ناگفته هایی از حیات و شهادت آرمان علی وردی
سایر خبرها
ارتکاب به قتل به دلیل فشار روحی ناشی از پرداخت مهریه
ثانیه ایستادم، بعد به درِ خانه حدود سه یا چهار گلوله شلیک کردم. وی افرود: پس از آن سوار ماشین شدم و دوباره دو گلوله به در و پنجره ساختمان شلیک کردم. قبلاً هم از این اسلحه در کوه استفاده کرده بودم، تا مطمئن شوم درست کار می کند. چند روز بعد از آن حادثه نزدیک منزل خانواده همسر سابقم شدم و دیدم بنر مرگ پدرزن سابقم نصب شده است. سرهنگ شجاعی خطاب به متهم گفت: شما در صحبت هایتان ...
لاله ای از حرم که آرزو داشت مثل حاج قاسم تشییع شود
ایفا کند، نمونه آن تربیت فرزندی هم چون آرشام است که معلمش وقتی می خواهد از او صحبت کند گریه می کند. پسر یازده ساله ای که آنچنان مودب و باشخصیت است که در کلاس معلم خود را با لفظ "استاد" صدا می کرده است.من شهادت را در چهره آرشام می دیدم و نورانیت خاصی داشت. فارس: خواهرتان تاکنون در مورد شهادت با شما صحبت کرده بود؟ خواهرم به سردار شهید حاج قاسم سلیمانی علاقه فراوانی ...
عیدی خاص مولا در عید غدیر
.... آن روز گذشت اما درد از وجودم نگذشت یک هفته بعد درد چنان امانم را بریده بود که نمی توانستم پاهایم را روی زمین بگذارم با کمک همسرم نزد پزشک متخصص رفتیم دکتر چند آزمایش و عکس نوشت و در نهایت با دیدن برگه های آزمایش ها و عکس های رادیولوژی گفت: متاسفانه مهره های کمر شما مشکل دارد. باید هر چه سریعتر جراحی شوید و به همسرم تاکید کرد این جراحی باید هر چه زودتر انجام شود برای همین نمی توانیم منتظر نوبت ...
با اصرار شوهرم، دوستش مرا بی عفت کرد! / مرد بی غیرت در کلانتری مشهد لو رفت!
به همراه همسرانشان به منزلم دعوت می کرد و تا پاسی از شب انواع فسق و فجور را مرتکب می شدند. آن ها با پوشش زننده کنار هم می نشستند و با خنده های مستانه خودشان مرا آزار می دادند. این دعوت های گروهی هر روز شکلی جدید به خود می گرفت به طوری که غیرت و مردانگی هم از بین رفته بود و خجالت و حیا از رفتار آن ها شرمنده می شد. درخواست بی شرمانه همسرم برای رقصیدن و هم آغوشی با دوستانش ...
آشپزی با مامان برنامه ای با طعم شیرین آشپزی با مامان ها
برنامه هایی با مضمون رقابتِ آشپزی در همه جای دنیا مخاطبانی در رده های سنی مختلف دارد. مقوله غذا و دست پخت می تواند دستمایه جذب مخاطب برای تلویزیون قرار گیرد، اما چگونگی استفاده از این ظرفیت است که بین برنامه هایی با مضمون مشابه تمایز ایجاد می کند. در فصل سوم آشپزی با مامان به تهیه کنندگی علیرضا خوش بیان که روز های چهارشنبه و پنجشنبه حوالی ساعت 21:00 با اجرای لاله صبوری از شبکه پنج سیما ...
آنچه ازروایت خلوت قرائتی سانسورشد/چطورثابت کنم ویلا برای من نیست؟
افیان حاج آقای قرائتی با ایشان تماس گرفتند و گفتند این اثر در شأن شما نیست. آن هم در حالی که من رضایت کتبی از حاج آقا بابت نسخه نهایی داشتم و ایشان در محفل خصوصی فیلم را دیده و با دستخط خودشان بابت مستند تشکر کردند. حتی اسم فیلم هم در این دستخط ذکر شده است. وی ادامه داد: بعد از اکران فیلم در جشنواره فیلم فجر به واسطه همان واکنش اطرافیان، شخص حاج آقای قرائتی با من تماس گرفتند و گفتند ن ...
