهادت سیدمرتضی توسط یکی از دوستانش که از جبهه برگشته بود به ما داده شد. مصطفی ماهرخ زاد همرزم همسرم بود که جلوی درب منزل خبر شهادت را داد. او کسی بود که با شهید پا به پای هم در رمل های فکه و سنگرها راه می رفتند. به همدیگر کمک می کردند و چون آقای ماهرخ زاد یک دستش را در عملیات خرمشهر از دست داده بود، می گفت سیدمرتضی خیلی تلاش می کرد تا به او کمک کند و هوای او را داشته است ...
خواب حاج قاسم تعبیر شد
من آورد. به سردار گفتم پیش من یک چای بخور ولی شهید سلیمانی گفت وقت ندارد و باید زودتر برود. نامه را ندیدم که چه بود، فقط دیدم نامه ای را به طرف من گرفت. صبح که بیدار شدم از خوابی که دیده بودم بسیار خوشحال بودم و با خودم گفتم هر طور شده باید این قصه را بنویسم. مدیر دفتر شعر و موسیقی صدا و سیما ادامه داد: قصه های کودکان را نگاه کردم، با بسیاری از نویسنده های کودک آشنا بودم. حدوداً 15 بار ...
جنایت هنگام خرید موتورسیکلت
حمله کرد. از این کارش خیلی شوکه شده بودم می خواستم از خودم دفاع کنم چون او چاقو داشت می خواست مرا با چاقو بزند که چون زورم از او بیشتر بود نتوانست دستم را روی گردنش گذاشتم و فشار دادم تا از حال رفت خودم با اورژانس تماس گرفتم چون فکر نمی کردم مرده باشد اما امدادگران اورژانس پس از معاینه گفتند مرده است. مرد میانسال در ادامه گفت: من واقعاً نمی دانم چرا به من حمله کرد شاید فکر می کرد من پول بیشتری در خانه داشته ام و می خواست پول هایم را سرقت کند. پس از اعترافات این متهم و صدور کیفرخواست بزودی وی در دادگاه کیفری استان تهران محاکمه خواهد شد. ...
دلنوشته عاشقانه کوروش سلیمانی برای همسرش
.... کوروش سلیمانی با انتشار عکس زیر در اینستاگرام خود ذکر یادداشت کرد: تیٔاتر برای من همواره از جدّی ترین امور زندگی ست و هرگاه مشغول اش می شوم، می دانم که باید بار دیگر روزگار و تلاشی سخت را آغاز کنم. از مهر ماه، صبح تا بعد از ظهر، مثل همیشه، سرِ کار بودم. عصر هم می آمدم خانه تا با عجله ناهار بخورم، بچه ها را ببوسم و به سرعت بروم تا به تمرین و در این ماه اخیر به ...
جواب حکیمانه شهید کاظمی به نگرانی های مادرش/ آرزویی که بر دل پدر شهیدان کاظمی ماند +فیلم
که آن زمان فرزندی یک ساله داشت در سن 24 سالگی به جبهه رفت و در عملیات فتح المبین به شهادت رسید. پدر شهید محمدعلی کاظمی در مصاحبه ای که سال 1361 پس از شهادت فرزندش انجام داده است درباره حضور شهید در جبهه ها اظهار داشت: چند دفعه ای به جبهه رفت تا زمان خدمتش فرا رسید. گفتم اسمت درآمده برو خدمت؛ خودش را معرفی کرد. یک روز آمدم خانه، مادر بچه ها گفت محمدعلی می خواهد برود جبهه. گفتم نمی ش ...
مردی که امام آرزو داشت با او محشور شود
کارگاه تعطیل شد. فروزان گفت من نمی خواهم شما بیکار بشوی؛ یک برادر خانم دارم که زنش را طلاق داده و سه تا بچه دارد. شما و همسرت بروید در خانه او و از این بچه ها مراقبت کنید تا اینکه شاید بتوانیم مادرشان را برگردانیم. گفتم این جماعت خصلت شان بد است. گفت چه طور؟ گفتم: تا آدم می تواند کار کند، از او کار می کشند. وقتی کار نمی کند، یک لگد پشت او می زنند و می گویند برو . گفت: نه بابا! حالا این طورهام نیست ...
