اوفارل گفت تو دیوانه ای!/ از وقتی فوتبالیست شدم، نوروز کنار خانواده نبودم
سایر منابع:
سایر خبرها
واکنش تبریزی به شادی نکردن پس از گل به استقلال
سال جدید گفت وگویی داشتیم که این مصاحبه را در ادامه می خوانید. مهاجم تیم فوتبال گل گهر حرف هایش را با تبریک سال نو این طور آغاز کرد: جا دارد عید را به همه مردم ایران تبریک بگویم. امیدوارم سال خوب و پربرکتی داشته باشند. او سپس در رابطه با شرایط گل گهر که علی رغم کسر هفت امتیاز توانسته با یک امتیاز اختلاف نسبت به مس رفسنجان و فولاد خوزستان با 34 امتیاز رتبه ششم جدول رده بندی را در پایان ...
مسافرت، با بچه یا بدون بچه؟
سفرهای غیر رفاهی مان بیشتر است مریم مادر 4 فرزند است. فاطمه 14 ساله، علی 12 ساله، حسین 9 ساله و زهرای 4 ساله. می گوید: سفرهای ما از نظر ظاهری همیشه سخت بوده است، اما چون من و همسرم همیشه سفر را دوست داشتیم و اهل سفر بوده ایم، بچه ها هم خیلی در همین فضا آمدند و سفر را دوست دارند. به خاطر همین ترجیح مان این بوده که سفر بیشتری برویم اما در سفرها همه چیز را ساده بگیریم. تا قبل از به دنیا آمدن علی ماشین نداشتیم و یا با اتوبوس سفر می کردیم و یا با خانواده های مان بود ...
ماجرای شلواری که تبدیل به شلوارک شد!
می کردند. یک روز به مادرم گفتم: چرا اسم مرا اکبر گامبو گذاشتید؟ گفت: تو فقط اکبری. اما چون چاق هستی به تو می گویند گامبو. باز گفتم: چرا مرا چاق زاییدی؟ بنده خدا دیگر چیزی نگفت. ولی احتمالاً من از نوزادی بعد از خوردن شیر، یک قابلمه هم کته می خوردم. (با خنده) ماجرای زرشک پلو با مرغ خیالی زن عمو و عمه ام بچه نداشتند و من چون بچه شیرینی بودم، بین 3 خانه تقسیم شده بودم. یعنی یک ...
آینده دخترانی با مادران بداخلاق؛ از بیماری روانی تا فرار
مهمونی بود و وسط شلوغی آدم ها نمی تونستم دقیقا بفهمم چه اتفاقایی داره میفته، مضطرب می شدم. دور شدن از مادرم برای من معنیش این بود که یه عصبانیت و خشمی از ناکجا قراره سرم بیاد. همیشه هم بعد هر مهمونی ما تنبیه می شدیم. بالاخره یه بهونه ای پیدا می شد براش. حرف بی ادبی زدیم، وقتی فلانی ازمون سوال پرسید اطلاعات اضافی دادیم بهش، موهام بیرون بود، بد نشسته بودم، موقع غذا خوردن اخم کرده بودم، الی آخر ...
برایم افتخار است رهبرم ورزش را می شناسد/زمانی در نوجوانی حجازی الگویم بود/ در المپیک اسیر غرور شدم
شود؟ چون شاکله تیم تقریبا همان بود اما 4 سال پیرتر شده بودند. ما خواستیم اما نشد. البته من همیشه این را روی قدرت خدا می گذارم که کاری می کند تا آدم ها غره نشوند. * یعنی شما و کشتی گیران بعد از طلاهای لندن مغرور شده بودید؟ بله، من هم مغرور شده بودم؛ در لندن عظمت خدا بود اما فکر کنی خودت این کارها را کرده ای. البته ما کاری که لازم بود را انجام دادیم و لطف خدا هم شامل حالمان بود ...
کمی شاعرانگی / بی تو، مهتاب شبی، باز از آن کوچه گذشتم + فیلم
...، نتوانم! روز اول، که دل من به تمنای تو پر زد، چون کبوتر، لب بام تو نشستم تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم . . . باز گفتم که : تو صیادی و من آهوی دشتم تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم حذر از عشق ندانم، نتوانم! اشکی از شاخه فرو ریخت مرغ شب، نالۀ تلخی زد و بگریخت . . . اشک ...
