سایر منابع:
سایر خبرها
من را فرشته صدا نزنید ؛ گفت وگویی متفاوت با یک ترنس | وقتی گفتند تغییر جنسیت بده باور نکردم | مادرم نفسش ...
سلایق و انتخاب هایش تغییر کرد. ش. موسوی اما حرف های زیادی از آن دوران برای گفتن دارد : پدرم می دید که دخترش از پشت ویترین کفش های رنگارنگ و پاشنه بلند دخترانه، یک جفت کتانی انتخاب می کند و مانند مردها حرف می زند اما دیگر نه به او افتخار می کرد و نه کاری به کارش داشت، انگار متعجب بود. همه ی اعضای خانواده هم همین گونه رفتار می کردند، نگاه های متعجب همیشه دنبالش بود. می دانستیم یک جای کار می لنگد و او ...
روایت قهرمان جام تختی از درگذشت پدرش: به مسئولان می گفتم چیزی نمی خواهم، پدرم هست
او در جام تختی به ارومیه آمده بود؟، گفت: نه، من با خیال جمع به ارومیه رفتم. خودم می دانستم که در جام تختی قهرمان 65 کیلو می شوم. این را به پدرم گفته بودم و خیالش جمع بود. قبل از آنکه به ارومیه بروم، گفتم اول می شوم. عضو لرستانی تیم ملی جوانان درخصوص اینکه از کجا تا این حد مطمئن بود که در جام تختی اول می شود، خصوصاً آنکه غیر از رحمان عموزاد، همه مدعیان 65 کیلو آنجا کشتی گرفتند؛ تأکید کرد ...
فریب گرگی در لباس میش را خوردم/ لعنت به این زندگی که به خاطر بدهی مجبور شدم زن صیغه ای بشوم!
خانواده ام بودم، احساس شرمندگی می کردم . به همین دلیل تصمیم گرفتم شغلی در بیرون از منزل پیدا کنم خلاصه با همکاری شوهر یکی از دوستانم در یک کارخانه تولیدی مشغول کار شدم و این گونه زندگی ام آرام آرام رنگ آرامش به خود گرفت. مدتی بود که بدون هیچ دغدغه ای در کنار خانواده ام روزگار می گذراندم تا این که حدود یک سال قبل پدرم تصمیم گرفت منزلی را به طور کامل رهن کند تا اجاره ای نپردازیم ...
گروگانگیری میلیاردی خواستگار مشهدی
سوءظن خیانت ربط داد و ادعا کرد تصورش بر این بود که ر- م با دو جوان دیگر هم ارتباط دارد! ... از سوی دیگر دختر 22 ساله نیز در تشریح این حادثه هولناک به کارآگاهان گفت: ازدواج اولم نافرجام بود و به طلاق انجامید، اما از حدود 6 ماه قبل با امیر در بولوار هاشمیه آشنا شدم که او مرا خواستگاری کرد، ولی خانواده ام مخالف این ازدواج بودند. با این حال رابطه من و امیر ادامه یافت تا این که از حدود 2 هفته ...
هیوا یعنی امید/ روایت مهدی، مهدیه و دختری که اسم عوض کرد؛ روایتی در کف صحن حرم مطهر
خود مهدی می گفت: این ها تاثیری نداره. ما که ایشاالله دوباره بچه میاریم. ولی خودم نگران شده بودم. بچه هم دوست داشتم. همین شد که تصمیم گرفتیم برویم دکتر. پس مهدی آقا اصلاً نگران نبود. نه. می گفت: هنوز زوده. بذار درس ت رو که تموم کردی، بعدش بچه میاریم. ولی خودم پیگیر دکتر شدم و دو سال که گذشت، بچه بعدی را باردار شدم. ترس این را هم داشتیم که خدای ناکرده این بچه هم ...
شکایت مرد جوان از همسرش/او با فروشنده بوتیک رابطه نامشروع دارد!
مرد جوان با حضور در کلانتری از همسرش به دلیل خیانت به او و رابطه نامشروع با یک مرد که فروشنده لباس بود شکایت کرد. دختر جوانی که با شکایت همسرش مبنی بر خیانت زناشویی به کلانتری ارجاع داده شده بود جهت بررسی به دایره مشاوره و مددکاری هدایت و داستان زندگی خود را اینگونه بیان کرد: در دوران کودکی گاهی توسط یکی از پسرهای فامیل که از من بزرگتر بود مورد اذیت و آزار واقع می شدم و با توجه به ...