محمدخانی: شناساندن مسلک حاج قاسم رسالت روایت فتح/ سردار زهرایی: ثبت هزار گروه جهادی به اسم حاج قاسم
من که مادر او هستم خیلی سخت بود اما تحمل می کنم. وحید دو سال در فرودگاه امام خدمت کرد و سپس به سوریه رفت. سپس او دو ماه به سوریه رفت و من هیچ چیزی از زندگی نمی فهمیدم چون در حلب بود و همین برای من سخت بود. وی خاطرنشان کرد: زمانی که وحید در سوریه بود دو سه هفته به خانه زنگ نزد بخاطر همین من خیلی ناراحت بودم و نمی توانستم تحمل کنم چه جوری شده به من خبری نمی دهد. وقتی زنگ زد گفتم چرا به ...
بفرمایید رختشوی خانه!
دیدن کوهی از لباس و ملافه ها بهم می فهماند که فقط من نیستم که عزیزم توی جبهه است. ترسی از آوار نداشتم و حاضر بودم شب تا صبح توی خانه تنها باشم ولی رختشوی خانه را بروم. بعضی مادرهای شهدا از کوه مقاوم تر بودند هر وقت ملافه ها را باز می کردند، یا حسین می گفتند و تندتند لکه ها را توی دست می سابیدند حتی روزهای بارانی رخت می شستیم مگر جنگ روزهای بارانی تمام می شد که ما روز ...
حاج عیسای روح الله
البته یک مسئله در این شغل آزارش می داده، اینکه: در جگرفروشی، ما همین طور جگر را به سیخ می کردیم و می فروختیم؛ کش و منی نبود که بگوییم این قیمتش است. یکی راضی بود و یکی نبود؛ خیلی ناراحت بودم. خیلی وقت ها در دکان سرظهر که فراغت پیدا می کردم می گفتم خدایا روزی من را از یک جای دیگر حواله کن. تا اینکه زنگ زدند بیا جماران . هر چند به قول خودش با این تماس، دنیا را به او داده بودند، ولی از ...
ادعای جنجالی محمود احمدی نژاد درباره فردین
به گزارش پایگاه خبری رشت پرس به نقل از اعتمادآنلاین،احمدی نژاد درباره سینما و هنرمندان در گفت وگویی گفت:*قبل انقلاب سینما می رفتم. فیلم هایی مانند ده فرمان را دیدیم که آن زمان جزو فیلم های برجسته بود. قیصر، گوزن ها و رضا موتوری را هم دیدیم. بازی خوب بهروز وثوقی که خودش سطح فیلم را بالا می برد. *دوره ما دوره فردین و بیک ایمانوردی بود. فردین که خدا او را رحمت کند، چهار تا خانه آنطرف تر ...
عیسای روح الله را با این کتاب بهتر بشناسید
شواردنادزه با آن عظمت و ابهت به امام افتاد چهره اش فرق کرد؛ رنگش سفید شد و حالت لرزشی به او دست داد و تا آخر همین طور بود. همراهان شواردنادزه سکوت کردند و خودش مطالب را گفت. از هیبت امام نمی توانست درست حرف بزند و زبانش حالت لکنت داشت. یک خرده صحبت کرد که ناگاه امام گفتند این ها جواب نامه من نیست که تو داری می گویی. او بازهم همان صحبت ها را می کرد. امام برای بار دوم فرمود لابد گورباچوف نفهمیده که من ...
قتل فروشنده بر سر خرید موتورسیکلت
شماره اورژانس را خواستم. وقتی شماره را گرفتم بلافاصله تماس گرفتم، اما وقتی مأموران اورژانس بالای سر سیروس رسیدند گفتند مرده است و تلاش ها بی فایده است. باور کنید قصد کشتن او را نداشتم. متهم در پاسخ به این سؤال که چرا سیروس بدون هیچ دلیلی به طرف تو حمله کرد؟ گفت: باور کنید ما هیچ مشکلی نداشتیم و آن روز حین معامله به اختلافی نخوردیم. نمی دانم چرا این کار را کرد. گمان می کنم، چون به او گفته بودم ...
پایه های لق اجاق گاز جان پسر 4 ساله را گرفت
بر اثر خفگی جان باخته است. از سوی دیگر وقتی مأموران برای تحقیق راهی محل زندگی زن جوان و پسرش شدند و به پرس وجو از همسایه ها پرداختند، آن ها گفتند که زن جوان عاشق پسرش بود و آن ها روز حادثه هیچ مورد مشکوکی ندیده و هرگز نشنیده بودند که وی پسرش را شکنجه کند. بازپرس جنایی که همچنان به موضوع مشکوک بود این بار برای بررسی صحنه مرگ پسر بچه راهی خانه آن ها شد. او به سمت آشپزخانه رفت ...