راز جنایت هولناک برملا شد/ سوزاندن همسر به خاطر زهرچشم گرفتن!
به گزارش تازه نیوز، نیمه شب نوزدهم مهر سال 1401، مردی هراسان با اورژانس تماس گرفت و از خودسوزی همسرش خبر داد. چند دقیقه بعد امدادگران اورژانس وارد خیابان توس 41 شدند و پیکر نیمه جان زن جوانی را به بیمارستان امام رضا(ع) انتقال دادند که دچار سوختگی وحشتناکی شده بود و پزشکان امیدی به زنده ماندن وی نداشتند. در همین حال پدر مائده که ماجرای آتش سوزی را شنیده بود، خود را به منزل دخترش رساند اما تنها با ...
پدری که فرزندش را پس از شهادت شناخت+عکس
فاش نیوز - نویسنده کتاب یوسف گم گشته شیاکو می گوید: نوشتن در مورد وقایع رخ داده سخت است چون تخیلی نیست یک بار در مورد شهیدی نوشتم که پدرش پس از خواندن آن گریه می کرد و می گفت من پسرم را اینگونه که شما نوشته اید نشناخته بودم و حالا پس از این همه سال او را تازه شناختم خبرگزاری فارس - شهرستان دشتستان، زینب رنج کش: به مناسبت روز پاسداشت اهل قلم و نویسنده به دنبال سوژه ای بودم که در دشتستان ...
شهیدان حسینی؛ روایتگر حدیث عشق غدیر
به گزارش ایرنا ، آیین سنتی مهمانی رفتن به خانه سادات در روز عید سعید غدیر، یکی از رسوم قدیمی ساکنان نگارستان اقوام است که به طور معمول از دو روز قبل آن شروع و تا دو روز بعد از آن هم انجام شده و نماد برکت و دوستی ولایت به شمار می رود و در هفته قربان تا غدیر تمام کوچه و خیابان های شهرها مزین به پرچم های 《یاعلی》و 《 مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِیٌّ مَوْلَاهُ》می شود و البته دید و بازدید با پدر ...
مسافرکشی کردن یک روحانی در مسیر تهران-قم سوژه شد + عکس
، نتوانستم تحمل کنم و پرسیدم علت چیست؟ گفت که قرار بوده آقایی را برای منبر مجلس ختم شان دعوت کند که ظاهرا هماهنگ نشده، به او گفتم نگران نباش، شما برو دو دقیقه دیگر من می آیم و... خلیل نادری هستم. سال 1355 در بیشه سرای ساری متولد شدم. من فرزند سوم خانواده روستایی هستم که پدرش مردی زحمت کش بود و هنوز هم هست. کودکی و نوجوانی ام در همان روستای خودمان سپری شد. سال های ابتدایی انقلاب بود و ...
انگشتر هایی که نشانی پیکر قدرت الله شدند
فرمان امام و حضور در جبهه برادر شهید می گوید: ما اصالتاً اهل سمنان هستیم. دو خواهر و سه برادر بودیم که دو برادرم به نام های قدرت الله و یدالله در جنگ تحمیلی به شهادت رسیدند. قدرت الله و یدالله هر دو متولد تهران بودند. قدرت الله متولد 16 تیر 1343 و یدالله متولد 17 آذر 1347. او در ادامه از حضور برادرهایش در جبهه می گوید: فرمان حضرت امام مبنی بر حضور در میدان نبرد و نیاز جبهه ها به نیرو باعث شد، راهی شویم. اولین رزمنده خانه من بودم، بعد قدرت الله و بعد هم یدالله. قدرت الله مسئول ضدهوایی بود و در مراحل بعد نیروی پیاده نظام؛ یدالله هم تدارکات ...
