رژیم و لاغری عامل اختلاف و جدایی زن و شوهر | آقاشون چاق دوست داره!
سایر منابع:
سایر خبرها
فرار سیاه یک زن از خانه شوهر به کلانتری ! / سرنوشت وحشتناکی دارم !
خریدند و مرا به خانه بخت فرستادند. من و شوهرم زندگی مشترک خود را در زیرزمین کوچک خانه پدر شوهرم آغاز کردیم. خانه ای که رفت و آمد وقت و بی وقت دو جاری و خواهر شوهرم و بچه های آنها در آن آرامشم را بر هم می زد. سر همین مسائل و با توجه به دخالت های دیگران در زندگی ام، با شوهرم اختلاف پیدا کردم.بگو و مگوهای ما به گوش اطرافیان هم رسید. مادرم می خواست از من حمایت کند و از طرفی خانواده شوهرم ...
ماجرای غذاخوردن در رستوران هایی که در تاریکی غذا سرو می کنند
این تجربه یعنی غذا خوردن در تاریکی را در زمان قطع برق یا سفر تجربه کرده ایم و البته از همه چالش های آن باخبر نیستیم. اگر دوست دارید بدانید این ایده از کجا آمده است، در رستوران های تاریک چه می گذرد، چه اهدافی در این رستوران ها دنبال می شود و... سروکله رستوران های تاریک از کجا پیدا شد؟ اولین تجربه رستوران تاریک، در پاریس در سال 1997 اتفاق افتاد. بعد از افتتاح این رستوران یک ...
حمید نمی توانست ظلم را ببیند و ساکت بماند
فرزند چندم خانواده بود؟ ما سه فرزند هستیم؛ دو برادر و یک خواهر که برادرم حمیدرضا الداغی متولد شهریور 1356 و فرزند اول خانواده بود. من تنها دختر خانواده هستم. به خاطر کار پدرم حمیدرضا متولد شاهرود بود، ولی از پنج سالگی در سبزوار بزرگ شد. چون پدرم کارمند جهانگردی بود، ما چند سال یک بار مجبور بودیم شهر و محل سکونتمان را عوض کنیم. مادرم هم فرهنگی است و طبیعتاً فرهنگیان یکسری قوانین و چارچوب هایی ...
خودکشی نوعروس بعد ازدواج در عشق هیجانی!
به گزارش رکنا، زن 21 ساله ای که مدعی بود از ترس مرگ با کابوس های وحشتناکی درگیر شده است، درباره سرگذشت عبرت آموز خود به مشاور و مددکار اجتماعی معراج مشهد گفت: پدرم به شغل شریف پاکبانی در شهرداری مشغول است و مادرم نیز به دلیل سکته مغزی چند سالی گوشه اتاق افتاده بود و به سختی روزگار می گذراند و به دلیل همین بیماری در همان سنین جوانی من و دو خواهر و برادرم را تنها گذاشت و از ...
استفادۀ مجدد سازگار از خانه باقری های گرگان و تبدیل آن به بوتیک هتل هفت پیکر
پیوند میان این ساختمان با بافت زمینه و مردم همیشه برقرار باشد. حضور مردم و ایجاد خاطرات و تعلق خاطر آن ها به فضای خانه باقری همان پلی بود که گذشته این خانه ارزشمند را به امروز و آینده پیوند می زد. به این منظور بزرگترین حیاط از هفت حیاط را یک فضای عمومی در نظر گرفتیم که مردم محله می توانند در آن دور هم جمع شوند، از سینمای روباز استفاده کنند، در رستوران و کافه های آن غذا بخورند و یا مراسمات خانوادگی ...
آتش خشم / روایتی از خودسوزی زنان در دالاهوی کرمانشاه
دانا و باسواد بود، خیلی می فهمید، در این زندگی آن قدر اذیت شد که دیگر خودش را سوزاند . اهالی این روستا هم روز خاکسپاری دنیا را به خوبی در خاطر دارند. دختر نوجوانی که قربانی اشتباه پدر و زن دوم این خانه شده بود و حتی در مراسم خاکسپاری هم اهالی شاهد بودند که همسر منیره به جای در آغوش کشیدن و دلداری او، زن دوم را که باعث تنش قبل از خودسوزی دنیا بود، در آغوش می کشد. منیره از هر چیز می گوید ...
دختری در اتاق تنهایی مچ دایی بی شرمش را گرفت ! / صدای ضبط شده ای که افشاگری کرد !