حیثیت “احسان علیخانی” در برنامه زنده به باد رفت!
خواهند فارسی صحبت کنند کلمات را به سختی ادا می کنند. او هم همین طور شروع به صحبت کرد و کمی حرف زد و دو تا از آن شوخی های مشترک خودم و خودش را روی آنتن زنده گفت و من فهمیدم این علیرضا است، دوست خودم از تهران نه علیرضا از استکهلم! هول کرده بودم که این الان آبرو و حیثیت مرا می برد. هی می خواستم به بچه های پشت دوربین بگویم این رفیق دیوانه من است و هر چیزی ممکن است بگوید و این ها می خندیدند که چه باحال! اما به هر ترتیبی بود جمعش کردم. او در پایان این بخش از برنامه اش گفت: به همین راحتی 20 سال گذشت. ...
در عمل انجام شده قرار گرفتم و به پرسپولیس رفتم/ بعضی ها گفتند به استقلال خیانت کردم/ فکر نمی کردم اینقدر ...
ناصر حجازی و دوران درخشش در استقلال گفت. کاپیتان سابق استقلال متولد 16 مرداد و 61 ساله است. در ادامه گفت وگو با شاهرخ بیانی را می خوانید: فوتبال را از کجا و چگونه شروع کردید؟ شروع فوتبالم سال 55، 56 از تیم تاج شروع کردم. 15 سالم بود و مرحوم مصطفی شرکا که بچه محل ما بود یک روز به ورزشگاه شماره سه آمد که همه فوتبالیست ها آنجا بازی می کردند. او به دوست من گفت شاهرخ بیانی را به تیم ...
جواد نکونام: سال 1400 را فراموش نمی کنم
بازی می کنید شما برنده هستید یا بچه؟ سعی می کنم بیشتر داور باشم چون اگر بازی کنم باید ببازم و من از باختن زیاد خوشم نمی آید.(خنده) حالا بچه ها استقلالی هستند یا پرسپولیسی؟ کلا خانواده ما استقلالی هستند. شما در خانه اهل آشپزی هم هستید؟ اگر وقت باشد آشپزی هم می کنم. وقتی در اوساسونا بازی می کردم تنها بودم و به خاطر همین مجبور شدم آشپزی را یاد بگیرم ...
سعدا حمزه ای همسر شهید امیر سعیدزاده راوی کتاب عصرهای کریسکان: امیر کسی نبود که راحت دستگیر شود، ضد ...
گروه بین الملل _ گروه دفاعی : نادر کیانی خبرنگار حوزه بین الملل بولتن نیوز، در اولین عید نوروز سال 1401 و اولین سالی که شهید امیر سعیدزاده راوی شناخته شده کتاب عصرهای کریسکان در جمع ما نیست، میهمان خانواده گرانقدر آن شهید بودند. به گزارش بولتن نیوز، خبرنگار بولتن نیوز در مقدمه این مصاحبه نوشت؛ سال گذشته در چنین روزهایی بود که میزبان شهید امیر سعیدزاده بودم و با وجود مشغله های فراوانی ...
جشن سال نو را در جبهه از دست نمی دادیم
بیمارستان مرخص شدم و از همانجا با ماشین به منطقه رفتم برای اینکه بتوانم رانندگی کنم عصا را بر روی گاز و پای چپم را بر روی ترمز و کلاژ می گذاشتم تا به خط مقدم رسیدم در آنجا هم پایم دوباره دچار عفونت شد باز به همان بیمارستان مراجعه کردم و به خاطر عفونت دوباره کمی بالاتر از همان پایم را قطع کردند. محمود فرزند رضا که متولد سال 1343 در شهر قم است در هشت سال دفاع مقدس در عملیات های مختلف 10 بار از ناحیه های مختلف مجروح و زخمی شد. وی اولین بار در عملیات بیت المقدس و آخرین بار در عملیات کربلای پنج مجروح شد و اکنون 60 درصد جانبازی دارد و مشغول انجام کارهای عام المنفعه برای خدمت به مردم است. ...