روایت بانوی لرستانی که پس از زندانی شدن همسرش بدنبال کار رفت و کارآفرینی موفق شد
کردم و حدود سه ماه بعد بر اثر یک اشتباه همسرم به زندان افتاد و به 45 سال حبس محکوم شد. فکر کنم آن وقت سن زیادی نداشتید؟ من 20 سالم بود که ازدواج کردم، به یکباره خودم را تنها زیر بار مشکلات دیدم، شرایط سختی بود. خیلی ها به من گفتند طلاق بگیر و زندگی جدیدی را شروع کن، اما من پای سرنوشت ایستادم و گفتم باید زندگیم را سر و سامان دهم. دست خالی و تنهایی چه کاری می ...
قتل سهیلا به خاطر 10میلیون تومان
لحظاتی بعد مرد میانسالی وارد اتاق شد و در حالی که پرونده چند برگه ای در دست داشت، گفت: همسرم از دیروز تا حالا ناپدیدشده است. به گمانم بلایی سرش آمده وگرنه جایی ندارد که برود. از مرد میانسال خواستم روی صندلی بنشیند و ماجرای ناپدیدشدن همسرش را تعریف کند. او در حالی که پرونده چند برگی را روی میز من قرار داد، روی صندلی نشست و صحبت هایش را ادامه داد: خانه مان نیاز به تعمیر داشت و باید یک نفر بالای سر ...
شیشه بزنی، عقلت معیوب می شود
گذاشتم و در چند نقطه شهر پخش کردم. برای این که شناسایی نشود هم روی بدنش تینر ریخته و آتش زدم. به خانه برگشتم و همه چیز را مرتب کردم و بعد دنبال همسرم رفتم. چه زمانی دستگیر شدی؟ یک هفته بعد از کشف جسد، من و یکی دیگر از دوستانش دستگیر شدیم اما چون اعتراف نکردیم و مدرکی علیه ما نبود، آزاد شدیم. بعد از آزادی چه کردی؟ چندماهی کاسبی کردم و خودم را هم عزادار مرگ رفیق ...
قتل همسایه برای طلاق نگرفتن همسر!
وضع مالی خوبی داشت و می توانست قالب ها را دوباره بخرد اما با فروش آنها وضع من بهتر می شد و همسرم از طلاق منصرف می شد. قرار بود سرقت بدون قتل انجام شود اما مهرداد زودتر به هوش آمد و همه چیز لو رفت. من شرمنده اولیای دم هستم و حق می دهم خواستار قصاص من باشند. پس از دفاعیات متهم، قضات برای تصمیم گیری وارد شور شدند. ...
چگونه با وجود هزاران شاهد حق کسی پایمال می شود؟
را ساکت کرد. بعد از آن سلمان فارسی برخواسته و بر حقانیت حضرت شهادت داد و بعد از آن ابوذر و سپس مقداد بن اسود و بعد از او بُریده اسلمی و بعد عمار بن یاسر تا جایی که بنا به فرمایش امام صادق دوازده نفر بر حقانیت امیرمؤمنان نسبت به خلافت و امامت حضرتش در آن روز شهادت دادند. امام صادق علیه السلام در ادامه فرمود: ابوبکر بسیار ناراحت و متحیّر گردید و پاسخی برای ایشان نداشت و گفت: من خلیفه شما ...
این کتاب را چاپ نکنید!
دعوتش کنیم، به جلسه آمد. تمامی افراد از حضور او جا خوردند. وقتی او شروع به خاطره گویی کرد، همه معترضش شدند و گفتند که وی آن زمان هم به خالی بند معروف بوده و هست. در پایان نفرات گفتند که اگر جلسه بعد او بیاید ما نخواهیم آمد! در آن روزها یکی از مسئولان لشکر خواست تا به دیدارش در ستاد لشکر در پادگان امام حسن (ع) بروم که رفتم. مقام مسئول ابتدا با اعتراض گفت: شنیده ام در منزل حاج عباس برقی علیه ...