سرنوشت تلخ یک دختر فراری
یکی از دوستاش رفتیم. می روم که برای خودم دور بزنم، اما اسیر دست یک آدم نفرت انگیز شدم. جیغ وگریه هایم فایده ای ندارد. من قربانی هوس می شوم و هیچکس برایم هیچ کاری نمی کند کم کم همه ماجرا را می فهمند مدام سرکوفت می شنوم. خسته شده ام. من آسیب دیده ام چرا اذیتم می کنند. حالا دیگر 14 ساله شده ام. شبانه از خانه فرار می کنم. مدام هر شب برای زنده ماندن تلاش می کنم، اما بهایی که پرداخت می کنم سنگین است ...
قاتلی با تی شرت سفید
میلاد حضرت علی (ع) رضایت اولیای دم را جلب کرده و به زندگی برگردد. وی که از قصاص رهایی یافته بود از جنبه عمومی جرم در شعبه دوم دادگاه کیفری یک استان تهران از خود دفاع کرد. می خواستم برادرم را بکشم متهم که سرش را پایین انداخته بود، گفت: باور کنید من اصلاً قبلاً بهروز را ندیده بودم و هیچ خصومتی هم با او نداشتم. آن شب به پارک رفته بودم تا برادرم را بکشم و همه خانواده ام را از وضعیت ...
من هوسران نبودم!| هوشنگ حاضر به ازدواج با من نیست!
روزی که ماجرای تاسف بار ارتباط من در فضای مجازی، لو رفت و همه اطرافیانم متوجه شدند زندگی و آینده ام را تباه کرده ام، مادرم سکته کرد و پدرم به گریه افتاد. من هم که تنها دختر خانواده بودم سعی می کردم خواسته های پدر و مادرم را اجابت کنم، اما وقتی قدم در دبیرستان گذاشتم، دختران همکلاسی خودم را می دیدم که قسمتی از موی سرشان را بیرون از مقنعه یا روسری می گذاشتند و مرا هم تشویق می کردند تا ...
مشکلات زن مشهدی پس از ازدواج پنهانی
از تولد من که آخرین فرزند خانواده بودم به مشهد مهاجرت کردند چرا که مادرم در یکی از مسافرخانه های مشهد کارگری می کرد و اکنون نیز بازنشسته شده است و با حقوق بازنشستگی هزینه های زندگی را می پردازد. خلاصه من تا کلاس اول راهنمایی تحصیل کردم و بعد از آن پدرم مرا به یک کارگاه خیاطی فرستاد تا هم حرفه ای برای آینده ام بیاموزم و هم کمک خرج خانواده باشم! من هم که دیگر به دلیل شرایط سخت اقتصادی علاقه ای به ...
تعریف از دستپخت مادر دردسرساز شد
وقتی زن جوان در مقابل قاضی دادگاه خانواده قرار گرفت، درباره علت درگیری با شوهرش گفت: تقریبا یک سال است که با جمال ازدواج کرده ام. اوایل او می دانست من خیلی آشپزی نمی کنم و به صورت حرفه ای دستپختم خوب نیست. من هم خودم این مسأله را قبول داشتم ولی در این مدت سعی کردم با تمرین زیاد آشپزی را به صورت حرفه ای یاد بگیرم. جمال همیشه مرتب از دستپخت مادرش برایم می گفت و غذای مرا با غذای او مقایسه می کرد ...
با خاطرات محمد نیک که تاریخ زنده ادبیات شهرمان در نیم قرن اخیر و یکی از موسپیدکرده های مشهدی است | شاعری ...
قرن اخیر است. فرصت حضور در محافل مختلف ادبی و درک محضر بزرگان شعر و ادب، محمد نیک را در جایگاهی ویژه نشانده است. او خاطره های فراوانی دارد از شاعرانی که حالا دیگر در بین ما نیستند و به همه این ها باید خاطره های مشهد قدیم را هم اضافه کرد. من با استاد محمد نیک از هر دری سخن گفته ام؛ البته بیشتر درباره مشهد و خاطره هایش. آقای نیک! طبع شعر در خانواده شما موروثی است؟ مرحوم پدرم هم ...