سفارش شهید برای عکس بعد از شهادتش
ایستد به تماشا، تا اینکه... _اگر من هم شهید بشوم، عکس من را هم این طوری کار می کنی؟ من را کشید کنار و این را گفت. گفتم: این حرف ها چیه می زنی! إن شاءالله 100 سال سالم و شاداب زندگی کنی و در جنگ هم پیروز بشویم. توی نگاه هایش حسرت بود. نپرسیده معلوم بود دوست پسردایی شهیدم است. اسمش را پرسیدم، گفت: حمیدم. دوباره نگاهی به تابلو کرد و گفت: شهید که شدم این کار ...
بهترین اتفاق سال پیوستنم به تراکتور بود/ جنازه این تیم هم سقوط نمی کند!
امارات بودم و از آنجایی که آقای شفق مدیرعامل ما در تیم پاس بودند و آقای کمالوند هم که در پایه ها برای من زحمت کشیده بودند، مربی تیم تراکتور بودند. این دو عزیز اصرار داشتند که به تراکتور بیایم و آقای شفق می گفتند که اولین سال سرمربیگری آقای کمالوند در لیگ برتر است و بیا به ایشان کمک کن؛ همانطوری که ایشان به شما زمانی که در پایه ها بودید کمک کرده است. من هم آمدم و در سه چهار روزی که تبریز بودم و ...
طنازی در جبهه| تشریف می برم موقعیت ننه/ پیرمردی که برای نماز شب همه را لگد می کرد!
به گزارش گروه حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، بسیاری از رزمندگان شوخ طبع ما در خط مقدم و حتی در اردوگاه های دشمن با طنازی های خود سبب تقویت روحیه هم قطارانشان می شدند. چرا که چاشنی طنز همان قدر در تقویت روحیه رزمندگان تأثیرگذار بود که چاشنی مهمات برای ویران کردن مواضع دشمن. به مناسبت آغاز سال 1401 بخشی از آن روحیات طنز رزمندگان در هشت سال دفاع مقدس را برای شما بیان می کنیم که توسط رمضانعلی کاوسی در ...
نشانی ؛ داستان برگزیده دهمین دوره جایزه ادبی داستان کوتاه یوسف
عجیبی صورتم را می گیرد و انگار که حقم را مطالبه نکرده باشم عرق سردی صورتم را می پوشاند. می گویم: حاج خانم راستش این پول قابل شما رو نداشت. فک کنین منم امروز تو کار خیرتون شریک بودم. بزارین به حساب شرکت تو نذریتون. حرف سر چیز دیگه س. حاج خانم دوباره بدون اینکه جوابی به من بدهد از جایش بلند می شود و به سمت اتاق می رود: این خونه دست من امانته. قول دادم تا اومدنش نذرش رو ادا کنم. و ادامه ...
واکنش تاریخی به ادعای مخالفت امام خمینی با نوروز!
. گفتم دروغ داستان آنقدر واضح است که اگر کسی فقط در اینترنت جستجوی کوتاهی داشته باشد به خوبی از این امر مطلع می شود. به عنوان نمونه چند مثال را نقل می کنم. 1- دکتر صادق طباطبایی در کتاب خاطرات خود درباره اولین عید نوروز پس از پیروزی انقلاب اسلامی می نویسد: من در جریان تدارک رفراندوم در روزهای آخر اسفند مرتب به قم رفت و آمد می کردم. در روز اول عید سال 58 در بیت امام ...
کربلای 5 ثابت کرد که بچه مسلمان ایرانی اراده ای قوی دارد
. داوود احمدپور یکی از رزمندگان و پیشکسوتان دفاع مقدس است که در یادمان شلمچه درحال روایت گری خاطرات خود از عملیات کربلای پنج و نحوه انجام این عملیات را برای چند نوجوان هم کاروانی خود بود. وقتی با او هم کلام شدم، گفت که نزدیک به شش سال و نیم در مناطق عملیاتی حضور داشته و در عملیات هایی نظیر کربلای پنج و بیت المقدس (آزادسازی خرمشهر) شرکت کرده و چهار بار هم جانباز شده است؛ لذا با ...
حال قمی ها در روزی که هر صدسال یک بار تجربه می شود
خانواده و هزینه سنگین لباس و آجیل استرس می گیرم که دوباره بهار آمد و من باید چند شیفت کار کنم تا بتوانم پوشاک خانواده ام را بخرم. فرحناز مادر دو فرزند است. خودش تک دختر و تنها عروس خانواده است. او در مورد بهار هیچ چیزی ندارد که بگوید و آرام و متین و همراه با یک تبسم فقط از شهرشان و آب و هوای آنجا و سرسبزی و خرمی آنجا می گوید. اینکه هر سال از بعد از ازدواج و بچه دار شدن مجبور است به شهرشان ...