از تکمیل راه شرق تا نشانه های بهبود وضع اقتصاد ایران
، کاری نداری. گفتم: نه شب زودتر بیا. بعد هم گفت یا علی، خداحافظ. این آخرین دیدار من و آرمان بود. بعد پدرش، او را به حوزه رساند. بعد از رساندن آرمان به حوزه، همسرم با من تماس گرفت، که آماده باشید تا خیابان ها شلوغ نشده است شما را به منزل مادرتان ببرم. ظهر بود که ایشان به دنبال ما آمد و به منزل مادرم رفتیم. ساعت سه بعدازظهر بود، که با آرمان تماس گرفتم و کمی صحبت کردیم. بعد از آن دوباره خو ...
خواهر جاویدالاثر کاظم اخوان : منتظر تماس برادرم هستم/ کاظم در خواب با سر و صورت خاکی گفت خسته ام
همین چشم انتظاری از دنیا رفتند در بخش دیگری از صحبت خود تأکید کرد: این انتظار پس از پدر و مادرم، برای من و سایر اعضای خانواده باقی مانده است. من در محله طلاب مستأجر هستم و محل سکونتم ثابت نیست، به همین خاطر همواره نگران هستم که اگر خبری از کاظم شد دیر یا با تأخیر مطلع بشوم. شب ها به سختی خوابم می برد. دائم منتظر تماس تلفنی هستم تا خبری از برادرم به من بدهند. به واسطه اضطرابی که دارم بستگانم به من می ...
تیغ تهدید برای ازدواج
.... او گفت با غلام مانند برادر است و با یکدیگر هم بند بودند. آن روز او خبر داد که 3 روز دیگر غلام را اعدام می کنند. بعد از این ماجرا ما برای آخرین ملاقات به زندان رفتیم و بعد هم همسرم اعدام شد. اما هنوز در سوگ شوهرم بودم که پرویز دوباره از زندان با من تماس گرفت و گفت: غلام قبل از مرگش مرا قسم داده بود تا هر کمکی که از دستم برمی آید برای شما انجام بدهم! من هم از او تشکر کردم و گفتم ...
هوس های گناه آلود زن و مرد جوان/آشفتگی زن جوان پای همسرش را به ماجرا باز کرد!
من گرفت و پس از مدتی با من تماس گرفت و رابطه ما با هم نزدیک شد. این زن ادامه داد: پس از مدتی همسرم به ماجرا مشکوک شده بود. به همین خاطر تصمیم گرفتم رابطه ام را با ساسان تمام کنم. اما او قبول نمی کرد و می گفت از من عکس و فیلم سیاه تهیه کرده و اگر به خواسته هایش تن ندهم آبروی مرا می برد .حال روحی ام به هم ریخته بود که همسرم ماجرا را فهمید .حالا آمده ام تا از ساسان شکایت کنم . ...
انس شهید محقق نژاد با قرآن به روایت همکاران و دوستانش
انجام دهد. همسر شهید سلامت درباره شهادت همسرش گفت: آن شبی که به رحمت خدا رفت هیچ حرفی از ناامیدی و بد بودن حالش نزد. به محض اینکه رسیدیم خانه تماس گرفتند و خبر دادند ضربان قلبش پایین آمده. خودمان را به بالای سرش رساندیم، چشم هایش را بست و گفت دیگر نفسم بالا نمی آید. وی ادامه داد: اقای محقق یک مرد به تمام معنا بود که هنوز هیچ کس را به خوبی ایشان ندیدم. هیچ کس با بدی از او یاد ...
میترا رفیع: پیروزی گلنار هم دردناک بود/ عشق چرا و اما و اگر ندارد
آیا علاقه داری در کار تاریخی بازی کنی؟ گفتم اگر از کیفیت نقش و فیلمنامه و تیم مطمئن شوم بله، علاقه مندم. آدرس و شماره تلفن محل تست را دادند و من تماس گرفتم که بروم. شماره تلفن دستیار کارگردان بود. به دفتر آقای شفیعی رفتم. آنجا خیلی شلوغ تر از آن چیزی بود که فکر می کردم. تصورم این بود که یک دفتر است و می روم مصاحبه می شوم. آن روز، روز تست گلنار بود و دفتر پر از دختر خانم هایی بود که در حال حفظ کردن ...