حمله کرد.من به او التماس می کردم که دست از این کارها بردارد و از خانه بیرون برود اما او چندین ضربه به من و شوهرم زد و بعد بیرون رفت.حالا هم از او شکایت دارم چون شوهرم را کشته و همه خانه و زندگی من را سوزانده است. ضبط کردن صدای دعوا تا لحظه قتل در ادامه تحقیقات مشخص شد خواهرزاده 12 ساله مهران که موقع حادثه در اتاق در بسته بوده است، با گوشی خود همه مکالمات صورت گرفته در لحظه جنایت ...
تلاش خواهران مسلمان ایرلند برای توانمندسازی مهاجران بی بضاعت
. برای آینده بهتر بچه ها مهاجرت کردم، یک پسر شش ساله در خانه با مادرم دارم. اینجا با دختر 5 ساله ام که باید به مدرسه برود حضور دارم. نه درآمدی دارم، نه جویای کارم نه چیزی دارم، منتظر رسیدگی به خانواده تک والدی هستم. رالوکا گفت: الان قوی تر از قبل هستم. با دخترم در یک مهمانخانه زندگی می کنیم. هر شب باید اجاره دهم. اینجا از خواهران غذا می گیرم. امیدوارم شغلی را شروع کنم و زندگی کمی بهتر شود. از ساعت 4 بعدازظهر اینجا هستم و غذا را می گیرم و سپس به خانه برمی گردم. ترجمه: محمدحسن گودرزی انتهای پیام ...
شناسایی پیکر شهید از روی جوراب های برادر
خداحافظی کرد و به طرف قله همدان رفت، پدرت را صدا زدم گفتم بیا حمیدرضا دارد می رود، آن قدر رفت تا به رنگ صورتی درآمد و تا پدرت آمد او از نوک قله الوند ناپدید شد به من الهام شده حمیدرضا به شهادت رسیده است. وی ادامه داد: بعد از شهادت حمیدرضا مادرم بسیار بی قرار بود و مدام به زیر زمین خانه، جایی که او کار های هنری نظیر آرامگاه حافظ را با چوب می ساخت، می رفت و می گفت می بینم پسرم در حال انجام ...
میوه ی ممنوعه
... نمی خورد خصوصا این که مقدار زیادی گردو و خرما ماده ی اصلی آن است که هرکدامشان به قول مادرم تل گرمی هستند . خوشبختانه آن شب از کماچ خیلی نخوردم یعنی نبود که بخورم ولی وقتی نیمه های شب به خاطر نفس تنگی کارم به بیمارستان کشید و دکتر تشخیص داد همه ی این بلاها که سرم آمده به خاطر خوردن سهن است فهمیدم که باید آن را از فهرست خوراکی های مورد علاقه ام حذف کنم ...
سرگذشت دختر 8 ساله که از پرورشگاه فرار کرد
خودش را شناخت، یک سؤال بی جواب در ذهنش بود: چرا باید بین این همه خانواده، بچه پدری فقیر باشم. کالین فقط زمانی می خندید که سیر بود؛ فرقی نداشت چه غذایی بخورد، حتی نان خالی. مادرش خیلی زود مرد و او را با پدر معتاد و فقیر تنها گذاشت. 8 ساله بود که از خانه شان بیرون رفت تا به دور از فضای سرد و بی محبت خانه کثیفشان باشد. به خانه ها سرک می کشید تا خدمتکاری کند اما هیچ کس ...
با شماری از معروف ترین کافه های روباز شهر تهران آشنا شوید
نظر گرفت. پیتزاهای این کافه طعم فوق العاده ای دارند و بسیار لذیذ هستند. همه کافه مجنون را با باریستای معروفش می شناسند. برای دسترسی به کافه مجنون، ابتدا باید به شهرک غرب بروید و سپس، از آنجا خود را به خیابان ایران زمین برسانید. در نهایت، بین چهارم و ششم و باغ راه فدک می توانید این مورد از بهترین کافه های روباز شهر تهران را ببینید. کافه ویکولو برای دسترسی به کافه ویکولو ، باید ...
قتل و آتش زدن پدر توسط پسر جوانش!
همین خاطر نقشه قتل پدرم را کشیدم تا پدرم را برای همیشه از زندگی حذف کنم. من به پدرم قرص خواب آور خوراندم و وقتی که بیهوش شد، او را به جاده چالوس بردم و با کمک مادرم جسد را آتش زدیم و به خانه برگشتیم. به دنبال اعترافات پسر جوان، مادرش مدعی شد دستی در قتل نداشته و فقط در آتش زدن جسد شوهرش به پسرش کمک کرده است. به این ترتیب برای آرین به اتهام قتل و برای مادرش به اتهام معاونت در جنایت ...