شهیدی که در جنگ 33 روزه سوریه همراه سردار دلها بود و لقب شهید زنده را گرفت
. اما او هر ساعت خوشحال تر از آمدن این سال بود. عصبانی شدم. وی افزود: می دانستم که به آرزوی شهادت این جمله را می گوید و دلش گواهی مطلبی را می دهد. با ناراحتی و دلخوری گفتم: بعد از مدت ها آمدیم مسافرت آن هم به شهر آبا و اجدادی ات لرستان. وقتی ناراحتی ام را دید با دلخوری گفت: حالا من یک چیزی گفتم. شهادت لیاقت می خواهد. پس از گذشت چند روز برگشتیم کرج. خانه بودم که تلفن زنگ خورد. گوشی را ...
چه زود دیر می شود و باید برویم از این دیار
دلم پر از ترس نبودن است ولی وانمود می کنم همان زن پر شر و شور هستم که خانه را روی سرش می گذارد. نمی دانم چرا شب ها بیشتر به مرگ می اندیشم. شاید شما هم اینگونه باشید. اصلاً حال من را شاید تجربه کرده باشید. اینکه یک شب هایی حس تان می گوید شب آخر است. خودتان نگران هستید ولی توجیهی برای دیگران ندارید. احتمالاً اگر از مردن یا وصیت کردن عاشقانه بگویید مسخره تان می کنند و می گویند تب دارید. بچه که بودم این ...
درست مثلِ بسیاری از مدیران!
به دیدارِ یکی از معاونین استاندار برویم. در بینِ راه و در راهروی استانداری گفتم: “فلانی به شما تلفن کرد؟” گفت: ” آره”. گفتم: “چی شد؟” گفت: ” از من خواستند آخر هفته بروم تهران تا جلسه حضوری داشته باشیم، من هم گفتم این هفته وقت ندارم، هفته دیگر تماس بگیرید، ببینم برنامه ام چی هست؟!”. من مات مانده بودم. مدیرکل ارشاد گند زده بود به همه برنامه فرهنگی، هنری و اجتماعی که در ذهنم بود و برای محقق شدن شان از ...
ماجرای سرلشکر بعثی که به حشدالشعبی پیوست و شهید شد/ ناگفته های تماس تلفنی حاج قاسم با ظریف بعد از ...
می گفت یکی از فرماندهان ارشد سوری ما را در خانه خودش دعوت کرد. این رسم سوری ها است که سفره مفصلی می اندازند، این فرمانده به ما گفت بخورید، اگر نخورید خانمم دعوام می کند. وقتی به خانمم گفتم شما می خواهید بیایید گفت حق نداری از بازار چیزی بخری. من همه چیز را خودم درست می کنم. دوشبانه روز خانمم در خانه کار کرده تا مهمان ایرانی خودش را پذیرایی کند. خب حاج قاسم با دل این ها چه کرده است که این عشق را به ...
دلی که خانه زهرا(س) بود
سردار شهید سلیمانی را برعهده دارد هم می گوید: قبل از عملیات والفجر هشت (دی 64)، حاج قاسم و فرماندهان لشکر در مقری در منطقه چویبده آبادان حضور داشتند، اما من در اهواز بودم. یک روز، حاج قاسم تماس گرفت و گفت خودت را برای نماز مغرب و عشا به چویبده برسان. به آنجا رفتم و بعد از نماز خدمت ایشان رسیدم. حاج قاسم، پس از سلام و علیک گفت می دانی الآن چه ایامی است؟ چند ثانیه ای مکث کردم و گفتم ایام فاطمیه است ...
نزاع مرگ بار با تبر به خاطر کُری اینستاگرامی
ساسان را نمی شناختم. مدتی بود که متوجه شده بودم با دوستم فری درگیری دارد و به همین خاطر چند استوری گذاشتم. این فقط من نبودم که استوری منتشر می کردم، دوستان دیگرم هم این کار را می کردند و من اصلاً فکر نمی کردم مقتول بخواهد به این استوری ها واکنش نشان بدهد؛ چون لات های زیادی علیه او استوری کرده بودند. روز حادثه من در مغازه بودم که یکی از دوستانم با من تماس گرفت و گفت آماده باش که ساسان در حال آمدن به ...