زیاد از فوت پدر نگذشته بود که ناپدری آمد...
...، کنار دیوار تنور چمباتمه نشسته، دست هایم را روی سینه گره زده بودم که ناپدری داد زد: - اگر تو حرف نمی زنی، الان خودم ازش حرف می کشم. و توپید: محمد! بلندشو بیا اینجا. اگر راستش را بگویی، کارت ندارم. سر جام خشکم زده بود. نای حرکت نداشتم که او دوباره غرید: با توام. بلند شو بیا اینجا. نمی شنوی؟ بلند شدم که به طرف مادر و ناپدری بروم. مادرم خود را وسط انداخت ...
دوست شوهرم با تعریف های شیطانی اش کاری کرد که من ...
همت دوست شوهرم بود و گاهی که شوهرم در خانه نبود او می اومد و آنقدر از من تعریف می کرد که دچار وسوسه های شیطانی می شدم و به ناچار از شوهرم جدا شدم و صیغه او شدم. او از دوستان صمیمی همسرم بود و یک سال قبل از ما ازدواج کرده بود روزی که تولد دو سالگی دخترم را جشن گرفتیم او نیز به همراه همسر و فرزند خردسالش به جشن تولد آمد و این گونه رفت و آمد خانوادگی ما در حالی آغاز شد که همسرم اعتماد ...
زندگی تلخ مردی که به جای برادر معتادش یک کارتن خواب را کشت
توانست به حرمت میلاد حضرت علی(ع) رضایت اولیای دم را جلب کرده و به زندگی برگردد. وی که از قصاص رهایی یافته بود از جنبه عمومی جرم در شعبه دوم دادگاه کیفری یک استان تهران از خود دفاع کرد. متهم که سرش را پایین انداخته بود، گفت: باور کنید من اصلاً قبلاً بهروز را ندیده بودم و هیچ خصومتی هم با او نداشتم. آن شب به پارک رفته بودم تا برادرم را بکشم و همه خانواده ام را از وضعیت سختی که داشتند ...
با فوق لیسانس زمین شناسی کفی کفش می فروشم | درآمدم از استاد دانشگاه بیشتر است
هفت یک ثبات وجود دارد. تقریباً از ابتدا تا انتهای خط مردم متوسط زندگی می کنند برای همین جنس های تا 5 هزار تومان هم مشتری های خوبی دارند. هنوز در خانه پدرم هستم. پدر و مادرم بازنشسته های آموزش و پرورش هستند. دو خواهر دارم یکی درس می خواند و دیگری ازدواج کرده است. با این وضعیت توانایی ازدواج را ندارم. پدر و مادرم حدودا 2 میلیون تومان حقوق بازنشستگی دارند. من هم درآمدم را پس ...
خوشی زیاد، دختر را فراری داد
، مؤدب ترین و قدردان ترین دختر در فامیل بودم. شاید این انتظارات باعث شده بود من هم از خودم انتظاراتی غیر از این نداشته باشم. من حق اعتراض نداشتم و شاید دلیل یا بهانه ای هم برای اعتراض کردن نداشتم. در واقع به خاطر دیگران نقاب به چهره زده بودم و از این همه انتظار که باید بهترین باشم، خسته بودم. من خود واقعی ام را لمس می کردم. دختری بودم که دوست داشتم هم درس بخوانم، هم کار کنم و مستقل باشم. احتیاجی به ...
مادرم یک تنه زمین گندمی همسایه را درو کرد
.... همان موقع بود که شاعر شدم. انگار در نگاهِ من دخترکِ عاشق پیشهِ پدر، سیل آمده باشد و مرا با خودش برده باشد همان موقع بود که امام را از اشکِ پدرِ جوانم شناختم. بچه که باشی همه چیز بزرگ تر است. حتی قاب عکس پرجذبه امام که هنوز همان جاست. درست وسط طاقچه، بالای سر آینه و شمعدان نونوار بخت پدرومادر جوان دیروزم. من هر صبح به آن قاب سلام کرده بودم؛ دیده بودم پدرم دوستش دارد. مادرم دوستش ...