ماجرای توسل خلبان شهید به حضرت زهرا (س) در بحبوحه نبرد
فخرایی خواهر شهید اشاره خواهیم داشت. پس از عملیات کربلای چهار چند روزی آمده بود مرخصی. آن روزها حال و هوای عجیبی داشت. نماز خواندنش با همیشه فرق داشت. کارهای دیگرش هم همینطور. خیلی آرام شده بود. چهره اش روشن و بشاش بود. با لبخندی که انگار نمی خواست هیچ وقت از صورتش محو شود. خانواده ما تا آن زمان 2 شهید تقدیم انقلاب و جنگ کرده بود. یکی برادرم جواد و یکی هم فرزند مهدی. ما خانواده ...
استایل بابک جهانبخش و همسرش سر سفره هفت سین + عکس
بود و در آلمان هم که بودم در تیم بوخوم، بازیکن تیم های مختلف رده سنی پایین اش بودم .در یک دوره حتی کاپیتان یکی از تیم ها بودم لباس تیم مان هم آبی بود. وقتی از بوخوم برگشتم به ایران، از آنجایی که همه خانواده من استقلالی بودند، من هم به این تیم علاقه مند شدم و بعد در مدرسه فوتبال این باشگاه هم ثبت نام کردم. فوتبالم هم خوب بود و خوب هم پیشرفتکردم. ولی چون خلق و خوی من با بچه هایی ...
برای برادرم سید محسن شفیعی
که وقتی پر کشیدی به خود گفتم درباره ات چیزی نخواهم نوشت اماحریف دلم نشدم . جعفرآقا بیگدلی هم که از تشییع باشکوهت برگشته بود تلفنی گفت منتظر نوشته ای دلی از من درباره تو است و من بی اختیار تسلیم شدم. چه بنویسم محسن؟ بحر را می توان در کوزه کشید؟ حکایت چهل سال دل دادگی را میشود در قالب کلمات ریخت؟ هان؟ می شود. معلوم است که نمی شود. در فکر آن سجاده مسجد صاحب الزمانم ...
بنویسید خوزستان یتیم شد!
زیر گوشش به تبرک اذان خوانده. اما کم کم عکس های یادگاری بچه های آدم هایی دور و حتی بیربط با فضای دانشگاه و فرهنگ و هنر و ادبیات و رسانه را در کنار حاج آقا می دیدم و بغض هایی که تلخ زیر آن عکس ها می ترکید و تمامی نداشت. سرم پر از سوال بودم. کز کردم گوشه ی مسجد و به داغ آدم ها خیره شدم. به اشک هایی که معلوم بود از خاطراتی صمیمی جوشیده. با خودم گفتم مگر یک آدم چقدر می تواند ابوتراب باشد ...
مترجم اسرا فقط بلد بود بگوید: اشلونک !
... -همین علیرضا کاظمی خودمان! -بله. -اینکه فارسی ام به زور بلد هست حرف بزند. در این لحظه کاظمی گفت: آقای اسدی دست شما درد نکند، شما که ما را نابود کردید؟ اسدی گفت: خیلی خوب! با این اسرا حرف بزن ببینم. دوباره به اسیر عراقی نزدیک شد و گفت: اشلونک؟ همان طور که دهانش پر از برنج بود، سه بار تو دماغی گفت: زین، زین، زین. اسدی گفت: چی از ...
خاطره برخورد سازنده یک پلیس راهنمایی و رانندگی از سال های دور
دوریم و عشق به ثمر رسیدن امثال شما، زنده مان می کند و توان می بخشد. شما عزیز ما هستید. سرمایه این مملکت هستید. تقاضا می کنم به خاطر خودت و به خاطر کشورت، مواظب جان خودت باش و این را بدان اگر از خودت مواظبت نکنی بابت مالیاتی که دادم تا تو درس بخوانی و زحمات شبانه روزی که در این جاده برای شما کشیده ام، راضی نیستم؛ و بعد دست داد و خداحافظی کرد. مات و مبهوت شده بودم. خودم را جمع و ...