تعرض هر روزه برادر شوهر به عروس خانواده
او گفت سوم عید با مادرم رفتم خانه برادر شوهرم، مادرم بعد از ظهر خانه آمد و من به خاطر اصرار آن ها خانه ی شان ماندم شب هنگام زمانی که تنها خوابیده بودم برادر شوهرم آمد. سیمای بیست ساله که دو سال است نامزد شده و شوهرش برای کار به ایران سفر کرده است می گوید با وجود این که خانم برادر شوهرش از این مسئله باخبر شده اما باز هم شوهر خود را بی گناه می داند، او می افزاید شوهرش نیز از این قضیه ...
داستان عجیب رابطه نامشروع دختر 17ساله با پسر 15ساله در مشهد
به خاطر حس کنجکاوی که بر اثر بازی های رایانه ای مستهجن پیدا کرده بودم، با آن دختر دوست شدم. من تنها فرزند خانواده هستم؛ به همین خاطر هر چیزی که اراده می کردم پدر و مادرم برایم فراهم می کردند. احساس غرور عجیبی داشتم و می خواستم همیشه بهترین اسباب بازی ها یا امکانات رفاهی را که دیگران آرزوی داشتن آن را در سر می پروراندند، داشته باشم. به همین دلیل حتی لوازم تحریری که استفاده می کردم با دیگر ...
قتل پدر با همدستی مادر؛ خواهرها قصاص می خواهند!
. به همین خاطر نقشه قتل پدرم را کشیدم تا پدرم را برای همیشه از زندگی حذف کنم. من به پدرم قرص خواب آور خوراندم و وقتی که بیهوش شد، او را به جاده چالوس بردم و با کمک مادرم جسد را آتش زدیم و به خانه برگشتیم. به دنبال اعترافات پسر جوان، مادرش مدعی شد دستی در قتل نداشته و فقط در آتش زدن جسد شوهرش به پسرش کمک کرده است. به این ترتیب برای آرین به اتهام قتل و برای مادرش به اتهام معاونت در ...
رازگشایی از جسد سوخته در جاده چالوس
وقتی پدرم به ماجرا پی برد بشدت عصبانی شد. او می گفت من و مادرم برای برداشت پول از حساب او همدستی کرده ایم. پدرم، مادرم را مقابل چشمانم بشدت کتک زد و مرا از خانه بیرون انداخت. وی ادامه داد: از رفتار های پدرم خسته شده بودم. به همین خاطر نقشه قتل پدرم را کشیدم تا پدرم را برای همیشه از زندگی حذف کنم. من به پدرم قرص خواب آور خوراندم و وقتی که بیهوش شد، او را به جاده چالوس بردم و با کمک مادرم ...
روایت تلخ بازیگر انگلیسی از آزار و اذیت پدرش!
پیشرفت کرد. ما فکر می کردیم او ما را خواهد کشت. مطمئنم که پدرم حتی گاهی این را به مادرم می گفت. او ما را تهدید کرده بود که اگر موضوع را به کسی بگوییم ما را نابود خواهد کرد”. زمانی که برناث 10 ساله شد پدرش را به یک گروه حمایت از خانواده های الکلی بردند، اما وضعیت تغییر چندانی نکرد. در همان سن روزی که مادرش قرار بود او را از مدرسه به خانه ببرد گفت: “الان باید برویم”. آنان برای گذراندن شب به ...
فاش شدن عاشقانه های یک زن شوهردار با مرد خوش صدا
بودم برسم خانه و فایل های ارسالی و یادداشت های مجید را ببینم و بخوانم. وقتی رسیدم خانه هم همین کار را کردم و تا شب با گوشی بودم و مجید...! سعید هم چند وقتی بود که می گفت: خیلی به گوشی معتاد شده ای و برای چشمانت ضرر دارد. یا گاهی می گفت: از کارهایت به خاطر گوشی عقب می مانی! و حتی یک بار به خاطر همین گیردادن هایش با هم دعوا کردیم. کمی حساس شده بود و من هم می فهمیدم! ولی حساسیت او به ...
فرازهایی از وصیت نامه شهید سعدی سامانی پور
(ع) نیز خانواده داشت و به میدان رفت و شهید شد و همانطور حضرت قاسم تازه داماد بودکه به میدان رفت و شهید شد و شهیدان محله مان نیز همه آرزو داشتند که یک روزی ازدواج کنند و صاحب زن و فرزندی شوند اما آنها کشته شدن در راه خدا را ترجیح دادند و به میدان رفتند و همه شهید شدند. مادرم اگر من کشته شدم مطمئن باش که تو تنها مادری نیستی که فرزندی را در این راه داده ای بلکه مادرهای زیادی هستند که به ...