دوست دارم زودتر اعدام شوم!
...> همسایه ها جمع شده بودند و می دانستم آنها با اورژانس تماس می گیرند. انگار نیرویی به من می گفت برو و نمان. من آن موقع تحت اراده خودم نبودم. بعد از فرار کجا رفتی ؟ از اینجا بدبختی من شروع شد. فکر نمی کردم امیر بمیرد . به همین خاطر سرگردان خیابان ها بودم تا این که شب مادرم زنگ زد و خبر داد ، امیر مرده است . از ترس گوشی را خاموش کردم و سمت تبریز رفتم. فرار به ترکیه تنها راهی بود که ...
نقطه سرخط؛ ما ته خطی ها به زندگی برگشتیم
ترک اقدام کردم. قبل از اینکه ترک کنم، با خودم می گفتم دیگر نمی توانم بلند شوم و یک روز توی یکی از این خیابان ها می میرم، اما تصمیمم را گرفته بودم و رفتم پیش خواهرم که با او صمیمی تر هستم. خواهرم با برادرم تماس گرفت و او هم مرا تشویق کرد به کمپ بروم. همه چی را از نو شروع کردم، مغازه را هم دوباره باز کردم، اما کار کردن در بیرون از کمپ به دلم نمی چسبید.آدم های سالم ما را درک نمی ...
مدیریت سرمایه از مقدار آن مهم تر است
نخریدند؟ ترس مرا فراگرفته بود. نخستین واکنش من، تردید درباره کل کسب و کار بود. از خودم می پرسیدم که اشتباهت چه بوده است. آن گاه یکباره به یاد آوردم که از هیچ کس نخواستم تا سفارش خود را ثبت کند. من فراموش کرده بودم که کارت های سفارش را بین بازدیدکنندگان پخش کنم و انتظار داشتم خودشان به طور خودکار سفارش دهند! مری کی از این اشتباه خود درس گرفت. افراد بسیار دیگری نیز که این تجربه او را شنیده ...
آتش زدن زن صیغه ای برای تمدید ازدواج
. سامیار مخالف جدایی بود. یک روز که همراه پسر خردسالم در خانه بودم سامیار با یک گالن بنزین وارد خانه شد. او بنزین را روی من و همه جای خانه پاشید و قبل از اینکه فندک بزند پسرم را از اتاق بیرون انداخت.او وحشیانه فندک زد و من آتش گرفتم و خودش بلافاصله فرار کرد. پتویی را دور خودم پیچیدم و آتش را خاموش کردم. همان موقع همسایه ها سر رسیدند و شعله های آتش خانه را خاموش کردند و مرا به بیمارستان رساندند. ...
عقده های این دختر فقیر در خانه مجلل ویران کننده بود / دلتان برای رعنا کباب می شود
پیدایشان می شود ، مادرم مراسم استقبال را انجام می دهد پدرم هم در همین نزدیکی پرستاری پیرمردی را بر عهده دارد ، طبق معمول 4 نفرند ، مادر پدر و 2 دختر ، همه با چشمهای مشتاق و خوشحال از قدم زدن در این اطراف دنبال من راه می افتند ، از روی ملاحظه وانمود می کنم که نگاهشان نمی کنم ، سرگرم کارهای خانه ام و باغ را آبیاری می کنم ، اما نمی توانم نسبت به شور و شوق و خوشحالی آنها بی توجه باشم ، صدای دختر ها را هنگام ...
عکس رابطه سیاه مرد 62ساله با زن 23ساله لو رفت ! / خشکم زد !
را تامین کنم. پدرم مردی با ابهت نظامی گری بود به طوری که با سخت گیری هایش راه هر گونه خلاف و خطا را بر ما بسته بود. با اتمام تحصیل در مقطع دبیرستان عازم خدمت سربازی شدم، هنوز یک ماه به پایان خدمتم مانده بود که پدرم مرا مجبور به با دختر یکی از بستگانش کرد و در حالی که من آمادگی نداشتم با دختر یکی یک دانه فامیل پدرم ازدواج کردم. شیوا اگرچه دختری با کمالات بود اما غرور خاصی داشت که هیچ کس ...