رمز موفقیت
وجود داشت.او حتی قید بچه را هم زد و خیلی زودتر از آنجه که تصور می کردم، با دادن مهریه، طلاقم را داد و به خانه پدری ام برگشتم.هر بار با او تماس می گرفتم تا خواهم به خاطر بچه کوتاه بیاید، یک جمله می شنیدم: تو من را نزد همه شکستی و تحقیرم کرد! بعد از 6 ماه التماس توانستم پژمان را راضی کنم که عذرخواهی ام را بپذیرد، حدود 8 سالی است که در کنار هم زندگی خوبی داریم و پژمان توانسته پله های ترقی را یکی پس از دیگری طی کند.هر وقت از او می پرسند رمز موفقیتت چیست؟! جوابی جز اینکه بگوید: حمایت هایم همسرم!!! ندارد. کدخبر: 906426 1402/04/13 23:00:36 لینک کپی شد ...
یادکردی از سردار سپاه اسلام شهید سید محمدرضا دستواره
حسین در خط پدافندی شهید شد برای شرکت در مراسم تشییع و تدفین او به تهران رفت. ولی بیش از سه روز در تهران نماند و به منطقه بازگشت. وقتی به وی گفته می شود که خوب بود لااقل تا شب هفت برادرت می ماندی و بعد بر می گشتی ، در جواب می گوید: به آنها گفته ام کنار قبر حسین قبری را برای من خالی نگهدارید. شهادت بیش از 10 روز از شهادت برادرش نگذشته بود که روز 13 تیرماه سال 1365 در عملیات ...
ماجراهای میثم و دوستانش در کوفه
هستند و در جریان این دوستی ها، میثم چیزهای زیادی را می آموزد. ما با میثم و دوستانش به محله های مختلف کوفه آن زمان سرک می کشیم و شاهد اتفاقات تلخ و شیرین و خنده دار زیادی هستیم؛ اتفاقاتی که پس از مدتی او را با جنگ صفین آشنا می کند. کتاب میثم و شهر ترس های ممنوعه، یک سفر طولانی نیز با خودش دارد. یک سفر از کوفه تا نزدیکی های دمشق آن موقع. ما در این سفر، همراه شخصیت های داستان از خیلی از جاذبه ...
شهید دستواره؛ رزمنده ای که لحظه ای از پا ننشست
کتاب چارده روایت به نقل از پدر شهید آمده است: “یک روز محمد رضا به من گفت که بابا من راضی نیستم دیگر این کارها (بارکشی) را انجام دهی، این کارها دیگر برای شما سنگین است. گفتم: تو درست می گویی، اما من به کار عادت کرده ام و قدرت این کار را هم دارم. او گفت: من راضی نیستم، در ضمن حالا که شاغل شده ام، این حقوق مرا بگیر و خرج کن، این شغل شما برای من گران تمام می شود. گفتم: بابا تو که می خواهی حقوقت را به ...
دختر عمه ام به هر بهانه ای به خانه ما می آمد/ احساس می کردم رابطه ای بین شوهرم و نازنین است
تامین کند! از آن روز به بعد نازنین به هر بهانه ای به خانه ما می آمد و من احساس کردم که رابطه ای پنهانی بین او و همسرم وجود دارد. این بدگمانی مانند خوره همه وجودم را فراگرفته بود و نمی دانستم چه کنم! دیگر آن عشق و علاقه خاص به همسرم آرام آرام به سردی گراییده بود و امیرمحمد هم این موضوع را احساس می کرد تا این که بالاخره همه حرف هایم را با حرارت و عصبانیت خاصی برایش بازگو کردم. ...