حرف عجیب تتلو: من عاشق سحر قریشی نیستم!
هر کاری از دستم بر بیاد انجام میدم! در ضمن ایشون هم انقدری من رو دوست دارن که گذشتم براشون مهم نباشه! به نظر من اتفاقا آدما هرچی عین من پرونده شون سیاه تر باشه بخشیدنشون عشق بیشتری می خواد. دقت کنید! اگه گذشته من از نظر شما سیاه هستش پس ایشون اگه واقعا دوستم نداشت نمی تونست گذشته سیاهمو نادیده بگیره. خیلی باید یکی رو دوست داشته باشی که این همه حرف مردم رو به جون بخری و بازم طرف رو بخوای و البته همه اینا به شما ربطی نداره ولی میگم که ذهنتون باز شه تو زندگی های خودتون استفاده کنید از این بحث ها. ...
نفس های به شماره افتاده! روایت جانفشانی مدافعان سلامت است
به لحظه حال پیر زن را می دهد: تا همین 10 دقیقه پیش که شما اومدین بالا سرش خوب بود. ماسکش افتاد، پا شدم براش درست کردم. ولی باز هم حالش یه جوریه. گفتم بیام به شما بگم. بیچاره کسی رو نداره که. بچه هاش انداختنش سالمندان. آدم دلش ریش می شه. چه دنیایی شده! حرف هایش را تندتند و با شتاب می گوید. می رسیم بالای سر بیمار. یک هفته ای می شود که به خاطر کرونا بستری شده است. سخت نفس می کشد. ضربان ...
لحظات آخر سال/ یاداشت سیدجواد نورموسوی
زمان تو مرا رها کردی خود دنبال تو بودم. زیرا تو را دوست بیشتر از خودت دارم چون من خالق تو هستم. اینجا مشهد الرضا است گوشه ای از حرم نشستم.همانند هرساله ساعاتی قبل از تحویل سال بعد از حسابرسی اعمال همان سال، یک سری اعمالی انجام می دهم از قبیل: مهر، سجاده ای و قرآنی بهانه ای برای حس ارتباط به خدا برایم فراهم بود. هرچند همه جا مقدس است به شرطی که انفاس انسان عِطر قدسی بیفشاند. چه رسد حرم ...
بازجویی از صدام به قلم مامور اطلاعاتی سیا، شماره 28: صدام از همسر دومش پسری گم نام به نام علی دارد
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : سرویس تاریخ انتخاب ؛ به صدام گفتیم که با او همدلی داریم ولی ناچاریم این سوال ها را بپرسیم. به او یادآوری کردم که پسر سمیرا – از شوهر اولش – در دهه ی 1990 در ایالات متحده آموزش خلبانی می دید. وقتی خبرها درباره ی این رابطه بیش تر منتشر شد، خبرنگاران فورا شروع کردند به گمانه زنی در این زمینه که شاید این حلقه ی مفقوده ی حملات یازدهم سپتامبر باشد. توضیح دادم، ما می دانی ...
طنز/ کُنجیرِ نوروزی
هم که میکِردی، میش حیدره میدیدی تا هاسی پاشه ی روُ، ئی هل و اُو هل میدوُوِه وُ گیرِ مُوی گِرُفتنه. همه چی ولاتمون عالی بی غیر از یه چیش. ئی که مث لوی جرگه ی افغانیَل، یه هف هش تا پیر پاتال داشت که تو تموم کارل دخالت میکِردِن و مردم ولات زهله نمیکِردِن بی اجازه شون یه پارچ اُوی هم بخارِن! جوری بی که اِی یکی میخاس دخترشه شی بده یا مثلاً سی بِچَش هم زن بسونه، ئی جماعت حُکماً بُیَد درباره ی ...
صدای پای بهار در کوچه های شهر
های استخوانیِ من من که نامِ تو را سال ها بر پوستِ تمامِ درخت های کوچه مشق کرده بودم شاعر شدم رسالتم ترسیم تو بود، با حروفی بی شکل تو را میانِ هزارتوی استعاره و ایما مخفی کردم تا دستِ هیچ تاراجی به موسمِ سبزِ تو نرسد آنقدر تو را نوشتم بر پوستِ درخت ها کاغذها بر پوستِ تمامِ دیوارهای شهر که بهار آمد برای ...