بی عفتی زن جوان در مهمانی های شرم آور شوهرش / با گریه به آغوش آنها رفتم !
اندک و ناچیز بود اما به دلیل آن که طعم را چشیده بودم از پیشنهادش استقبال کردم. دو سال بعد از این ماجرا در حالی که تحصیلاتم به پایان رسیده بود، سالومه مرا برای برادرش خواستگاری کرد. خواستگاری انوش انوش که از وضعیت مالی پدرم خبر داشت، منزلی در بهترین نقطه شهر اجاره کرد و همه اسباب و اثاثیه ام را یک جا خرید تا پدرم مجبور به تهیه نشود. من هم که از این در پوست خودم نمی ...
گزارش میدانی از یک مراسم ختم
قسمتی از وجودمو اینجا جا گذاشتم. پارسال پدرم مریض شد و خیلی زود مارو ترک کرد و امسالم مادرم مارو تنها گذاشت" +دوست داشتی برگردی پیش مادر و پدرت بمونی؟ -"چرا که نه؟ کی دوست داره توی مملکت غربت باشه و پیش عزیزانش نباشه؛ ولی من اونجا زندگی ساخته بودم و همیشه این غم توی دلم می مونه که روزهای آخر پدر و مادرم را ندیدم. خوش به حال برادر و خواهرام که تونستن سال آخر در کنار مادر و پدر ...
کاشت ناخن جسد زن جوان راز قتلش را فاش کرد / عاقبت قاتل مثله کننده جسد چه شد؟ + عکس
رانندگی هم حواسم بود تا خلاف نکنم و 13 سال بود که همه خلافی ماشین هایم صفر می شد. نمی دانم چه شد که دستانم به خون سمانه آلوده شد؛ من واقعا در آن سه ساعت خودم نبودم. اول از خدا بعد از خانواده سمانه و در آخر از خانواده خودم می خواهم که مرا ببخشند. تلاش ها برای نجات مرد محکوم به قصاص سرانجام نتیجه داد و اولیای دم به شرط دریافت دیه، قاتل را بخشیدند تا پول دیه را صرف امور خیریه کنند. آنها به خاطر ...
والدین کتابخوان بهترین انگیزه برای کتابخوان شدن کودک هستند
خبرگزاری کتاب ایران ( ایبنا )؛ محمدمهدی سیدناصری ، این روزها در حال وهوای 30 سالگی ام مکررا با خودم فکر می کنم که چطور شد من این قدر به کتاب علاقه مند شدم؟ یادم آمد اولین کتابی که خواندم افسانه های شیرین و دلنشین از کلیه و دمنه نام داشت. داستان هایش به خوبی در ذهنم مانده است و یادآور ی اش لبخند به لبانم می آورد؛ اما از هنگامی کتابخوان شدم که کلاس پنجم را تمام کرده بودم و مادرم و علی الخصوص پدرم ...
خواهر قاتل النگوهایش را برای آزادای یک زندانی فروخت / معامله ای برای معجزه در بخشش
اتهام به محکوم شده بود به دادسرا رفت وآمد می کرد و همین آشنایی باعث شد تا دختر جوان فرشته نجات پسری شود که به خاطر دیه 19میلیون تومانی در زندان بود. این دختر در گفت وگو با همشهری از جزئیات پرونده برادرش و اقدام خداپسندانه اش برای آزادی جوان زندانی می گوید. پرونده برادرت از چه سالی به جریان افتاد؟ تیر ماه سال 99. چه شد که مرتکب قتل شد؟ اشتباه بزرگ او، هم ...
مداحی کردن تنها شعر و صدا نیست،باید استاد کارآزموده و باتقوا داشت
آنجا بود جای محروم و فقیرنشین همدان به حساب می آمد؛ من اصلاً نمی دانستم و در ذهنم نبود که باید دعوت و اجازه ای باشد؛ تا منبری آمد پایین، سریع رفتم پشت میکروفون و شروع کردم به خواندن! وقتی پایین آمدم و سر جای خودم نشستم، مداحی که آنجا بود نسبت به من واکنش تندی انجام داد و گفت: این مطالبی که خواندی همه اش غلط بود! آخه این چه رسم خواندن است؟ این درست نبود نباید این گونه می خواندی و... ؛ با حرف های ...