این مرد هر روز با یک زن رابطه دارد! / استخدام 100 زن شد + عکس
مطمئنا نمی شود با پول خانواده، عشق و یا دوستی خرید اما می شود به کمک آن به داشتن این چیز ها تظاهر کرد. ایشی یوویچی ، یک مرد ژاپنی است که ایده استخدام افرادی برای بازی نقش پدر، مادر، همسر، دوست و یا هرچیز دیگر را عملی کرد. او در حال حاضر نقش همسر بیش از 100 زن را بازی می کند. طبق آنچه در این بخش گفته ایم ژاپن به عنوان کشوری با سنت های بسیار قوی شناخته شده است که این سنت ها از نسلی به ...
انتظار ما را کشت!
به گزارش اصفهان زیبا ؛ کشمکش بین مرد جوان با منشی زن تمامی ندارد: زمانی که برای ویزیت به شما اعلام شده، تقریبی است و این موضوع را همه می دانند؛ حتی جای به جای سالن هم تابلویی با این مضمون نصب شده است. اگر نمی توانید منتظر بمانید، پول ویزیتتان را پس می دهم! شما را به خیر و ما را به سلامت! مرد شاکی است از اینکه پدر پیرش حدود سه ساعت در مطب پزشک ارتوپدی نشسته است تا نوبت ویزیتش فرا برسد ...
فداکاری های یک دانش آموز شهید
.... او کسی نبود جز مرتضی توکلی. از همان اردو که برگشتیم مکتب، بعضی از بچه ها با خانواده های خود هماهنگ کرده بودند که بیایند دنبالشان. البته اکثراً هم خودشان می رفتند منزل. من و مرتضی منتظر پدرانمان بودیم. پدر مرتضی زودتر از پدر من رسید. تا مرتضی را دید، او را به شدت در آغوش کشید و پیشانی و چشم و گونه های او را چندین بار بوسید. به گونه ای که احساس کردم مرتضی جلوی ما خجالت کشید. بعد هم ...
فداکاری های یک دانش آموز شهید
تابستان 1362 در اردوی یک ماهه مرزن آباد هم از این فداکاری ها از مرتضی کم ندیدم. یک شب که خشم شبانه گذاشته بودند، همه مان را وارد سوله ای کردند و گاز اشک آور انداختند.بعضی از بچه ها، ازجمله من بدشانس بودیم؛ چون تا وسط سوله رفته بودم که بچه ها هجوم آوردند برای خارج شدن. چندین بار زمین خوردم؛ اما در تاریکی کامل سوله دیدم یک نفر که حالش هم از من بهتر نبود، دارد به من کمک می کند که باهم خارج شویم. او کسی نبود جز مرتضی توکلی. ...
شهید مرتضی توکلی الگوی مرام و معرفت بود
جز مرتضی توکلی. از همان اردو که برگشتیم مکتب، بعضی از بچه ها با خانواده های خود هماهنگ کرده بودند که بیایند دنبالشان. البته اکثراً هم خودشان می رفتند منزل. من و مرتضی منتظر پدرانمان بودیم. پدر مرتضی زودتر از پدر من رسید. تا مرتضی را دید، او را به شدت در آغوش کشید و پیشانی و چشم و گونه های او را چندین بار بوسید. به گونه ای که احساس کردم مرتضی جلوی ما خجالت کشید. بعد هم ...
عشق گاهی بی تصویر در می زند!
خانواده همراه بودند و خودت هم دوست داشتی، قبول کن. هیچ اجباری نیست. چون من دوست ندارم از روی ترحم با هم ازدواج کنیم. اگر از روی ترحم با من ازدواج کنی این زندگی دوام نمی آورد. می خواهم ازدواج ما قلبی باشد و قلبا این وصلت را دوست داشته باشی. بعد از آن اما رضا مجبور به سفری برای اجرای گروه موسیقی کهریزک در استان دیگر می شود و وقتی باز می گردد که پیمانه رفته است: با گروه موسیقی رفتیم ...
روایتی از نفوذ شهید کاوه میان کومله ها/ توصیه شهید به مادر برای شهادتش
شهید کاوه در قبال نیرو های رزمنده با توجه به اینکه نقش و حضور پدر در منطقه جنگی خیلی مؤثر بود، واقعاً خیلی کم پیش ما حضور داشت؛ طوری که مادرم می گوید: سه ماه بعد از تولد من، تازه به خانه برگشته بود تا برای اولین بار من را ببیند؛ حتی مادرم چند روز قبل از آمدن پدر گله کرده بود که: محمود! بچه سه ماهه شد. قرار بود روز اول بیایی و ببینی اش. پدر هم گفته بود که اینجا بچه های مردم ...